فصل یکم، بخش یکم: مقدمات - 1ـ1ـ 5ـ جايگاه الله، رحمن، رحيم در توحيد و انسان‌شناسي

1ـ1ـ 5ـ جايگاه الله، رحمن، رحيم در توحيد و انسان‌شناسي
هستي داراي سه ركن است كه اگر هر يك از آن‌ها نباشد يا ناديده گرفته شود، هستي تحقق نخواهد داشت و يا تمام نخواهد بود. آن سه ركن عبارت است از الله، رحمن و رحيم كه عالم هستي و وحدت و كثرت به گرد آن مي‌چرخد و هر كدام نقش و جايگاه ويژه‌اي دارند كه قابل چشم پوشي نيست، زيرا مظهر الله، روح اعظم و انسان كبير است و مظهر رحمن عقل اول و عرش است، صورت آن عرش و حقيقت آن عقل اول است و مظهر رحيم نفس كلي و انسان صغير است صورت آن انسان صغير و حقيقت آن نفس كلي است. (ر.ك. تفسير المحيط، 2، 443).
از آن‌جا كه مراتب هستي متوقف بر اين مظاهر است و اين مظاهر، بدون ظاهر و به خودي خود، چيزي نيستند؛ از اين‌رو، تمام هستي در اين سه كلمه كه اركان هستي است، خلاصه مي‌شود. از همين جا راز عظمت بسم الله الرحمن الرحيم آشكار مي‌گردد و به تعبير سيد آن همه تعظيم و توصيف به بزرگي كه در وصف آن آمده است، به همين خاطر است. (ر.ك. همان).
الله اسم ذاتِ مطلقِ يگانة اوست يعني اگر نظر به ذات و اطلاق و يگانگي او باشد اسمي كه بيانگر آن است، الله است. رحمن نيز اسم اوست ولي نه از جهت ذات بلكه از جهت صفات و ظهور و كمالات آن. پس از اين دو اسم است كه ديگر اسما ظهور مي‌يابند؛ بدين خاطر كه ديگر اسماء نشان دهندة وجهي از وجوه اين دو اسمند و تعيني از تعينات آن. ميان همين دو اسم نيز، تفاوتي جز به اعتبار نيست، آن دو در واقع يكي هستند و از جهت تحليل ذهني متعدد و متفاوت مي‌شوند.
فرض مغايرت حقيقي ميان آن دو ناممكن است به همين خاطر است كه سجده بر آدم روا بلكه ضروري و متعلق امر خداي متعال قرار گرفت. اگر آن دو متفاوت بودند سجده بر آدم كه مظهر اسم رحمن است روا نبود زيرا كه سجده تنها بر حق تعالي رواست نه بر ديگران. بنابراين اولاً محور هستي اين سه اسم است و ثانياً تغاير اين سه اسم اعتباري است و نه حقيقي؛ از اين‌رو، در بحث اسماء حق تعالي بويژه سه اسم الله، رحمن و رحيم نكاتي وجود دارد كه براي تبيين جايگاه انسان در مراتب هستي اهميت دارد؛ آن نكات از اين قرار است:
أـ به خاطر وحدت حقيقي ذات و اسماء و نيز مظاهر اسماء و تغاير اعتباري آن‌ها و عدمي بودن اسماء و مظاهر از جهت ذات آن‌ها، مي‌توان هر كمالي را كه در عالم وجود داشته باشد، صفتي و نشاني از كمالات خداي متعال دانست، از اين جهت تفاوت بين حق و خلق بويژه تام‌ترين درجات خلق كه انسان است، همان تفاوت ربوبيّت و عبوديت است كه پيش از اين به آن اشاره كرديم و از اين ديدگاه است كه مي‌توان گفت: لا فرق بينك و بينهم الاّ أنّهم عبادك. (بحار الانوار، 98، 393).
ب‌ـ از آنجا كه تغاير ذات و اسماء اعتباري است و ذات اصل حقيقت و اسماء مظاهر آن و نمود آن است و در عين حال غير آن نيست، مي‌توان حق تعالي را از جهت ذات، واجب الوجود و از جهت كمالات اسمائي و صفاتي و نيز مظاهر اسماء، ممكن دانست؛ از جهتي او را قديم و از جهت ديگري حادث؛ از جنبه‌اي حق و از جنبة ديگر خلق؛ از سويي ربّ و از ديگر سو، عبد است؛ زيرا پيش از اين نيز گفته شد كه در عالم هستي كسي و چيزي غير از حق تعالي و اسماء و صفات و افعال او وجود ندارد و نيز اسماء و صفات او عين ذات او و افعال او از مراتب وجود اوست، (ر.ك. جامع الاسرار، 1135). پس يك حقيقت است كه از جهتي ذات و از جهتي اسم و صفت و فعل است پس از جهتي واجب، قديم، حقّ و ربّ است و از جهتي، ممكن، حادث، خلق و عبد است.
ج‌ـ نسبت اسم، صفت، وجود، حول و قوه به حق تعالي، حقيقي است و نسبت آن به غير او، مجازي بلكه وهمي است؛ بدين خاطر كه غير او، عدم محض و نيستي است و آن‌چه كه چنين باشد قابل اتصاف به هيچ صفت حقيقي نيست (همان، 1136). و هيچ وصفي واقعي را نمي‌پذيرد، بنابراين نسبت دادن صفات يا كمالات بلكه وجود به انسان در تبيين جايگاه او، دو جهت دارد؛ يكي انتساب به او از جهت ذات و هويت و حقيقت او كه عين عدم و نيستي محض است، از اين جهت توصيف او به صفات، مجازي و آن هم مجاز در اسناد است؛ چنان‌كه انتساب هستي به او نيز همين‌گونه است؛ جهت دوم، انتساب به او از جهت تعلق و ارتباطش به حق تعالي است كه عين وجود و كمال وجود مي‌باشد، از اين جهت به خاطر مظهريت وي براي رحمن و عينيت رحمن با الله بلكه با تمام اسماء و صفات ديگر، مي‌توان هر وصف كمالي را حقيقتاً به او نسبت داد، بدين خاطر كه او از اين جهت همان حقيقت واحدي است كه به امكان، حدوث، خلق و عبد متّصف مي‌شود و از جهت ديگر به وجوب، قدم، حق و ربّ توصيف مي‌گردد. از همين جهت دوم است كه به سجده بر او امر شده است. (ر.ك. همان، 1137)
دـ چنان‌كه معلوم شد آن‌چه هست، واحد حقيقي است كه هر وصف و اسم و كمالي، ويژة آن واحد بي‌همتاست ولي اين وحدت با كثرت تعارض ندارد بلكه قابل جمع است به همين خاطر است كه صفات متضاد را مي‌پذيرد. وحدت آن از جهت وجود است و كثرت آن از جهت مظاهر. به خاطر همين كثرت است كه براي رحمن صفاتي چون فرزند داشتن نيز گفته شده است.
سيد نخست اشكالي بر اين ديدگاه مطرح مي‌كند آن‌گاه در ردّ آن به كثرت اعتباري تمسك مي‌جويد. وي مي‌گويد: ممكن است بگوييد خداي متعال خود را منزّه از داشتن فرزند معرفي كرده است و فرموده است لم يلد و لم يولد (اخلاص، 3). و نيز فرموده است: قل ان كان للرحمن ولد فانا اوّل العابدين، (زخرف، 81). هم ذات خداي متعال از چنين صفاتي منزّه است و هم رحمن كه عرفا آن را اولين مظهر او قرار داده‌اند و حال آن كه عرفا براي رحمن كه مظهر نخست حق تعالي است كثرت قائل شده‌اند و اين با صريح قرآن ناسازگار است.
پاسخ اين است كه از نظر عرفا، ميان رحمن و مظهر رحمن تفاوت است. رحمن از جهت رحمن بودن، همان الله است چنان‌كه فرمود: قل ادعوا الله او ادعوا الرحمن ايّاً ما تدعوا فله الاسماء الحسني. (اسراء، 110). اما آن‌گاه كه مظهر رحمن را مطرح مي‌كنيم، يعني رحمن از جهت مظهر، منظور از او، انسان حقيقي و روح اعظم كلي است كه گاهي او را عقل و گاهي نفس مي‌خوانند چنان‌كه فرمود: يا ايها الناس إتّقوا ربّكم الذي خلقكم من نفس واحدة. (نساء، 1).
اثبات فرزند و ذريه براي اين رحمن است نه آن رحمن كه وصف حق تعالي و عين اوست. رحماني كه به كثرت متّصف مي‌گردد، ‌آن است كه صورتش، عرش است و فرمود: الرحمن علي العرش استوي. (طه، 5). پس رحمن دو تعبير دارد كه به يك تعبير انسان است و با كثرت سازگار و به تعبير ديگر، عين حق تعالي و در نتيجه عين وحدت و ناسازگار با كثرت است. (ر.ك. جامع الاسرار، 2ـ 1120). حاصل آن كه بحث از انسان و جايگاه او با توحيد و جنبه‌هاي مختلف آن، وجود و ظهور و وحدت و كثرت آن ارتباط ويژه‌اي دارد كه بدون توجه به آن، جايگاه حقيقي و اصيل او معلوم نمي‌گردد.