المقالة الخامسة فی المعاد و النّبوّات و المنامات - الفصل الثالث: فی بیان احوال النفوس الانسانیة بعد المفارقة البدنیة
الفصل الثالث: فی بیان احوال النفوس الانسانیة بعد المفارقة البدنیة
و السعداء من المتوسّطین و الزهّاد من المتنزّهین قد یتخلّصون الی عالم المُثُل المعلّقة التی مَظهَرها بعض البرازخ العلویة و لها ایجاد المثل و القوّة علی ذلک. فیستحضر من الاطعمة و الصور و السماع الطّیب و غیر ذلک علی ما یشتهی و تلک الصور أتّم مما عندنا، فانّ مظاهر هذه و حواملها ناقصة و هی کاملة و یخلّدون فیها لبقاء علاقتهم مع البرازخ و الظلمات و عدم فساد البرازخ العلویة.
و اما أصحاب الشقاوة ـ الذین کانوا «حَوْلَ جهنّم جِثیاً»[15] «و أصبحوا فی دیارهم جاثمین»[16] ـ سواء کان النقل حقّاً أو باطلاً ـ فانّ الحجج علی طرفی النقیض فیه ضعیفة ـ اذا تخلّصوا عن الصیاصی البرزخیة یکون لها ظلال من الصور المعلّقة علی حسب أخلاقها.
و الصور المعلّقة لیست مُثُل افلاطون، فانّ مُثُل افلاطون نوریة ثابتة و هذه مُثُل معلقة منها ظلمانیة و «منها» مستنیرة للسعداء علی ما یلتذّون به بیض مُرد و للأشقیاء سود زرق و لما کان الصیاصی المعلّقة لیست فی المرایا و غیرها و لیس لها محلّ، فیجوز أن یکون لها مظهر من هذا العالم و ربّما تنتقل فی مظاهرها و منها یحصل ضرب من الجنّ و الشیاطین و قد شهد جمع لایحصی عددهم من أهل دربند و قوم لایعدّون من أهل مدینة تسمّی میانج شاهدوا هذه الصور کثیراً بحیث اکثر المدینة کانوا یرونهم دفعةً فی مجمع عظیم علی وجه ما أمکننی دفعهم و لیس ذلک مرّة أو مرّتین، بل فی کلّ وقتٍ یظهرون؛ و لا یصل الیهم أیدی الناس و قد جرّب من امور اخری صیاصٍ متدرّعة غیر ملموسة لیس مظاهرها الحسّ المشترک، بل تکاد تتدرّع بجمیع البدن و تقاوم البدن و تصارع الناس.
و لی فی نفسی تجارب صحیحة تدلّ علی أنّ العوالم أربعة: أنوار قاهرة و أنوار مدبّرة و برزخیان و صور معلقة ظلمانیة و مستنیرة فیها العذاب للأشقیاء و من هذه النفوس و المُثُل المعلّقه یحصل الجنّ و الشیاطین؛ و فیها السعادات الوهمیة و قد یحصل هذه المُثُل المعلّقة حاصلةً جدیدةً و تبطل کما للمرایا و التخیلات و قد یخلقها الانوار المدبّرة الفلکیة لتصیر مظاهر لها عند المصطفین و ما یخلقها المدبّرات تکون نوریة و تصحبها أریحیة روحانیة و لما شوهدت هذه المثل و ما نسب الی الحسّ المشترک، فدلّ علی أنّ المقابلة لیست بشرط للمشاهدة مطلقاً؛ بل انّما توقّف علیها الابصار، لأنّ فیها ضرباً من ارتفاع الحجب.
و هذا العالم المذکور نسمیه «عالم الاشباح المجرّدة» و به تحقّق بعث الاجساد و الاشباح الربّانیة و جمیع مواعید النبوّة و قد یحصل من بعض نفوس المتوسّطین ذوات الاشباح المعلّقة المستنیرة التی مظاهرها الافلاک طبقات من الملائکة لایحصی عددها علی حسب طبقات الافلاک مرتبة مرتبة و مرتقی المتقدّسین من المتألّهین أعلی من عالم الملائکة.
جایگاه نفوس انسانی پس از جدایی از بدن
چنانکه پیشتر اشاره شد، انوار مدبر و نفوس انسانی از جهت کمال و نقص بر چند دسته تقسیم میشوند:
1ـ انواری که هم در حکمت نظری و اطلاع بر حقایق به کمال شایسته خود رسیدهاند و هم در حکمت عملی و پیراستگی از آلودگیهای برزخی و طبیعی. این دسته در سعادت تام و کامل هستند و از سابقات مقربان بهشمار میروند.
2ـ انواری که در هر دو کمال به سعادت میانه رسیدهاند و در هیچیک از دو حکمت نه به کمال رسیدهاند و نه تهی و بیبهره از آنند.
3ـ انواری که در حکمت عملی به کمال رسیدهاند ولی در حکمت نظری به کمال نرسیدهاند.
4ـ انواری که در حکمت نظری به کمال رسیدهاند ولی در حکمت عملی به کمال نرسیدهاند.
این چهار دسته از اصحاب یمین هستند.
5ـ انواری که از هیچیک از دو حکمت بهرهای نبردهاند بلکه به پایان شقاوت رسیدهاند. این دسته اصحاب شمال بهحساب میآیند.
مختصرِ تقسیم انوار مجرد، همین است که گفته شد. ولی اگر به تفصیل آن را مورد مطالعه قرار دهیم، اقسام انوار مجرد، بیش از آن است که گفته شد. بر این اساس اقسام آنها از این قرار است:
1ـ انواری که در هر دو حکمت به کمال رسیدهاند.
2ـ انواری که در حکمت نظری به کمال رسیدهاند، ولی در حکمت عملی متوسط هستند.
3ـ انواری که در حکمت نظری به کمال رسیدهاند ولی در حکمت عملی ناقص هستند.
4ـ انواری که در حکمت نظری به کمال رسیدهاند ولی از حکمت عملی هیچ سهمی ندارند.
5ـ انواری که در حکمت نظری متوسط هستند ولی در حکمت عملی کاملند (اهل زهد)
6ـ انواری که در هر دو حکمت متوسط هستند.
7ـ انواری که در حکمت نظری متوسط هستند ولی در حکمت عملی ناقصند.
8ـ انواری که در حکمت نظری متوسط هستند ولی از حکمت عملی هیچ بهرهای ندارند.
9ـ انواری که در حکمت نظری ناقصند ولی در حکمت عملی کاملند (اهل زهد)
10ـ انواری که در هر دو حکمت ناقصند.
11ـ انواری که در حکمت نظری ناقصند ولی در حکمت عملی متوسطند.
12ـ انواری که در حکمت نظری ناقصند ولی از حکمت عملی هیچ بهرهای ندارند.
13ـ انواری که از حکمت نظری هیچ بهرهای ندارند ولی در حکمت عملی کاملند.
14ـ انواری که از حکمت نظری هیچ بهرهای ندارند ولی در حکمت عملی متوسطند.
15ـ انواری که از حکمت نظری هیچ بهرهای ندارند ولی در حکمت عملی ناقصند.
16ـ انواری که از هیچیک از دو حکمت، بهرهای ندارند.
اگرچه برخی از فرضها وجود خارجی ندارند و یا بسیار بعید است که وجود داشته باشد، مانند فرض13،12،8،4 که بعید بهنظر میرسد که مصداق داشته باشند، ولی دوازده صورت دیگر، مصداق عینی دارند و دستکم میتوانند داشته باشند و مصداق داشتن آنها هم بُعدی ندارد و احکام آنها نیز متفاوت است. ولی بهطور کلی میتوان انوار مجرد را به سه دسته سابقین، اصحاب یمین و اصحاب شمال تقسیم کرد و میتوان اصحاب اعراق را نیز بر آنها افزود.
بههرحال، جایگاه اهل سعادت متوسط که در علم و عمل میانهاند و نیز اهل زهد که در عمل کاملند ولی در علم کامل نیستند، از دیدگاه سهروردی از این قرار است:
این انوار پس از جدایی از بدن به عالم مُثُل معلقه که برخی از برازخ علوی و اجرام فلکی مظهر آن هستند، خواهند رفت و در آنجا برای همیشه باقی خوهند ماند و خلود خواهند داشت.
چنانکه در تقسیمبندی شانزدهگانه معلوم شد، متوسطان در علم و عمل (بنابراین که غیر از ناقصان در دو حکمت و یا بیبهرگان از آن دو و نیز کاملان در آن دو، همه متوسطند.) خود بر چند دسته تقسیم میشوند که حکم کلی آنها، خلود در عالم مُثُل معلقه و برازخ علوی و افلاک است و چنانکه پیداست صفات و عوارض این گروهها با هم تفاوت دارد و نیز شدت و ضعف صفات و عوارض آنها نیز متفاوت است. بنابراین جایگاه آنها در عالم مُثُل معلقه نیز متفاوت خواهد بود. هرچه نفس این گروهها تامتر و شریفتر باشد، جایگاه او در عالم مُثُل معلقه نیز پاکتر و برتر خواهد بود و بالعکس.
این گروهها در عالم یاد شده توانایی بر ایجاد لذتهای مثالی دارند. بنابراین آنچه که بدان رغبت دارند، از خوردنیها، دیدنیها، شنیدنیها و مانند آن را ایجاد میکنند و از آن لذت میبرند.
مقایسه لذتهای عالم مُثُل معلقه با لذتهای عالم طبیعت
ممکن است تصور شود که لذتهای عالم مُثُل معلقه وجود عینی ندارند و چون نفس آنها را ایجاد میکند، وجودشان خیالی و همانند لذتهای مربوط به عالم خواب و رؤیا است و حال آنکه اینگونه نیست. زیرا اولاً عالم مُثُل معلقه، در مجموع مراتب عالم هستی، از مرتبه عالم طبیعت به عالم انوار قدسی نزدیکتر است و چون قرب هر چیزی به آن عالم، نشان فزونی کمال و تمامیت آن است، بنابراین عالم مثل معلقه از عالم طبیعت کاملتر است و از اینرو لذت وخوشیهای آن نیز تامتر و کاملتر است. عالم طبیعت در سیر صعود به نورالانوار، عالم اسفل است و عالم مثل معلقه عالم متوسط و میانه است و میانهی راه از آغاز آن به کمال نزدیکتر است. ثانیاً، مظاهر لذتهایی که در عالم طبیعت وجود دارد و حامل آنها، بهخاطر فسادپذیری و نیز تغییرپذیری پیوسته، ناقص هستند ولی مظاهر لذتهای عالم مثل معلقه و حامل آنها اجرام فلکی هستند و چون افلاک فسادناپذیرند، کامل هستند. بههمین خاطر، لذتهای عالم مثل و افلاک نسبت به لذتهای عالم طبیعت و ماده، کامل و لذتهای عالم طبیعت نسبت به لذتهای عالم مثل و افلاک، ناقص هستند.
خلود انوار متوسط در عالم مثل معلقه
چنانکه گفته شد، انوار متوسط (در حکمت نظری و عملی) پس از جدایی از بدن، به عالم مثل معلقه که مظاهر آنها افلاک است، میروند. تقریباً نه در این موضوع اختلافی میان حکما وجود دارد و نه میتواند اختلافی وجود داشته باشد، مگر آنکه کسی چنین عالمی را در زنجیرهی عوالم هستی منکر باشد. در غیر این صورت، سیر استکمالی نفوس، مقتضی طی کردن سیر صعودی کمال و گذشتن از مراتب فروتر و رسیدن به مراتب فراتر عوالم هستی است. پس هرکه از مرتبهای فروتر بیرون رود، بهطور قطعی و ضروری به مرتبه پس از آن وارد خواهد شد و چون عالم مثل معقله پس از طبیعت است، بنابراین، نفوس مدبر پس از جدایی از بدن و خروج از طبیعت به آن عالم وارد میشوند. در غیر این صورت به دلیل محال بودن طفره، از جهان طبیعت خارج نشدهاند و این خلاف فرض است. حاصل آنکه برون شدن از عالم طبیعت، با ورود در عالم افلاک برابر است (بنابراین که میان عالم طبیعت و عالم افلاک، عالم دیگری وجود ندارد، چنانکه نظر حکما همین است) و در این اختلافی وجود ندارد. اختلاف میان حکما در بقاء همیشگی در عالم افلاک و مثل معلقه است.
به نظر پیشینیان از حکما، نفوسی که در عمل کامل هستند ولی در علم کامل نیستند، اگر استعداد خروج از عالم مثل معلقه و توانایی وصول به فلک اعلی را نداشته باشند، در فلک مناسب خودشان همیشه باقی میمانند. ولی نفوسی که در علم کاملند و در عمل کامل نیستند، در عالم مثل معلقه و افلاک برای همیشه باقی نمیمانند، بلکه افلاک را یکی پس از دیگری پشت سر میگذارند تا به فلک اعلی برسند و از آنجا نیز میگذرند و به محدد الجهات میرسند و اگر استعداد رهایی از آن را داشته باشند، از آن نیز میگذرند و به عالم نور وارد میشوند.
نظر حکیم اشراقی، سهروردی نیز بهطور اجمال همین است که نفوس متوسط در عالم مثل معقله باقی میمانند. دلیل وی این است که اینگونه نفوس بهخاطر نرسیدن به کمال علمی و عملی، به برزخ و ظلمات دلبستگی و تعلق خاطر دارند. به همین دلیل در برازخ علوی و فلکی باقی میمانند.
به نظر افلاطون، اینگونه نفوس (متوسطان) در اجرام و افلاک آسمانی فروتر از محدد الجهات باقی نمیمانند، بلکه زمانی اندک یا بسیار در این افلاک میمانند و بهکندی یا تندی از آن عبور میکنند و افلاک را یکی پس از دیگری طی میکنند تا به محدد الجهات میرسند. وصول به محدد الجهات برای نفوس متوسط حتمی است، پس اگر استعداد ارتقاء به عالم عقل را داشته باشند، بهکلی از عالم افلاک جدا و به عالم عقل وارد میشوند.
به نظر برخی دیگر (مانند اخوان الصفا)، همانگونه که گذر از عالم طبیعت حتمی است و کسی در آن باقی نمیماند، گذر از افلاک نیز حتمی است و رسیدن به عالم نور محض نیز قطعی است. حاصل آنکه متوسطان در حکمت نظری و عملی (در هر دو متوسط یا تنها در یکی کامل باشند) به نظر شیخ اشراقی، در عالم مثل معلقه باقی خواهند ماند.
جایگاه اهل شقاوت
با توجه به اینکه این دسته از نفوس نیز از بدن جدا میگردند، پس از جهان طبیعت ماده باید بیرون روند و چون بنابر فرض مشهور، اولین عالم پس از طبیعت در سیر صعودی عوالم هستی، عالم مثل معقله است، این گروه نیز به عالم مثل معلقه وارد میشوند. این عالم را میتوان دارای دو بخش یا دو مرتبه دانست، بخش اعلی و بخش اسفل. ممکن است تفاوت این دو بخش را به دوگونه تصویر کنیم:
1ـ بخش اسفل، ظلّ و سایه بخش اعلی است، بنابراین از وسعت و فسحت و کمال بخش اعلی بهاندازه سایه برخوردار است.
2ـ عالم مثل معلقه دوگونه مظهر دارد، مظاهر مستنیر و مظاهر مظلم؛ مظاهر فلکی و مظاهر طبیعی عنصری. جایگاه متوسطان، عالم مثل معلقهای است که مظاهر آن افلاک و اجرام علوی و مستنیر است و جایگاه اهل شقاوت، عالم مثل معلقهای است که مظاهر آن اجرام طبیعی و عنصری و مظلم است.
به تعبیر دیگر، عالم بر دو نوع است: 1ـ عالم معنی 2ـ عالم صورت. عالم معنی بر دو قسم است: 1ـ عالم ربوبیت 2ـ عالم عقول. این دو عالم، جایگاه نفوسی است که در حکمت نظری و عملی به کمال رسیده باشند. عالم صورت نیز بر دو قسم است: 1ـ عالم صور جسمی که عالم افلاک و عناصر است 2ـ عالم صور شبحی که عالم مثل معلقه است. عالم مثل معلقه یا اشباح، یا با افلاک تناسب دارد و مظاهر آن افلاک هستند، یا با عناصر تناسب دارد و مظاهر آن عناصر هستند. عالم مثل معلقه نوع اول که مظاهر فلکی دارند، جایگاه متوسطان و عالم مثل معلقه نوع دوم که مظاهر فلکی دارند، جایگاه اهل شقاوت است.
به تعبیر سهروردی، عوالم هستی بر چهار قسم است:
1ـ عالم انوار قاهره که هیچگونه تعلقی به اجسام ندارند. این عالم عقول مجرد، ملائکه مقرب و بندگان مخلَص است.
2ـ عالم انوار مدبره اسفهبدی فلکی و انسانی.
3ـ عالم برزخ و حس که خود بر دو بخش است: أـ برزخ افلاک و کواکب بـ برزخ عناصر و مرکبات.
4ـ عالم صور معلقه که آن هم بر دو قسم است: أـ صور معلقه ظلمانی بـ صور معلقه مستنیر.
عالم صور معلقه، همان عالم مثال و خیال است. متوسطان در حکمت نظری و عملی به عالم صور معلقه مستنیر میروند و اهل شقاوت به عالم صور معلقه ظلمانی.
تفاوت عالم مثل معلقه از عالم مثل افلاطونی
اگرچه هردو عالم، عالم مثل است، ولی میان آن دو تفاوت اساسی است. عالم مثل افلاطونی عالم نور است و از هرگونه ظلمت پیراسته است. این عالم، عالم عقلی است ولی عالم مثل معلقه اولاً، عالم نوری نیست، بلکه مشوب از نور و ظلمت است. بخشی از آن مستنیر است و بخش دیگرش ظلمانی. علاوه بر اینکه کسانی که به مثل افلاطونی عقیده دارند، مانند افلاطون، سقراط، فیثاغورس، انباذقلس و دیگران، به عالم مثل معلقه نیز عقیده دارند و این عالم را عالم مثل خیالی معلق میدانند که بر دو بخش مستنیر و مظلم است.
بههرحال، جایگاه اهل شقاوت، خواه تناسخ درست باشد و خواه نباشد، (البته به نظر شیخ اشراقی، دلایل اثبات و نفی آن ضعیف است) جهنمی است که در عالم صور معلقه ظلمانی که دارای صور شنیع و آزاردهنده است، قرار دارد. این گروه از این صور معلق ظلمانی هرگز بیرون نمیروند و به عالم انوار قاهر دست نمییابند.
جهنم
شکی نیست که جوهر نفوس، ذاتاً و ماهیتاً متفاوت است؛ یا بدین دلیل که نفوس به دلیل ظهور و تجلی اسماء متفاوت حق تعالی، در آغاز پیدایش و بلکه در مرتبه عین ثابت خود، تفاوت ذاتی و ماهوی دارند و یا به دلیل اینکه در سیر استکمالی و خروج از قوه به فعل که از طریق افعال نظری و عملی اختیاری، کسب و فضایل و رذایل انجام میشود، به این تفاوتهای ذاتی و ماهوی نایل میگردند. برخی از این نفوس، نورانی و شریف هستند و به دستیابی و اتصال و فنای در روحانیات و کمالات عقلی مشتاقند. این دسته پس از جدایی از بدن، به آنچه که بدان مشتاق بودند، دست مییابند. بنابراین معاد آنها رسیدن به عقول و انوار قدسی است. برخی دیگر، تیره و تار و پست و ظلمانی و شرور هستند که به امور جسمانی کشش دارند و مشتاق اتصال و دستیابی به امور جسمانی و ظلمانی هستند. برخی دیگر، میانه این دو گروه قرار دارند؛ نه در خیریت ناب هستند و نه در شریت؛ نه اشتیاق تام به عقلیات دارند و نه به حسیات بلکه میانه عقلیات و حسیات هستند. این گروه، خود به مراتب متعددی تقسیم میشوند؛ برخی اشتیاق آنها به عقلیات، بیش از میل به حسیات است و برخی برعکس و این بیش بودن نیز امری تشکیکی و دارای مراتب است. بنابراین مراتب آنها بیشمار است.
دسته اول، مقربان، سابقان و اهل قدس هستند. عالم آنها نیز عالم عقول و معقولات است.
دسته دوم، اصحاب شمال و مجرمان هستند که در رتبه طبایع ظلمانی و سفلی قرار دارند.
دسته سوم که میانه آن دو هستند، جایگاهشان عالم صور مقداری و مثل معلقه است. این عالم و صور آن، از حواس ظاهری و دنیوی، غایب و پنهان و بر حواس باطنی و اخروی، آشکار است.
با توجه به تفاوت درجات انسانها، جایگاه آنها نیز در سیر بازگشت متفاوت است و چون برخی از نفوس چنانکه گفته شد، شرور و ظلمانی هستند، جایگاهی مناسب خود خواهند داشت که از آن به جهنم تعبیر شده است. حکیمان با اتفاق تقریبی در این موضوع، در حقیقت جهنم نظرات متفاوتی ارایه کردهاند که باید در جای دیگر پیگیری شود.
بدنها و صورتها و مثل معلقه، اموری جسمانی و از این عالم نیستند، زیرا اگر بخشی از عالم طبیعت و یا در طبیعت بودند، بهوسیله حواس قابل ادراک بودند و برای ادراک آنها نیازی به مظاهر آنها نداشت. بنابراین این بدنها، جوهرهایی روحانی هستند که در عالم مثال وجود دارند و بدون مظاهر با حواس قابل ادراک نیستند. مظاهر آنها، اجزاء مادی و طبیعی، مانند هوا، آب و خاک است.
جن و شیطان
برخی از این صور مثالی که در مظاهر زمینی انتقال یافته است، جن و شیطان و مانند آن است. بههمین خاطر است که برخی آنها را در مظاهر و هیأتهای مختلف مشاهده کردهاند؛ جمع زیادی آن را مشاهده کرده و از آن خبر دادهاند که نمیتوان گفته آنها را تکذیب کرد.
حاصل آنکه عالم یاد شده، عالم اشباح و به تعبیر پیشینیان، عالم مقداری غیر حسی است که شگفتیهای آن نامتناهی و شهرهای آن بیشمار است و به گفته قطب الدین شیرازی جابلقا و جابرصا از شهرهای همین عالم هستند. دو شهری که هزار راه ورودی دارند، ساکنان آن بیشمارند و خلقی در آن زیست میکنند که حتی نمیدانند خدا آدم و فرزندان او را آفریده است.
به نظر شیخ اشراقی، وجود همین عالم اشباح مجرده، رستاخیز بدنها و نیز اشباح ربانی که عقول در آنها ظهور یافتهاند را توجیه میکند. مانند تجلی خدا بر موسی (ع) در کوه طور، ظهور جبرئیل (ع) بهصورت دحیه کلبی. همچنین این عالم، سبب تصدیق به همهی وعد و وعیدهای پیامبران (ع) است.