المقالة الخامسة فی المعاد و النّبوّات و المنامات - الفصل التاسع: فی أحوال السالکین
الفصل التاسع: فی أحوال السالکین
ولْنرجع الی المقصود الذی کنّا بسبیله من العلم. فاعلم أنّ النفوس اذا دامت علیها الاشراقات العلویة، یطیعها مادّة العالم و یسمع دعاءها فی العالم الأعلی و یکون فی القضاء السابق مقدّراً أنّ دعاء شخص یکون سبباً لاجابة فی شئ کذا و النور السانح من العالم الأعلی هو اکسیر القدرة و العلم، فیطیعه العالم و النفوس المجرّدة یتقرّر فیها مثال من نور الله و یتمکن فیها نور خلاق و العین السوء هو لنوریة قاهرة تؤثّر فی الاشیاء، فتفسدها.
و اخوان التجرید یشرق علیهم أنوار و لها أصناف: نور بارق یرد علی أهل البدایا یلمع و ینطوی کلمعة بارقٍ لذیذ؛ ـ و یرد علی غیرهم أیضاً نور بارق أعظم منه و أشبه منه بالبرق الاّ أنّه برق هایل و ربّما یسمع معه صوت کصوت رعدٍ أو دوی فی الدماغ؛ ـ نور وارد لذیذ یشبه ورودُه ورودَ ماءٍ حارٍّ علی الرأس؛ ـ نور ثابت زماناً طویلاً شدید القهر یصحبه خدر فی الدماغ؛ ـ نور لذیذ جدّاً لایشبه البرق، بل یصحبه بهجة لطیفة حلوة یتحرّک بقوّة المحبّة؛ ـ نور محرِق یتحرّک من تحرّک القوّة العزیة و قد یحصل من سماع طبول و أبواق امور هایلة للمبتدئ، أو لتفکر و تخیل یورث عزّاً؛ ـ نور لامع فی خطفةٍ عظیمةٍ یظهر مشاهدةً و ابصاراً أظهر من الشمس فی لذّةٍ مُغرِقةٍ؛ ـ نور برّاق لذیذ جدّاً یتخیل کأنّه متعلّق بشعر الرأس زماناً طویلاً؛ ـ نور سانح مع قبضة مثالیة تتراءى کأنّها قبضتْ شعر رأسه و تجرّه شدیداً و تؤلمه ألمّا لذیذاً؛ ـ نور مع قبضة تتراءى کأنّها متمکنة فی الدماغ؛ ـ نور یشرق من النفس علی جمیع الروح النفسانی، فیظهر کأنّه تدرّع بالبدن شئ و یکاد یقبل روح جمیع البدن صورةً نوریةً و هو لذیذ جدّاً؛ ـ نور مبدأه فی صولة و عند مبدئه یتخیل الانسان کأنّ شیئا ینهدم؛ ـ نور سانح یسلب النفس و تتبین معلّقة محضة منها تشاهد تجرّدها عن الجهات و ان لم یکن لصاحبها علم قبل ذلک؛ ـ نور یتخیل معه ثقل لا یکاد یطاق؛ ـ نور معه قوّة تُحرّک البدن حتّی یکاد یقطع مفاصله.
و هذه کلّها اشراقات علی النور المدبّر، فتنعکس الی الهیکل و الی الروح النفسانی و هذه غایات المتوسّطین و قد یحملهم هذه الانوار، فیمشون علی الماء و الهواء و قد یصعدون الی السماء مع أبدان، فیلتصقون ببعض السادة العلویة و هذه أحکام الأقلیم الثامن الذی فیه جابلق و جابرص و هورقلیا ذات العجایب.
و أعظم الملکات ملکة موت ینسلخ النور المدبّر عن الظلمات انسلاخاً و ان لم یخل عن بقیة علاقةٍ مع البدن، الاّ أنّه یبرز الی عالم النور و یصیر معلّقاً بالانوار القاهرة؛ و یری الحجب النوریة کلّها بالنسبة الی جلال النور المحیط القیوم نورالانوار کأنّها شفّافة و یصیر کأنّه موضوع فی النور المحیط و هذا المقام عزیز جدّاً، حکاه افلاطون عن نفسه و هرمس و کبّار الحکماء عن انفسهم و هو ما حکاه صاحب هذه الشریعة و جماعة من المنسلخین عن النواسیت و لایخلو الأدوار عن هذه الأمور و کلّ شئ عنده بمقدار و عنده مفاتح الغیب لایعلمها الاّ هو و من لم یشاهد من نفسه هذه المقامات، فلا یعترض علی أساطین الحکمة، فانّ ذلک نقص و جهل و قصور و من عبد الله علی الاخلاص و مات عن الظلمات و رفض مشاعرها، شاهد ما لایشاهد غیره.
و هذه الانوار ما یشوبه العزّ، ینفع فی الأمور المتعلّقة به و ما یشوبه المحبّة، ینفع فی الامور المتعلّقة بها؛ و فی الانوار عجایب و من قدر علی تحریک قوّتی عزّه و محبّته، تحکمت نفسه علی الأشیاء بحسب کلّ قوّة فیما یناسبها لا غیر و الصاعد الفکور الصابر نایل و من الهمم المقامات و المحاذیر و المهاویل و التحاییر کلّها معینة لأصحاب الفکرة الصحیحة فی الأرآء الالهیة و الشیطانیة و ثبات الهمّة بالمدرَکات الممدّة لکلّ قوّة بحسبها: تمدّ العزّ علی القهر و المحبّة علی الجذب.
و المستبصر له العبرة التّامة فیکثّر القلیل و الصبر من عزم الأمور و السرّ فیه مفوّض الی الشخص القائم بالکتاب و القربة الی الله عزّ و جلّ و تقلیل الطعام و السهر و التضرّع الی الله عزّ و جلّ فی تسهیل السبیل الیه و تلطیف السّر بالأفکار اللطیفة و فهم الاشارات من الکائنات الی قدس الله عزّ و جلّ و دوام الذکر لجلال الله یفضی الی هذه الامور؛ و الاخلاص فی التوّجه الی نورالانوار أصل فی الباب؛ و تطریب النفس بذکر الله صاحب الجبروت نافع علی أنّ الحزن للحال الثانی أفضل؛ و قراءة الصحف المنزلة و سرعة الرجوع الی من له الخلق و الأمر، کلّ هذه شرایط.
و اذا کثرت الانوار الالهیة علی انسان، کستْه لباس العزّ و الهیبة و تنقاد له النفوس و عند الله لطلاّب ماء الحیوة مورد عظیم. فهل من مستجیر بنور ذی الملک و الملکوت؟ فهل من مشتاقٍ یقرع باب الجبروت؟ فهل من خاشع لذکر الله؟ فهل من ذاهب الی ربّه لیهدیه؟ ما ضاع من قصد نحو جنابه و لا خاب من وقف ببابه.
احوال سالکان
چنانکه در مقدمه گفته شد، سالکان و متعلمان از طریق ریاضت نخست به برق، آنگاه به حرق و بالاخره به طمس دست مییابند. نتیجهی دستیابی به این درجات از انبساط و شهود، تابش انوار عالی بر نفس است که هر کدام به نوبهی خود بر گسترهی دانش و توان آن میافزاید، بهگونهای که بر مراتب فروتر از خود غالب و مسلط میگردد و نسبت به مراتب فراتر از خود اگرچه مغلوب و متأثر میشود، ولی این نوع تأثر و مغلوبیت به شباهت و سنخیت به آنها میانجامد و در نتیجه به حبّ شدید دست مییابد که این حبّ شدید نیز به نوبهی خود میتواند سبب تأثیر بر مراتب فراتر از نفس گردد. اگرچه این تأثیر حقیقی نیست بلکه تأثیر مراتب فروتر بر درجات فراتر محال است، ولی چیزی همانند تأثیر رخ میدهد که از آن به اجابت دعا تعبیر میشود.
تصرف در طبیعت و سازگاری آن با فراتر از طبیعت
اصل کلی مربوط به مراتب انوار، غلبه هر مرتبهی عالی بر مرتبه سافل است، بدین خاطر که مراتب سافل، همان نور فایض از انوار عالی است و به تعبیر شناخته شده حکمت متعالیه، مرتبه سافل، ظلّ و رقیقه و مرتبه نازلهی مرتبه عالی است. بنابراین، مقهور اصل خویش که همان مرتبه عالی است، میباشد. بنابراین، همانگونه که مراتب انوار عالی بر مراتب سافل غلبه دارد، نفس نیز که نسبت به طبیعت و ماده، عالی بهحساب میآید، بر آن غلبه و سلطه دارد. ولی بهخاطر ضعف نوری خود، غلبه و سلطه آن از هر جهت فعلیت ندارد. از این جهت که سبب دوام و بقاء بدن است و نیز آن را تدبیر میکند و برای دستیابی به کمالات خود، آن را بهحرکت وامیدارد، بر آن غلبه دارد. ولی بهخاطر ضعف نورانیت، بر همه مواد غلبه بالفعل ندارد. پس اگر نفس از طریق اشراقات پیاپی انوار عالی و دریافت و اقتباس وافر از آنها، به قوت و شدت نوری دست یابد، ماده و طبیعت مقهور او خواهد گشت و غلبه و سلطه نفس به فعلیت خواهد رسید و ازاینروست که طبیعت از او فرمان خواهد برد و زمینه ظهور یا صدور کارهای خارق عادت، کرامات و معجزات با توجه به مرتبه نوری نفس فراهم خواهد شد.
از این گذشته، نور فایض از انوار عالی بر نفس که سانح نام دارد، عامل اصلی علم و قدرت است. انوار عالی بهخاطر نوریتشان هم به همه حوزهی نوریت خویش آگاهند و هم بر همه آن قدرت دارند و ارادهی خویش را بر آنها اعمال میکنند. ازاینرو، نفسی که از انوار عالی معیار علم و قدرت را که همان نوریت است، بهدست آورده است، از مراتب فروتر از خود که جهان طبیعت است، آگاه است و بر آن قدرت دارد و میتواند ارادهی خویش را بر آنها اعمال کند و مراد خود را از آنها و از طریق آنها بستاند.
آنچه گفته شد، وقوع معجزات و امور خارق عادت را تبیین میکند. بنابراین اگر نفس آنچه را که میطلبد، از راههای غیرمتعارف بهدست میآورد، خواه بهصورت امر و فرمان باشد و خواه بهصورت دعا و التماس، تا زمانی که حوزهی خواستههای وی جهان طبیعت است، به جنبهی نوریّت آن ارتباط دارد و امری کاملاً طبیعی و تبیینپذیر است.
حوزه دعا و اجابت آن
با توجه به آنچه گفته شد، خواستههای نفسی که در معرض اشراق پیوسته انوار عالی قرار گرفته است، در حوزهی طبیعت اولاً تحقق مییابد و ثانیاً تحقق آنها امری طبیعی است، اگرچه در نظر متعارف، خارق عادت است و ثالثاً مربوط به غلبهی ناشی از نورانیت نفس بر طبیعت است و بنابراین در این حوزه امر و فرمان یا دعا و التماس تنها مربوط به حفظ و رعایت برخی از آداب یا اموری است که به دلایل دیگر مانند فزونی استعدا د و قابلیت نفس، رعایت آنها در شرایط متفاوت، لازم است و امری ظاهری است که غیر از همان تصرف در طبیعت و انجام اموری که به حسب ظاهر، خارق عادت است، تأثیری ندارد.
اینک این پرسش مطرح میشود که آیا بهطور کلی، دعا نقشی در واقع جز رعایت آداب ندارد و در نتیجه اجابت هم بیمعنی است و واقعیتی ندارد و آنچه که رخ میدهد به آگاهی و توانایی نفس ارتباط دارد و یا از امور حقیقی و نفسالامری است؟
حبّ، قضاء، علیت و نورانیت
آنچه که در پاسخ به این پرسش در شرح دیدگاه سهروردی میتوان ارایه کرد، سه نکته است:
1ـ نخست اینکه اولاً، اگرچه نفس یاد شده بر جهان طبیعت غلبه دارد ولی این امر بهمعنی حکومت به همتای آن نیست. بلکه ممکن است انوار فایض و سانح بلکه قاهر دیگری نیز بر آن غلبه داشته باشد و در نتیجه، طبیعتْ حوزه بیچونوچرای حکومت نفس نباشد. ازاینرو تصرف در طبیعت به رضایت و موافقت سایر انوار محیط بر طبیعت نیز مشروط است و چون نفس نسبت به برخی از آنها همتا و همعرض است و نسبت به برخی دیگر، مغلوب و فروتر، امر و فرمان وی، بیقید و شرط روا نیست، بلکه به موافقت آنها مشروط است. پس روایی امر نفس در طبیعت، مشروط به شرط دیگری است که با دعا تحقق مییابد. در واقع نفس از طریق دعا به جلب موافقت تکوینی انوار قاهر میپردازد تا اگر حوزهی فرمان نفس همان حوزهی حضور انوار قاهر است، تصرف نفس در طبیعت را روا بدانند و اگر حوزه فرمان نفس، حوزه احاطه موجودات همعرض نفس است، با استفاده از غلبه انوار قاهر بر آن موجودات همعرض نفس، راهی برای اعمال اراده نفس فراهم شود که این دو را میتوان اجابت نامید، پس دعا و اجابت، تنها رعایت برخی از آداب نیست، بلکه امری حقیقی و دارای تأثیر عینی است.
2ـ ریاضت پیوستهی نفس، زمینهی برخورداری از اشراقات پیوسته انوار قاهر را فراهم میسازد و برخورداری از این اشراقات نیز زمینه شباهت و سنخیت میان نفس و انوار عالی را فراهم میسازد. پس ریاضت پیوسته و دوام اشراق، به شباهت میان آن دو میانجامد. البته این شباهت بهمعنای همتایی و همعرضی نیست بلکه بهمعنی شباهت میان اصل و فرع، علت و معلول، فاعل و فعل، حقیقت و رقیقت، خورشید و شعاع و مانند آن است.
چنانکه در جای دیگرنشان دادیم، مهمترین عامل محبت و یا تنها علت حقیقی آن، شباهت و سنخیت است و چون بهوسیله ریاضت و اشراق پیوسته میان انوار قاهر و نفس، شباهت و سنخیت پدید آمده است، محبت طرفینی نیز بهوجود آمده است. اینک انوار قاهره پرتو نور محبوب خویش را در نفس مشاهده میکنند، بنابراین، نسبت به آن محبت دارند و خواستههای آن را روا میدارند و دعای آن را که همان اظهار خواستههای خود است، به اجابت میرسانند.
3ـ ممکن است دعا نقش علیت داشته باشد و به ضمیمه استعداد ذاتی که ثمره اشراق پیوسته انوار قاهر است و آن نیز به ریاضت پیوسته مشروط است، سبب فاعلیت نفس و اجابت خواستهی او گردد. به تعبیر دیگر، اگرچه نفس بهدلیل اشراق پیوسته انوار عالی، استعداد تصرف در طبیعت و انجام کارهای خارق عادت و شگفتانگیز را داشته باشد، ولی ممکن است استعداد آن، علت تامه برای چنان کارهایی نباشد، بلکه به دعا بهعنوان جزء علت تامه، مشروط باشد و بنابراین با تحقق دعا که جزء علت تامه است و نیز استعداد که جزء دیگر آن است، فاعلیت نفس به تمامیت برسد و کارهای یادشده را به آسانی انجام دهد. این عبارت دیگری است از اینکه علیت نفس نسبت به کارهای یادشده، در قضای سابق و علم ازلی، به دعا مقید و مشروط باشد.
حاصل آنکه، انوار تابیده از عالم اعلا ـ که اکسیر قدرت و علم است ـ بر نفس، به دانایی و توانایی نفس میانجامد و او را بر انجام کارهای خارق عادت، توانمند میسازد. محبّت و دعا نیز این اثر را دارند. نهتنها معجزات، کرامات، شفای بیماران، انجام کارهای غیرعادی از طریق دعا، ذکر و مانند آن بهگونه یاد شده، تبیین میگردد، بلکه اموری مانند چشمزخم نیز بدینطریق توجیه میشود.
به نظر سهروردی، تأثیر چشم در دیگران و متلاشی شدن دیگران به هر درجهای که باشد، بدینخاطر است که انوار قاهر، پرتوی در نفس صاحب چشم تابیده است که هرگاه در شرایط ویژهای کمال کسی مورد اعجاب صاحب چشم قرار گیرد، آن پرتو سبب وارد شدن خسارت مالی، بدنی و یا روحی به آن کس میگردد.
ولی شاید بتوان، تأثر از چشم را به استعداد و قابلیت و یا ضعف کسی که مورد چشمزخم قرار میگیرد نیز دانست و تنها به فاعلیت تابش نور قاهر منحصر ندانست. به همین جهت است که نفسی که میتواند بهوسیله چشم به کسی یا کسانی زیان وارد سازد، توانایی این کار را در مورد همگان ندارد.
اصحاب تجرید
اصحاب تجرید به کسانی گفته میشود که نفس آنها از کششهای بدنی و موانع جسمانی رها شده باشند و خواستهها، گفتهها و کردهها و حتی خاطرات آنها نیز متأثر از بدن و مانند آن نباشد. دستیابی به مقام تجرید چنانکه پیشتر بدان اشارت شد، ثمرهی ریاضت پیوسته و ذکر دائم است. اینان چنانکه در عرفان عملی به تفصیل گفته شده است، بر سه دسته تقسیم میشوند که هریک از دستههای آن چندین گروه هستند. مهمترین اقسام اصحاب تجرید از این قرار است:
1ـ مبتدیان یا اهل بدایت
2ـ متوسطان یا اهل وسط
3ـ منتهیان یا اهل نهایت
هریک از گروههای یاد شده ویژگیها و کمالاتی دارند که نویسنده به برخی از آنها در « آشنایی با عرفان اسلامی»[29] اشاره کرده است و هریک از آنها به دریافت انواعی از نور نایل میگردند که بهنظر میرسد سهروردی با توجه به تجارب شخصی خود پانزده نوع از انواع نور که اغلب متوسطان بدان دست مییابند، اگرچه برخی از آنها بر مبتدیان نیز وارد میشود، را نام میبرد و از توضیح وی میتوان فهمید که وی خود را از متوسطان میداند، نه مبتدیان و نه منتهیان.
انوار بدایت، وسط و نهایت
چنانکه در مقدمه گفته شد، ریاضت زمینهی برق و حرق و طمس را فراهم میسازد. اینک اصول انوار حاصل از ریاضت و استعداد اتصال به انوار قاهر را که برخی از آنها مربوط به مبتدیان و برخی دیگر از آن متوسطان و برخی دیگر از اهل نهایت است، بدین شرح میتوان اضافه کرد. پیش از اشاره به انوار مربوط به گروههای سهگانه، اشاره به این نکته لازم است که اولاً آنچه که در این زمینه گفته و نقل میشود، بازگویی تجارب اهل سلوک است و چون هرکدام با توجه به استعداد ویژه و نیز راه ریاضت خود به برخی و مراتبی از انوار دست یافتهاند، استقصاء همه آنها و نیز بیان تقدم و تأخر دقیق آنها ممکن نیست. آنچه از مجموعه تجربههای اهل ریاضت میتوان استفاده کرد، این است که همانگونه که اهل سلوک بر سه دسته کلی تقسیم میگردند، انوار حاصل از سلوک و ریاضت نیز بر سه دسته کلی تقسیم میشود که با توجه به نهان بودن کمیت و کیفیت آن، تنها میتوان دربارهی میزان دوام و نیز برآیندهای آشکار آن سخن گفت.
اولین مرتبه از انواری که بر اهل بدایت افکنده میشود، دو ویژگی دارد، نخست، سرعت و زودگذری و دوم، لذت و خوشایندی. این نور را که طالع و لایح نامیدهاند، همچون برق میجهد و لحظهای دوام ندارد. ولی در عینحال، چنان لذتی به سالک اهل ریاضت دست میدهد که توصیف آن بهخاطر محدودیت مفاهیم و واژگان بشری، ممکن نیست و از توان کسی برنمیآید. این برق زودگذر و معرفت و لذتی که در پی دارد، با همه انواع و اقسام آن، سبب میشود که سالک با اشتیاق بر ریاضت خود بیفزاید و در نتیجه به مرتبه دوم انوار دست یابد و بدینصورت از مرتبه بدایت بیرون رود و از متوسطان بهحساب آید. نور یاد شده اگرچه بسیار زودگذر است ولی بهخاطر دوام ریاضت، ممکن است نهتنها تکراری باشد، بلکه ممکن است اختیاری نیز شود ولی دستکم تعدد خواهد داشت.
دومین مرتبهی نور که نشان دهنده دستیابی به میانه راه و توسط در کمال نفس است، دوام و ثبات انوار زودگذر پیش یاد شده است. این نور برخلاف نور زودگذر پیشین، ثبات دارد و در نتیجه اولاً، سالک به آرامش، ثبات و سکینت میرسد و ثانیاً، اگر بر ریاضت خویش بیفزاید و در آن مستغرق گردد، ورود نور یاد شده، ملکه سالک میگردد که دوام، ثبات و پیوستگی نشان آن است.
سومین مرتبهی نور آن است که توان خروج از طبیعت و بدن و هجرت بهسوی عالم اعلی را به سالک میبخشد و زمینهی وصول تام به غایت و فناء و فنای از فنای را برای وی فراهم میسازد.
انوار پانزدهگانه متوسطان
اگرچه برخی از این انوار میان مبتدیان و متوسطان، مشترک باشد ولی با توجه به آنچه گفته شد، تفاوت عمیقی میان آنها وجود دارد. این انوار چنانکه گفته شد، ثمرهی ریاضت و تجربه شخصی سهروردی است که به اختصار معراج کرده است.
1ـ نوری که هم بر اهل بدایات میتابد و هم بر غیر آنها و بهخاطر زودگذری آن و نیز تناسب اهل بدایات با این سرعت و زودگذری، بیشتر بر آنها میتابد ولی اگر بر اهل توسط و نهایات میتابد، در مقابل انوار ویژه آنها چندان بهحساب نمیآید. این نوری است که لحظهای میتابد و سپس خاموش یا پنهان میگردد و از همین یک لحظه سالک اهل بدایت از آن لذت میبرد و چون نور یاد شده، نوری مادی و فیزیکی نیست بلکه امری متافیزیکی است، لذت حاصل از آن نیز با لذتهای متافیزیکی تناسب دارد و چون نسبت میان طبیعت و اولین مرتبه عوالم فراتر از طبیعت، نسبتی بیرون از تصور است و جز در قالب تمثیل نمیتوان بیان کرد، (حلقه انگشتر و بیابان گسترده) لذت این لحظه زودگذر نور نیز همینگونه است و با هیچ لذت طبیعی، هر اندازه که ژرف، گسترده و طولانی باشد، قابل سنجش نیست.
2ـ نوری که بزرگتر از نور پیشین است و بههمین خاطر شباهت آن به آذرخش از نور اول بیشتر است. اگرچه هردو نور یاد شده، از سنخ برق هستند ولی دارای شدت و ضعف هستند و این نور دوم با حقیقت برق شباهت بیشتری و از آن سهم افزونتری دارد. تفاوت این نور با نور یکم، نخست در دهشتانگیزی این است نه دلپذیری آن و دیگر در این است که گاهی به همراه این نور، صدای تندر یا زمزمهای نیز شنیده میشود.
3ـ نوری که دلپذیر است و لذتبخش و گویی آب داغی بر سر سالک فرومیریزد. این نور در عین لذتبخشی، گرمابخش وجود سالک نیز هست.
4ـ نوری که برخلاف موارد پیش، زمان بیشتری دوام دارد و قهر و غلبه شدید دارد، بهگونهای که سالک مقهور آن میشود و در عینحال، حالتی شبیه تخدیر، سالک را فرامیگیرد. تخدیر یاد شده هم میتواند بهخاطر شدت قهر آن باشد و هم بهخاطر دوام آن. سالک اهل بدایت نه توان تحمل قهر شدید نور را دارد و نه توان تحمل دوام نور را. ازاینرو هرکدام از این دو سبب پیدایش تخدیر که نوعی نشأگی همراه با خودآگاهی ضعیف است، میگردد.
5ـ نور لذتبخشی که شباهت به آذرخش ندارد بلکه با نوعی لذت، خوشی و گشودگی لطیف و شیرین همراه است که پیدایش آن در اثر قوه محبّت است. این نور یا فاقد قهر و غلبه است و یا قهر و غلبه در آن نهان است و با صفات مربوط به قهر و غلبه همراه نیست، بلکه با صفات مربوط به لطف و محبت همراه است. از آنجا که پیوسته قهر و عظمت و دهشت، زمینهساز لطف و محبت است، اغلب این نور پس از نور چهارم وارد میشود. ممکن است این نور، ویژگیهای یاد شده توأم با محبت و لذت را ذاتاً داشته باشد و ممکن است این صفات به اینخاطر باشد که پس از نور قاهر و شدید و بادوام چهارم وارد میشود. در هر صورت، برای سالک به شدت لذتبخش است و خوشی و گشودگی حاصل از آن توصیفپذیر نیست.
6ـ نوری که سوزان است و گاهی با شنیدن طبل و بوق یا تفکر و تخیل امور سهمناکی برای مبتدی رخ میدهد و در عین سوزان و سهمگین بودن، به سالک عزت و بزرگی میبخشد.
7ـ نوری سخت درخشان و در ربایش سالک بس بزرگ است، نوری که در دیدن و شهود، از نور خورشید درخشانتر است و لذتی را بههمراه دارد که سالک را از خود بیخود میسازد.
8ـ نوری که هم بسیار درخشان است و هم سخت لذتبخش و هم پیوسته و طولانی که گویی به موی سر سالک تعلق گرفته است.
9ـ نوری که با قبضی فرامادی یا نورانی میتابد، بهگونهای که گویی موهای سر سالک را چنگ زده و بهسوی خود میکشد و سخت دردآور است ولی دردی لذتبخش دارد.
10ـ نوری که با قبضی همراه است که گویی در مغز سر سالک جای گرفته است.
11ـ نوری که از نفس سرچشمه میگیرد و بر سرتاسر روح نفسانی میتابد و گویی چیزی همه بدن را فراگرفته است، بهصورتی که روح در تمام بدن شکل نورانی مییابد و واقعاً لذتبخش است. برخلاف نورهای دهگانه پیشین، این نور از درون سالک میدرخشد و گویی نفس به مقام تمکن رسیده و نهتنها خود نورانی شده است بلکه توانایی روشن ساختن را نیز دارد.
12ـ نوری از سرچشمهای بزرگ و دارای صولت میتابد و بههنگام تابش، سالک گمان میبرد که همه چیز فروریخته و منهدم گشته است. بهنظر صاحب این قلم چنین میرسد که این نور و مانند آن زمینه ظهور وجه تعلقی موجودات بهظاهر مستقل را فراهم میسازد و ترنم فنا و هلاکت اشیاء را به گوش سالک میرساند و چنان مییابد که همه چیز فروریخته است و این آغاز ورود در مرتبه فنای افعالی است. با تحقق سالک در این مقام، همه عالم که فعل هستند، در نظر وی از هم فرو خواهد پاشید.
13ـ نوری که سبب نفی نفس سالک میگردد و آن را از غیر خود (بدن) مجرّد میسازد و گویی از همهچیز جدا میشود و خود را مجرد از مکان مشاهده میکند. بهنظر نویسنده، اولاً این نور دنباله نور پیش است که سبب ظهور هلاکت ذاتی اشیاء بود و بهصورت انهدام اشیاء نمودار میشد. این نور سبب جدایی نفس از اشیاء و ظهور غیریت آن از اشیاء میگردد و ثانیاً اولین نشانههای ظهور فنای نفس پدید میآید.
14ـ نوری که سالک به همراه آن نوعی سنگینی را احساس میکند که تحمل آن بیرون از طاقت اوست. بهنظر اینجانب، این دومین نشانه نزدیک شدن نفس به مرحله فنا است.
15ـ نوری که دارای قوتی و توانی است که بدن را چنان به لرزش میآورد که گویی مفاصل او در حال از هم گسیختگی است.
چنین تصور میشود که هرگاه سالک از این مرحله گذر کند و فروپاشی بدن را مشاهده کند، فنای افعالی شخصی در او رخ داده است و زمینه دستیابی به فنای صفاتی فراهم گشته است. از آنجا که سهروردی گزارشگر مشاهدات خود است، به انوار دیگری که پس از نورهای پانزدهگانه میتوان دست یافت و در نتیجه آنها از مرتبه فنای افعالی جمعی و شخصی عبور کرد و به مرتبه فنای صفاتی و ذاتی رسید، اشاره نکرده است.
مقصود از فنای افعالی جمعی، فروریختن تعیّنات بیرون از سالک و مشاهده تعلقی بودن آنها و غیریت با هرگونه قوام و استقلال است و در واقع مشاهده ویرانی جهان است و مقصود از فنای افعالی شخصی، فروریختن تعینات مربوط به سالک است. در این مرتبه، سالک به تماشای ویرانی بدن خود میپردازد. این مرتبه پس از فروریختن جهان در نظر سالک پدید میآید، بهگونهای که با ابزار بدنی و نفسانی خود که نشان از آبادی بدن است، فروریختن جهان (مرتبه پیش) را تماشا میکند.
انوار پانزدهگانه یاد شده، اشراق و تابش عقول مفارق یا انوار قاهر بر نور مدبر یا نفس انسانی است و پس از وصول به نفس، باواسطه بر بدن و روح نفسانی هم میتابد. دستیابی و مشاهده این انوار، غایت و آخرین منازل و مقامات متوسطان است. در همین منازل است که کارهای خارقالعاده بسیاری مانند راه رفتن بر آب و حرکت در هوا و خارج شدن از زمین و صعود در فضا و تماس با موجودات فراطبیعی رخ میدهد. کارهای خارقالعاده یاد شده و مانند آن، از ویژگیهای اقلیم هشتم یا عالم مثل معلقه است و این نشاندهنده آن است که سالکان متوسط از اقلیم طبیعی فراتر رفتهاند و به اقلیم هشتم که جابلقا و جابرصا و هورقلیا در آن قرار دارند، وارد شدهاند.
مقام اهل نهایت
چنانکه پیشتر بدان اشاره شد، سلوک معنوی دارای سه مرتبه کلی است که پایان هر مرتبهای، آغاز مرتبه بعدی است. بدینصورت که پایان سیر اهل بدایات، آغاز سیر متوسطان است و پایان سیر متوسطان، آغاز سیر اهل نهایت. شیخ اشراق با توجه به اینکه مشاهدات خود را گزارش کرده است، به مقام اهل نهایت نپرداخته است و تنها اشاره میکند که بزرگترین ملکات و مقامات در سلوک معنوی، مقام مرگ اختیاری است که نور مدبر یا نفس، بهنوعی از بدن جدا میشود، اگرچه از تدبیر آن غافل نمیگردد. این مقام که مرتبهای از فناست، نفس در عین توجه به بدن، پا در عالم نور میگذارد و به انوار قاهر میپیوندد و همه حجابهای نوری را در برابر نور محیط قیوم شفاف میبیند، بهگونهای که مانع از مشاهده نمیشوند. سالک در این مرحله به جایی میرسد که گویی به نورالانوار رسیده و بدو تعلق یافته است. این مقامی است بس بزرگ که کمتر کسی توانایی وصول به آن را دارد.
اهل نهایت
بهنظر سهروردی، برحسب نقل برخی از حکمای بزرگ، جمعی از سالکان به مرتبه اهل نهایت رسیدهاند. چنانکه افلاطون از خود اینگونه گزارش کرده است. همچنین، هرمس هرامسه، انباذقلس، فیثاغورس همینگونه گزارش کردهاند. پیامبر اسلام، حضرت محمد (ص) نیز از این مقام خبر داده است و از وصول خود بدان پرده برداشته است و با تعبیر «لی مع الله وقت لایسعنی فیه ملک مقرب و لا نبی مرسل»[30] از آن خبر داده است و نیز قرآن کریم با بیان «دنی فتدلّی فکان قاب قوسین او ادنی»[31] بدان اشاره کرده است. جمعی از سالکانی که از بدن منلسخ شدهاند، مانند بایزید بسطامی، ابوالحسن خرقانی، حسین بن منصور حلاج، ذوالنون مصری و دیگران نیز بدان دست یافتهاند و پیوسته در هر عصری، جمعی بوده و هستند که بدان مقام منیع بار یافتهاند.
به نظر نویسنده، باید سخن درباره اهل نهایات، با احتیاط بسیار همراه باشد، زیرا این مقام نه امری است که با عقل بتوان آن را شناخت و نه کسی که بدان نرسیده است و در میان راه قرار دارد، میتواند به شرح آن و نیز بیان اهل آن بپردازد. این که مقام حکما و عرفای یاد شده کدام است و آیا آخرین مرتبه است یا نه، نهتنها فهم آن برای اهل وسط ممکن نیست بلکه برای خودشان نیز ناشدنی است. تنها ولی معصوم منصوص در ظاهر شریعت میتواند هم مراتب و مقامات را از هم بازشناسد و هم اهل آن را معین سازد. بنابراین، مقام حضرت ختمی مرتبت را نمیتوان با مقام هیچ سالک و عارفی مقایسه کرد و آنان را در مرتبه آن حضرت و یا حتی بسی فروتر از او دانست.
ناروایی اعتراض بر اهل شهود
بهطور کلی مقام داوری از آنِ کسی است که بر موضوع داوری احاطه داشته باشد. ازاینرو، آنکه از چنین احاطهای برخوردار نیست، نمیتواند به درستی داوری کند و نباید چنین کند. پس کسی که به مقامات اهل سلوک نرسیده است، خواه بهخاطر نارسایی استعداد او باشد و خواه بهخاطر غلبه قوای بدنی بر نور مدبّر و نفس باشد، نباید بر حکما و عرفای بزرگ خرده گیرد و چنین کاری او را نشاید. آنچه را که اهل معرفت بهدست آوردهاند، اگرچه شهودی شخصی است و در نتیجه نقدناپذیر است، ولی راه اکتساب آن شناخته شده است و هرکه میخواهد آن را بیازماید، باید از مسیر ویژه آن وارد شود. شیخ اشراق این راه را عبادت خالصانه، خروج از علایق بدن و موانع جسمانی و بهطور کلی، ظلمتها و ترک ادراکات مادی میداند. به نظر وی هرکه به این کارها موفق شود، حقایقی را مشاهده خواهد کرد که دیگران از شهود آن محرومند.
اقسام نورهای مشاهدهپذیر
با توجه به آنچه در بحث چگونگی پیدایش کثرت از وحدت گفته شد، میتوان فهمید که هریک از انوار بیشمار طولی و عرضی، ویژگیهای منحصر به فردی دارد. اگرچه هرکدام از آنها بهخاطر ترکیب ویژه، دیگر خواص و آثار را در باطن خود دارد، ولی آنچه آشکار میشود، چیزی است که با خواص و آثار انوار دیگر تفاوت دارد. بهعنوان نمونه:
1ـ برخی از انواری که از انوار طولی و عرضی بر نور مدبر انسان افکنده میشود، نوری است که با عزت درآمیخته است و عزت در آن ظاهر و غالب است. تابش چنین نوری بر سالک او را در مشاهده، وصول و دریافت عزت و آنچه متعلق به آن است، یاری میکند و او را صاحب عزت و عظمت میسازد.
2ـ برخی دیگر، با محبت درآمیخته است و محبت در آن ظاهر و غالب است. تابش آن بر سالک سبب میشود وی به شهود و دریافت محبت و لوازم و آثار ویژه آن دست یابد و در اینصورت، نور آشکار در وی، به محبوبیت در نزد مردم میانجامد.
3ـ نوری که با قبر آمیخته است.
4ـ نوری که با ذلت ظهور کرده است.
5ـ نور همراه با فقر.
6ـ نور همراه با غنا.
7ـ نور همراه با تکبر
8ـ نور همراه با تواضع
9ـ نور همراه با لذت
10ـ نور همراه با درد و مانند آن که با ظهور و تابش هریک از آنها، سالک به آثار و لوازم آن دست مییابد و بدان اوصاف آشکار میشود و بدان وسیله میتواند در قلمرو مربوط به آنها غلبه کند و بر اهل آن حکم راند.
راههای مشاهده انوار و دستیابی به آنها
1ـ اندیشیدن منظم و پیوسته درباره علوم حقیقی و اسرار الهی.
2ـ بردباری در فکر و مقدمات و لوازم آن، بهگونهای که از اندیشیدن باز نماند.
3ـ حرکت در مسیر عوالم فراتر از طبیعت و تلاش در افزودن بر سرعت و دقت حرکت.
4ـ همت و توجه دقیق و پیراسته از غفلت به:
أـ مقامات عالی و فراتر از تصوری که در پایان سیر خود بدان دست مییابد. این امر انگیزه حرکت را افزون میسازد و بدان سرعت میبخشد.
بـ توجه همهجانبه به موانع و امور خطرناکی که ابتلاء سالک بدانها یا سبب توقف و رکود او میگردد و یا از سرعت وی میکاهد و بالاخره پرهیز از هر رفتاری که با دستیابی به مقامات یاد شده ناسازگار باشد.
جـ توجه به مراحل و مراتب بزرگ و مشاهدات عظیم و سهمناک که هرکدام چون درهای عمیق میتواند برای سالک خطرآفرین باشد.
دـ دقت و تأمل فراگیر در یافتهها و مشاهدات شگفتانگیز که ممکن است در مسیر رسیدن به عالم علوی با آنها روبرو شود.
هریک از مقامات، موانع، مراحل سهمناک و شگفتیهای این راه که باید مورد توجه اهل همت قرار گیرد، هم برای اهل فکر و سالکان ثابتقدم شناخته شده است و هم تا اندازهای برای اهل ریاضت که به کارهای حیرتآور میپردازند.
عامل ثبات همت
مهمترین عامل ثبات و دوام همت برای سالک، دستیابی به معارف و مدرکات عقلی، مثالی و حسی است که در راه سلوک بدان دست مییابد و به تعبیر دیگر، ابزار ادامه حرکت در راه سلوک، یافتههای سالک است. وی باید در این مسیر خودکفا شود و آنچه را که بهعنوان آثار و نتایج حرکت در برخی از منازل و مقامات بهدست میآورد، توشهی ادامه حرکت بهمنظور رسیدن به منزل و مقام بعدی قرار دهد و همینگونه نتیجه هر مرحله از سفر، توشهی مرحله بعدی خواهد بود.
ثبات همت سبب میشود که تا هریک از قوای سالک در قلمرو خود تقویت شود و در نتیجه به غلبه و حکومت در همان قلمرو بیانجامد. بهعنوان نمونه، آنکه بهوسیله معارف و مدرکات به ثبات همت میرسد، اگر به عزت دست یابد، توان غلبه بر دیگران بلکه قوانین طبیعی را خواهد یافت و اگر به محبت نایل شود، توان جذب اختیاری دیگران را خواهد داشت و همینگونه است هریک از صفات یا قوایی که بهدست آورد، سبب ظهور یکی از جنبههای نفس و نور مدبر وی در قلمرو مربوط به خودش خواهد شد.
آگاه به حقایق و اسرار
آنکه به حقایق و اسرار الهی آگاه است، از عبرت تام برخوردار است و با کمترین اشاره که از چشم و عقل دیگران پوشیده میماند و بلکه با کمترین چیزی که دیگران از چندین برابر آن غافلند، به دقایقی دست مییابد که برای دیگران فهمناپذیر است.
اسرار صبر
صبر از عزایم امور است و اسرار آن را کسی میتواند دریابد که 1ـ به کتاب حکمت اشراق که راه رسیدن به حقایق الهی را بیان کرده و در عینحال عصاره آنها را مطرح کرده است، آشنا و بدان پایبند باشد و یا کسی به اسرار صبر دست مییابد که به کتاب الهی تکوینی و تدوینی که عقول و نفوس و طبیعت و شریعت است، آشنا و برخوردار باشد.
2ـ به خدا تقرب جوید و با اطاعت از خواست و تسلیم در برابر امر و نهی وی، به صفات وی بهقدر طاقت بشری متصف گردد.
3ـ از خوراک خویش بکاهد.
4ـ از خواب خود بکاهد و شب بیداری را ملکه خویش قرار دهد.
5ـ پیوسته از خدا توفیق طلب کند و همواره راه سلوک بهسوی او را با تضرع و زاری درخواست کند.
6ـ به تلطیف باطن خود از راههای مناسب آن، مانند فکر پیوسته و منظم درباره امور لطیف و با ایجاد تعادل در همه جنبههای زندگی مادی و روحی خود، بپردازد.
7ـ در فهم اشارات و لطایف عالم طبیعت و فراتر از آن بکوشد و هیچگاه از آنها غافل نگردد و توجه به احوال درونی خویش را مانع توجه به بیرون نداند و آنچه را که در بیرون از خود رخ میدهد، به بهترین صورت بفهمد و همانگونه به خدای نسبت دهد.
حاصل آنکه، کسی میتواند به اسرار صبر دست یابد که سفارشات یاد شده را بپذیرد و بدان تمسک جوید.
ابزار دستیابی و استقامت بر مقدمات درک اسرار صبر
1ـ ذکر و یاد پیوسته جلال الهی. اگرچه یاد خدا بهطور کلی زمینهی بیداری، حرکت، سرعت و دقت نفس را فراهم میسازد، ولی گویی ذکر جلال الهی در این مسیر بهویژه در آغاز، از اهمیت بیشتری برخوردار است.
2ـ اخلاص در ذکر و توجه به نورالانوار چنانکه احادیث بسیاری درباره آن وارد شده است.
3ـ به طرب واداشتن نفس با خواندن دعا و مناجات پروردگار با صدای زیبا و دلپذیر و در عینحال حزنآور و اگر خود از چنین نعمتی برخوردار نیست، به شنیدن آن اقدام کند. این کمترین کاری است که برای هیجان نفس میتوان انجام داد و برتر از آن، یاد قلبی خداست که نفس را از جای برمیکند. بهنظر شیخ اشراق، در آغاز باید زمینه اشتیاق همراه با طرب برای نفس فراهم شود و در مراتب بعدی زمینه حزن و اندوه آن آماده گردد. ولی گمان صاحب این قلم این است که اولاً افراد از جهت عوامل ایجاد اشتیاق تفاوت فراوان دارند و ثانیاً طرب و حزن توأمان، سودمندتر و به اعتدال نزدیکتر است. به نظر برخی هم، گوش فرا دادن به موسیقی و نغمههای گوشنواز، سودمند است.
4ـ قرائت قرآن و عباراتی که از جانب خدا نازل شده است و بدو نسبتی دارد.
5ـ سرعت و کثرت رجوع به خدا که از طریق یقظه، توبه و انابه انجام میشود.
نتایج دریافت انوار الهی
سالکی که با رعایت مراتب و مقامات سلوک بههمراه فکر و ذکر پیوسته و منظم، برای رسیدن به مقصد نهایی که همان مبدأ آغازین است، اگرچه در وجوه و اعتبارات با آن تفاوت داشته باشد، اگر انوار الهی بر او بسیار نازل شود و از آنها برخوردار باشد، به نتایجی میرسد که از اینقرار است:
1ـ پوشیدن لباس عزت و هیبت
2ـ انقیاد نفوس و طبیعت در برابر او
3ـ دستیابی به حیات ابدی و خلود سرمدی که مقامی بس عظیم دارد. اگر که کسی آن را بشناسد و به چشم برهم زدنی آن را مشاهده کند، شیفته آن خواهد شد.
آیا کسی هست که به مبدأ و منبع آن عزت و عظمت که جلال الهی است و در بسیاری از موارد برای عامه مردم بهصورت آتش و عذاب آشکار میشود و یا از آن یاد میشود، پناه برد و از نور باطن آن برخوردار گردد.
آیا کسی هست که اشتیاق، همهی وجود او را فراگرفته باشد و با این حال و مقام، باب جبروت و ربوبیت به صدا درآورد.
آیا کسی هست که در برابر ذکر خدا فروتن باشد.
آیا کسی هست که قصد سفر کند و از علایق مادی و موانع ظلمانی گذر کند تا به مقصد نهایی خویش رسد؟ بیتردید آنکه حضرت حق جلّ جلاله را قصد کرده است و بهسوی او حرکت میکند، شکست نخواهد خورد و چیزی از دست نمیدهد و آنکه در درگاه او برپای ایستد و بر ورود در آن اصرار ورزد، تهی دست باز نخواهد گشت.