فصل یکم، بخش دوم: انسان پيش از طبيعت - 1ـ2ـ 13ـ جايگاه انسان
1ـ2ـ 13ـ جايگاه انسان
از آنجا كه انسان كامل، جامع همه مراتب هستي است و آن مراتب را در مرتبة روحش به صورت اجمالي دارد و در مرتبة قلبش به صورت تفصيلي، او عالَمي كلّي است كه محيط بر همة عوالم است و به خاطر همين كلّي بودنش، به اسمي كه جامع همه اسماء است آگاهي دارد، زيرا خود مظهر آن اسم جامع است و از اين طريق به همة اسماء الهي، كلي و جزيي، آگاهي دارد. و از آنجا كه هر فردي از افراد عالم علامت و آيتي براي يكي از اسماء الهي است و هر اسمي در باطن خود شامل همة اسماء الهي است، از اين جهت، هر فردي از افراد عالَم نيز، خود عالَمي است كه به همة اسماء آگاهي دارد؛ بنابراين، هم عوالم نامتناهي است و هم افراد آن و هم آگاهي هر يك از عوالم.
تفاوت انسان با ديگر افراد يا عوالم هستي در اين است كه گسترة وجودي انسان فعليّت دارد و ديگر موجودات فعليّت ندارند و به تعبير ديگر، انسان توانايي و استعداد تفصيل همه اسماء را دارد ولي ديگر موجودات توانايي و استعداد تفصيل يك اسم و استعداد اجمال همة اسماء را دارند. و همين تفصيل در انسان كامل فعليّت يافته است ولي در ديگر موجودات، امكان به فعليّت رسيدن وجود ندارد و در ساير انسانها امكان و استعداد تفصيل دارد ولي فعليّت آن را ندارد. (ر.ك. تفسير المحيط، 2، 29).
پس انسان به خاطر مظهريّت براي اسم جامع و احاطة بر ساير اسماء، عين علم به اسماء و مظاهر آنهاست؛ از اينجهت، نه تنها به تعليم صوري، كتبي يا شفاهي نيازي ندارد، بلكه چنين تعليمي امكان ندارد. مقصود از تعليم او، تسويه و تعديل حقيقي او در عالم ارواح است، چنانكه فرمود: فاذا سويّته و نفخت فيه من روحي، (حجر، 29). يعني آنگاه كه حق تعالي انسان را در صورت رحمن كه خليفة علوم است تعليم داد و چنان تسويه و اعتدالي بخشيد كه هيچ يك از موجودات از آن برخوردار نبودند و در نتيجه ظهور اسماء او چنان به تعادل رسيد كه هيچ مظهر ديگري از چنين اعتدالي برخوردار نيست و نخواهد بود، چنانكه فرمود: لقد خلقنا الانسان في احسن تقويم، (تين، 4). در نتيجه به چنان احاطه علمي دست يافت كه درباره آن فرمود: و علّم آدم الاسماء كلّها. (بقره، 31). (ر.ك. جامع الاسرار، 1112).
با اين تسويه و تعديل، انسان شايستة خلافت صوري و معنوي شد و بر همه موجودات ديگر، اطاعت و انقياد از آدم و سجدة بر او واجب گشت. همانگونه كه مظهريّت اسم جامع مربوط به همه انسانهاست. (خواه به صورت استعداد خواه فعليت) هم آدم حقيقي مظهر آن است و هم آدم صوري. سجده نيز بر همه انسانها صادق است و همه مسجود ملائك واقع شدهاند، زيرا سجده يا به معني خضوع و تذلّل و خاكساري است يا به معني انقياد و اطاعت. هر دو معني در مورد فرزندان آدم نيز صادق است، همانگونه كه بر آدم صادق است. ملائكه هم در برابر آدم فروتن بودند و هم در برابر فرزندان او؛ هم از آدم فرمانبر بودند و هم از فرزندان او، چنانكه حق تعالي فرمود: و لقد خلقناكم ثمّ صوّرناكم ثمّ قلنا للملائكة اسجدوا لادم فسجدوا الاّ ابليس لميكن من الساجدين. (اعراف، 11).
فروتني و فرمانبري ملائك از آدم حقيقي كه روشن است، زيرا همة موجودات از او پديد آمدهاند و از حيات او حيات يافتهاند؛ از اينجهت، او مظهر و موجد آنهاست؛ بدين خاطر كه همة موجودات نسبت به او، همانند اعضاء و اندام ما نسبت به ما و روح ماست؛ بنابراين بر آنها ولايت تكويني دارد و خارج از ارادة او كاري از آنها سر نميزند. (ر.ك. جامع الاسرار، 1114). چنانكه حضرت امير مؤمنان (ع) فرمود: نحن صنايع ربّنا و الناس بعد صنايع لنا؛ (نهج البلاغه، نامه 28). بنابراين تمرّد و نافرماني ملائكه نسبت به او ممكن نيست. در اين مرحله، نه تنها ملائك بلكه اجنّه و شياطين و ابالسه نيز مطيع و منقاد و فروتن هستند؛ چنانكه حضرت ختمي مرتبت (ص) فرمود: ما منكم الاّ و له شيطان، قالوا و أنت يا رسول الله؟ قال و أنا، الاّ أنّ الله أعانني عليه فأسلم علي يديّ. (بحار الانوار، 17، 44).
امام هادي (ع) فرمود: حتّي لا يبقي ملك مقرّب و لا نبيّ مرسل و لا صدّيق و لا شهيد و لا عالم و لا جاهل و لا دنيّ و لا فاضل و لا مؤمن صالح و لا فاجر طالح و لا جبار عنيد و لا شيطان مريد و لا خلق فيما بين ذلك شهيد إلاّ عرّفهم جلالة أمركم و عظم خطركم و كبر شأنكم و تمام نوركم و صدق مقاعدكم و ثبات مقامكم و شرف محلكّم و منزلتكم عنده و كرامتكم عليه و خاصّتكم لديه و قرب منزلتكم منه؛ (بحار الانوار، 102، 130). و نيز فرمود: طأطأ كلّ شريف لشرفكم و بخع كلّ متكبر لطاعتكم و خضع كلّ جبّار لفضلكم و ذلّ كلّ شئ لكم. (همان، 132). بنابراين سجده بر آدم حقيقي عام و فراگير است و هيچ كس از آن سر باز نزده است.
سجدة بر آدم صوري نيز عموميّت دارد؛ زيرا نسبت موجودات با او نيز همانند نسبت موجودات با آدم حقيقي است و نصوص ديني بر آن دلالت دارد، چنانكه حق تعالي فرمود: فسجد الملائكه كلّهم اجمعون. (حجر، 30). همينگونه است سجده همة موجودات بر ذرية آدم؛ زيرا آنچه سبب سجده موجودات بر آدم بود، در فرزندان آدم نيز وجود دارد. تنها تفاوت آن در قوّه و فعل آن است.
سبب سجده در آدم، تسويه و تعديل حقيقي در عالم ارواح بود، اين تسويه و تعديل در فرزندان و ذرية آدم نيز وجود دارد. بنابراين همة عالم فرمانبر او هستند، چنانكه حق تعالي فرمود: و سخّر لكم ما في السموات و ما في الارض. (لقمان، 20). پس جايگاه انسان در عالم هستي به گونهاي است كه همه بر گرد محور او ميچرخند و همه نيازمند به اويند؛ وجودشان و كمال وجودشان به او بستگي دارد. (ر.ك. جامع الاسرار، 1114). به همين خاطر است كه همه در خدمت اويند و در تأمين خواستههاي وي پيوسته در تلاش و هميشه به حمد و ستايش او مشغولند و معني استغفار ملائكه براي اهل زمين بهويژه مؤمنان همين است.
به تعبير ابن عربي، آنگاه كه حق تعالي زمام امور عالم را به دست ملائكه سپرد و هر گروهي را در جايي قرار داد و گروهي را به جايگاههاي ويژهشان در آسمانها نازل كرد و گروههايي را زير نظر آنان و تسخير آنان به انجام امور طبيعت مأمور ساخت؛ گروهي را به نزول و عروج در شب و روز مأمور ساخت؛ هر صبح و شام از جانب حق تعالي بر انسان نازل شوند و از جانب انسان به سوي حق تعالي عروج كنند؛ گروهي را براي طلب مغفرت اهل زمين؛ گروهي را براي طلب مغفرت براي مؤمنان؛ گروهي را براي فرود آوردن شرايع آسماني براي انسانها؛ گروهي را براي رساندن خاطرهها؛ گروهي را براي الهامها؛ جمعي را براي تدبير رحمها؛ جمعي را براي تصوير آنچه در رحمها پديد ميآيد؛ دستهاي را براي نفخ روح در بدنها؛ گروهي را براي تدبير روزيها؛ گروهي را براي ريزش دانههاي باران و مانند آن مأمور ساخت، چنانكه خود گفتهاند: و ما منّا الاّ و له مقام معلوم (صافات، 164). و بالاخره هيچ حادثهاي در عالم رخ نميدهد مگر آنكه گروهي از ملائكه مأمور به تدبير آن هستند؛ همة ملائكه كه به تدبير امور انسان اشتغال دارند، تحت تسخير واليان و خلفاء الهي قرار دارند كه به امر آنان به تدبير جهان هستي به عنوان مقدّمات پيدايش و استكمال انسان يا لوازم وجود او، ميپردازند. همه انواع ملائكه مانند: صافّات، زاجرات، تاليات، مقسّمات، مرسلات، ناشرات، نازعات، ناشطات، سابقات، سابحات، ملقّيات، مدبّرات، در خدمت انسان و به تدبير امور مربوط به انسان مشغولند (تفسير المحيط، ج 2، 89؛ فتوحات مكيه، 1، 296؛ 2، 252). و از حدود وظايف خود بيرون نميروند و آنچه را كه حق تعالي به آنها دستور داده است، به بهترين صورت انجام ميدهند، چنانكه حق تعالي فرمود: يفعلون ما يؤمرون. (نحل، 50).
اشارهاي به اطاعت و عصيان جنّ نيز بيمناسبت نخواهد بود. اگر چه ابليس شهرت به عصيان دارد و حق نيز چنين است، ولي توجه به اين نكته ضروري است كه عصيان جنّ همان عصيان آدم است و توصيف ابليس به استكبار و عصيان همانند توصيف آدم به ظلم و جهل است. همانگونه كه آدم با آنكه بيواسطه از حضرت حق تعالي تعليم يافته است و همه آنچه را كه قابل فرا گرفتن بود، فرا گرفته است، به گونهاي كه درباره او «علّم آدم الاسماء كلّها» (بقره، 31). گفته شده است، در عين حال إنّه كان ظلوماً جهولاً (احزاب، 72). نيز گفته شده است؛ و همانگونه كه آدم در عين حال كه احاطه بر همه علوم دارد، جهول خوانده ميشود، ابليس نيز در عين حال كه خلق خداي متعال است و حق تعالي ربّ و مالك اوست و مالكيت حق تعالي حقيقي است نه اعتباري؛ بنابراين ملك او عين تعلّق و نيازمندي به اوست و اين حقيقت عبوديّت اضطراري است، در عين حال أبي و استكبر و كان من الكافرين (بقره، 34). نيز درباره او گفته شده است.
حق تعالي، جنّ را از آتش آفريد، چنانكه فرمود: و خلق الجانّ من مارج من نار (رحمن، 15). و از آنجا كه در آتش، قهر و عزّت و استكبار نهفته است و نشانة عظمت و جلال الهي است و سلطنت عظيمي به تغيير و تحوّل و ذوب ساختن اشياء دارد و از آنجا كه جنّ و ابليس مظهر قهر و استكبار و جلال الهي است و نيز از آنجا كه اسماء الهي در وجود آنها مغلوب جلال است، همانگونه كه اسماء جلالي در وجود ملائكه مغلوب جمال است و نيز از آنجا كه ابليس تحت تعليم ويژة جمالي حق تعالي آنگونه كه در مورد آدم گفته شد، قرار نداشت، به ظاهر خويش نگريست و بر حسب ظاهر از سجده بر آدم طفره رفت و أنا خير منه (ص، 76). گفت. (ر.ك. تفسير المحيط، 2، 99). به احاطه و غلبه آتش بر آب و خاك نگريست و خود را از آدم برتر دانست.
اين چيزي جز محدوديت علم او نيست؛ اگر چه اسماء جلالي محيط و غالب بر اسماء جمالي است و به همين خاطر است كه جلال پاسدار جمال و حجاب و پوشش آن است. بنابراين مظاهر جلال، بر مظاهر جمال غلبه دارند و شايد به همين خاطر باشد كه ابليس تا مقام معلم ملائكه بالا رفته و بر آنها برتري يافته است، ولي اگر آنگونه كه آدم تحت تعليم حق تعالي بود، ابليس هم تعليم مييافت، به ظاهر خود و آدم نگاه نميكرد، بلكه به جامعيّت او كه ظهور جمال و جلال در اوست، نظر ميكرد، نافرماني نميكرد. چنانكه آنگاه كه ابليس تعادل جمال و جلال را در آدم حقيقي مشاهده كرد، عبوديّت او را پذيرفت، همانگونه كه پيش از اين بدان اشاره شد. (صفحة پيش). علاوه بر اين، به حكم ظهور افعال در فاعلها به تبع عين ثابت آنها، مخالفت آنها عين موافقت است، چنانكه برخي از عرفا گفتهاند: هر كه امر خدا را مخالفت كند با او مخالفت نكرده است. (ر.ك. اسرار الشريعه، 59).