فصل یکم، بخش دوم: انسان پيش از طبيعت - 1ـ2ـ 15ـ شجره

1ـ2ـ 15ـ شجره

درختي كه اين مصباح يا زجاجه از آن روشن مي‌شود، درخت هستي مطلق است كه تمام هستي‌هاي متعيّن از آن روشن مي‌شوند و وجود مي‌يابند. توصيف انوار الهي به نه شرقي و نه غربي بدين مناسبت است كه شرق حقيقي، عالم ارواح و روحانيات است كه انوار روحاني از آن‌جا طلوع مي‌كند و غرب حقيقي، عالم اجسام و جسمانيات است كه محل افول و غروب آن‌هاست. وجود مطلق يا حق تعالي و نور او نه از عالم ارواح صرف است ونه از عالم اجسام محض؛ از اين جهت، هيچ كدام از شرق و غرب، وصف او نيست. (ر.ك. همان، 25ـ 522).

اين عوالم سه‌گانه (عالم اجسام، ارواح، مجرّدات) را مي‌توان عالم جبروت، ملكوت و ملك يا حضرت احديّت، الهيّت و ربوبيّت  يا عالم ظاهر، باطن، باطن باطن ناميد. و نيز مي‌توان آن مراتب را به انسان كبير از آن جهت كه عالم كبير است،‌ تفسير نمود. در اين صورت، مقصود از مشكاة، بدن اوست كه عبارت است از جسم كلي؛ منظور از زجاجه، قلب اوست كه عبارت است از نفس كلي؛ و مقصود از مصباح، روح اوست كه عبارت است از روح اعظم. و مقصود از شجره، مجموع آن است. شجرة انسان كبير را مي‌توان بر شجرة انسان صغير تطبيق نمود بدين صورت كه بدن او مشكاة، قلب او زجاجه، روح او مصباح و مجموع آن‌ها، شجره است. (ر.ك. جامع الاسرار، 531 و 530).

تعبير ديگر سيد كه با تعبير ياد شده شباهت دارد اين است كه مقصود از شجره كه مصباح يا زجاجه از آن روشن مي‌شود، درخت هستي مطلق است كه همه موجودات از آن روشن مي‌شوند و نور وجود خود را از آن دارند (ر.ك. همان، 524). و مقصود از روغن (زيت) آن، وجودهاي مقيّد و اضافي است. (همان، 527). به تعبير ديگر، اين درخت نفس واحدي است كه عالم از آن پديدار آمده است و آدم كبير نيز ناميده شده است. اين درخت نه از شرق عالم است كه مقصود از آن عالم ارواح مجرّد و صرف است و نه از غرب عالم است كه عالم اجسام مادي محض است، زيرا هم شرق عالم و هم غرب آن، هم ارواح و هم اجساد از ظهورات آنند. (ر.ك. همان، 531).

درختي كه درباره آن حق تعالي فرمود: يا آدم هل أدلّك علي شجرة الخلد و ملك لا يبلي، (طه، 118). همين درخت است و كسي كه مشاهدة اين درخت براي او حاصل شود، به ملكي دست يافته است كه بزرگتر و گسترده‌تر از آن تصوّر نمي‌شود، چنان‌كه حق تعالي بدان اشاره فرمود (ر.ك. جامع الاسرار، 538). و گفت: و اذا رأيت ثم رأيت نعيماً و ملكاً كبيراً عاليهم ثياب سندس خضر و إستبرقٍ و حلّوا أساور من فضة و سقاهم ربّهم شراباً طهوراً إن هذا كان جزاءً و كان سعيكم مشكوراً. (دهر، 22ـ 20).

مقصود از درخت طوبي كه در هر خانه‌اي از خانه‌هاي بهشت شاخه‌اي از آن وجود دارد، همين درخت است، زيرا هر موجودي به وجود مطلق، اضافه و پيوندي دارد كه بدان خاطر موجود است. (ر.ك. جامع الاسرار، 539). اصل و حقيقت درخت پاكي و طهارت كه طوبي نام دارد، در عالم انفس، نفس ناطقة جزيي انساني و در عالم آفاق، وجود حقيقي است كه ثبات، اصل و حقيقت آن و آسماني بودن شاخه‌هاي آن، وصف آن است.

شجرة طيبه كه اصل آن ثابت و فرع آن در آسمان است، كشجرة طيبة أصلها ثابت و فرعها في السماء (ابراهيم، 29). همين درخت است؛ زيرا پاك‌تر و دلپذيرتر از آن نه ممكن است و نه موجود؛ چون وجود خير محض و عدم شرّ محض است، ‌پس از وجود مطلوب‌تر و پاك‌تر چيزي نيست. (ر.ك. جامع الاسرار، 540).

درختي كه حق تعالي به وسيلة آن حضرت موسي (ع) را مخاطب قرار داد و فرمود: إنّي أنا الله (قصص، 30). همين درخت است نه درخت‌هاي دنيوي و جسماني؛ زيرا كه حق تعالي بزرگتر از آن است كه در درختي دنيوي كه مقيّد و معيّن و قابل مشاهده حسي است، مشاهده گردد. (ر.ك. جامع الاسرار، 541).

درختي كه آدم از آن خورد نيز همين درخت است؛ زيرا آدم بزرگتر از آن است كه حق تعالي او را به خاطر خوردن دانه‌اي گندم كه براي او و فرزندان او آفريده شده است، كيفر نمايد. مقصود از خوردن از آن درخت، مشاهدة آن درخت به چشم كثرت و وقوف بر آن مشاهده است. اين مشاهده كه بيش از چشم بر هم زدني هم نبود، چون توجه به غير به حساب مي‌آيد در حق معصوم، گناه به حساب مي‌آيد. (ر.ك. همان، 542).

شجرة زقّوم نيز در وجود انسان منطوي و نهفته است. اين درخت در عالم آفاق عبارت است از طبيعت كلي كه به خاطر بُعد از حقيقت وجود و تلبّس آن به حجاب‌هاي ظلماني، زقّوم و ملعون است و در عالم نفس عبارت است از نفس امّارة حيواني طبيعي.

به همان اندازه كه شجرة طوبي پاك و منزّه و طيّب است، اين درخت آلوده و خبيث است؛ به همان اندازه كه درخت طوبي به رحمت الهي نزديك، بلكه منشأ تعيّن و ظهور رحمت الهي است، اين درخت از رحمت به دور و در نتيجه مورد لعنت قرار گرفته است، به گونه‌اي كه به رؤوس شياطين تشبيه شده است. شياطين مظاهر لعنت الهي هستند. اين درخت اصل و ريشه و رأس شياطين است كه پديد آمدن آن از جهنم و همانندي گل‌ها و ميوه‌هايش به سرهاي شياطين وصف آن است (ر.ك. تفسير المحيط، 2، 560). و به خاطر زشتي و ناپاكي آن به رؤوس شياطين تشبيه شده است.

سدرة المنتهي، شجره وجود است كه در كريمة هل أدلّك علي شجرة الخلد و ملك لايبلي (طه، 120). بدان اشاره شده است. شجرة الخلد تعبير ديگري از عالم كثرت و تفصيل است. (ر.ك. جامع الاسرار، 579). حديث شريف نبوي: رأيت علي كل ورقة من أوراقها ملكاً قائماً يسبّح الله عزّ و جلّ (بحار الانوار، 18، 289). نيز به كثرت شاخه‌ها و برگ‌هاي اين درخت هستي اشاره دارد كه عرفا از آن به خلق، مظاهر، تعيّنات، تشخّصات و مانند آن تعبير كرده‌اند. همين درخت به تعبير ديگر، درخت طوبي است. (ر.ك. جامع الاسرار، 538).

مضامين كتاب خدا در مرحله نخست از طريق شرح معلوم مي‌شوند و در مرحله دوم تفسير مي‌پذيرند و بر ناظرين در آيات آن انكشاف مي‌يابد ولي در هر دو مرحله در ما افراد بشر جايز الخطا، به‌طور محدود و به‌گونة تدريجي و به وجه مشروط انجام مي‌پذيرد و سپس در مرحلة سوم از طريق تأويل به مراحل تكميلي انكشاف مي‌رسد؛ ليك اين مرحله در كليت خويش از دسترس ما آن‌سوتر است و تنها به تدريجات دراز مدت و بسيار محدود و با شروطي مضاعف، برخي سطوح آن و نه حقيقت آن بر ما انسان‌هاي محدود امكان ظهور دارد. علم تأويل اختصاص به خدا و معصومين (ع) دارد و آن‌چه در بيانات محقّقان در زمينة تأويل مي‌آيد، انظار جزيي است كه شايد در نهايت بتواند به صورت فرضيه‌هاي پيشنهادي مطرح شود. (استاد عابدي شاهرودي).