المقالة الثالثة فی کیفیة فعل نورالأنوار - الفصل الاول: فی بیان انّ فعل الانوار أزلی

الفصل الاول: فی بیان انّ فعل الانوار أزلی

نورالانوار و الانوار القاهرة لایحصل منهم شئ بعد أن لم یحصل، الاّ علی ما سنذکره. فانّ کلّ ما لا یتوقّف علی غیر شئ اذا وُجد ذلک الشئ وجب أن یوجد و الاّ فهو مما لایتصوّر وجوده؛ أو توقّف علی غیره، فما کان هو الذی توقّف علیه و قد فُرض أنّ التوقف علیه و هو محال و کلّ ماسوی نورالانوار لما کان منه، فلا یتوقّف علی غیره کما یتوقّف شئ من أفعالنا علی وقت أو زوالٍ مانعٍ أو وجودٍ شرطٍ. فانّ لهذه مدخلاً فی أفعالنا و لاوقت مع نورالانوار متقدّماً علی جمیع ما عدا نورالانوار، فانّ نفس الوقت أیضاً من الاشیاء التی هی غیر نورالانوار. فلما کان نورالانوار ـ و جمیع ما یفرضه «الصفاتیة» صفة ـ دائمة، فیدوم بداومه ما منه، لعدم توقّف علی أمر منتظر؛ و لایمکن فی العدم البحت فرض تجددّ، مع أنّ کلّ ما یتجددّ یعود الکلام الیه. فنور الانوار و الانوار القاهرة ظلالها و أضواءها المجردّة دائمة و قد علمت أنّ الشعاع المحسوس هو من النیر لا النیر من الشعاع؛ و کلّما یدوم النیر الاعظم، یدوم الشعاع مع أنّه منه.

 

ازلیت فعل (کارکرد) انوار

دلیل شیخ اشراق بر قدم عالم

فعل انوار، حادث زمانی نیست و پیشینه عدمی ندارد، مگر به‌گونه‌ای که در جای خود خواهیم گفت. زیرا افعال بر دو گونه هستند:

1ـ افعالی که تنها به فاعل خود بستگی دارند و چیزی غیر از فاعل در پیدایش و دوام و استمرار آن‌ها دخالت ندارند.

2ـ افعالی که علاوه بر وابستگی به فاعل به چیزهای دیگری نیز بستگی دارند. این‌گونه افعال نیز بر سه دسته تقسیم می‌گردند:

ـ افعالی که تنها در پیدایش و حدوث به غیر از فاعل نیز بستگی دارند.

ـ افعالی که تنها در دوام و استمرار به غیر از فاعل نیز وابستگی دارند.

ـ افعالی که هم در پیدایش و هم در دوام و استمرار بر غیر فاعل نیز وابستگی دارند.

به تعبیر دیگر، افعال یا فعل فاعل تام هستند و یا فعل فاعل ناقص. افعالی که تنها به فاعل خود بستگی دارند، یا فعل فاعل تام هستند و در واقع فاعل آن‌ها تام است. به دلیل تساوی نسبت آن‌ها به غیر از فاعل، وجود و عدم آن‌ها برای چنین افعالی یکسان است. اگر وجود یابند، تنها به‌خاطر وجود و تمامیت فاعل است و اگر وجود نیابند، تنها به‌خاطر عدم یا نقصان فاعل است و هیچ امر دیگری در وجود و پیدایش و استمرار آن‌ها تأثیر ندارد. بنابراین وجود و تمامیت فاعل، علت وجود و دوام چنین افعالی است و از آن‌جا که فاعلیت انوار قاهر از این قسم است، یعنی افعال چنین فاعل‌هایی تنها به فاعل خود بستگی دارند، بنابراین فرض پیشینه عدمی برای چنین افعالی نادرست است. زیرا این فرض بر این امر دلالت دارد که این افعال بر چیزی غیر از فاعل نیز بستگی داشته‌اند وگرنه پیشنیه عدمی آن‌ها تبیین‌پذیر نخواهد بود.

فعلی که تنها بر فاعل وابسته باشد و وجود و عدم هیچ چیزی غیر از فاعل در آن تأثیر نداشته باشد، چنان‌که گفته شد، نسبت به هر چیزی غیر از فاعل، مساوی است و هیچ چیزی غیر از فاعل در آن تأثیر ندارد و تنها عامل مؤثر در آن، فاعل است. بنابراین بود و نبود چنین افعالی تنها به‌وسیله فاعل تبیین می‌گردد؛ پس اگر وجود داشته باشند، وجودشان ازلی و ابدی خواهد بود و اگر وجود نداشته باشند، عدم‌شان ازلی و ابدی خواهد بود، چون چیزی غیر از فاعل در آن‌ها تأثیر ندارد. چنین افعالی اگر در فرض وجود فاعل، وجود نداشته باشند، هرگز به وجود نخواهند آمد. زیرا برحسب فرض، چیزی غیر از فاعل بر آن‌ها تأثیر ندارد تا تغییرات مربوط به آن‌ها سبب وجود چنین افعالی شود و فاعل نیز بر حسب فرض وجود داشته است.

حاصل آن‌که تبیین افعالی که تنها به فاعل خود وابسته‌اند، تنها از طریق فاعل امکان‌پذیر است. اگر فاعل وجود داشته باشد، آن‌ها هم وجود خواهند داشت و اگر وجود نداشته باشد، آن‌ها نیز وجود نخواهند داشت و از آن‌جا که وجود انوار قاهر و نورالانوار ازلی و ابدی است، بنابراین وجود افعال این انوار نیز ازلی و ابدی است.

به تعبیر آشنای فلسفی، هرگاه علت تام باشد، وجود معلول حتمی و ضروری خواهد بود و چون عالم به معنی یاد شده (پنج قسم نام‌برده) امری پیراسته از استعداد و قابلیت است، بر چیزی غیر از واجب تعالی بستگی ندارد. بنابراین واجب تعالی علت تام آن است و چون تمامیت علت، سبب ضرورت بالغیر و بالقیاس معلول است، بنابراین وجود معلول از وجود علت جدایی‌پذیر نیست و چون علت، قدیم و ازلی است، معلول نیز قدیم و ازلی است وگرنه لازمه‌اش تخلف معلول از علت تامه است که امری محال است.

 

تقریر دیگر برهان

این برهان را به شکل دیگری نیز می‌توان تقریر کرد و آن را به‌عنوان دلیل دوم نیز به‌حساب آورد که از این قرار است: فیض، وجود، عطاء، هبه، فضل و فعل نورالانوار یا عین ذات اوست و یا از لوازم ذات و صفات اوست. دست‌کم چیزی بیرون از ذات نورالانوار سبب نمی‌شود که نورالانوار تحت تأثیر آن، فیاض، جواد، معطی، وهاب، ذوالفضل و فعال مایشاء گردد، بلکه هریک از صفات یاد شده اگرچه صفات فعلی هم باشد، مقتضای ذات و صفات ذاتی اوست. بنابراین، او پیوسته و از ازل، فیاض علی‌الاطلاق، جواد مطلق، معطی، وهاب، ذوالفضل و الامتنان و فعال مایشاء بوده و تا ابد همین‌گونه خواهد بود. به تعبیر دیگر، صفات یاد شده، تعطیل‌بردار نیست و چون چنین است، پیوسته و از ازل، فیض و عطا وجود دارد. همین فیض و عطاست که عالم نام دارد. پس وجود عالم بدین‌خاطر که از لوازم ذات یا صفات نورالانوار است، ازلی و قدیم است.

به تعبیر دیگر، نورالانوار علت منحصر به فرد عالم و در عین حال ازلی و قدیم است و وجود عالم بر چیزی غیر از نورالانوار توقف ندارد. پس به‌خاطر ازلیت نورالانوار، عالم نیز ازلی است وگرنه لازمه‌اش این است که عالم در وجود یافتن بر غیر نورالانوار نیز توقف داشته باشد و این خلاف فرض است و محال.

به تعبیر دیگر، وجود عالم یا تنها بر نورالانوار توقف دارد یا بر غیر از او نیز توقف دارد. فرض دوم محال است زیرا آن غیر، یا شریک، شبیه، ضّد و ندّ نورالانوار است یا فعل و خلف و آفریده او. فرض نخست با توجه به دلایل توحید، محال است. پس وجود عالم بر فعل و آفریده نورالانوار توقف دارد. اینک، همان فعل و آفریده که متوقف علیه عالم است را مورد پرسش قرار می‌دهیم؛ یا خودش نیز بر چیز دیگری غیر از نورالانوار توقف دارد یا ندارد. اگر بر چیزی غیر از نورالانوار توقف داشته باشد، به تسلسل می‌انجامد که محال است و اگر بر چیز دیگری توقف نداشته باشد، همان عالم است و مقصود شیخ اشراقی از عالم همین چیزی است که متوقف علیه اشیاء دیگر است و خودش بر چیزی جز نورالانوار توقف ندارد.

حاصل آن‌که، عالم به معنی چیزی ک تنها به نورالانوار بستگی دارد، همچون نورالانوار قدیم و ازلی است. ولی آن بخش یا جزء از عالم که بر استعداد خاص، نبودن مانع یا شرایط دیگری توقف داشته باشد، مانند اشکال و صور مادی و افعال انسان یا غیر انسان، چنان‌که گفته شد، از موضوع بحث بیرون است. آفرینش اصل عالم نه بر استعداد خاصی توقف دارد و نه بر نفی مانع معینی و نه به شرط ویژه‌ای مقید است، زیرا پیش از عالم چیزی وجود ندارد تا استعداد یا مانع یا شرط پیدایش عالم باشد.

علاوه بر آن‌چه بر اثبات قدم عالم گفته شد، می‌توان گفت با توجه به این‌که صفات نورالانوار عین ذات اوست و فعلیت و تمامیت مطلق است، اگر فعل او ازلی و قدیم نباشد و در زمانی متأخر پدید آید، این پرسش مطرح می‌شود که نورالانوار منتظر چه چیزی بود که با رخداد آن، فاعلیت او تحقق یابد؛ چه کاستی در او بود که پیش از آن زمان، عالم را نیافرید و چون داشتن حالت منتظره بر نورالانوار محال است، بنابراین فعل او پیشینه عدمی ندارد. از این گذشته، خود زمان نیز یکی از افعال یا از لوازم فعل اوست، بنابراین اگر عالم پیشینه عدمی زمانی داشته باشد، خود زمان قدیم خواهد بود. پس دست‌کم برخی از افعال خدا قدیم و ازلی است.

نقد دیدگاه متکلمان اشعری

از نظر متکلمان اشعری، عالم حادث زمانی است و حدوث زمانی عالم تبیین‌پذیر است. نظر این دسته از متکلمان به نوعی به حل ناسازگاری حدوث با صفات ذاتی واجب الوجود می‌پردازد. گویی مشکل حدوث این است که صفات واجب تعالی ذاتی اوست، بنابراین حالت منتظره ندارد. پس حدوث معنی معرفت آموزی ندارد. اشعریان با توجه به دیدگاه خود در مسأله عینیت و زیادت صفات، گمان برده‌اند که علت ناسازگای حدوث عالم با صفات، به‌خاطر عینیت صفات اوست و با نفی عینیت، ناسازگاری از میان برداشته می‌شود. از این‌رو گفته‌اند اراده واجب تعالی زاید بر ذات اوست. او جهان را با اراده خود آفریده است و چون اراده زاید بر ذات است، پس می‌تواند آفرینش یا انجام کاری را اراده کند و می‌تواند اراده نکند و چون واجب تعالی آفرینش عالم در زمان خاصی را اراده کرده است و آن را از ازل اراده نکرده است، پس حدوث عالم هیچ برآیند خردپذیری ندارد.

 

نقد شیخ اشراق بر نظریه اشاعره

نقد شیخ اشراق بر دیدگاه متکلمان اشعری این است که بر فرض زیادت صفات بر ذات واجب تعالی، دوام آن‌ها تردیدپذیر نیست. یعنی حتی اگر صفات واجب تعالی عین ذات نباشند، بلکه زاید بر ذات باشند، ولی پیوسته با ذات هستند و همیشه از ازل تا ابد، ذات به آن‌ها متصف! است یعنی واجب تعالی پیوسته عالم، قادر، حی، مرید و... است. در غیر این ‌صورت، اشکالات متعددی خواهد داشت. حدوث فعل در صورتی ممکن است که صفتی که این فعل برآن توقف دارد، حادث باشد، ولی اگر متوقف علیه فعل اگرچه زاید باشد دائم باشد، فعل نیز دائم خواهد بود. اگر صفت دائم باشد و فعلی که از لوازم آن است، دوام نداشته باشد، یا صفت دائم نیست یا فعل بر غیر آن صفت نیز توقف دارد و هر دو خلاف فرض است و محال.

 

ازلیّت صفات و ظهور زمان‌مند آن‌ها

ممکن است گفته شود که اگرچه صفات واجب تعالی دائمی است و نه حادث، ولی اعمال آن‌ها می‌تواند حادث باشد. مثلاً واجب تعالی اراده دائمی دارد ولی هرگاه چیزی را بخواهد ایجاد کند، به ایجاد آن اراده خواهد کرد. به‌عنوان نمونه، در وقت معین، حصول شرایط ویژه، رفع موانع، تعلق علم، وجود مصلحت و مانند آن، واجب الوجود اراده می‌کند چیزی را بیافریند و در غیر این صورت، اگرچه اراده دارد، ولی آن را به‌کار نمی‌گیرد و اعمال نمی‌کند.

پاسخ‌های متعددی را می‌توان برای این اشکال ارایه نمود:

یکم: هریک از امور یاد شده، وقت معین، شرایط، موانع و... فعلی است که اراده واجب تعالی بدان تعلق گرفته است و اگر تعلق به آن‌ها نیز مسبوق به امور دیگری باشد، یا به تسلسل می‌انجامد یا به اموری که تعلق اراده واجب تعالی به آن‌ها قدیم و ازلی است.

دوم: این‌که تعلق اراده واجب تعالی به چیزی، سبب ایجاد آن می‌شود، تردیدپذیر نیست ولی این‌که چرا اراده واجب تعالی به آن تعلق گرفته، به‌ویژه این‌که تعلق و عدم تعلق به آن مساوی بود، یا به معلول بودن اراده واجب تعالی می‌انجامد یا به گزاف بودن آن و هر دو محال است.

 

دلیل دیگر بر ازلیت عالم

دلیل دیگر بر قدم و ازلیت عالم از این قرار است: عالم نسبت به نورالانوار، همانند شعاع نسبت به منبع نور است. همان‌گونه که ممکن نیست منبع نور وجود داشته باشد ولی شعاع نداشته باشد، همچنین ممکن نیست نورالانوار وجود داشته باشد و عالم وجود نداشته باشد. این دلیل بر اساس حکمت متعالیه چنین تقریر می‌شود: عالم نسبت به حق تعالی، عین ربط و تعلق است و چون مستقل بدون رابط همانند رابط بدون مستقل ممکن نیست، زیرا استقلال و ارتباط از امور اضافی است که در وجود و عدم متکافی هستند، بنابراین، ممکن نیست واجب تعالی وجود داشته باشد ولی عالم وجود نداشته باشد.

تعبیر دیگری که می‌توان برای این دلیل ارایه کرد و شیخ اشراقی نیز بدان اشارتی دارد، این است که عالم نسبت به نورالانوار، همانند سایه نسبت به آفتاب است و به تعبیر دیگر، موج نسبت به دریا و به تعبیر دکارت، درّه نسبت به کوه و سه ضلعی بودن نسبت به مثلث است. همان‌گونه که خورشید بدون شعاع، آفتاب بدون سایه، دریا بدون موج، کوه بدون درّه یا دامنه، مثلث بدون سه ضلع ممکن نیست، نورالانوار بدون عالم نیز ممکن نیست. بنابراین به‌خاطر قدم و ازلیت نورالانوار، عالم نیز قدیم و ازلی است.