مقدمه - بخش سوم: شرح حال افلوطين

بخش سوم: شرح حال افلوطين

3ـ 1ـ  زندگي‌نامه مختصر افلوطين

افلوطين كه به روايتي در سال 205 و به روايتي ديگر در 204 ميلادي در مصر متولد شد، بنيان‌گذار و نخستين مفسّر مكتب نوافلاطوني است، ( cf. Companion to Plotinus, p.15). جذب حوزه فكري اسكندريه شد و به خطابه‌هاي فيلسوفان مختلف به دقت توجه كرد و تا زماني كه آمونيوس را نيافته بود، آرام نگرفته بود. وي تا سال 242م با آمونيوس همراه بود. در اين زمان او به امپراطور گرديان (Gordian) كه به سرزمين ايران لشكركشي ‌كرد، پيوست. به گمان برخي مقصود او از پيوستن به امپراطور، ملاقات فيلسوفان نامور و كم‌نظير ايراني و كسب حكمت از آنان بود. (cf .Edward moor, New plutonism, home sted.com) هر چند اين گماني بيش نيست. در هر صورت اين لشكركشي هرگز به مقصود خود نرسيد، بدين خاطر كه امپراطور در مسوپوتاميا (Mesopotmaia) به قتل رسيد و بدين طريق افلوطين براي بنيان گذاردن يك مكتب فلسفي در سال 244 به روم سفر كرد و در همان‌جا ماند. او در اين زمان به چهل سالگي رسيده بود.

وي پيش از آن‌كه فرفوريوس در مجلس درس او شركت كند به مدت بيست سال تدريس كرده بود. با پيوستن او به حلقه درس استاد و با اصرار وي بر گردآوري نوشته‌ها، افلوطين به گردآوري رساله‌هايش به‌صورت منظم و افزودن رساله‌هاي جديد پرداخت. اين رساله‌ها مركب از مطالبي بود كه از خطابه‌ها و گفتگوهاي وي با شاگردانش جمع‌آوري مي‌شد و از آن‌جا كه شاگردان و ملازمان خطابه‌هاي افلوطين از نظر چشم‌انداز و آموزه‌هاي فلسفي، با هم بسيار تفاوت داشتند، رساله‌هاي وي نيز مشحون از رديه‌ها و اصلاحات ديدگاه‌هاي مشّائيان، رواقيان، اپيكوريان، گنوسيان، و اختربينان است. (cf.the Internet Encycleopedia of philosophy)

وي انديشه‌هاي خود را بر اساس نوشته‌هاي عرفاني و شاعرانه افلاطون، فيثاغوريان و فيلون بنا نهاد ولي در عين حال بنايي را تأسيس و مستحكم ساخت كه با مقصود خود از پردازش به انديشه‌هاي فلسفي سازگار بود. به نظر وي، نقش عمدة فلسفه، آماده ساختن افراد براي تجربه خلسه و شهود و وجدي است كه در آن با خدا يگانه گردند. (cf.Helenistic and roman philosophy, p.28)

او نوعي وحدت‌گرايي آرمان‌گرايانه را ارائه كرد كه در آن، واقعيّت نهايي جهان، واحدي نامتناهي، مجهول الكنه و كامل است. (cf.History of Western philosophy,p.78. و به گسترش نوعي جهان‌شناسي غير مادي دست زد كه داراي سه پايه است: واحد، عقل و نفس. وحدت مولّد همين سه پايه است كه سبب پديد آمدن همه موجودات شده است.

اگرچه افلوطين در هر مسأله فلسفي به افلاطون به عنوان منبعي قابل اعتماد تمسّك مي‌جست، ولي در عين حال از انتقاد افلاطون نيز كوتاهي نكرده است. نه‌گانه چهارم، رساله هشتم، فصل يكم و مانند آن شاهدي بر اين نكته است؛ بنابراين نبايد مرتكب اين اشتباه شويم كه افلوطين چيزي بيش از مفسّر افلاطون نيست. او اگرچه مفسّر بزرگي براي افلاطون است، در عين حال متفكّري ژرف و اصيل است كه هرچه را سودمند يافته بود خواه از متفكّران پيشين موافق خود و خواه از مخالفان خود، به منظور بنيان نهادن نظام ديالكتيكي بزرگي كه در رساله‌هاي خود ارائه كرد، به وام گرفته و بازسازي كرده بود و بدين صورت فلسفه‌اي را بنا نهاد كه به نظر مي‌رسد اغلب كساني را كه داراي عقايد ديني مختلفي هستند و بحث و استدلال عرفاني ـ فلسفي را در مورد مراتب متافيزيك و مفاهيم مربوط به موجودي كه تعالي ذاتي دارد مي‌طلبند، به خود جذب كرده است. (cf.Lioyd, p. Gerson. P.37)

فرفوريوس (305ـ 234م) يكي از شاگردان پارساي افلوطين و ويراستار دقيق كتاب‌هاي اوست كه در گسترش فلسفه نوافلاطوني جايگاه ويژه‌اي دارد. وي رساله‌هاي استاد خود را كه به نه‌گانه‌ها شهرت يافته است و افلوطين آن را به يوناني دشوار نوشته است و نارسايي بينايي وي اغلب خواندن خط او را با اشكال روبرو ساخته است، ويرايش كرد و در شكلّي كه هم‌اينك در دسترس است، سامان داد. ما و همه كساني كه به نوعي به آثار افلوطين توجه كرده‌اند، به‌خاطر صبر و بردباري تحسين برانگيز فرفوريوس و دقت وي در حفظ اين نوشته‌ها، سخت به وي مديون هستيم.

فرفوريوس رساله‌هاي استاد خود را به شش كتاب كه هر كدام نه رساله دارد تقسيم كرد و گاهي به دلخواه خود يك اثر استاد را به چند بخش تقسيم مي‌كرد تا تقسيم‌بندي وي همه نه‌گانه شود. (cf.Neoplatonism, p27)

دربارة مكتب فكري افلوطين داوري‌هاي گوناگون و تا انداز‌ه‌اي متناقض شده است. به عنوان نمونه، برخي اين فلسفه را شكل نهايي فلسفه يوناني ملحدانه دانسته‌اند. (cf.Helenistic and roman philosophy,p.131) و برخي ديگر آن را يكي از مكاتب فلسفي و ديني بسيار مؤثر دانسته‌اند كه يكي از رقيب‌هاي مسيحيّت در قرون نخست به‌شمار مي‌رود. (ibid.82) در هر صورت با توجه به اين‌كه او واحد يا اَحد را مطرح ساخته است، كه به نظر برخي تفاوت مهم ميان وي و افلاطون همين است، ملحد دانستن وي دور از انصاف است. به اعتقاد وي بايد چيزي فراتر از عقل وجود داشته باشد كه وحدت محض و مطلق باشد و با الوهيّت، كاملاً متعالي، علّت اولي، منبع هر تفكّر، مبدأ هر وجود، منشأ هر خير و زيبايي و هر فعاليتي، يگانه باشد. (cf.The internet Encycleopedia of philosophy.) وي خدا را متعالي‌تر از آن مي‌داند كه متفكّران پيش از او بدان عقيده داشتند؛ زيرا به نظر وي، تعالي خدا از نظر پيشينيان نوعي انسان‌وار انگاري است، در حالي كه همساني با انسان و اتّصاف به صفات او با وحدت محض ناسازگار است. (Ibid) بنابراين چنان‌كه پس از اين خواهيم گفت، بايد عقيده وي را عقيده‌اي الهي نزديك به تنزيه بدانيم.

از اين گذشته به نظر برخي، فلسفه براي افلوطين، دين بود؛ فلسفه براي او كوشش براي واقعيّت بخشيدن انگيزه بزرگِ بازگشت به واحد يا اَحد در افراد بود، چنان‌كه دين نيز براي او فلسفه بود. تركيب تزكيه اخلاقي و روشنگري عقلاني، كه به نظر او تنها از عهد‌ة فلسفه افلاطوني ساخته است، تنها راه آماده‌سازي انسان براي پيوستن دوبارة همراه با جذبه و وجد به واحد است. (cf.History of western philosophy,p.49) اين عبارت و مانند آن سبب داوري‌هاي كاملاً متباين شده است، تا جايي كه برخي فلسفه او را ملحدانه و برخي ديني دانسته‌اند. اگر وي را موحّد بدانيم، نه بيراه بلكه حتمي و يقيني خواهد بود و اگر دربارة دين وي سكوت كنيم و يا دست‌كم او را پيرو دين مسيح ندانيم، درست خواهد بود. بطور كلّي قضاوت‌هاي سطحي دربارة انديشمندان بزرگ روا نيست.

افلوطين بنيان‌گذار بانفوذترين روش فلسفي در اواخر روزگار باستان است كه در پي شرح آثار افلاطون، نيرومندترين نظام فلسفي را بنا نهاد كه تأثير ژرفي بر سنت اروپايي در فلسفه، ادبيات، هنر و دين نهاد. وي تفسيري دقيق دربارة اصل غايي جهان و رابطه انسان با آن و نيز حقيقت نفس ارائه كرد و دست‌كم در اين زمينه كوششي كم‌نظير و كاري بديع انجام داد. (cf. introduction to Neoplatonism: Plotinus, p.42)

از نظر افلوطين انسان آن‌گاه حقيقتاً يك شخص است كه تشخيص دهد كه زندگي او به امري غير مادي كه وراي هرگونه تعيّني است، تعالي يافته است. البته به نظر وي، همين امر متعالي است كه ما او را خدا مي‌دانيم نه يك موجود انسان‌وار جدا كه در برابر ما قرار داشته باشد. (The Redemption of thinking,p.39)

به نظر مي‌رسد كه بحث موحّد يا غير موحّد بودن، تنها دربارة افلوطين مطرح نيست. آنان‌كه وي را ملحد مي‌دانند، بطور كلّي انديشه‌هاي فلسفي را در اين زمينه غيرتوحيدي مي‌دانند و تصوير خود از خدا را با آن‌چه فيلسوف مي‌گويد ناسازگار مي‌‌يابند. خواه وي را موحّد بدانيم، خواه ندانيم، وي درمان رنج ديني را تنها از طريق بازگشت همه اشياء به اصلي اولي كه داراي مراتب است، ممكن مي‌داند و در واقع، تمايل ديني نفس، نياز آن به بازگشت به اصل غايي خود و آميخته شدن به او، معماي پيچيده فلسفه افلوطين است (cf.Ancient Greek culture,p.219) كه مايه داوري‌هاي متفاوت در اين زمينه شده است.

3ـ 2ـ  نكاتي دربارة زندگي افلوطين

3ـ 2ـ 1ـ پرهيز از شهرت

افلوطين به لحاظ شخصيتي و اخلاقي، فردي بي‌توجه به شهرت و مقام و ظواهر زندگي بود، بلكه از آن پرهيز داشت، تا آن اندازه كه از نشستن در مقابل نقاش و پيكرسازي كه ترسيم نقش يا ساختن تنديس وي را در نظر داشت، پرهيز مي‌كرد و اجازه نداد تا تصويري از او باقي بماند. وي در برابر پافشاري برخي از دوستان و شاگردانش در اين موضوع چنين گفته است: تصويري كه طبيعت، ما را در آن زنداني كرده است، بس است. ديگر چه نياز كه از اين تصوير، تصويري با دوام‌تر سازيم؟

بد نيست كه يادآوري شود كه اين خُلق ريشه در ديدگاه وي در هستي‌شناسي عرفاني دارد كه مراتب هستي را تصاوير و نمودهاي آن (احد) مي‌داند؛ اين تصاوير از طريق شكسته شدن بايد به اصل خود بازگردد. بالاخره بدون آن‌كه خود آگاه باشد، تصويري از او ساخته شد. (ر.ك.  زندگي افلوطين،1). هرگز از روز و ماه تولدش سخني نگفته بود، چون نمي‌خواست روز تولدش قرباني كنند يا جشن بگيرند، اگرچه در روز تولد سقراط و افلاطون، خود جشن مي‌گرفت. (ر.ك. همان،2)

3ـ 2ـ 2ـ امساك در خوراك

در خوردن اهل امساك بود. از خوردن غذاها بلكه داروهايي كه از گوشت حيوانات وحشي ساخته شده بود، به شدت پرهيز مي‌كرد و خوردن غذاهايي را هم كه بطور كلّي از گوشت حيوانات اهلي نيز فراهم شده بود، خوش نداشت. (ر.ك. همان).

3ـ 2ـ 3ـ مطلوب دانستن مرگ

مرگ را رخدادي مهم و در عين حال مطلوب مي‌دانست. مرگ از نظر وي، بازپس دادن امانت الهي به صاحب آن بود. او در عمل، به آن‌چه كه در هستي‌شناسي فلسفي‌اش مطرح ساخته بود، پايبند بود. مرگ مرحله‌اي از سير استكمالي انسان است؛ بنابراين مطلوب است، پس نبايد از آن هراسي داشت همان‌گونه كه پس‌دادن امانت، هراس‌آور نيست. (ر.ك. همان)

3ـ 2ـ 4ـ اعتماد مردم به او

او سخت مورد اعتماد مردمان ديار خويش بود، به‌گونه‌اي كه مردان و زنان متمكّن چون مرگ خود را نزديك مي‌ديدند، دارايي و فرزندان خود را به او مي‌‌سپردند و يقين داشتند كه او سرپرست نيكي براي آنان خواهد بود؛ از اين‌رو در خانه‌اش پر از پسر و دختر بود و وي به دقت به آنان رسيدگي مي‌كرد. (ر.ك. همان،9)

3ـ 2ـ 5ـ كمك به مردم

وي در عين حال كه به درس و بحث و به‌ويژه به تفكّر پيوسته، انس و علاقه‌اي ويژه داشت، بار ناملايمات زندگي را از دوش كسان بسياري برمي‌داشت و با همه‌كس مهربان بود. (ر.ك. همان)

3ـ 2ـ 6ـ واگذاري تنظيم آثار به فرفوريوس

آن‌چه را مي‌نوشت، نمي‌توانست دو بار آن را بخواند، حتي به علّت ضعف چشم، يكبار خواندن هم برايش دشوار بود. خطش خوش نبود و به املاي كلمات توجهي نداشت. (ر.ك. همان،8). وي فرفوريوس را كه در نگاه افلوطين هم شاعر بود و هم فيلسوف و هم مفسّر اسرار مقدس، (ر.ك. همان،15). به تنقيح و تنظيم نوشته‌هايش مأمور ساخت و او نيز با تنظيم آثار استاد خود، نه‌گانه‌ها را پديد آورد. (ر.ك. همان،24).

3ـ 2ـ 7ـ سكوت دربارة تبار خويش

او دربارة اصل و تبار و زمان تولد خود هرگز سخني نگفته است. نخستين بار صد سال پس از مرگش گفته شد كه وي در ليكو، شهري در مصر، پا به جهان نهاده است. نام وي رومي است و به زبان يوناني سخن مي‌گفت. (ر.ك. همان، 9)

3ـ 2ـ 8ـ برخورداري از مكاشفات

داستان‌هايي كه نشان از ويژگي‌ها و رفتارهاي خارق العاده دارد، بسيار دربارة او گفته شده است، ولي نوشته‌هاي او با چيزهايي چون سحر و جادو سازگار نبود، (ر.ك. همان،11). اگر چه با كشف و شهود و خلع بدن و آثار ناشي از آن كاملاً سازگار است و خود بدان اشاره كرده است (ر.ك. 1،8،4). و برخي از شاگردانش به تكرار آن گواهي دادند. (ر.ك. زندگي‌نامه،23)