فصل یکم، بخش سوم، انسان در طبيعت - 1ـ 3ـ 1ـ جامعيت انسان در طبيعت

1ـ 3ـ 1ـ  جامعيت انسان در طبيعت

ويژگي‌هاي انسان در عوالم پيش از طبيعت گفته شد. اينك اين پرسش مطرح مي‌شود: آيا انسان در طبيعت نيز از ويژگي‌هاي ياد شده سهمي دارد يا نه؟ اگر ممكن نيست دقيقاً آنچه را كه در عوالم پيشين داشته در عالم طبيعت نيز داشته باشد؛ زيرا در اين صورت تفاوتي ميان طبيعت و پيش از طبيعت نخواهد بود ولي در عين حال از آن‌ها بي‌يهره هم نيست. اين مسأله را شرح بايد كه از اين‌قرار است:

 انسان هر چه به تجرّد و وحدت نزديك‌تر باشد، از تعلّقات پيراسته‌تر و در نتيجه براي فهم حقايق و دريافت معارف الهي آماده‌تر است؛ و هر چه به كثرت و مادّيت نزديك‌تر باشد، به تعلّقات آميخته‌تر و در نتيجه از فهم معارف و حقايق الهي دورتر است. به همين خاطر است كه وي در عوالم نزديك به وحدت، احكام و آثاري دارد كه در مراتب پايين‌تر فاقد آن است.

به عنوان نمونه، در عالم وجود جمعي به خاطر تعلّق اندك، در پاسخ به ألست بربّكم (اعراف، 172). بلي گفتند، ولي آن‌گاه كه به عالم شهادت و كثرت كه منزل تعلّق است، پاي نهادند، اقرار پيشين و ربّ و صاحب خويش را فراموش كردند. كريمه و لقد عهدنا إلي آدم من قبل فنسي و لم نجد له عزماً (طه، 115). اشاره به همين امر است. مقصود از فقدان عزم براي آدم يا ذرّيه او اين است كه او در عالم كثرت و تعلّقات، عزم و همّت توجه به حق تعالي و مشاهده او در مظاهر غيب و شهادت يا آفاق و انفس را ندارد. (ر.ك. جامع الاسرار، 611).

اين فقدان عزم مربوط به ظهر آدم است كه عالم كثرت است؛ زيرا مقصود از ظهر آدم، عالم ارواح جبروتي و عالم عقل است كه موجودات در آن عالم به‌صورت بالقوّه وجود دارند و مقصود از «بلي» پاسخ آن‌ها به زبان استعداد و قابليّت است، يعني اگر آن‌ها در خارج وجود داشتند و اين پرسش از آن‌ها مي‌شد «بلي» مي‌گفتند. (ر.ك. جامع الاسرار، 1111). و لقد عهدنا إلي آدم من قبل فنسي (طه، 115). اين حكم مربوط به فرزندان آدم است نه آدم؛ زيرا آدم پيامبر معصوم است و معصوم خطا و نسيان و مانند آن‌ها را ندارد. (ر.ك. تفسير المحيط، 1، 411). ـ اين نكته نيز شاهدي بر تفاوت ديدگاه سيد در مسأله انسان كامل با ديگران است. ـ اگر كسي بپرسد كه فرزندان آدم بسيارند و ضمير در «نسي» مفرد است و نمي‌تواند به اولاد آدم بازگردد، پاسخ اين است كه مقصود از آدم، نوع انسان است نه شخص. نوع واحد است و ضمير به آن باز مي‌گردد. (همان).

محقّقان از عرفا به تحقيق گفته‌اند كه همه عالم هستي به حقيقت انسان كامل قيام دارد و بدون او هيچ‌گونه بقاء و دوام بلكه ظهور و وجود ندارد؛ چنان‌كه ابن عربي در آغاز خطبه رساله «نسخة الحق» مي‌گويد: الحمد الله الذي جعل الانسان الكامل معلم الملك و أدار ـ سبحانه و تعالي ـ تشريفاً و تنزيهاً بانفسه الفلك. (ر.ك.  جامع الاسرار، 15).

حقيقت انسان كامل هم علّت پيدايش طبيعت، افلاك، ملكوت و جبروت است، هم سبب تكامل آن و هم سبب بقاء و دوام آن (همان). و هم وجود آن‌ها ظلّ وجود انسان كامل است؛ از اين جهت، خالق آن‌هاست. هم كمال آن‌ها، فيض و عطاي اوست و از اين جهت، معلم آن‌هاست و هم بازگشت همه موجودات به اوست و از اين جهت معاد، مقصد و منتهاي آن‌هاست. چنان‌كه سيد ضمير «اليه» در إليه يرجع الامر كله (هود، 123). و نيز ضمير «له» و «اليه» در له الحكم و إليه ترجعون (قصص، 70). را به وجود مبارك حضرت ختمي مرتبت (ص) برمي‌گرداند و خدا را منزّه و بي‌نياز از اتّصاف به چنين اموري مي‌داند. (ر.ك.  جامع الاسرار، 570).

و نيز انسان را نسخه عالم هستي؛ از اين جهت، روح در بدنش را همچون عقل اوّل در بدن عالم كبير كه انسان كبير است، دانسته‌اند و قلب او را همچون نفس كلّي در عالم شناخته‌اند. (همان، 1100). انسان كامل كتابي است كه جامع و شامل همه كتاب‌هاي ياد شده است؛ از جهتي امّ الكتاب است و از جهتي كتاب مبين و از جهتي ديگر كتاب محو و اثبات است. نام‌هاي مختلف او بدين جهت است كه انسان كامل در عالم طبيعت، نسخه عالم كبير است، بنابراين همه آن‌چه را كه عالم كبير دارد، وي نيز دارد چنان‌كه عارف ربّاني علي بن ابي طالب (ع) فرمود:

دوائك فيك و ما تشعر

و دائك منك و ما تبصر

و تحسب أنّك جرم صغير

و فيك انطوي العالم الاكبر

و انت الكتاب المبين الذي

بـأحرفه يظـهر المظـمر

فلاحاجةً لك في خارج

يخبّر عنك بما سطّروا

 

روائع الحكم في اشعار الامام (ع)، ص200