المقالة الثالثة فی کیفیة فعل نورالأنوار - قاعدة: فی بیان انّ المجعول هو الماهیة لاوجودها
قاعدة: فی بیان انّ المجعول هو الماهیة لاوجودها
و لما کان الوجود اعتباراً عقلیاً، فللشئ من علّته الفیاضة هویته و لایستغنی الممکن عن المرجّح لوجوده و الاّ ینقلب بعد امکانه فی نفسه واجباً بذاته و قد یبطل الشئ من الکاینات الفاسدات مع بقاء علّته الفیاضة لتوقّفه علی علل اخری زایلة و قد یکون للشئ علّة حدوث و علّة ثبات مختلفین کالصنم، فانّ علّة حدوثه فاعله مثلاً و علّة ثباته یبس العنصر و قد یکون علّة الثبات و الحدوث واحداً کالقالب المشکل للماء و نورالانوار علّة وجود جمیع الموجودات و علّة ثباتها و کذا القواهر من الانوار و البرازخ العلویة لما کانت غیر کاینة و لا فاسدة و لایفارقها أنوارها المدبّرة، بل هی دایمة التصرّف فیها.
غایت حرکت افلاک و چگونگی صدور نفس از عقل و هدف از آن
غایتمندی حرکت افلاک نخست به این نکته بستگی دارد که افلاک دارای اراده و اختیار باشند و در مرحله دوم به این نکته بستگی دارد که افعالِ موجودات مرید و مختار غایتمند است. کسانی که افلاک را فاقد اراده و اختیار میدانند و نیز کسانی که غایت را برای فعلِ فاعل مختار ضروری نمیدانند، میتوانند غایتمندی افعال و حرکات افلاک را نفی کنند. ولی کسانی که افلاک را مرید و مختار میدانند و غایتمندی فعلِ فاعل مرید و مختار را نیز ضروری میدانند، غایتمندی افعال افلاک را ضروری میشناسند.
همچنین بر فرض غایتمندی افلاک، چیستی غایت آنها نیز مورد بحث قرار میگیرد و آن این است که آیا غایت آنها امری فراتر از آنهاست یا فروتر از آنها؟ توجه آنها به انوار قاهر، غایت آنهاست یا رساندن سود یا اظهار وجود عنایت آنهاست؟ کسانی که توجه عالی به سافل را نشان نقص و استکمال میدانند، غایت افلاک را توجه به فروتر از خود نمیدانند.
غایت حرکات و افعال افلاک
از دیدگاه شیخ اشراق مانند دیگر فیلسوفان، هدف از حرکات و افعال برازخ علوی و افلاک، اموری فروتر از خودشان نیست. زیرا در این صورت، نهتنها افلاک ناقص و مستکمل خواهند بود بلکه بدینخاطر که از طریق فروتر از خود به کمال دست مییابند، لازمهاش این است که فروتر از آنها که سافل و اخس از آنها هستند، عالی و اشرف از آنها شوند و افلاک که اشرف و عالی هستند، اخس و سافل شوند و این خلاف فرض است.
همچنین غایت افلاک برای دستیابی به امور دفعی نیز نیست، زیرا در این صورت یا بهصورت دفعی به غایت خود میرسند و یا نمیرسند و در هردو صورت، حرکت به پایان میرسد. زیرا اگر بهصورت دفعی به آن دست یابند، دیگر علتی برای حرکت باقی نخواهد ماند و حرکت متوقف میشود و اگر بدان دست نیابند، بدان معنی است که آنها توان دستیابی به غایت خود را ندارند، بنابراین بهخاطر محروم شدن از دستیابی به غایت، از حرکت باز میایستند.
دفعی بودن غایت افلاک
ممکن است گفته شود، غایت افلاک امر دفعی است ولی به سکون نمیانجامد، بدینخاطر که به غایت خود دست نمییابند و از دستیابی به آن نیز مأیوس نمیگردند بلکه با حرکتهای تکراری و پیدرپی، امید دارند که در یکی از این حرکتها به غایت خود دست یابند؛ مانند انسانی که بهخاطر دستیابی به هدف خود، حرکت را تکرار میکند و از تلاش باز نمیایستد.
پاسخ آن این است که افلاک بهخاطر کمال و تمامیتشان، فاقد قوه و استعداد هستند، بنابراین بدانچه میخواهند یا در اولین حرکت دست مییابند یا هیچگاه بدان دست نمییابند. این فرض که با تکرار حرکت بتوان به هدف رسید، به موجوداتی مربوط است که دارای قوه و استعداد هستند. بنابراین ممکن است اولین حرکت و فعل آنها ناقص باشد و کارهای بعدیشان کامل شود ولی موجودات کامل و فاقد قوه، اینگونه نیستند.
با توجه به آنچه گفته شد، غایت افلاک اموری بیرون از دسترس آنها نیز نیست و چیزی نیست که هرگز بدان دست نیابند، زیرا در این صورت نیز از حرکت باز خواهند ایستاد و حال آنکه حرکت آنها دائمی است و این خلاف فرض است و محال.
همچنین، غایت افلاک، دستیابی به امور مظنون مانند مدح و ستایش و امور حیوانی مانند مقتضای شهوت و غضب نیست، زیرا اولاً، حرکات افلاک دائمی است، بنابراین غایت آنها نیز باید دائمی باشد و حال آنکه امور مظنون اینگونه نیست. ثانیاً، شهوت و غضب مربوط به اجسامی است که مقهور کون و فساد هستند و نیازمند به تغذیه، رشد، دفع یا فرار از دشمن هستند و حال آنکه افلاک پیراسته از اینگونه امور هستند، زیرا مقهور کون و فساد نیستند.
همچنین، غایت افلاک، دستیابی به صور علمی موجودات فروتر از خود نیست، زیرا اولاً، افلاک نسبت به فروتر از خود احاطه دارند و چیزی بر آنها پوشیده نیست تا از طریق حرکت آشکار شود. ثانیاً، افلاک کامل هستند، بنابراین، امکان افزایش چیزی بر آنها وجود نداد. ثالثاً، از آنجا که صور موجودات فروتر از آنها متناهی است، اگر غایت افلاک دستیابی به این صور باشد، لازمهاش این است که پس از دست یافتن به آنها، از حرکت باز ایستند و حال آنکه حرکت آنها دائمی است.
همچنین غایت افلاک، علم به موجودات فراتر از خود نیست، زیرا اولاً، مقام آنها ثابت است و به چیزی بیش از داشتههایشان، دست نمییابند. اگر امکان دستیابی به علمی بیش از آنچه دارند، وجود داشت، بهخاطر وابسته نبودن به قابلیت و شرایط و مانند آن، در همان آغاز بدان دست مییافتند و نیازی به حرکت نبود. ثانیاً، اگر علم به فراتر از آنها، غایت آنها بود، یا بدان دست مییافتند یا بدان دست نمییافتند و در هردو صورت چنانکه پیشتر گفته شد، از حرکت باز میایستادند.
غایت افلاک، دستیابی به نوری قدسی از انوار قاهر است. دریافت این نور قدسی به معنی افزایش بر کمالات آنها نیست تا نشاندهنده نقص و استکمال باشد، بلکه بدینگونه است که بقاء و کمال و التذاذ آنها به دریافت نور قدسی از انوار قاهر بستگی دارد؛ بهگونهای که اگر افاضه یا دریافت این نور لحظهای قطع گردد، افلاک دیگر فلک نخواهند بود. این نور مانند الکتریسیتهای است که پیوسته به لامپ میرسد و روشنایی میبخشد. قطع لحظهای الکتریسته، لامپ نورانی را در ردیف اجسام ظلمانی قرار میدهد. بنابراین، افلاک برای بقاء و کمال و التذاذ خویش پیوسته در حرکت هستند تا آنچه را میطلبند، پیوسته بیابند. افلاک یا بدینخاطر پیوسته در حرکتاند که به فیض جدید از انوار قاهر دست یابند و یا بدینخاطر که فیض جدید بدانها رسیده است. به نظر نویسنده احتمال دوم ترجیح دارد، زیرا افاضه انوار قاهر را علت نیست بلکه افاضه آنها خود علت است؛ همانگونه که خدای متعال اینگونه نیست.
چگونگی پیدایش حرکت در افلاک
اشراقاتی که نفوس افلاک از انوار قاهر دریافت میکنند و لذتی که از این اشراقات پدید میآید، سبب میشود بدن افلاک که همان جرم فلکی است، به حرکت درآید. این حرکت، زمینه را برای اشراقات دیگر فراهم میسازد و این اشراقات، حرکت جدید را درپی دارد. حرکت جسم فلکی به دنبال اشراقات انوار قاهر بر نفس افلاک، حرکتی را درپی دارد و این حرکت، اشراق جدید را بهدنبال میآورد و در نتیجه، حرکت افلاک دائمی خواهد بود. به تعبیر دیگر، تناسب اشراق با وجود و کمال وجود افلاک، سبب محبت و عشق افلاک بدان میگردد. این عشق عامل حرکت برای دریافت اشراق بیشتر و به نظر نویسنده، این عشق عامل حرکت برای التذاذ بیشتر افلاک میشود. این اشراق و عشق و التذاذ پایان نمیپذیرد، بنابراین، حرکت افلاک پایان نمیپذیرد.
کروی بودن شکل افلاک
از آنجا که افلاک بسیط هستند، دارای طبیعت واحد هستند و از قوای متفاوت و طبایع ناسازگار پیراستهاند. بنابراین افعال متشابه و همگون دارند. علاوه بر اینکه، فاعل و علت فلک نیز نور مجرد است و نور مجرد تغییر و تحول ندارد، بنابراین افلاک هم بهخاطر طبیعت خود و هم بهخاطر تجرد فاعل خود، افعال متشابه و همگون دارند.
تشابه در افعال یا نشاندهنده تشابه در شکل است و یا تشابه شکل را بهدنبال دارد. به تعبیر دیگر، از آنجا که شکل، ابزار فعل است، بنابراین، فعل همگون و متشابه، به بدن متشابه و همگون نیازمند است. بنابراین اشکال فلک، متشابه و همگون است و یا شکل، ظهور قوا و ثمره قوا یعنی افعال است. بنابراین تشابه قوا و افعال به تشابه شکل میانجامد.
با توجه به آنچه گفته شد، اشکال افلاک متشابه است و از آنجا که غیر از کره، هیچ شکلی متشابهالاجزاء نیست و اجزاء دیگر شکلها با هم تفاوت دارد، پس شکل افلاک، کروی است. همچنین هر برزخ بسیطی به همان دلایلی که گفته شد، کروی است.
علت تشابه و تفاوت حرکت افلاک
حرکت افلاک همه دوری است و از این جهت با هم شباهت دارند، ولی از جهت تندی، کندی و جهت با هم تفاوت دارند. علت شباهت حرکت آنها این است که فاعلها و مدبرات آنها از جهت ذات، بساطت ذات، تنزه از علایق مربوط به شهوت و غضب با هم شباهت دارند. از این جهت، حرکت افلاک در برخی از جهات با هم شباهت دارد، ولی از آنجا که فاعلها و مدبرات آنها بهخاطر رتبه نوری و شدت و ضعف آنها با هم تفاوت دارند، حرکت افلاک در برخی از جهات با هم تفاوت دارد.
جعل ماهیت
از دیدگاه شیخ اشراق، ماهیت اصیل است و وجود امری اعتباری است. نویسنده در جای دیگر شرح داده است که منظور از وجودی که اعتباری است، چه وجودی است. با توجه به این اصل، آنچه که هر چیزی از علت مفیض خود دریافت میکند، ماهیت و ذات آن است و به تعبیر دیگر، مجعولِ علت، ماهیت معلول است. ولی به نظر حکیمان مشایی، مجعول علت، وجود معلول است، نه ماهیت آن.
ملاک نیازمندی به علت
از دیدگاه حکیمان اشراقی همانند حکیمان مشایی و بر خلاف نظر بسیاری از متکلمان، ملاک نیازمندی معلول به علت، امکان است. از اینرو هر موجود ممکنی، خواه حادث باشد و خواه قدیم، خواه در حال حدوث و خواه در حال بقاء، نیازمند به علت است، زیرا اگر در یکی از حالات یاد شده، نیاز به علت نداشته باشد، ممکن نخواهد بود و حال آنکه ممکن است و این خلاف فرض است.
با اشاره به دو نکته، این مقاله به پایان میرسد:
1ـ اگر معلول، تنها یک علت داشته باشد، با از میان رفتن علت، معلول نیز از میان میرود و اگر چند علت داشته باشد، با از میان رفتن یکی از آنها، معلول از میان میرود. بهعنوان نمونه، موجوداتی که در عالم کون و فساد قرار دارند، در صورتی که برخی از علل و معدّات طبیعی آنها از میان بروند، اگرچه علت مفیض آنها وجود داشته باشد، آنها نیز از میان میروند، زیرا علل طبیعی نیز یا جزء علت هستند و یا شرط آن.
2ـ گاهی یک معلول، علل متعددی دارد و علت حدوث آن نیز غیر از علت اثبات و بقاء آن است؛ مانند مجسمه که علت حدوث آن مجسمهساز است ولی علت بقاء و ثبات آن، سختی ماده و جسم آن است و گاهی علت حدوث و ثبات آن یکی است؛ مانند ظرفی که به آب درون خود شکل داده است و نیز مانند علل انوار قاهر.
[1]ـ اگر گفته شد جهان به دلايلي حادث است ولي بهخاطر تماميت علت ايجاد كننده آن، قديم است يا دست از حدوث برداشته و قدم آن مورد پذيرش قرار ميگيرد، دعوي پيشين يعني حدوث جهان، معرفتآمور نيست و اگر در عين مدلل بودن حدوث آن قدم نيز پذيرفته ميشود، تناقض است.
- << قبلی
- بعدی