فصل یکم، بخش دوم: انسان پيش از طبيعت - 1ـ2ـ 8 ـ اسماء و انسان

1ـ2ـ 8 ـ اسماء و انسان

گفتيم كه وجود يا حق تعالي، كه واجب و مطلق است، كمالات و اوصاف ذاتي بي‌نهايت دارد كه آن را شؤون حق تعالي ناميده‌اند. ملاحظة هر يك از اين صفات و كمالات با ذات حق تعالي، اسمي از اسماء اوست. اين كمالات و شؤون، كه در كمون ذات احدي نهان و در غيب ذات پنهان است، به حكم اسم ظاهر او، پيوسته به زبان حال، ظهور در خارج را طلب مي‌كند، چنان‌كه ذات احدي به حكم اسم باطن خويش به زبان حال پيوسته طلب خفاء و نهاني دارد؛ بنابراين ظهور و كثرت و تقيّد او مقتضاي اسم ظاهر اوست، چنان‌كه خفاء و وحدت و اطلاق او مقتضاي اسم باطن اوست. او بر حسب باطن خود، اول است و بر حسب ظاهر خود، آخر است. جز او نه كسي اول است و نه آخر، نه ظاهر است و نه باطن. تنها اوست كه بر حسب اسماء خود اول و آخر و ظاهر و باطن است.

چون كمالات الهي نامتناهي است، اسماء او هم نامتناهي است؛ ولي كليات اسماء و نيز از جهت اجمال، اسماء بر سه قسم است: 1ـ اسماء ذات 2ـ اسماء صفات 3ـ اسماء افعال. اين اسماء سه‌گانه به اعتبار انس و هيبت، به اسماء جمال و جلال تقسيم مي‌شود و در واقع اسماء الهي، خواه ذاتي باشد خواه صفاتي و خواه افعالي، يا مربوط به جمال الهي است يا مربوط به جلال او. مظاهر اسماء الهي نيز يا مظهر جمال اويند و يا مظهر جلال او و هيچ مظهري از اين دو بيرون نيست و استثناء ندارد.

البته انحصار همة مظاهر به جمال و جلال به معني تساوي مظاهر در جمال و جلال نيست، زيرا برخي از مظاهر، مظهر يك اسم هستند و برخي ديگر مظهر چند اسم بلكه همة اسماء هستند؛ از اين جهت، مظاهر با يكديگر تفاوت دارند. آن‌ها كه مظهر همة اسماء هستند، بسا در ظهور و اظهار اسماء مساوي نباشند و بنابراين ظهور اسماء در آن‌ها متعادل نباشد.

هر مظهري سهمي از اسمي دارد كه مظهر ديگر، آن سهم را ندارد يا از اسم ديگر سهمي مانند آن ندارد. غير از انسان كه هم از همه اسماء بهره‌مند است و از اين جهت، مظهر همة اسماء است و هم سهمش از اسماء با هيچ مظهر ديگر قابل مقايسه نيست و هم سهمش از هر اسمي با اسماء ديگر به گونه‌اي است كه تعادل دارد. در نتيجه هيچ مظهري برابر و هم‌رديف انسان نيست. مثلاً ملائكه مظهر اسم سبّوح و قدّوس هستند و سهمشان از اسماء ديگر به اندازة بهره‌شان از اين دو اسم نيست. به همين خاطر است كه گفته‌اند: و ما منّا الاّ و له مقام معلوم (صافات، 164). و به همين خاطر است كه يفعلون ما يؤمرون. (نحل، 50). ظهور يكي يا چند اسم از اسماء الهي در يكي از مظاهر، نتيجه‌اش همين است كه نحن نسبّح بحمدك و نقدّس لك (بقره، 30). و منّا المسبّحون؛ (صافات، 166). نه خطايي و نه عصياني، نه صعودي و نه نزولي، هيچ يك عارض بر آن‌ها نمي‌شود.

شياطين از اسم جبّار و متكبّر سهم بيشتري دارند، چنان‌كه رئيس آن‌ها گفت: أنا خير منه خلقتني من نار و خلقته من طين (اعراف، 12). اين سخن برخاسته از اقتضاي ذاتي آن‌ها به تكبّر و جبّاريت است، به همين خاطر است كه تكبّر ورزيد و عصيان پيشه ساخت و گفت: فبعزّتك لَاُغويّنهم أجمعين. (ص، 82).

همة موجودات همين‌گونه‌اند كه هر كدام سهمي از هستي و ويژگي‌هاي آن دارند كه ديگران ندارند؛ بدين خاطر كه هر موجودي تحت حاكميت و سيطرة اسمي قرار دارد و آن اسم اقتضاي ويژه‌اي دارد كه اسم ديگر ندارد؛ بنابراين به خاطر تعدّد بلكه عدم تناهي كمالات حق تعالي، اسماء نامتناهي ظهور مي‌يابند و به خاطر تفاوت كمالات، اسماء نيز متفاوت است و موجودات عوالم جبروت و پس از آن، كه ظهوراتِ اسماءِ متفاوتند، از يكديگر متفاوت و متمايز مي‌شوند و در عين حال هر كدام از سهم ويژة خود از هستي و كمال هستي كه با اسم حاكم بر آن تناسب دارد، برخوردارند، اين است كه حق تعالي مي‌فرمايد: ربّنا الذي اعطي كل شئ خلقه ثم هدي. (طه، 50).

در ميان اين موجودات بي‌شمار بلكه نامتناهي، انسان حكم ويژه‌اي دارد كه با ديگر موجودات متفاوت است؛ زيرا انسان مظهر همة اسماء جلالي و جمالي است، چنان‌كه حق تعالي فرمود: و علّم آدم الاسماء كلها.(بقره، 31). اولاً آدم مظهر تمام اسماء قرار گرفته است و ثانياً بهرة او از اين اسماء متناسب و متعادل است و هيچ يك بر ديگري غلبه ندارد؛ زيرا اگر اسمي از اسماء در وجود انسان سيطره داشت به گونه‌اي كه ديگر اسماء مغلوب آن واقع مي‌شدند، انسان نيز مانند ساير موجودات بود، چه اين‌كه ساير موجودات بدين‌گونه نيستند كه تنها يك يا چند اسم بر آن‌ها حاكم يا در آن‌ها ظاهر باشد، بلكه همة اسماء در آن‌ها ظهور دارد ولي ظهور يك يا چند اسم بر اسماء ديگر غلبه دارد ولي انسان وجود متعادل دارد چون ظهور اسماء در او متعادل است؛ به همين خاطر است كه سِمَت امامت را در عالم هستي دارد. چنان‌كه حضرت ختمي مرتبت (ص) فرمود: خلق الله آدم علي صورته (بحار الانوار، 4، 11). و پيداست كه كسي كه بر صورت حق تعالي آفريده شده باشد، جامع جميع اسماء و صفات اوست؛ در غير اين صورت به صورت اسمي از اسماء اوست نه به صورت خود او. به همين خاطر است كه گاهي انسان اطاعت مي‌كند و گاهي عصيان. (ر.ك. جامع الاسرار و منبع الانوار، 259). معاني ديگري نيز در مورد حديث شريف گفته شده است كه علامه مجلسي  آورده است (بحار الانوار، 4، ص 15ـ 14). و بدين جهت كه مقصود در اين رساله مطرح ساختن ديدگاه‌هاي سيد است، از نقل آن صرف نظر شده است.

به تعبير ديگر، اسماء الهي احكام و آثار و نيز دوره‌ها و ابتدا و انتهايي دارند كه با توجه به اين امر، ظهورات متفاوت و در نتيجه مظاهر گوناگوني دارند. زيرا شكي نيست كه حكم اسم ضارّ با حكم اسم نافع متفاوت است، چنان‌كه اثر اسم محيي با اثر اسم مميت تفاوت دارد، دولت اسم هادي غير از دولت اسم مضلّ است، چنان‌كه دورة اسم اول و آخر و ظاهر و باطن با يكديگر همانند نيست. همين‌گونه اسماء بي‌شمار متقابل الهي از نظر حكم و اثر و دوران تأثير با يكديگر تفاوت دارند.

مثلاً دنيا از آثار اسم اول و ظاهر و مانند آن است و آخرت مقتضاي اسم آخر و باطن و مانند آن است، همان‌گونه كه ظهور دنيا به خاطر اسماء مربوط به آن ضروري است، ظهور آخرت نيز به خاطر اسماء حاكم بر آن ضروري است. بنابراين هيچ اسمي از اسماء الهي بدون حكم و اثر و مظهر نيست، چنان‌كه حكم و اثر هر اسمي با حكم و اثر اسم ديگر تفاوت دارد. به همين خاطر مظاهر اسماء نيز همانند خود اسماء با يكديگر متفاوتند.

سلطنتِ حقيقيِ معنويِ هستي حكيمانه است؛ از اين جهت، ترتيب ويژه‌اي دارد كه تخلف از آن ناممكن است. به عنوان مثال همان‌گونه كه سلطنت مجازي صوري ترتيب ويژه‌اي دارد و امور در چرخش معيّني مي‌چرخد، كاري مربوط به سلطان است و كار ديگري مربوط به وزير و امير و لشكريان و رعيت و ديگران. سلطنت حقيقي معنوي نيز همين‌گونه است. برخي از امور مربوط به سلطان حقيقي و برخي ديگر مربوط به وزير و امير و لشكريان و عموم مردم است. در اين سلطنت، ذات حق تعالي، سلطان حقيقي است، اسماء ذاتي در حكم وزيرند، اسماء صفاتي در حكم اميرند، اسماء فعلي در حكم سپاهيانند و اسمايي كه از اسماء سه‌گانه ياد شده تركيب مي‌شوند، در حكم رعيّت و مردم هستند.

همان‌گونه كه هر يك از اعضاي سلطنت صوري مجازي به كار ويژه‌اي مي‌پردازند كه ديگران در آن شريك نيستند، هر اسمي از اسماء سلطان حقيقي نيز ويژة امري است كه ديگران در آن سهيم و شريك نيستند؛ از اين جهت، هر يك از اسماء حق تعالي قلمرو ويژه‌اي دارند، با احكام و آثار ويژه و در نتيجه هر يك از موجودات عالم هستي مظهر اسمي از اسماء هستند و در قلمرو نفوذ و تأثير آن قرار دارند و آن اسم در حكم ربّ و مالك و صاحب و مدبّر آن است و از اين جهت، رجوع و بازگشت آن نيز به همان اسم است، چنان‌كه فرمود: يوم نحشر المتقين الي الرحمن وفداً (مريم، 85). و نيز فرمود: إنّ الي ربّك المنتهي. (نجم، 42).

مظاهر اسماء در عين حال كه به ربّ خويش كه اسمي از اسماء حق تعالي است باز مي‌گردند و به حكم آن اسم گردن مي‌نهند، به وجود مي‌آيند، به كمال خود مي‌رسند و به اصل خويش باز مي‌گردند، ولي در واقع همه تحت سلطنت مطلقه حق تعالي قرار دارند و به حكم او گردن مي‌نهند و به سوي او برمي‌گردند. چنان‌كه در سلطنت صوري مجازي اگر چه به ظاهر جمعي تحت فرمان وزير و جمعي تحت فرمان امير قرار دارند و هر كاري به دست كسي انجام مي‌شود كه ديگري در آن دخالت نمي‌كند ولي در واقع همة كارها به دست سلطان انجام مي‌شود، زيرا تا حكم سلطان نباشد، هيچ يك از وزير و امير كاري انجام نمي‌دهد و اگر انجام داد وزير و امير نيست بلكه خود سلطان است.

اين خلاف فرض است و در عين حال انجام كار به فرمان سلطان نيز بايد از مجاري خاص خود انجام پذيرد. اگر كسي از سلطان انعام طلب كند و سلطان بخواهد او را به خواسته‌اش برساند، چاره‌اي نيست كه او را به خزانه‌دار حوالت دهد؛ چنان‌كه اگر كسي براي دفع دشمنانش از او كمك بخواهد، ناچار بايد به اميري از اميرانش مراجعه كند و يا سلطان او را به اميري واگذار مي‌كند.

همين‌گونه است رجوع به سلطان حقيقي؛ اگر فقيري به سلطان حقيقي مراجعه كند و از او مال و ثروت بخواهد، ناچار بايد به اسم غني رجوع كند و از او استمداد بخواهد؛ و اگر مريضي از او شفاء خواهد، بايد به اسم شافي تمسّك جويد؛ و اگر گمراهي، بدو متوجه شود و از او راه‌يابي خواهد، بايد به اسم هادي توجه كند و همين‌گونه است رجوع افراد نامتناهي براي رفع نيازهاي بي‌شمار به سلطان حقيقي كه بايد به اسمي از اسماء او رجوع نمايد. (ر.ك. اسرار الشريعة، 109).

اما انسان خليفه اعظم است و جانشين حق تعالي؛ از اين جهت، او در حكم سلطان حقيقي است نه در حكم وزير و امير؛ او اسم اعظم حق تعالي است كه بر همه اسماء الهي حكومت دارد او دستان خداست كه اخذ و عطا به وسيلة آن‌ها انجام مي‌شود، دستاني كه ملك و ملكوت، هر يك عطاي يكي از آن دو است.

1ـ2ـ 8 ـ1ـ نسبت دستان خدا با انسان

در كريمه و الارض جميعاً قبضته يوم القيمة و السموات مطويّات بيمينه، (زمر، 68). زمين را به دست چپ و آسمان‌ها را به دست راست نسبت داده است (ر.ك. تفسير المحيط، 1، 420). و به خاطر اين‌كه بركت و نعمت از دست راست به چپ، از بالا به پايين، از جمال به جلال مي‌رسد؛ اهل باطن، زمين را دست چپ آدم حقيقي، كه عالم و انسان كبير است، دانسته‌اند و آسمان را دست راست او.

و از آن‌جاكه زمين به شرّ و فساد نزديك‌تر و مايل‌تر است، چنان‌كه ملائكه گفته‌اند: أتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء، (بقره، 30). اهل زمين را اصحاب شمال و اهل آتش ناميد و از آن‌جا كه آسمان‌ها و هر آن‌كه در آن‌ها است به خير و صلاح نزديكتر و مايل‌ترند، چنان‌كه حق تعالي درباره آنان فرمود: لا يعصون الله ما امرهم و يفعلون ما يؤمرون، (تحريم، 6). اهل آسمان را اصحاب يمين ناميد و آنان را اهل خير قرار داد و درباره آن‌ها فرمود: و اصحاب اليمين ما اصحاب اليمين في سدر مخضود و طلح منضود و ظلّ ممدود و ماء مسكوب و فاكهة كثيرة لا مقطوعة و لا ممنوعة (واقعه، 32ـ 27). و درباره اصحاب شمال فرمود: و اصحاب الشمال ما اصحاب الشمال في سموم و حميم و ظلّ من يحموم لا بارد و لا كريم إنّهم كانوا قبل ذلك مترفين. (واقعه، 45ـ 41).

حاصل آن‌كه هر اسمي از اسماء حق تعالي، مناسب با حقيقت و كمال ويژة خودش، شأني از شؤون عالم هستي را بر عهده دارد و به انجام آن مي‌پردازد و همة موجوداتي كه در آن شأن تأثيري دارند، از اعوان و انصار آن اسم هستند و هر موجودي كه از آن متأثر باشد يا به آن نيازمند باشد، سر و كارش با آن اسم خواهد بود. آن موجود كه تحت سلطنت آن اسم قرار دارد، محكوم به آن اسم است و كمالاتش مناسب آن اسم است و تأثيرش نيز به اندازه آن اسم يا كمتر از آن است. همين‌گونه موجوداتي كه تحت سلطنت دو يا چند اسم قرار دارند، محكوم به آن اسماء هستند، كمالاتشان متناسب با آن اسماء است و تأثيرشان نيز به اندازه مجموعة آن اسماء يا كمتر از آن‌هاست ولي از تك تك آن اسماء بيشتر است.

اما انسان به خاطر مظهريّت وي براي تمام اسماء، هم محكوم به همة اسماء است و در نتيجه همة اسماء الهي به تدبير و ادارة او مي‌پردازند و چون فرزندي است كه چندين دايه و پرستار دلسوز داشته باشد، به گونه‌اي كه هيچ امري از امور او راكد و معطّل نماند و هم كمالاتش متناسب با همة اسماء است و در نتيجه كمالات وي از تك تك اسماء هزاران برابر بيشتر است و در واقع او مجمع اسماء است و بدين خاطر كمال همة اسماء در او جمع شده است؛ از اين جهت، با هر اسمي كه سنجيده شود، او بزرگتر و عظيم‌تر از آن است و مي‌توان گفت كه او اسم اعظم است كه از جهت مقام تفرقه‌اش تحت تأثير اسماء است ولي به خاطر مقام جمعي‌اش كه مجمع كمالات اسماء قرار گرفته است، بر همة اسماء تأثير دارد و به همين خاطر اثر و نتيجه و برآيند كمالاتش نيز از اسماء ديگر كه مدبّر او هستند بيشتر است، زيرا تأثير اسماء به تنهايي، به مراتب كمتر از تأثير اسماء به صورت جمعي است.

او به خاطر استعداد تامّ پذيرش تجلّيات اسماء از جهت هر كمالي، با اسمي برابر است. به عنوان نمونه از جهت استعداد تامّ وي براي غنا، پذيراي تمام تجلّيات اسم غنيّ است و از اين جهت برابر با غنيّ است؛ و از جهت استعداد ويژة او براي علم، مظهر اسم عليم و قابل تمام كمالات اسم عليم است و از اين جهت با عليم برابر است و همين‌گونه است نسبت برابري او با اسم هادي، شافي، قدير، مريد و مانند آن. از جهت هر اسمي و از جهت كمال مربوط به هر اسمي با آن اسم برابر است ولي از جهت جمعيّت وجود و ظهور، حاكم بر همة اسماء و محيط بر آن‌ها است.

به عنوان نمونه او اگر چه از جهتِ غنا همتاي اسم غنيّ است ولي به خاطر علم، هدايت، شفا، قدرت، اراده و بي‌نهايت كمال ديگر، از اسم غنيّ برتر و در نتيجه حاكم بر اوست و اسم غنيّ براي برخورداري از كمالات ديگر محكوم و نيازمند به اوست، به همين خاطر است كه در ميان اسماء سِمَت امامت دارد.

1ـ2ـ 8 ـ2ـ انسان مظهر لطف و قهر

همة عالم هستي و كمالات آن به دو اسم بستگي دارد و در واقع مظهر دو اسم است و آن دو لطف و قهر يا اسم حاكم بر بهشت و جهنم است. هيچ موجودي نيست مگر آن‌كه محكوم به يكي از آن دو باشد. اين دو اسم را به «دو دست خدا» تعبير كرده‌اند؛ زيرا دست ابزاري است كه فاعل به وسيله آن در افعال تصرف مي‌كند و حق تعالي نيز با اين دو صفت هرگونه كه بخواهد در عالم تصرّف مي‌كند. عرفا اين كلام حق تعالي را كه بل يداه مبسوطتان (مائده، 64). اشاره به آن دانسته‌اند، يعني قهر و لطف و جلال و جمال او پيوسته در حال تجلّي و ظهور است، نه توقّف دارد و نه تعطيل. حق تعالي خود فرمود كه من آدم را با دو دست خويش آفريدم، (خلقت بيديّ) (ص، 75). يعني قوة قهر و لطف و جلال و جمال را در او نهادم و او را به آن‌ها در آميختم تا هم توانايي اصلاح و تكميل خويش را داشته باشد و هم توانايي اصلاح و تكميل ديگران را. (ر.ك. نقد النقود، 116).

به همين خاطر است كه انسان مظهر جميع اسماء الهي قرار گرفته است و در نتيجه شايستگي خلافت يعني شايستگي ظهور بالفعل همة اسماء را در خودش پيدا كرده است و در نتيجه همة موجودات و مظاهر اسماء را به تبعيت، خضوع و بندگي او امر كرد و گفت: فاذا سوّيته و نفخت فيه من روحي فقعوا له ساجدين (حجر، 29). و آنان‌كه از اين بندگي سرباز زدند، مورد عتاب قرار گرفتند، چنان‌كه فرمود: ما منعك ألاّ تسجد لما أمرتك. (اعراف، 12). همة اين شايستگي به اين خاطر است كه به مقام خلافت فعلي رسيده است، چنان‌كه فرمود: إنّي جاعل في الارض خليفة. (بقره، 30).

اين نيز نتيجة آفرينش او با دو دست لطف و قهر يا جمال و جلال است و يكي از مهمترين امتيازات انسان است، چه اين‌كه ديگر موجودات آفريدة يك دست خدايند، يا لطف يا قهر؛ يا جمال، يا جلال؛ آن هم نه جمال و جلال تام بلكه ظهور يكي از اسماء جماليه يا ظهور يكي از اسماء جلاليه، (ر.ك. جامع الاسرار، 262ـ 261). چنان‌كه ملائكه مظهر جمال و شياطين مظهر جلالند و هر دو مظهر يك دست هستند.

بنابر تحقيق، مقصود از دو دست، عالم علوي و عالم سفلي است، چنان‌كه در مورد عالم علوي فرمود: و السموات مطويّات بيمينه (زمر، 67). و در مورد عالم سفلي فرمود: و الارض جميعاً قبضته، (همان). بدين خاطر كه دو عالم ياد شده مظهر دو اسم جمال و جلال يا دو دست او هستند (ر.ك. تفسير المحيط، 1، 339). و هر دو مظهر اسم اعظم و خليفه بزرگ اوست.

مقام انسان منحصر به استواء وجود او نسبت به ظهور همة اسماء جلالي و جمالي نيست، اگر چه اين كمال ويژه و منحصر به فرد است، چنان‌كه يكي از مقدمات سجده ملائك بر او همين مقام استواء (سويته) (حجر، 29). است، ولي اين استواء مقدمه است براي نفخ روح. (و نفخت فيه من روحي) (همان). گويي مظهريّت بالفعل انسان براي همه اسماء، او را براي انتساب ويژه به حق تعالي و ظهور نفخة روحِ منسوب به ياء متكلم (روحي) شايسته ساخته است. اين انتساب چيزي نيست كه با الفاظ و عبارات قابل بيان باشد، چه اين‌كه همة انتساب‌هاي مشابه مانند: عبادي، اوليائي، جنتي و مانند آن ثمره‌اي از ثمرات بي‌شمار نفخة روح شخصي است.

1ـ2ـ 8 ـ3ـ تعليم اسماء

يكي از مباحث مهم مربوط به مرتبه پيش از طبيعت انسان بحث اسماء است كه تا اندازه‌اي به آن اشاره شد. يكي ديگر از مباحث مربوط به آن بحث تعليم اسماء است. آيا تعليم اسماء به معني آموزش مفهومي آن است؟ آيا مخاطب تعليم اسماء آدم بوده است؟ آيا آدم تنها اسماء يا مفاهيم اسماء را شناخته است يا مسمّي و مصاديق آن‌ها را نيز يافته است؟ شكي نيست كه تعليم مفهومي پيش از عالم طبيعت ممكن نيست، زيرا تعليم مفهومي متوقّف بر الفاظ، مفاهيم، اصوات، ابزار بيان، ذهن، فكر و حركت است و هيچ يك يا دست كم اكثر آن‌ها در عالم پيش از طبيعت وجود ندارد؛ از اين جهت، تعليم مفهومي نمي‌تواند مقصود باشد. از اين گذشته «تعليم مفهومي چيزي نيست كه انسان را به مقامي برساند كه ملائك بر او سجده كنند.» (ر.ك. تفسير الميزان،1، 117)

1ـ2ـ 8 ـ4ـ مخاطب تعليم اسماء

شكي نيست كه تعليم اسماء كمال بي‌مانندي براي آدم است؛ از اين جهت، اين پرسش مطرح مي‌شود كه آيا اين كمال اختصاص به آدم دارد يا ذرّيّه و فرزندان او نيز از آن برخوردارند؟ اكثر مفسّران در اكثر موارد، كمالات را مخصوص آدم ندانسته‌اند بلكه فرزندان و ذريه او را در آن سهيم و شريك دانسته‌اند و نيز تعليم اسماء به ذريه را بالقوه دانسته‌اند و نه بالفعل؛ از اين جهت، هر كسي كه اين اسماء در او ظهور و فعليّت بيشتر داشته باشد از ديگري كاملتر است و اگر كسي همه اسماء در وجودش بالفعل بود و به ظهور تام رسيد، او از همه خلق برتر و والاتر است. شاهد بر عموميّت تعليم اسماء به فرزندان و ذريه آدم كريمه: و لقد خلقناكم ثمّ صوّرناکم ثمّ قلنا للملائكة اسجدوا لإدم، فسجدوا الاّ ابليس لم يكن من الساجدين است. (اعراف، 11).

تفاوت ظهور فعلي اسماء در افراد انساني به خاطر تفاوت استعدادهاي آن‌هاست هر كه استعدادش بيشتر، ظهور اسماء در او بيشتر است (ر.ك. جامع الاسرار، 260). و تفاوت استعداد نيز مربوط به عين ثابت آن‌هاست و عين ثابت هم، مجعول نيست تا علّت تفاوت مورد پرسش قرار گيرد.

پرسش ديگري كه به تعبير سيد ويژه خواص است و مي‌توان مطرح نمود اين است كه: به هنگام تعليم اسماء به آدم و نيز إنباء اسماء به ملائكه، آيا مسمّاي اسماء نيز مورد مشاهده قرار گرفته است يا نه؟ و چگونه ممكن است اسم بدون مسمّي ظاهر شود؟ مگر آن‌كه تعليم به علم حصولي باشد كه در ملكوت و بالاتر از آن از چنين علمي خبري نيست. تعابير حق تعالي در قرآن كريم به اين پرسش‌ها به اشاره پاسخ داده است و فرموده است: أنبئوني بأسماء هؤلاء، (بقره، 31). أنبئهم بأسمائهم. (همان، 33). هاء در هؤلاء براي اشاره و تنبيه است و اشاره جز در مورد حاضر و معلوم معني ندارد؛ از اين جهت، به همراه تعليم اسماء، مسمّاي آن‌ها نيز مورد تعليم بوده است. (ر.ك. تفسير المحيط، 2، 393).

آدم مسمّاي اسماء را به صورت اجمال در وجود خود مشاهده كرد، زيرا وجود او جامع بر همه اسرار عالم و نسخة كوچك عالم است، بنابراين با مشاهدة خود، اسماء و مظاهر آن را در خود به‌طور اجمال مشاهده مي‌كند؛ از اين جهت است كه او را آيينه حق و حقيقت نام نهاده‌اند كه نشان‌دهندة همه اسماء و مظاهر اسماء الهي، ولي به اندازة قابليّت نشان دادن آيينه است. (همان، 394). به تعبير ديگر هيچ اسمي از اسماء الهي نيست مگر آن‌كه انسان در تخلّق به آن و نيز مظهريّت آن سهمي دارد، چنان‌كه فرمودند: خلق الله تعالي آدم علي صورته (بحار الانوار، 4، 11؛ تفسير المحيط،2، 53). ولي ملائك چنين نيستند؛ به همين خاطر است كه به سجده بر آدم مأمور گشتند. تفاوت آدم و ملائك از جهت قابليّت آن‌ها براي مظهر بودن براي اسماء، در علم به اسماء ظهور يافت و معلوم شد كه آدم و ملائكه در علم به اسماء برابر نيستند بلكه با يكديگر تفاوت آشكاري دارند. تفاوت علم آدم و ملائكه در تفاوت تعليم و انباء نهفته است.