فصل یکم، بخش یکم: مقدمات - 1ـ1ـ10ـ حقيقت و مراتب آن
1ـ1ـ10ـ حقيقت و مراتب آن
كميل روايت كرده است كه: أنّه سأل أميرالمؤمنين عليّاً ـ ع ـ عن الحقيقة، بقوله «ما الحقيقة؟» فقال له ـ ع: ما لك و الحقيقة؟ فقال كميل: «أو لست صاحب سرّك؟» قال: «بلي! و لكن يرشّح عليك ما يطفح منّي فقال كميل: «أو مثلك يخيب سائلاً؟ فقال: الحقيقة كشف سبحات الجلال من غير اشارة فقال: زدني بياناً قال: محو الموهوم مع صحو المعلوم، قال: زدني بياناً، قال: هتك الستر لغلبة السرّ. قال: زدني بياناً، قال: جذب الاحدية بصفة التوحيد، قال: زدني بياناً، قال: نور يشرق من صبح الازل فيلوح علي هياكل التوحيد آثاره، قال: زدني بياناً قال: اطف السراج فقد طلع الصبح.» (بحر المعارف، 2، 231؛ مجالس المؤمنين، 2، 10 بخش نخست حديث شريف را فيض كاشاني نيز در المحجة البيضاء، 1، 64 آورده است). سيد حديث شريف را به تفصيل شرح ميدهد كه بخشي از آن را نقل ميكنيم:
ما لك و الحقيقة؟ يعني: من أنت و السؤال عن الحقيقة، و لست بأهلها! فقال كميل: «أو لست صاحب سرّك؟» قال: «بلي! و لكن يرشح عليك ما يطفح منّي» يعني: نعم، أنت صاحب سرّي و من أخصّ تلامذتي، و لكن لست بأهل لمثل هذا السرّ و الاطّلاع عليه، لانّه «يرشح عليك ما يطفح منّي» و (الا كان الامر) يضرّك و يضرّني، لانّ ظرفك لا يحتمل فوق قدرك، و أنا مأمور بوضع الشيء (في) موضعه. فقال كميل: «أو مثلك يخيب سائلاً؟» اي مثلك في العلوم و الحقايق و الاطّلاع علي استعداد كلّ سائل، «يخيب سائلاً؟» اي يمنعه عن حقّه، و يجعله محروماً عن مراده، خائباً عن مقصوده،ساكتاً عن جوابه؟ لا، والله! بل يجب عليك و علي مثلك جواب كلّ واحد منهم بقدر استعداده و فهمه و ادراكه، مطاوعةً لقوله تعالي «و أمّا السّائل فلا تنهر، و أمّا بنعمة ربّك فحدّث» و اُسوةً بنبيّه ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ لقوله «كلّموا الناس علي قدر عقولهم.» و المراد أنّ الشخص اذا وصل الي مقام المشاهدة و الكشف، فلا ينبغي له أن يطلب المقصود من طريق المجادلة و المباحثة، لانّ الكشفيّات و الذوقيّات غير قابلة للعبارة و الاشارة و السؤال و الجواب، كما أشار اليه أوّلاً، و قال: «كشف سبحات الجلال من غير اشارة.» فكأنّه أمره بالسكوت و الصمت و التوجّه الكلّيّ الي حضرته تعالي، حتّي يدرك مقصوده بالذوق الذي هو أعلي مراتب الوصول الي الله تعالي. و عن هذا المقام قال العارف: من عرف الله كلّ لسانه اي من عرف الله علي سبيل المشاهدة و الذوق كلّ لسانه عن العبارة و الاشارة. (جامع الاسرار، 55ـ 52).
اين حديث شريف از درر اخبار خاندان پيامبر (ص) است كه فهم آن در درك توحيد و جايگاه انسان تأثير بسزايي دارد و سيد ميگويد اين سخن معاني متعددي دارد كه شارحان بدان پرداختهاند. اجمال آن اين است كه حضرت (ع) به مسألة ظهور حق تعالي به صورت مظاهر، و نيز نيستي مظاهر و هستي و ثبوت حق تعالي اشاره دارد؛ زيرا جمله«كشف سبحات الجلال من غير اشارة» به رفع كثرت اسمائي و خلقي كه از آنان به مظاهر تعبير ميشود و نيز اثبات آن كثرات بدون اشارة عقلي و حسي اشاره دارد. به تعبير ديگر، حقيقت عبارت است از رفع كثرت خلقي، آنگاه رفع كثرت اسمائي و صفاتي و بهطور كلي رفع مظاهر، چه اينكه كثرت خلقي و اسمائي، مظاهر حق تعالي است.
رفع اين كثرات مقدمة حتمي توحيد و بيان يا وصول به حقيقت است و از آنجا كه رفع هر چيزي متوقف بر اثبات آن يا ملازم با اثبات آن است، در نتيجه اثبات مظاهر، آنگاه رفع آن، مرتبهاي از مراتب حقيقت است. در اين مرتبه كه نفي و اثبات با يكديگر همراهند، هيچ نوع اشارهاي خواه حسي و خواه عقلي نبايد در ميان باشد زيرا حق تعالي و نيز مظاهر اسمائي او داراي اطلاق سعي و گسترة وجودي و احاطة حقيقي است و از آنجا كه اشاره به محيطِ مطلق امكانپذير نيست، بنابراين رفع و اثبات اين كثرات، بايد بدون اشاره باشد.
كشف سبحات را به جلال بدين خاطر توصيف و مقيّد ساخته است كه جلال ويژة اسماء و صفات است و جمال ويژة ذات، به همين خاطر است كه گفته شده است كه جلال پاسدار جمال است يعني اسماء نگهبان و حجاب ذات است. از اين گذشته كشف سبحات جمال امكانپذير نيست مگر پس از كشف سبحات جلال. (ر.ك. جامع الاسرار، 328).
حديث شريف علاوه بر بيان حقيقت، راه وصول به آن و يا راه فنا و محو كلي در آن را نيز بيان ميكند و ميگويد آنگاه كه كسي به مقام مشاهده دست يافت و در نتيجه حقيقت را طلب كرد و نه مفاهيم و قالبهاي ذهني مربوط به آن را، سزاوار نيست كه مقصود خويش را از طريق بحث و مجادله به دست آورد، بدين خاطر كه مشاهدات و يافتنيها، گفتني و شنيدني نيست تا در قالب الفاظ و عبارات درآيد بلكه يافتني و چشيدني است؛ از اينرو، فرمود: «كشف سبحات الجلال من غير اشارة» گويي حضرت وي را به سكوت و خاموشي و توجه تام به حضرت حق دستور داد؛ زيرا از اين طريق است كه به منظور دست ميتوان يافت چنانكه فرمودهاند: كسي كه خداي متعال را از طريق مشاهده و ذوق بيابد و بشناسد، زبان او از عبارت و اشارت باز خواهد ماند. (همان، 55).
محو موهوم را با مثالي ميتوان چنين تشريح نمود كه هرگاه دايرهاي را به وسيلة خطي موهوم به دو نصف تقسيم كنيم، دايره به شكل دو قوس كه هر كدام به ديگري متصل است، آشكار ميگردد. اينجاست كه به«قاب قوسين» (نجم، 9) تعبير ميشود و منظور از دو قوس، دو قوس وجوب و امكان است. پس اگر از دايرة وجود مطلق، خط امكان كه دايره را به دو نصف تقسيم ميكند، برداشته شود، دائره همانگونه كه در واقع بوده است خواهد نمود. از اين امر به«او ادني» (همان) تعبير شده است و سخن امير مؤمنان (ع) كه فرمود: الحقيقة محو الموهوم و صحو المعلوم، اشاره به همين امر دارد. (ر.ك. نقد النقود، 179).
1ـ1ـ10ـ1ـ اقسام حقيقت
حقيقت در عرف عارفان عبارت است از هر چيزي كه بهطور كلي تحقق و وجودي داشته باشد خواه وجود و كمال آن بالذات باشد، خواه بالغير باشد، خواه در حضرت وجود علمي باشد، خواه در حضرت وجود عيني، خواه در همة مراتب وجود عيني باشد، خواه در برخي از مراتب آن، خواه وجودش دائمي باشد خواه نباشد، خواه ثابت باشد، خواه متغير؛ از اينروست كه در اين عرف، حقيقت هم بر حق اطلاق ميشود، هم برخلق و هم بر جواهر و هم بر اعراض.
حقيقت بر سه قسم است:
1ـ حقيقت مطلق بالذات كه فعل و اثر و تأثير او نيز ذاتي است، وجود او نيز عين ذات اوست و بدين خاطر واجب و ضروري بالذات است. اين حقيقت، همان ذات و هويت و حقيقت خداي متعال است.
2ـ حقيقت مقيّد بالذات كه انفعال، تأثير و قبول ذاتي آن است و از حقيقت واجب تعالي وجود ميپذيرد و در معرض فيضان و تجلّي او قرار ميگيرد و به خاطر همين فيضان و تجلي، وجود مييابد. اين حقيقت، ذات و هويت و حقيقت عالم است
3ـ حقيقت احديت جمع وجود كه اطلاق و تقييد، فعل و انفعال، تأثير و تأثر از ويژگيهاي آن است.
اين حقيقت از جهتي مطلق است و از جهتي مقيّد، به لحاظي فاعل است و به لحاظي منفعل. اين حقيقت مقام جمعي دارد بدين خاطر كه جامع ويژگيهاي دو قسم ياد شدة حقيقت است. اين حقيقت هم مرتبة اوليت را دارد و هم مرتبة آخريت را. اين حقيقت نيز وجود دارد زيرا آن دو قسم از حقيقت در مقابل يكديگر قرار دارند، يكي مطلق است و ديگري مقيّد، يكي فاعل است و ديگر منفعل، يكي مؤثر است و ديگري متأثر، بنابراين به حكم وجود و لحاظ جنبة وحدت در ميان هر دو امر متفاوت و متعارض، بايد بين آن دو نيز حقيقتي وجود داشته باشد كه با هر يك از آن دو از جهتي همانند و هم سنخ باشد.(ر.ك. نقد النقود، 152).
1ـ1ـ10ـ2ـ مراتب هر يك از اقسام حقيقت
هر يك از حقايق سهگانة نامبرده، داراي سه مرتبه هستند: 1ـ مرتبة احديت جمع اول يا احديت جمع پيش از تفصيل. حقايق سهگانه در اين مرتبه خواه فاعل باشند خواه قابل و خواه جامع بين فعل و قبول، داراي رتبة احديتي هستند كه هيچگونه كثرتي در آن راه ندارد و هيچگونه تفصيل و تشخصي بدان نسبت داده نميشود. 2ـ مرتبة تفصيل آن حقايق و تعيّن آنها در اعيان شخصية مخصوص به هر كدام. در اين مرتبه است كه هر يك از آن حقايق تعين و تشخص پيدا كرده و از اطلاق تنزل نموده و به تقيد قدم ميگذارد. 3ـ مرتبة احديت جمع ثاني يا آخر يا احديت بعد از تفصيل. احديت جمع اول و احديت جمع ثاني اين تفاوت را دارند كه احديت اول، احديت اجمال است ولي احديت ثاني، احديت تفصيل است، بدين معني كه احديت اول، احديت پيش از تعين و تشخص است و همة كمالات تفصيلي عالم هستي بدون تفرقه و تشخص در آن است، ولي احديت ثاني، احديت پس از تعين و تشخص است كه همة كمالات اجمالي عالم هستي، با تفرقه و تشخص بهطور مفصل در آن جمع است.(ر.ك. همان، 153).
مراتب حقيقت و وجود اگر چه بر سه قسم يا نه قسم (هر يك از اقسام سهگانه خود بر سه قسم است) تقسيم گرديد ولي به اعتبارات ديگر، مراتب آن بيشتر است چنانكه پس از اين به آن اشاره خواهيم كرد.
غرض از مطرح كردن حقيقت و اقسام آن، شرح يكي از مراتب آن يعني حقيقت كلي است كه تعين نخست حقيقت است كه مبيّن حقيقت انسان است. اين حقيقت كه تعين اول است به حسب ذات و وجود اطلاقي آن نه اسم دارد و نه رسم، نه وصف دارد و نه اشاره؛ زيرا اين حقيقت صورت حقيقت مطلقه است كه هيچ وصف و اشارهاي ندارد؛ از اينرو، ذات آن حقيقت خارج از توصيف و تبيين است اگر چه به حسب لحاظ آن حقيقت در مراتب كمالات علمي و عيني آن، اسماء و اوصاف بي شماري دارد. (نقد النقود، 155). در بخش بعدي به عناوين و اوصاف آن ميپردازيم.
- << قبلی
- بعدی