المقالة الثانیة: فی ترتیب الوجود - قاعدة: فی جود نورالانوار

قاعدة: فی جود نورالانوار

الجود افادة ما ینبغی لا لعوض، فالطالب لحمد و ثواب معامل و کذا المتخلّص عن مذمّة و نحوها. فلا شئ أشدّ جوداً ممن هو نور فی حقیقة نفسه و هو متجل و فیاض لذاته علی کلّ قابل و الملک الحق هو من له ذات کلْ شئ و لیست ذاته لشئ و هو نورالانوار.

جود از صفات نورالانوار به‌شمار می‌رود. نخست باید بدانیم که جود چه ارتباطی با بحث حاضر دارد؟ از آن‌جا که بحث درباره اشراق نورالانوار است، این پرسش مطرح می‌شود که اشراق‌های نورالانوار به چه منظور و برای چیست؟ علتش چیست و چرا ظاهر می‌شود؟

آیا اشراق آن برای این است که بازتاب و انعکاسی به واجب تعالی داشته باشد، مثلاً اشراق به این مشارق برسد و از این مشارق هم چیزی به واجب تعالی برسد، حال این چیز حمد و ثناء و سپاس باشد یا دفع تهمت و مانند آن یا هر چیز دیگر؟ یا مقصود از آن، این است که سودی به مراتب نازل نور و مشارق برسد؟

بحث جود برای این منظور مطرح شده است که اشراق‌های نورالانوار را از هرگونه نقص و جهت امکانی تنزیه کنیم، به گونه‌ای که اشراق نورالانوار نیز همانند خود نورالانوار از هرگونه محدودیت و لوازم امکانی پیراسته باشد. پس این قاعده مربوط به تنزیه اشراق حق تعالی یا نورالانوار از هرگونه آمیختگی به صفات امکانی است.

 

تعریف جود

 تعریف مورد نظر شیخ اشراقی همان تعریفی است که ابن سینا در شرح اشارات آورده است و خواجه در شرح می‌گوید این بهترین بیانی است که پیش از آن کسی نگفته است. (این بیان به سخن حکمایی شباهت دارد که از فیض الهی بی‌واسطه برخوردارند یا کسانی که تحت ولایت الهی قرار دارند.)

افادة ما ینبغی (کما ینبغی) لا لعوضٍ (و لا لغرض) (کما ینبغی در سخن اشراقی نیست که بر اساس تفکر مشایی باید باشد ولی بودن آن بر اساس تفکر اشراقی ضرورتی ندارد).

اولاً افاده و بخشش و اشراق باشد. ثانیاً ماینبغی باشد. یعنی اولاً کمال باشد، ثانیاً متناسب با موضوع باشد. مثلاً چیزی و به‌گونه‌ای نباشد که سبب از میان رفتن کمالات دیگر شود و بنابر این، شرور کمال نیست. اگر چیزی شرّ باشد، پدید آوردن آن از این‌رو که اعدام و فانی ساختن و از بین بردن کمالات دیگر و مانند آن است، ما ینبغی نیست. جود باید کما ینبغی هم باشد، یعنی کمال باید با قابل تناسب هم داشته باشد و با آن سازگار هم باشد، از این‌رو، اشراق نور به قابلی که قابلیت دریافت این نور را ندارد، اگرچه قابلیت چیز دیگر را داشته باشد، جود نیست؛ افادة ماینبغی کما ینبغی نیست.

به تعبیر دیگر، اگر قابل شایستگی دریافت فیض و کمالی را داشته باشد، کما ینبغی است و در غیر این صورت، چنین نیست. علاوه بر این‌که شایستگی دریافت کمالی را دارد، شایستگی حدّ و اندازه‌ی آن کمال را نیز داشته باشد و کمال یاد شده در حدّ و اندازة استعداد و لیاقت آن باشد. مثلاً موجودی که نور است، قابلیت و استعداد نور را دارد، نه استعداد برزخ را. جود آن است که به چنین موجودی نور عطا شود و البته جواد به چنین موجودی نور عطا می‌کند. این‌که چه اندازه از نور عطا می‌کند، کاملاً بستگی به حدّ و اندازه‌ای دارد که دریافت‌کننده نور، قابلیت آن‌را دارد. اما اگر برزخ است و به آن نور عطا می‌کند، البته نه نور ذاتی بلکه نور عرضی، نور عرضی هم به اندازه قابلیت آن خواهد بود.

بنابراین، مقتضای جود آن است که اولاً افاده و بخشش و عطا باشد و ثانیاً افاده و بخشش تام و تمام باشد، یعنی نسبت به قابل  تمامیت داشته باشد، نه کمتر از استعدادش باشد و نه زیادتر از آن. نه چنان باشد که قابل استحقاقی داشته باشد که از آن دریغ داشته شود و نه آن‌که استحقاقی نداشته باشد و بر او تحمیل شود؛ نه دریغ باشد و نه تحمیل. ممکن است گفته شود که واژه ما ینبغی برای هر دو جهت بسنده است.

در قرآن کریم آمده است که: «إنّا عرضنا الامانة علی السماوات و الارضین»،[7] با توجه به همین معناست که حکیم اشراقی و نیز دیگران که همانند آن‌ها هستند، آیات مربوط به عرض امانت و مانند آن را به گونه‌ای دیگر تفسیر می‌کنند. عرض امانت کردیم به این معنی نیست که امانت را به دیگران پیشنهاد کردیم ولی نپذیرفتند، به‌خاطر این‌که دیگران قابلیت پذیرش این امانت را ندارند. وقتی قابلیت نداشتند، عرض امانت با جود الهی سازگاری ندارد (علاوه بر این‌که همه‌ی افعال نورالانوار حکیمانه است و عرض امانت به کسانی که شایستگی آن را ندارند، با حکمت نیز ناسازگار است)، بدین‌خاطر که این عرضِ امانت لما لاینبغی است یا اگر لماینبغی است ـ زیرا در عرض امانت، امانت با تمامیتش عرضه شده است ـ کما لاینبغی نیست.

با توجه به همین امر است که برخی به این‌گونه معنا می‌کنند که ما در علم خویش دیدیم یا با مشاهده عین ثابت آن‌ها معلوم است که آن‌ها شایستگی امانت را ندارند، از این‌رو به کسی عطا کردیم که شایستگی امانت را داشت.

ما بلا را به کس عطا نکنیم / تا که نامش زاولیاء نکیم

این بلا گوهر خزانه ماست / ما به هرکس گهر عطا نکنیم

پس از آن‌جا که اشراق الهی عین جود است، ماینبغی و لماینبغی و کماینبغی است. این یک رکن تعریف است. رکن دیگر تعریف لالعوض است: واژه لعوض با توجه به مثال‌های ایشان لغرض را هم شامل می‌شود، یعنی اشراق و جود جواد، نباید برای به‌دست آوردن عوض باشد و نیست.

کسی که عطا می‌کند تا چیزی از مستفیض بگیرد یا در عوض بخشش و عطا، تعریف و ستایش بستاند، ـ و تفاوتی ندارد که پاداشش مشابه و از جنس همان عطایش باشد یا مشابه آن نباشد. ـ چنین کاری معامله و سوداگری است و چنین کسی نیز معامل و سوداگر است، نه جواد. حتی اگر کسی می‌بخشد تا از خود رفع اتهام کند، مثلاً عطا می‌کند تا گمان بخل و امساک دیگران درباره خود را رفع کند، جواد نیست، بلکه اهل معامله و سوداگری است. پس بخشیدن چیزی به دیگران به‌خاطر این‌که آن‌ها هم متقابلاً چیزی بدهند، جود نیست و این چیز هر چه که باشد، تفاوتی ندارد؛ خواه همانند آن باشد و خواه نباشد، خواه حمد و ثنا و مانند آن باشد و خواه رفع نقص و رفع توهم و مانند آن باشد، هیچ‌یک از این‌ها ویژگی جواد نیست بلکه از ویژگی‌های سوداگر است.

جواد آن است که ببخشد بی‌دلیل؛ بپوشاند بی‌دلیل؛ بیامرزد بی‌دلیل. در این صورت، اگر حمدی، ستایشی، شکری، سپاسی و مانند آن از خلق بر‌خیزد، نه پاداش او باشد و نه حمد و سپاس او بلکه خود عطای جدیدی از حق تعالی باشد. به تعبیر دیگر، خداوند چیزی مثلاً نان می‌بخشد، آن‌گاه عطای دیگری به صاحب نان می‌دهد و آن این است ‌که به او لطف می‌کند تا او شکری به‌جا آورد، این شکر، عطا و نعمتی دیگر از خداوند منّان است. این هم نشان جود و عطای بی‌حد و اندازه اوست. هم نان را می‌دهد، هم شکر و سپاس نان را و همین‌طور سایر مقدمات و لوازم نان و شکر و سپاس آن را. از این‌رو اگر کسی شکر می‌کند و سپاس می‌گوید، در واقع بر سر سفره جدیدی از نعمت‌های الهی نشسته است که در ظاهر شکر و سپاس نعمت قبلی است، ولی در واقع نعمت جدیدی است که از آن برخوردار شده است.

 

امکان تحقق جود

پرسش: آیا با این تعریف، تحقق صفت جود ممکن است؟

پاسخ:هرکسی به اندازه وجود و کمال وجود خودش ممکن است از جود برخوردار باشد. هم‌چنان‌که وجود دارای مراتب مختلف است، کمالات وجود نیز دارای مراتب است. اگر کسی در وجود و کمالات وجود، تامّ و کامل باشد، به‌گونه‌ای که در صفات خویش به درجه‌ای از تمامیت رسیده باشد که بتوان درباره او گفت: «لا فرق بینک و بینها الا انهم عبادک»،[8] در این صورت پاسخ این است که چنین کسی می‌تواند حقیقتاً جواد باشد.

اگر کسی به چنان درجه‌ای از کمال رسیده باشد که بتوان درباره او گفت: «ان اجری الا علی الله»[9] و اگر کسی به چنان مقامی از افاضه رسیده باشد که بتواند بگوید: «لانرید منکم جزاءً و لا شکوراً»،[10] چنین کسی در مرتبه تام جود استقرار یافته است. آن‌ها هم‌چنان‌که واسطه فیض الهی بر بندگان خدا هستند، رحمة للعالمین هستند (و هدف‌شان از این وساطت، نه اجبار و تحمیل است و نه هیچ امر دیگر) و در عین وساطت در فیض و رحمت خدا، هیچ تقاضایی ندارند. این همان جود حقیقی و اولین و کامل‌ترین مرتبه امکانی جود است که اختصاص به خاندان مطهر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) دارد. اینان هر زحمتی را برای آسودگی و راحتی خلق تحمل می‌کنند، ولی از دیگران هیچ نمی‌خواهند، نه پاداش و ثواب می‌خواهند، نه حمد و ستایش.

اگر فرمودند: «لا اسألکم علیه اجراً الا المودة فی القربی»،[11] این مودت، پاداش و سپاس به آن‌ها نیست، بلکه چنان که در جای دیگر گفته‌ایم[12] این خود بزرگترین نعمت جدید خدا و اولیاء خداست که بر بندگان الهی ارزانی داشته‌اند و در واقع منت نهاده‌اند. به تعبیر دقیق‌تر، اگر کسی از وجه خلقی و امکانی خارج شده باشد و به جهت ربّی و وجوبی متصف شده باشد، او هم جواد حقیقی است. پس اگر به امام جواد‌ (علیه السلام)، جواد گفتند، حقیقتاً جواد است.

البته باید توجه داشته باشیم که این بدان معنی نیست که دیگر ائمه‌ (ع) جواد نیستند، بلکه دیگران هم جوادند، ولی با توجه به قابلیت‌های بیرونی و شرایط زمان و مکان و مانند آن، هریک از صفات و کمالات در یکی از خاندان پیامبر (ع) ظهور پیدا کرده است، به گونه‌ای که اگر آن شرایط قابلی در زمان هر امام دیگری هم فراهم می‌شد، جود الهی از باطن مبارک آن‌ها به ظاهر مقدس‌شان منتقل می‌شد. البته هریک از آن اوصاف هم شعبه‌ها و شعاع‌های فراوان دارد که در اوصیاء پیامبر (ص) به حکم ضرورت ظهور مجموعه صفات وجودی حق تعالی، ظهور پیدا می‌کند. از این‌رو رضایش در یکی، علمش در دیگری، صدقش در یکی، حلمش در دیگری و همین‌طور هر یک یا هر دسته‌ای از صفات او به کامل‌ترین صورت در فرد یا جمعی ظاهر می‌شود تا همه صفات او به‌طور کامل در وجود مطهّر آنان تجلی یابد.

حاصل آن‌که هر یک خاندان پیامبر صلوات الله علیهم به‌معنای دقیق کلمه جواد هستند، یعنی اگر چیزی به کسی می‌بخشند، هم کماینبغی است و هم لا لعوض. نه انتظار پاداش دارند و نه انتظار سپاس و ستایش. بلکه چنین امری به‌طور مستقل ممکن نیست. بخشش آن‌ها، منّت است، نه استحقاق و طلب و بنابراین نه در خور اجر و پاداش. به تعبیر دیگر، آن‌ها اصل و ریشه همه خیرات و کمالاتند؛ خود مبدأ همة حمدها و ستایش‌هایند. کیست که توان پاداش دادن یا ستایش کردن آن‌ها را داشته باشد؟ با مراجعه به سوره فاتحة الکتاب یا زیارت جامعه کبیره و مانند آن‌دو شاید بتوان به گوشه‌ای از جود بی‌حدّ و اندازة آنان پی‌برد. رزقناالله و ایاکم من فضله و جوده بمنّه و کرمه. آمین یا ربّ العالمین.

 

سازگاری جود با قهر و غضب

پرسش: آیا آفرینش دوزخ با جود الهی سازگار است؟

پاسخ:آری. زیرا علاوه بر آن‌چه که عالمان گفته‌اند، مبنی بر این‌که حکمت و عدالت مقتضی آن است و صفات خدا از هم جدا نیست و چنین نیست که چیزی با جود سازگار باشد ولی با حکمت سازکار نباشد، آن‌چه که از طرف خدا نازل می‌شود، با توجه به این‌که او عین کمال است، جز کمال چیزی نیست. او عین رحمت است، پس از سوی او چیزی جز رحمت نازل نمی‌شود ولی آن‌گاه که به قابلیت‌ها می‌رسد، به‌خاطر تفاوت همه‌جانبه قابلیت‌ها، تبدیل به غضب می‌شود و زحمت و بلا و مانند آن می‌گردد.

به عنوان مثال، نور خورشید که می‌تابد، لطف است و رحمت و نور کمال و جمال. ولی آن‌گاه که به چشم خفاش برمی‌خورد، غضب است و نقمت و عذاب و انتقام و سختی و گرفتاری. آن‌چه از سوی خدای متعال نازل می‌شود، رحمتی است که وقتی به جان کافر می‌رسد، مار و مور و عقرب و گرز و آتش و سرب گداخته می‌شود و گرنه «إن من شئ الاّ عندنا خزائنه».[13] با توجه به این‌که بهشت محیط بر جهنم است و جهنم رتبه نازل شده عالم هستی است و به همین‌خاطر شایسته کسانی است که با اسفل سافلین تناسب داشته باشند، در نتیجه گویی چنین است که رحمت الهی بسیار تنزل پیدا کرده و جهنم شده است.

قرآن در ذات و حقیقت خود شفاء و رحمت است، اگرچه آن‌گاه که به ستمکاران می‌رسد و چون ستم‌کاران در پایین‌ترین درجه هستی قرار دارند، آن‌گاه که قرآن به پایین‌ترین مرتبه وجود یا اسفل سافلین می‌رسد، عذابی سخت و ویران‌گر می‌گردد. این یک جهت که به جهت خلقی برمی‌گردد، جهت دیگری هم وجود دارد که بر اساس آن می‌توان وجود جهنم و عذاب را با جود الهی سازگار دانست. این تعبیر، فهمی عرفانی است ولی ابهاماتی به‌همراه دارد که در صورت ضرورت باید به آن‌ها پاسخ گفت.

در عرفان به پرسش یاد شده چنین پاسخ گفته‌اند: عذاب‌ها، سختی‌ها و بلاها، رحمت خاص الهی است که در قالب نقمت تنزل پیدا کرده و ظاهر شده است. تا کسی اهلیت رحمت خاص را ندارد، آن را نطلبد. شکی نیست که در دنیا غالباً همین‌طور است که سختی‌ها و بلاها، الطاف و عنایات ویژه الهی است که برای این‌که نااهلان آن را نطلبند، این نعمت‌های خاص را به شکل سختی و بلا آورده‌اند. به همین خاطر است که «البلاء للولاء»[14] و «المکارم بالمکاره»[15] و به همین خاطر است که بیشترین آن، از انبیاء و اولیاء است، ثم الامثل فالامثل.

هرچه بنده در دنیا به خدا نزدیک‌تر باشد، سختی‌هایش در دنیا بیشتر است و بلاها و فتنه‌هایی که بر او می‌بارد، افزون‌تراست. اما آیا در آخرت نیز چنین است؟ در مورد آخرت هم وجهی گفته شده است که جمعی در آخرت در فهم جلال الهی مدهوش و بیهوش می‌شوند و نقمت الهی را نیک می‌فهمند. علاوه بر این‌که گفته شده است که غرض از بهشت و جهنم، رساندن خلق کثیر به وحدت است. ولی از آن‌جا که بعضی‌ها با لطافت و رحمت به وحدت نمی‌رسند از این‌رو باید این‌ها را با مشت و سندان به وحدت رساند و غیریت‌های آن‌ها را زدود، مانند سوهانی که بر آهن باید کشیده شود تا مواد اضافی‌ و زنگارهایش بریزد و چون همه این بساط عالم هستی (دنیا و آخرت) برای وصول به وحدت است، از این‌رو کسانی که از طریق لطف و رحمت شایستگی وصول به وحدت را به‌دست نیاورند، از راه تحمل عذاب و نقمت باید به این مقام برسند. شرح آن و نیز اشکالات و پاسخ‌های آن را باید در جای دگر جست.

تعبیر دیگری هم وجود دارد که برای توجیه تناسب عذاب با جود قابل طرح است و آن این‌که، ناریان مر ناریان را طالبند و نوریان مر نوریان را جاذبند. کسی به بازار عطارها آمد و بی‌هوش شد. همه جمع شدند تا وی را به هوش آورند و هر کس پیشنهادی می‌داد و افاقه نمی‌کرد. بالاخره یک نفر که آشنای او بود، گفت لحظه‌ای صبر کنید، من مشکل او را می‌شناسم. رفت و قدری سرگین اسب و قاطر آورد و مقابل بینی او گرفت. تا بوی سرگین را فهمید، فوراً به‌هوش آمد. گفت همین عطرها او را اذیت کرده و به بی‌هوشی افکنده است.

هرچند در رحمت بودن عطر شکی نیست، ولی این نعمت با هر کس سازگاری ندارد و برای برخی همان نقمت و سرگین خوش است و از آن لذت هم می‌برد. در هر صورت، ممکن است پاسخ‌های دیگری نیز برای این پرسش ارایه کرد که در حد این بحث ارایه آن‌ها ضرورتی ندارد.

پس جواد بودن حق تعالی به این معناست که این چنین می‌بخشد و عطا می‌کند، ولی بخشش بدون غرض. پس اشراقات نورالانوار اقتضای جود یا صفت ذاتی الهی است. ذات او مقتضی این است که این‌گونه اشراق داشته باشد، نه آن که غرضش این باشد که کسی پاسخی بدهد، خواه به ثنا و ستایش باشد یا به دفع بدگمانی و تهمت بیانجامد.