المقالة الثانیة: فی ترتیب الوجود - قاعدة: فی بیان جواز صدور البسیط عن المرکب

قاعدة: فی بیان جواز صدور البسیط عن المرکب

النور القاهر یجوز أن یحصل منه باعتبار أشعّته أمر لا یمائله، بل یصدر ما یصدر عن بعض الأعلین من ذاته و باعتبار أنوار کثیرة شعاعیة فیه، فتصیر کجزء العلّة، فیحصل من المجموع المعلول مخالفاً له. ثم المعلول یقبل من أشعّة اخری مما قبلت علّته و زیادۀ شعاع من علّته، فیقع اختلافات کثیرة فی القواهر و یجوز أن یحصل من مجموع أمور غیر ما یحصل من أفرادها و یجوز أن یکون البسیط حاصلاً من أشیاء مختلفة.

 

شرکت انوار طولی در ایجاد ربّ‌النوع

آیا در ایجاد هریک از رب‌النوع‌ها، همه انوار طولی شریکند؟ پاسخ منفی است. زیرا، به‌عنوان نمونه، نور پنجم حقیقتاً معلول نور چهارم است ولی اشعه‌ای نیز از انوار دیگر دارد ولی معلول سایر انوار نیست. معلول نوری است که قاهر بر اوست. عقول عرضی هم معلول آخرین نور قاهر در سلسله طولیه هستند، ولی اشعه‌ای نیز از سایر انوار دارند. تعبیر دیگر این است که انوار عرضی معلول اشعه مختلفی است که هریک از آن‌‌ها علت ناقص است. پس دو تبیین وجود دارد.

اشراقیون می‌گویند انوار طولی بسیطند و از بالاتر از خودشان ایجاد شده‌اند ولی اشعه آن‌‌ها با واسطه نور بسیط فوق آن‌ها به این‌ها رسیده است. ولی این در مورد این انوار عرضی قابل تصور نیست، زیرا هر کدام از آن عقول و انوار طولی به‌خاطر بساطت‌شان تنها باید یک عقل بسیط ایجاد کنند.

چرا انوار طولی کثرت دارند و چگونه؟ انوار طولی اشعه متعددی از مافوق خودشان دریافت می‌کنند چنان‌که، در جای خود گفته شد.

پرسش: مگر این انوار تباین دارند که پیدا شدن‌شان در جایی سبب کثرت چیزی بشود؟ به‌تعبیر دیگر، مگر حکمت اشراقی نمی‌گوید ‌که نورْ مراتب و وجوه تشکیکی دارد، نه تباین؟ این تشکیک دو معنا دارد، یک معنایش این است که همین‌طور که تنزل پیدا می‌کند، شدت می‌یابد. معنای دیگرش این است که همین‌طور که تنزل پیدا می‌کند، ضعیف می‌شود و به‌خاطر ضعفش کثرت پیدا می‌کند. پس این یک نظریه، که ما اصولاً همه‌جا را کثرت بدانیم، هم عرضی، هم طولی. در این صورت، مشکل عقول عرضی حل می‌شود ولی در عقول طولی مشکل باقی است.

فرضیه و تئوری دیگر این است که همه را واحد بدانیم؛ نور اول، دوم، سوم و چهارم تا آخر حتی در عقول و انوار عرضی آن‌ها هم واحد باشند.

پاسخ: اولاً، عقول عرضی کثیر هستند. این امور کثیر از کجا پدید آمدند؟ اگر عقل دهم مانند عقل نهم، هشتم، ششم و یکم، واحد است، چگونه این عقول متعدد عرضی پدید آمده است. چگونه باید این کثرت را این‌جا تبیین کنیم؟ این اشکال بر حکمت مشائی وارد نمی‌شود یا اگر وارد می‌شود، پاسخش در آن‌جا این است که یک نوع کثرت اعتباری در عقول مخصوصاً در عقل دهم پدید آمده که تمام کثرات عالم طبیعت را توجیه می‌کند، ولی در حکمت اشراقی اگر عقول را واحد دانستیم، آن کثیر از واحد پدید نمی‌آید.

برخی از این مباحث جای نقد و بررسی دارد یعنی قاعده الواحد با این مبانی فلسفی پذیرفته است، اما اگر این مبانی تغییر پیدا کند، مسأله عوض می‌شود. اگر علیت به‌معنای صدور باشد، این قاعده روشن‌تر است. در علیت صدوری، وقتی علت واحد باشد، فقط با یک چیز سنخیت دارد، بنابراین، یک چیز از آن صادر می‌شود. بنابراین قاعده الواحد قاعده صحیح است.

ولی اگر از علیت تفسیر دیگری ارایه شود و آن علیت صدوری نباشد بلکه ظهوری یا فیضان باشد، در این صورت، پیدا شدنی در کار نیست تا بگوییم از او یک چیز پیدا شده یا نه. بر اساس این دیدگاه، آن واحد حقیقی و حق تعالی که وحدت حقه‌ی حقیقیه‌ی محض و بسیط دارد، دارای کمالات بی‌نهایت است. اگر او این‌ کمالات را ظاهر و آشکار کند، مظاهر آن نامتناهی خواهد شد، زیرا به تعداد کمالاتی که حق تعالی دارد، مظهری در عالم ظهور پیدا می‌کند و هیچ مشکلی هم نخواهد داشت.

در این صورت، سخن از ظهور و تجلی و خودنمایی است، نه ایجاد کردن. پس قاعده الواحد، بر اساس علیت صدوری یعنی علیت فلسفی، از قواعد قطعی و حتمی است ولی بر اساس علیت ظهوری، این قاعده ضرورتی ندارد، بلکه نادرست خواهد بود. بر این اساس دیگر نه نیاز به تعدد عقول مشائی است و نه تعدد انوار اشراقی.