المقالة الثانیة: فی ترتیب الوجود - الفصل الرابع: فی بیان انّ حرکات الافلاک ارادیة و فی کیفیة صدور الکثرة عن نورالانوار
الفصل الرابع:
فی بیان انّ حرکات الافلاک ارادیة و فی کیفیة صدور الکثرة عن نورالانوار
البرزخ المیت لایدور بنفسه؛ فانّ کلّ ما له مقصد یقصده و یصل الیه و یفارقه بنفسه، فلیس بمیت، اذا الموات اذا قصد بنفسه طبعاً الی شئ لایفارق مطلوبه، فانّه یلزم منه أن یکون طالباً بالطبع لما یهرب عنه طبعاً و هو محال و البرازخ العلویة کلّ نقطة تقصدها، تفارقها و لاقاسر لها، اذ لا سلطنة للسافل عن العالی و لیس بعضها مزاحماً للبعض، اذ لا مدافعة بین المحیط و المحاط اللذین کلّ واحد منهما لایفارق موضعه؛ کیف و لها حرکات مختلفة و یشارک الکلّ فی حرکة یومیة؟ و لیست الحرکة الیومیة قسریة، فانّ القسریة لاتمکن من حرکة اخری و لایتحرک الجسم فی حالة واحدة بحرکتین مختلفتین بذاته، فلابدّ و أن یکون شئ من حرکات الافلاک بالعرض و شئ منها بالذات، کالمار فی السفینة علی خلاف حرکتها، فیقبل أحدهما بذاته و الآخر بتوسط ما هو فیه. فلا یکون الحرکة الیومیة ـ التی اشترک فیها جمیع البرازخ السماویة ـ الاّ من محیط و لکلّ واحد حرکة اخری و محرک کل واحد من هذه البرازخ حی بذاته، فیکون نوراً مجرداً و یلوح لک من هذا أیضاً انّ البرازخ مقهورة للانوار و الافلاک آمنة من الفساد و الشهوات و الغضب، فلیست الحرکة لمراد برزخی، فتکون لمقصد کثیرة و کلّ هذه غیر غنیة بل مفتقرة فی تحققّها و کمالاتها الی نور مجرد.
و لما لم یصدر من نورالانوار غیر النور الأقرب و لیس فی النور الأقرب أیضاً جهات کثیرة ـ فانّها یرجع الکثرة فیه الی کثرة جهات ما یقتضیه فیقضی الی تکثّر نور النور و هو محال. ـ و فی البرازخ کثرة، فان حصل به برزخ واحد و لم یحصل منه نور، لوقف الوجود عنده و لیس کذا، اذ فی البرازخ کثرة و فی الانوار المدبرّة و ان حصل من النور الأقرب أیضاً نور مجرد و هکذا من هذا النور نور مجرد آخر، فلم یتأدّ الی البرازخ. ثم مادام کل واحد نوراً، فمن حیث نوریته لایحصل منه الجوهر الغاسق، فلابدّ و أن یکون النور الأقرب یحصل به برزخ و نور مجرد. فانّ له فقراً فی نفسه و غنی بالاول. فله تعقّل فقره و هو هیئة ظلمانیة له و هو یشاهد نورالانوار و یشاهد ذاته لعدم الحجاب بینه و بین نورالانوار، اذ الحجاب انّما یکون فی البرازخ و الغواسق و الأبعاد و لا جهة و لا بعد لنور الانوار و لا للانوار المجردة بالکلیة. فبما یشاهد من نور النور، یستغسق و یستظلم نفسه بالقیاس الیه، فانّ النور الأتّم یقهر النور الأنقص. فبظهور فقره له و استغساق ذاته عنده مشاهدة جلال نورالانوار بالنسبة الیه، یحصل من ظلّ هو البرزخ الأعلی الذی لا برزخ أعظم منه و هو المحیط المذکور و باعتبار غناه و وجوبه بنور الانوار و مشاهدة جلاله و عظمته، یحصل منه نور مجرد آخر. فالبرزخ ظلّه و النور القائم ضوء منه و ظلّه انّما هو لظلمة فقره و لسنا نعنی بالظلمة الاّ ما لیس بنور فی ذاته هیهنا.
قاعدة: فی کیفیة التکثّر
النور السافل اذا لم یکن بینه و بین العالی حجاب، یشاهد العالی و یشرق نور العالی علیه، فالنور الأقرب یشرق علیه شعاع من نورالانوار. فان قیل: یلزم ان یتکثّر جهة نورالانوار باعطاء الوجود و الاشراق، یقال: الممتنع الموجب للتکثّر انّما هو أن یوجد شیئان عنه عن مجرد ذاته و لیس هیهنا کذا. اما وجود النور الأقرب، فلذاته فحسب و اما شروق نوره علیه، فلصلوح القابل و عشقه الیه و عدم الحجاب، فهیهنا جهات کثرة و علّة قابلیة و شرایط و الشئ الواحد یجوز ان یحصل منه لاختلاف احوال القوابل و تعددّها أشیاء متعددّة مختلفة.
کیفیت پیدایش کثرت
هر نور عالی بر نور سافل اشراق و تجلی دارد و پیوسته برآن میتابد و هر نور سافل نسبت به نور عالی شهود دارد و پیوسته آن را مشاهده میکند.
دلیل: از آنجا که انوار خواه عالی باشند و خواه سافل، مجردند و هیچگونه جنبه مادّی و ظلمانی ندارند و از آنجا که میان مجردات هیچگونه حجاب و مانعی وجود ندارد، بنابراین، نه برای اشراق عالی بر سافل مانعی وجود دارد و نه برای مشاهده سافل نسبت به عالی محدودیتی وجود دارد. همین وجود نداشتن مانع، برای تحقق اشراق نور عالی و مشاهده نور سافل بسنده است، زیرا مجردات در ظهور یا فعل بر قابلیت توقف ندارند بلکه امکان ذاتی آنها برای فعلیت و وجودشان کافی است. بر خلاف برازخ که علاوه بر وجود نداشتن مانع، باید مقتضی وجود، اشراق یا مشاهده نیز در قابل نیز وجود داشته باشد.
به تعبیر دیگر، موجودات ممکن بر دو دستهاند: دستهای که وجود و کمالات آنها (هر کمالی که برای آنها ممکن باشد)، تنها به فاعلیتِ فاعل بستگی دارد، مانند انوار مجرد قاهر و دستهای که وجود و کمالات آنها علاوه بر فاعلیتِ فاعل، به قابلیتِ خودشان نیز وابسته است، مانند برازخ و اجسام. قاعده یادشده، در پی اثبات این امر است که انوار مجرد از دسته نخست هستند و بنابراین، در اشراق و مشاهده، به چیزی جز انوار قاهر و محیط بر خود بستگی ندارند.
با توجه به آنچه گفته شد، نور سافل دو بُعدی است و دو فیض و کمال و جهت دارد:
1ـ آن کمالی که بهوسیله اشراق عالی بر آن تحقق پیدا میکند.
2ـ کمالی که بهوسیله مشاهده سافل نسبت به نور عالی به وجود میآید. این دو کمال، واقعاً دو کمال جدا و غیر از هم هستند نه یکی. زیرا ممکن است که اشراق وجود داشته باشد ولی مشاهده وجود نداشته باشد.
در واقع میتوان گفت که اشراق با مشاهده تلازم ندارد و در نتیجه ممکن نیست آن دو یکی باشند. دستکم در حد فرض و تصور عقلی، ممکن است از طرف نورالانوار بر نور عالی و همچنین بر نور سافل اشراق باشد، ولی از طرف نور عالی یا سافل، مشاهده نباشد، چنانکه در مورد برازخ همینگونه است. در مورد برازخ، اشراق از طرف انوار عالی وجود دارد ولی از طرف برازخ، مشاهده وجود ندارد پس حال که یک مورد اشراق بدون مشاهده و تحقق پیدا میکند، این امر نشاندهنده این است که اشراق غیر از مشاهدات است.
پس اگر در جایی، هم مشاهده و هم اشراق تحقق پیدا کرد، میتوان گفت هرکدام از آنها اثر خاص خود را دارد و هر یک از آنها نتیجه علت متفاوتی است. اشراق یک اثر دارد و مشاهده اثری دیگر. پس در نور عالی که هم اشراق از طرف نورالانوار بر آن تحقق پیدا کرده است و هم مشاهده از طرف نور عالی نسبت به نورالانوار تحقق یافته است، نور عالی از نور قاهر و محیط بر خود، دستکم دو اثر پذیرفته است، پس در واقع نوعی کثرت در او پدید آمده است. عین همین واقعیت، البته بهصورت مضاعف در مورد نور بعدی تحقق پیدا میکند، در نتیجه جنبههای متعدد و متکثر در انوار متعدد ظهور پیدا میکند و از این جهت میتوان کیفیت پیدایش کثرت را تبیین کرد.
ناسازگاری اشراق و مشاهده با قاعده الواحد
اشکال: لازمهی این قاعده این است که صدور کثیر از واحد ممکن باشد. زیرا شکی نیست که انوار سافل از نورالانوار پدید آمده است و حال آنکه انوار سافل متعدد و متکثرند و صدور آنها از نورالانوار با صدور کثیر از واحد برابر است و حال آنکه چنین چیزی غیرممکن است.
به تعبیر دیگر، در این قاعده گفته شد، نخست اشراقی وجود دارد و بعد هم مشاهدهای، ولی نتیجه این اشراق و مشاهده عبارت است از اعطای دو جهت یا اعطای دو کمال. پس نوری که بعد از نورالانوار تحقق پیدا کرده است، دو چیز دارد؛ یکی ناشی از اشراق است و دیگری ناشی از مشاهده و چون این مشاهده هم ثمره اشراق است، یعنی اگر اشراق وجود نداشته باشد، مشاهد هم وجود نخواهد داشت (اگرچه اگر مشاهده وجود نداشته باشد، ممکن است اشراق وجود داشته باشد)، پس دوچیز تحقق پیدا کرده است؛ یکی بهوسیله اشراق و دیگری بهوسیله مشاهدهای که خود ثمره اشراق است. پس در واقع ثمره این اشراق و مشاهده پیدایش دو کمال، دو جهت، دوجنبه، دو وجود و... در نور بعد از نورالانوار و همینطور در انوار سافل است. پس گویی لازمه این قاعده آن است که شئ متکثر یا دارای جهات متکثر، از واحد صادر شده باشد و حال آنکه چنین چیزی محال است.
استناد کثرت به قابلیتها
پاسخ: قاعده یاد شده با صدور کثیر از واحد برابر نیست. آنچه که از واحد صادر شده است، اشراق است و نه چیزی دیگر و این اشراق هم امری واحد است ولی با توجه به قابلیتهایی که در انوار سافل وجود دارد یا با توجه به قابلیتهایی که در مشارق وجود دارد، آنچه را که از واحد اخذ و اقتباس کردهاند، بهخاطر استناد به قابلیتشان کثرت پیدا کرده است، نه بهخاطر استناد و انتسابشان به واحد. از جهت استناد به نورالانوار، واحد و یگانهاند ولی از جهت قابلیت خود، تعدد جهت و حیثیت پیدا میکنند.
«و ما امرنا الاّ واحدة».[6] آنچه که از جانب حق تعالی صادر میشود، به حکم عقل و تأیید نقل، واحد و یگانه است، ولی واحد حقهی حقیقیه نیست بلکه واحدی است که با توجه به قابلیتهای آن موجودات یا ماهیات یا اعیان ثابته که در مشارق وجود دارد، قابلیت آنها سبب میشود که همان فیض و امر واحد به صورت شعاعهای نامتناهی ظاهر شود و هیچ منعی هم وجود ندارد. زیرا این مسأله در صورتی با قاعده الواحد ناسازگار است که از واحد با توجه به وحدتش، انوار مختلف و متعدد صادر شود، نه اینکه با توجه به قابلیتهایی که به نور واحد حقیقی ارتباط ندارد، انوار مختلفی تکثر پیدا کند یا اخذ و اقتباس شود.