فصل یکم، بخش سوم، انسان در طبيعت - 1ـ3ـ 10ـ ابزارهاي شناخت در انسان

1ـ3ـ 10ـ ابزارهاي شناخت در انسان

گفته شد كه از ديدگاه عرفان، همه علوم و حقايق بدون استثناء از حضرت ربّ اعلي كه حق تعالي است، بر حضرت ربّ ادني كه عقل اوّل و انسان حقيقي است و رحمن نام دارد، به‌صورت اجمال نازل مي‌گردد، آن‌گاه از حضرت ربّ ادني بر نفس كلّي كه رحيم نام دارد، به‌صورت تفصيلي نازل مي‌گردد، آن‌گاه به مراتب پايين‌تر و بر نفوس جزيي متكثّر، نازل مي‌شود. (ر.ك. همان، 1175).

 1ـ3ـ 10ـ 1ـ حواس و قلب

از آيات قرآن فهميده مي‌شود كه اولاً مهمّترين مجاري ادراكي انسان، چشم و گوش و دل است و ثانياً اين مجاري بر دو قسم است، يكي چشم و گوش و دل صوري و ظاهري و ديگري حقيقي و باطني. به عنوان نمونه:

فأعرض أكثرهم فهم لايسمعون و قالوا قلوبنا في أكّنة ممّا تدعونا إليه و في آذاننا وقر و من بيننا و بينك حجاب فاعمل إنّنا عاملون. (فصّلت، 5).  اگر آن‌ها نمي‌شنيدند بدين معنا نيست كه گوش‌هاي ظاهر و مادّي‌شان كر و ناشنوا بوده و هيچ صدايي را نمي‌شنيدند و اگر ميان آن‌ها و معارف الهي حجابي بوده كه مانع از مشاهده آن بود، به اين معنا نيست كه هيچ چيزي حتي امور مادّي را نمي‌ديدند، بلكه چشم داشتند و امور عادي و متعارف مانند اجسام رنگين را مي‌ديدند، ولي حقايق و انتساب آن‌ها به حق تعالي را نمي‌ديدند.

اگر مشاهده با چشم ظاهر، بر سلامت آن متوقّف است، مشاهده با چشم باطن نيز متوقّف بر سلامت چشم باطن است. سلامت آن به صفاي دل و رفع حجاب از آن و توجه كلّي به حضرت رحمن و رحيم بستگي دارد؛ چنان‌كه حق تعالي فرمود: و لو أنّهم أقاموا التّورية و الانجيل و ما اُنزل إليهم من ربّهم لاَكلوا من فوقهم و من تحت أرجلهم. (مائده، 66). اگر به عبادت شرعي ظاهري مي‌پرداختند و در انجام اعمال قلبي باطني كوشش مي‌كردند و آن دو را به‌گونه‌اي جمع مي‌كردند كه توجه به هر يك از آن دو، مانع ديگري و سبب غفلت از ديگري نمي‌شد، (كه اولي شريعت است و دومي طريقت و سومي حقيقت) هم به غذاهاي روحاني فوقاني كه علوم و حقايق است، دست پيدا مي‌كردند و هم به غذاهاي جسماني تحتاني كه مدركات جسماني مربوط به شگفتي‌هاي عالم مثال و كشف صوري و مانند آن دست مي‌يافتند. (ر.ك. جامع الاسرار، 80ـ 1177).

حاصل آن‌كه از آن‌جا كه انسان، وجود جامع ميان غيب و شهادت يا ملك و ملكوت يا امر و خلق دارد، از ابزار ادراكي هر دو عالم برخوردار است؛ هم بصر دارد تا به وسيله آن عالم شهادت و ملك را مشاهده كند، هم بصيرت دارد تا با آن عالم غيب و ملكوت را مشاهده كند. چشمي كه با آن مي‌توان ملكوت را مشاهده كرد، بصيرت است. آيات ذيل به اين ابزار اشاره دارد:

قل هذه سبيلي أدعوا إلي الله علي بصيرة أنا و من اتّبعني. (يوسف، 1ـ 8). و نيز: فانّها لاتعمي الاَبصار و لكن تعمي القلوب التي في الصدور. (حج، 46).

همان‌گونه كه چشمي كه ويژه مشاهده عالم شهادت است، در صورتي مي‌تواند ببيند كه مانع و حجابي نداشته باشد و غير از چشم بينا و جسم قابل مشاهده و نبودن مانع براي چشم و نبودن حجاب ميان آن دو، بايد نوري كه نه مربوط به چشم است و نه مربوط به جسم قابل مشاهده، وجود داشته باشد، مشاهده به وسيله چشم بصيرت نيز همين‌گونه است؛ بايد موانع از سر راه آن برطرف شود و حجابي ميان بصيرت و عالم غيب و ملكوت نباشد و نور ديگري ميان آن دو بتابد و اگر اين نور نباشد ديدن حاصل نمي‌گردد.

به تعبير قرآن اين نور از حق تعالي است و كسي كه مورد تجلّي اين نور قرار نگرفته باشد، در ظلمت و تاريكي ذاتي خود خواهد بود و بدين جهت چيزي را مشاهده نمي‌كند. كريمه و من لم يجعل الله له نوراً فما له من نور (نور، 40).  و نيز، يوم يقول المنافقون و المنافقات للذين آمنوا انظرونا نقتبس من نوركم قيل ارجعوا ورائكم فالتمسوا نوراً (حديد، 13).  بدان اشاره دارد. (ر.ك. تفسير المحيط، 1، 1ـ 270).

رفع موانع و پاك داشتن مجاري ادراكي، به تقوي و جهاد و پرهيز از غفلت است؛ چنان‌كه فرمود: و من يتّق الله يجعل له مخرجاً و يرزقه من حيث لايحتسب، (طلاق، 3) والّذين جاهدوا فينا لنهديّنهم سبلنا. (عنكبوت، 69).

راه پاك داشتن مجاري ادراكي و پالودن آن از موانع به اين است كه آن‌چه را كه سبب آلودگي آن گشته، برطرف سازيم چنان‌كه حق تعالي فرمود: أفرأيت من اتّخذ إلهه هواه و أضلّه الله علي علم و ختم علي سمعه و قلبه و جعل علي بصره غشاوة فمن يهديه من بعد الله أفلا تذكّرون؛ (جاثيه، 23). آنان‌كه هواهاي خويش را خداي خويش قرار داده‌اند و از آن فرمان بردند و بدين جهت از فرمان خدا و رسول سر باز مي‌زنند و به دنيا و تعلّقات آن، كه مانع از درك حقايق است، دل بسته‌اند در عين حال كه عالمند، گمراهند. مي‌بينند و نمي‌بينند؛ مي‌شنوند و نمي‌شنوند و…. پس ابزار ادراكي بر دو قسم است كه يك قسم آن را همه دارند؛ از اين جهت، مي‌بينند و مي‌شنوند و مي‌فهمند و قسم ديگر آن را همه ندارند بلكه كساني از آن برخوردارند كه جهاد و تقوي را پيشه خويش ساخته باشند.

چشم و گوش و دل كه در اين موارد از ادراك باز مانده‌اند، چشم و گوش و دل صوري ظاهري نيست؛ زيرا كفار و يهود و منافقان نيز از آن برخوردار بودند و آنان نيز بر حسب صورت و ظاهر، كر و كور و كودن نبودند بلكه همانند حيوانات بينا و شنوا، مي‌ديدند و مي‌شنيدند. آن‌چه را آن‌ها نداشتند، چشم و گوش و دل حقيقي بود، (ر.ك. جامع الاسرار، 84ـ 1182).

چنان‌كه حق تعالي فرمود: و لقد ذرأنا لجهنم كثيراً من الجنّ و الانس لهم قلوب لا يفقهون بها و لهم اعين لا يبصرون بها و لهم آذان لا يسمعون بها اولئك كالانعام بل هم أضلّ اولئك هم الغافلون؛ (اعراف، 179). آنان‌كه حوزه‌هاي ديده‌ها و شنيده‌ها و يافته‌هايشان با حيوانات مشترك است، تنها از چشم و گوش و قلب صوري ظاهري برخوردارند؛ اينان هستند كه به خاطر رفتارها، اخلاق و عقايد ناروا چشم و گوش و دل حقيقي‌شان مهر خورده است و در حجاب قرار گرفته است.

به تعبير قرآن، ختم الله علي قلوبهم و علي سمعهم و علي أبصارهم غشاوة. (بقره، 7). كلاّ بل ران علي قلوبهم ما كانوا يكسبون. (مطففين، 14). اين كمترين و رقيق‌ترين مرتبه حجاب است و «طبع» غليظ‌تر از آن و «ختم» آخرين مرتبه حجاب است كه قابل اصلاح و زدودن نيست. (ر.ك. جامع الاسرار، 1186). ختم با «قفل» در كريمه أم علي قلوب أقفالها (محمد، 24). همانند است و هر دو با كوري حقيقي كه رهايي از آن در دنيا و آخرت ناممكن است، برابر است؛ (ر.ك. جامع الاسرار،1187). و من كان في هذه أعمي فهو في الإخرة أعمي و أضل سبيلاً. (اسراء، 72).

كريمه و من أعرض عن ذكري فانّ له معيشةً ضنكاً و نحشره يوم القيمة أعمي قال ربّ لم‌حشرتني أعمي و قد كنت بصيراً قال كذلك أتتك آياتي فنسيتها و كذلك اليوم تنسي (طه، 126). به‌صورت كاملاً روشن تفاوت ميان چشم و گوش و دل ظاهري و باطني را بيان كرده است؛ زيرا نسيان مربوط به چشم و گوش ظاهري نيست و نيز «ياد» و به خاطر داشتن مربوط به قلب است كه بصيرت نام دارد نه بصر.

به تعبير ديگر، كساني كه در عالم قيامت كور هستند، به اعتقاد خودشان در دنيا بينا بودند و حق تعالي با انتساب نسيان به آن‌ها در دنيا، گويي مي‌فرمايد بينايي دو قسم است كه يك قسم آن را داشتيد و قسم ديگر آن را كه بينايي حقيقي بود نداشتيد. (ر.ك. جامع الاسرار، 1188). (نكته ديگري كه از كريمه ياد شده مي‌توان فهميد اين است كه آنان‌كه در دنيا بينا بودند و آن‌چه را كه با چشم ظاهري مي‌توان ديد، مي‌ديدند، در قيامت از اين جهت كورند كه آن‌چه در دنيا با چشم ظاهري ديدني بود، در قيامت وجود ندارد و آن‌چه كه وجود دارد مربوط به چشم باطن است كه آنان فاقد آنند؛ از اين جهت، در قيامت كورند، نه به اين معني كه چشماني را كه در دنيا داشتند از آن‌ها گرفته باشند بلكه بر فرض كه اين چشمان هم باشند، چيزي كه بتوان با آن‌ها مشاهده كرد، وجود ندارد و آن‌چه وجود دارد با چشم ديگري قابل مشاهده است كه آن‌ها آن چشم را ندارند).

رسول خدا (ص) فرمود: ما من عبد إلاّ و لقلبه عينان و هما غيب يدرك بهما الغيب فاذا أراد الله بعبد خيراً فتح عينَي قلبه، فيري ما هو غايب عن بصره. (همان، 1202؛ با اندكي تفاوت، از امام سجاد (ع)، بحار الانوار، 70، 53).

و نيز فرمود: إنّ للقلب عينين كما للجسد فيري الظاهر بالعين الظاهرة و يري الباطن و الحقايق بعين الحق التي هي الباطنة. (همان).

و نيز گفته‌اند: اولين چيزي كه در قلب عارف پديد مي‌آيد، نور است، آن‌گاه ضياء مي‌شود، آن‌گاه شعاع مي‌گردد، آن‌گاه ستاره مي‌شود، آن‌گاه ماه و در آخر خورشيد مي‌شود. آن‌گاه كه نور در دل پديد آمد، همه دنيا با لوازم و نعمت‌هاي آن براي قلب بي‌مقدار مي‌شود، آن‌گاه كه ضياء شد دنيا را ترك مي‌كند و از آن دوري مي‌گزيند، آن‌گاه كه ستاره شد، از لذت‌ها و دوست‌داشتني‌هاي آن جدا مي‌گردد، آن‌گاه كه ماه شد، به آخرت و آن‌چه در آن است بي‌رغبت مي‌شود و آن‌گاه كه خورشيد شد، نه دنيايي مي‌بيند و نه آخرت و نه آن‌چه در آن است، تنها خدا را مي‌بيند. چنين كسي بدنش نور است، قلبش نور، كلامش نور و همه هستي‌اش نور است. (ر.ك. جامع الاسرار، 1212ـ 1211).

1ـ3ـ 10ـ 2ـ مراتب قلب

قلب چهار مرتبه دارد: صدر، قلب، فؤاد، لبّ.

«صدر» معدن اسلام است؛ چنان‌كه حق تعالي فرمود: أفمن شرح الله صدره للاسلام. (زمر، 22).

«قلب» معدن ايمان است؛ چنان‌كه فرمود: و لكن حبّبّ اليكم الايمان و زيّنه في قلوبكم. (حجرات، 7).

«فؤاد» معدن معرفت است؛ چنان‌كه فرمود: ما كذب الفؤاد ما رأي. (نجم، 11).

و «لبّ» معدن توحيد است؛ چنان‌كه فرمود: إنّ في ذلك لذكري لاولي الالباب. (زمر، 21).