فصل یکم: کلیات - موضوع دينپژوهي
موضوع دينپژوهي
مقصود از دين كه موضوع دينپژوهي است، نظام معيني از دستگاههاي اعتقادي نيست، چنانكه آسماني بودن نيز شرط اين موضوع نميباشد؛ از اينرو، هرگونه نظام فكري و عقيدتي كه رهيافتتقريباً سازواري به انسان ارايه كند و بهنوعي نگاه وي را به جهان تصحيح كند و يا مدعي ارايه نگاه و بينشي دربارة جهان باشد و همزمان چارچوبهاي كاركردي را براي گسترش و ژرفاي آن بينش ارايه كند، ميتواند موضوع دينپژوهي باشد، خواه برخاسته از وحي باشد و خواه نباشد.
به تعبير ديگر، دينپژوهي شامل هر نظام عقيدتي[54] ميشود، خواه نظام ياد شده الهي و آسماني باشد و خواه زميني و بشري باشد؛ خواه پيش از پژوهش يا پس از آن به درستي و صدق متصف گردد و خواه نادرست و كاذب تلقي گردد. در واقع دينپژوهي به دو دسته نظام عقيدتي ميپردازد:
أـ نظامهاي عقيدتي سنتي[55] مانند اسلام، مسيحيت، يهوديت، بوديسم، هندويسم، شنتويسم و غير آن.
بـ نظامهاي عقيدتي دنيوي[56] مانند ماركسيسم، ليبراليسم و مانند آن.
اگرچه نظامهاي ياد شده در اين امر كه ديدگاهي دربارة برخي از مسايل دارند، مشتركند، ولي تفاوتهاي مهمي دارند، بهگونهاي كه نميتوان آنها را از اقسام يك مقسم (و قسيم يكديگر) دانست؛ زيرا مهمترين موضوعاتي كه ذهن انسان را به خود مشغول كرده است، سه چيز است: 1ـ هستيشناسي و آغاز و انجام آن 2ـ انسانشناسي و سعادت و شقاوت يا نيكبختي و بدبختي او 3ـ شناسايي راه دستيابي انسان به كمال ويژة خود.
نظامهاي عقيدتي دنيوي دربارة آغاز و انجام هستي و نيز ابديت انسان و كمال شايستة او چيزي براي گفتن ندارند از اينرو نميتوان آنها را همرديف نظامهاي عقيدتي سنتي قرار داد و قسيم يكديگر دانست. اندراج آنها تحت عنوان دين و نيز شمول واژة دين بر آنها، بهصورت اشتراك لفظي است نه معنوي، از اينرو، نبايد انتظار نقاط مشترك ميان آنها را داشت. با توجه به همين نكته است كه همة اديان موضوع بحث كلام جديد نيستند، ولي موضوع پژوهشهاي ديني ميتوانند باشند.
نظامهاي عقيدتي سنتي نيز كه مصاديق متعددي براي آن نام برده شده است، تفاوتهاي اساسي با يكديگر دارند. بهعنوان نمونه، برخي از آنها خدا را اول و آخر و محور هستي ميدانند كه همهچيز بهوسيلة او معني پيدا ميكند و برخي منكر خدايند. چنانكه برخي عبادت و كرنش در برابر خدا را اصلي انكارناپذير ميدانند، در حالي كه برخي ديگر خدايي نميشناسند تا عبادت او را ضروري بدانند.
با توجه به آنچه گفته شد، ميتوان موضوع پژوهش ديني را اينگونه تقسيم كرد:
1ـ نظامهاي عقيدتي الهي
2ـ نظامهاي عقيدتي بشري درونگرا
3ـ نظامهاي عقيدتي بشري برونگرا
نظامهاي عقيدتي الهي يا اديان آسماني، هم خداشناس هستند و هم عبادت را ضروري ميدانند و در نتيجه تنها انسانگرا نيستند، بلكه انسانگرايي آنها در ساية خداگرايي تحقق مييابد و بهطور كلي انسان بدون خدا جنبندهاي راستقامت است، نه انسان حقيقي؛[57] هم به مراقبه و محاسبه اهميت ميدهند و از اينرو درونگرايند و هم به معاش و رفاه مادّي و آسايش دنيوي انسان اهميت ميدهند و از اينرو برونگرا نيز هستند. پس اين اديان اولاً خداگرايند و ثانياً درونگرا و ثالثاً برونگرا.
نظامهاي عقيدتي بشري درونگرا، از سه عنصر يادشده، تنها يك عنصر را دارند؛ نه خداگرايند و نه به بيرون انسان سر و كار دارند. چنانكه نظامهاي عقيدتي بشري برونگرا نيز نه خداگرايند و نه به درون انسان ميپردازند و از آنجا كه نوع نگاه اينگونه نظامها به همان نقطه مشترك با اديان نيز با نگاه اديان متفاوت است، ميتوان گفت كه اينگونه نظامها در عرض نظامهاي ديني خداگرا قرار ندارند؛ زيرا اگرچه انسان موضوع مشترك ميان نظامهاي عقيدتي است، ولي انساني كه موضوع نظام عقيدتي ديني خداگراست، انسان الهي ازلي ابدي است؛ در حاليكه از ديدگاه نظامهاي عقيدتي انسانگرا چنين نيست. بهويژه از ديدگاه نظامهاي عقيدتي دنيوي، آنچه موضوع قرار گرفته است، قالب انسان است، نه حقيقت او با همه ويژگيهاي ذاتي و جداييناپذيرش. بنابراين نه نظامهاي عقيدتي بشري درونگرا بهعنوان موضوع يك علم ميتوانند در رديف اديان آسماني قرار داشته باشنند و نه اديان برونگرا.
با توجه به آنچه گفته شد، تفاوتهاي ديگري كه ميان اين نظامهاي عقيدتي ارايه شده است، از دقت لازم برخوردار نيست. بهعنوان نمونه، به گفته «اسمارت»،[58] اگر نظام عقيدتي، رو به بالا يا درون داشته باشد، سنتي است، مانند اسلام و مسيحيت كه رو به بالا دارند و بوديسم كه رو به درون و باطن انسان دارد و اگر تنها به فكر دنيا و زندگي اينجا و اكنون باشد، دنيوي است، مانند ليبراليسم.
و نيز فرق نهادن به عبادت و مانند آن نيز از دقت لازم برخوردار نيست. چنانكه آداب و رسوم نيز نميتواند تفاوت ميان آنها باشد.