فصل یکم: کلیات - موضوع علم كلام
موضوع علم كلام
موضوع علم كلام چيست؟ در پاسخ به اين پرسش، به دو نظريه ميتوان اشاره كرد: 1ـ موضوع علم كلام، شناسايي هستي از آن جهت كه هستي است، ميباشد. در واقع موضوع آن هستيشناسي[7] است. 2ـ موضوع علم كلام، اثبات عقايد ديني است.[8]
با مراجعه به كتب كلامي نحلههاي مختلف ديني، بهراحتي ميتوان فهميد كه اگر موضوع علم كلام، هستيشناسي است، مقصود از اين هستي، هستي خدا و صفات و افعال اوست و اگر موضوع آن، شناسايي و مدلّل ساختن عقايد ديني است، باز هم مدلّل ساختن تعاليم ديني دربارة همين موضوعات است. بنابراين، ميتوان گفت موضوع كلام، شناسايي خدا، انسان، هدايت و سرنوشت نهايي اوست و اگر بحث جوهر و عرض و مقولات و مانند آن (امور عامه) مطرح ميشود، بهخاطر تأثيرگذاري اينگونه بحثها در شناسايي موضوعات ياد شده است، نه موضوعيت آنها.
اينك بايد پرسيد آيا موضوع كلام جديد با موضوع كلام سنتي تفاوت دارد تا سبب پيدايش دو علم، يكي قديم و سنتي و ديگر جديد شود؟
با دقت در محتواي اين علم در حوزههاي مختلف، ميتوان گفت موضوع كلام جديد عليرغم تغيير در برخي مسايل، همان موضوع كلام قديم است و اگرچه جنبههاي انتقادي كلام جديد بيش از كلام سنتي است، ولي اولاً، چنين امري سبب تفاوت دو علم نيست و ثانياً، اين ويژگي نيز عموميت ندارد، بلكه در جوامع غيرديني يا داراي گرايشهاي ديني ضعيف نمودار شده است، ولي در جوامع ديني و داراي گرايشهاي ديني مناسب، چنين چيزي وجود ندارد. كلام جديد در چنين حوزههايي به شناسايي اموري ميپردازد كه در نهايت به تفسير خردپذير و قابل دفاعي از دين بيانجامد.
اينك نيز مهمترين مسايل كلام جديد (چنانكه در جاي خود خواهيم گفت) هستي خدا، صفات او و شناسايي انسان و عوامل مؤثر در سعادت و نجات او و تبيين خردپذير آنهاست. بنابراين، موضوع اين دو علم يكي است، اگرچه مسايل بسياري پديد آمده است كه در كلام سنتي وجود نداشته است و بنابراين، از اين جهت نميتوان آن را دو علم ناميد، بلكه يك علم است كه در سير تكامل يا تغييرات طبيعي و تاريخي خود، داراي مسايل و ابزار و اهداف جديدي نيز شده است.