فصل یکم، بخش دوم: انسان پيش از طبيعت - 1ـ2ـ 14ـ تطبيق آيه نور بر مراتب انسان

1ـ2ـ 14ـ تطبيق آيه نور بر مراتب انسان

الله نور السموات و الارض مثل نوره كمشكاة فيها مصباح، المصباح في زجاجة، الزجاجة كأنّها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضيء و لو لم تمسسه نار، نور علي نور، يهدي الله لنوره من يشاء و يضرب الله الاَمثال للناس و الله بكل شئ عليم. (نور، 35).

حاصل نظرية سيد درباره تطبيق آية كريمة نور بر انسان اين است كه حق تعالي، وجود آسمان و زمين است و آسمان و زمين و آن‌چه ميان آن دو است، مظاهر اوست؛ از اين جهت، مشكاة، مصباح و زجاجه مظاهر اويند. مشكاة، عالم اجسام و جسمانيّات است، زجاجه، عالم ارواح و روحانيّات است، مصباح، عالم عقول و مجرّدات است. تناسب آن‌ها با اين معاني اين است كه نور الهي كه از حضرت وجود مطلق بر موجودات مي‌تابد، نخست بر عالم عقول مي‌تابد كه در نوراني بودن و لطافت مانند مصباح است، آن‌گاه بر عالم ارواح كه از نظر صفا و روشني و قابليّت تابيدن بر ديگران مانند زجاجه است، آن‌گاه بر اجسام مي‌تابد كه از نظر ظلمت و تيرگي مانند مشكاة است.

آيه كريمه نور هم بيان كننده عالم كبير است و هم عالم صغير بدين خاطر كه اين دو عالم بر يكديگر منطبق هستند، همان‌گونه كه مشكاة در عالم كبير، جسم انسان كبير است كه عبارت است از جسم كلي و جسمانيّات و علويّات و سفليّات؛ زجاجه، قلب حقيقي اوست كه همان نفس كلي و مجموعه عالم روحانيات است؛ مصباح روح كلي اوست كه عبارت است از روح اعظم و عالم عقلي و همه مجرّدات. و مقصود از شجره، يا مجموعه آن سه مرتبه است يا وجود مطلق. (ر.ك. جامع الاسرار، 523ـ 510).

در عالم صغير، مشكاة، جسد انسان صغير و حواس اوست و زجاجه، قلب او و مصباح، روح اوست و مجموع آن، شجره وجود انسان است و هر يك از اعضاء و قواي انسان شاخه‌اي و برگي از آن است. مشاهده مشكاة و زجاجه و مصباح در عالم صغير و كبير، انسان را به كريمه سنريهم آياتنا في الإفاق و في أنفسهم حتي يتبيّن لهم أنّه الحق (فصلت، 53). مي‌رساند. و نيز درختي را كه موسي از آن إنّي أنا الله (قصص، 30). شنيد، آشكار خواهد ساخت. زيرا موسي چيزي جز از درخت وجود خود نشنيد، بدين خاطر كه درخت وجود انسان از همه درختان عالم طبيعت بزرگتر است، بلكه طرف سنجش با آن نيست. به همين خاطر است كه يكي أنا الحق (همچون حسين ابن منصور حلاج) مي‌گويد و ديگري سبحاني ما أعظم شأني (همچون بايزيد بسطامي) مي‌گويد. (ر.ك. تفسير المحيط، 2، 546).