فصل یکم، بخش سوم، انسان در طبيعت - 1ـ 3ـ 2ـ تعابير مربوط به حقيقت انسان

1ـ 3ـ 2ـ تعابير مربوط به حقيقت انسان

تعابير مختلف انسان در مراتب مختلف وجودي وي (جداي از تعيّن نخست وي) در سخنان سيد عبارت است از: كتاب الله،‌ كتاب صغير، كتاب كبير، امّ الكتاب، كتاب مبين، كتاب محو و اثبات، كتاب مسطور، كلمه تام، عالم صغير، عالم كبير، آيينه حق، عين الله، عين الحيوة، خليفة الله؛ به‌طوري كه هر يك معرّف جنبه‌اي از جنبه‌هاي متعدّد وجود انسان است.

1ـ 3ـ 2ـ 1ـ كلمه

كلمه عبارت است از يكايك ماهيّات و اعيان و حقايق و موجودات خارجي و به‌طور كلّي هر امر متعيّني كلمه است. عرفا موجودات معقول و علمي همانند حقايق و ماهيّات را كلمات معنوي؛ و موجودات خارجي را كلمات وجودي؛ و موجودات مجرّد را كلمات تام مي‌خوانند.

مقصود از كريمه و لو أنّما في الارض من شجرة أقلام و البحر يمده من بعده سبعة أبحر ما نفدت كلمات الله إنّ الله عزيز حكيم (لقمان، 27). اشاره به كلمه به معني گفته شده دارد، يعني كلمات آفاقي نه قرآني؛ زيرا چنان‌كه گفته شد، اگر مقصود كلمات قرآني باشد، پايان نپذيرفتن آن اين‌گونه نيست، زيرا كلمات قرآني به حسب صورت به يك دوات مركّب پايان مي‌پذيرد، چه رسد به يك دريا و بيش از آن. چنان‌كه كريمه و تمّت كلمة ربّك صدقاً و عدلاً لا مبدّل لكلماته و هو السميع العليم (انعام، 115). نيز به به همين كلمه اشاره دارد.

از اين گذشته اگر كلمه و آيه و حروف بر موجودات خارجي اطلاق نمي‌شد، حق تعالي از انسان به حروف و آيه و كلمه تعبير نمي‌كرد و حال آن‌كه چنين كرده است. به عنوان نمونه، حق تعالي از رسول خود به عنوان «طه»، «يس» و مانند آن تعبير كرده است، (ر.ك. تفسير المحيط، 1، 3ـ 212). چنان‌كه سفيان ثوري از امام صادق (ع) پرسيد: معني «طه» و «يس» چيست؟ حضرت فرمود: «طه» نامي از نام‌هاي پيامبر (ص) به معني طالب حق و هادي به سوي آن و «يس» نام ديگري از آن حضرت به معني يا ايها السامع للوحي است. (صدوق، معاني الاخبار، 22؛ تفسير الميزان، 14، 127).

حضرت عيسي (ع) را كلمه ناميد و فرمود: انما المسيح عيسي بن مريم رسول الله و كلمته ألقاها إلي مريم؛ (نساء، 171). و نيز همو را آيه ناميد و فرمود: و جعلنا ابن مريم و امّه آية. (مؤمنون، 50).

چنان‌كه حضرت امير مؤمنان (ع) خود را نقطه باء ناميد و فرمود: أنا النقطة تحت ألباء (ر.ك. جامع الاسرار، 1163). و نيز فرمود: أنا الم ذلك الكتاب، أنا كهيعص، أنا القرآن الناطق، أنا كلمة الله العليا، أنا آية الجبار، أنا فلك الاقتدار، چنان‌كه در خطبه افتخاريّه آمده است. (ر.ك. تفسير المحيط، 1، 214).

امام هادي (ع) فرمودند: نحن كلمات الله التي لا تنفد و لا تدرك فضائلنا و لا تستقصي. (ابن شعبه حراني، تحف العقول، 476؛ ابن شر آشوب، المناقب، 4، 400؛ طبرسي، الاحتجاج، 2، 259).

امام باقر (ع) فرمودند: نحن الاَسماء الحسني التي لا يقبل الله من العباد عملاً إلاّ بمعرفتنا و نحن و الله الكلمات التي تلقّاها آدم من ربّه فتاب عليه. (بحار الانوار، 25، 5). 

امام صادق (ع) در تفسير كريمه و لله الاَسماء الحسني فادعوه بها (اعراف، 180). فرمودند: نحن و الله الاَسماء الحسني التي لا يقبل الله من العباد عملاً الا بمعرفتنا. (صافي، 1، 99؛ قرة العيون، 394؛ وافي، 1، 491).

كلمه آفاقي عبارت است از هر يك از موجودات مركّب عالم هستي كه ذاتاً به شناخت پروردگارشان راهنمايي مي‌كنند. اين كلمه اگر دلالت بر برخي از اسماء و صفات الهي داشته باشد، كلمه غير تام نام دارد مانند ملائكه و جنّ؛ چنان‌كه حق تعالي از زبان ملائكه فرمود: نحن نسبّح بحمدك و نقدّس لك (بقره، 30). كه نشان‌دهنده ظهور اسماء تنزيهي حق تعالي در آن‌هاست كه سبب تسبيح و تقديس است؛ و اگر دلالت بر همه اسماء و صفات حق تعالي داشته باشد، كلمه تام نام دارد؛ چنان‌كه خداي متعال درباره انسان فرمود: علّم آدم الاَسماء كلها. (همان، 31). انسان كلمه تام الهي است، خواه معناي كلمه و دلالت بر تمام اسماء و صفات حق تعالي در او به فعليّت رسيده باشد و خواه در قوّه و استعداد باقي مانده باشد. (تفسير المحيط، 2،451ـ 450). زيرا انسان‌ها بر دو دسته تقسيم مي‌شوند.

دسته‌اي كه جامع همه اسماء و صفات به‌صورت بالقوّه هستند و توان همه اسماء و صفات را در خود دارند. همه انسان‌ها اين‌گونه‌اند. دسته‌اي ديگر كه به‌صورت بالفعل شامل همه اسماء و صفات هستند و همه اسماء و صفات در آن‌ها به ظهور تام رسيده‌اند. اينان انبياء و اولياء و اصفياء و عارفان بالله هستند. (ر.ك. تفسير المحيط، 2، 450).  اين گروه كه مظهر همه اسماء و صفات حق تعالي هستند نيز بر دو دسته‌اند؛ دسته اوّل كساني كه ظهور اسماء و صفات در آن‌ها به تعادل رسيده است و مظهر عدل همه اسماء و صفات هستند؛ ظهور هيچ اسم و صفتي در آن‌ها بر ظهور اسم و صفت ديگر غلبه ندارد؛ مانند حضرت ختمي مرتبت (ص) و خاندان پاك وي. اينان رحمة للعالمين (انبياء، 107). هستند.

دسته دوم در عين حال كه مظهر همه اسماء و صفات حق تعالي هستند، ولي ظهور اسماء در آن‌ها به‌صورت متعادل نيست، بلكه برخي از اسماء بر برخي ديگر غلبه دارند ولي نه چنان غلبه‌اي كه مانع از ظهور اسماء مغلوب شود. اينان بر حسب ظهور اسماء و غلبه آن‌ها داراي مراتب مختلف هستند؛ به همين خاطر است كه برخي بر برخي ديگر برتري دارند؛ چنان‌كه حق تعالي فرمود: تلك الرسل فضّلنا بعضهم علي بعض منهم من كلّم و رفع بعضهم درجات و آتينا عيسي ابن مريم البينات و أيّدناه بروح القدس. (بقره، 253).

چنان‌كه ملاحظه شد، انسان كلمة الله است ولي نه در رديف ساير كلمات الهي بلكه كلمه تام خداي تعالي است و به خاطر تماميّت وي است كه درباره وي فرمود: اليه يصعد الكلم الطيّب، (فاطر، 10). زيرا مقصود از كلمه طيّب، ارواح كامل و نفوس پاك انبياء و رسولان و اولياء و كمّل است و به همين معني اشاره دارد كريمه يا أيّتها النفس المطمئنة إرجعي إلي ربّك راضية مرضية فادخلي في عبادي و ادخلي جنتي (فجر، 30ـ 28). و نيز، ضرب الله كلمة طيبة كشجرة طيبة (ابراهيم، 25ـ 24). و به همين خاطر است كه همه عالم هستي از طبيعت تا ملكوت و جبروت در خدمت اوست. (ر.ك. تفسيرالمحيط، همان). ملائكه مقدّس و منزّه با همه طبقات و مراتبي كه دارند ذيل وجود اويند.

1ـ 3ـ 2ـ 2ـ كتاب

قيصري پس از بيان اين مطلب كه انسان عالَم است و عوالم هستي متعدد است، مي‌گويد: بايد دانست كه اين عوالم خواه كلّي خواه جزئي، كتاب‌هاي الهي هستند؛ بدين جهت كه داراي كلمات تام هستند. كلّيات عوالم هستي، كتاب‌هاي كلّي و اصلي هستند ... اما كتاب‌هاي فرعي و جزيي آن بي‌شمار است زيرا هر چه در عالم هستي وجود دارد، كتابي است از كتاب‌هاي الهي بدين جهت كه در اين موجودات، احكام خود يا ديگر موجودات ثبت و ضبط مي‌گردد؛ از اين جهت، هر كدام از آن‌ها كتاب است. (ر.ك. قيصري، شرح فصوص الحكم،28). 

دليل بر اين‌كه آفاق و انفس دو كتاب هستند كه شامل آيات، كلمات و حروف الهي هستند، بسيار است كه بزرگترين آن شهادت حق تعالي بر اين امر است كه آفاق و انفس شامل آيات و كلمات و حروف است و مطالعه آن سبب مشاهده او و مشاهده انوار وجه او مي‌گردد. و چون از سويي جهان داراي آيات است و از ديگر سو، آيات با كتاب نسبت ويژه‌اي دارند، زيرا كتاب عبارت است از صورت و تركيب جامعي كه شامل آيات و كلمات باشد، پس آفاق و انفس به حكم دارا بودن آيات و كلمات، هر كدام كتابي از كتاب‌هاي حق تعالي هستند. چنان‌كه فرمود: قل فأتوا بكتاب من عند الله هو أهدي منهما أتّبعه إن كنتم صادقين (قصص، 49). چه كتابي است كه از آن دو كتاب (آفاق و انفس) هدايت كننده‌تر باشد. (ر.ك. تفسير المحيط، 2، 16). و نيز فرمود: لو كان البحر مداداً لكلمات ربّي لنفد البحر قبل أن تنفد كلمات ربّي و لو جئنا بمثله مدداً. (كهف، 109). و نيز فرمود: و لو أنّ ما في الارض من شجرة أقلام و البحر يمدّه من بعده سبعة أبحر ما نفدت كلمات الله إن الله عزيز حكيم. (لقمان، 27).

شكي نيست كه مقصود از اين كلمات، الفاظ و واژه‌هاي قرآن، تورات و انجيل و ديگر كتاب‌هاي آسماني نيست؛ زيرا اگر چنين بود، درباره آن، اين‌گونه مبالغه نمي‌شد. شكي نيست كه كلمات قرآن و كلمات هر كتاب آسماني ديگر، با صرف چند مثقال مركّب يا كمتر يا بيشتر، تمام مي‌شود. مگر نوشتن كلمات و واژه‌هاي قرآن به چه اندازه جوهر و مركّب نياز دارد؟ اين كتابي كه مورد اشاره است، كتابي است كه اگر همه درياها مركّب و جوهر شود و چندين درياي ديگر نيز بدان افزوده شود، باز هم پيش از آن‌كه همه كلمات الهي رقم خورد، تمام مي‌شود و چيزي از آن باقي نمي‌ماند. كلمات اين دو كتاب عبارت است از حقايق موجودات و ماهيّت اعيان آن‌ها؛ يا عبارت است از موجودات مركّب خارجي، خواه روحاني باشد خواه جسماني. از آن‌جا كه مراتب اين عوالم نامتناهي است، چنان‌كه موجودات هر يك از عوالم نامتناهي است، اگر براي نوشتن الفاظ و واژه‌هاي آن‌ها نيز هزاران درياي مركّب صرف شود، باز هم نام همه نوشته نشده است؛ زيرا در غير اين صورت هر يك از عوالم موجودات ياد شده متناهي خواهد بود و حال آن‌كه به اتفاق محقّقان نامتناهي است. (ر.ك. تفسير المحيط، 2، 17).

سيد شرحي براي تطبيق موجودات عالم بر آيات و كلمات و حروف ارائه مي‌كند كه مختصر آن بدين قرار است. افراد موجود عالم هستي، حروف كتاب آفاقي‌اند؛ موجودات مركّب عالم، كلمات كتاب آفاقي‌اند. اين كلمات بمثابه كلمات قرآنند. كلّيات و طبقات و مراتب عالم هستي، آيات كتاب آفاقي‌اند. از آن‌جا كه انسان صورت آفاقي اجمالي و تفصيلي كتاب آفاقي است، مفردات و بسايط نفس انسان به منزلت مفردات و بسايط عالم آفاقي است؛ مركّبات نفس او بمثابه كلمات آن است و كلّيات نفس او همانند كلّيات عالم آفاق است، بنابراين همان‌گونه كه عالم آفاق، كتاب است، عالم نفس انساني نيز كتاب است؛ و از آن‌جا كه قرآن صورت اجمالي اين دو كتاب است، همان‌گونه كه قرآن كتاب الهي و صحيفه ربّاني است، آفاق و انفس نيز كتاب الهي و صحيفه ربّاني است. (ر.ك. تفسير المحيط، 2، 17).

كتاب‌هاي نامبرده، كتاب‌هاي اصلي و كلّي الهي است، امّا كتاب‌هاي فرعي و جزيي بيشتر از آن است كه به تصوّر آيد، چه رسد به شمارش و نامبردن آن، (ر.ك. تفسير المحيط، 2، 31). زيرا چنان‌كه گفته شد و قيصري بدان تصريح داشت، همه موجودات عالم هستي از اين جهت مظهر اسمي از اسماء الهي است و هر اسمي نيز جامع اسماء ديگر به‌صورت اجمال است و بدين جهت هر فردي از موجودات عالم، خود عالمي است و هر عالمي، كتابي است، بنابراين كتاب‌هاي فرعي و جزيي الهي، همه موجودات بي‌شمار جهان هستي‌اند.

انسان از آن جهت كه شامل همه موجودات عالم هستي است كه در مرتب قلب خود به‌صورت اجمال واجد آن و در مرتبه روح خود به‌صورت تفصيل داراي آن است، كتاب الهي و صحيفه ربّاني است و نيز مراتب وجود انسان از نفس و قلب تا خفيّ و اخفي، هر يك از كتاب‌هاي اصلي و كلّي الهي است و جزئيات هر يك از مراتب انسان، يكي از كتاب‌هاي جزيي و فرعي است؛ و همان‌گونه كه عالم كبير كه آفاقي نام دارد داراي آغاز، انجام، دنيا و آخرت است، عالم صغير نيز كه انفسي نام دارد، آغاز، انجام، دنيا و آخرت دارد. (ر.ك. تفسير المحيط، 2، 32).

1ـ 3ـ 2ـ 3ـ كتاب صغير و كبير

كتاب بر دو قسم است: 1ـ كتاب آفاقي كه بدان كتاب كبير گفته مي‌شود كه قرآن از آن به كتاب مبين و امام مبين تعبير كرده است؛ چنان‌كه فرمود: و كلّ شئ احصيناه في امام مبين (يس، 12). و كلّ في كتاب مبين. (هود، 11). 2ـ كتاب انفسي كه بدان كتاب صغير گفته مي‌شود و كريمه اقرء كتابك كفي بنفسك اليوم عليك حسيباً (اسراء، 14). بدان اشاره دارد. اين كتاب اگرچه از جهت انتساب به شخص خارجي، صغير است، ولي از جهت جامعيّت كبير است اگرچه مجمل است؛ چنان‌كه كتاب آفاقي، كبير و تفصيلي است. (ر.ك. تفسير المحيط، 2، 15 و 26).

كتاب صغير كه نفس جزيي انسان است، به‌صورت اجمالي جامع همه كتب است و نسخه بزرگ و بي‌مانند آن است، به‌گونه‌اي كه مشاهده و شناخت آن به مثابه مشاهده و شناخت همه كتاب‌هاست.

اگرچه كتاب الهي صغير و كبير دارد و كتاب صغير انسان است و كتاب كبير آفاق الهي، ولي توجه به اين نكته لازم است كه انسان در مقام نفس كتاب صغير است، نه در مقامي فراتر از آن. به تعبير ديگر آفاق در مقابل انفس قرار دارد، نه قلوب و نه ارواح و نه اسرار و نه فراتر از آن، كه خفيّ و اخفي است. مقام نفساني انسان با آفاق سنجيده مي‌شود و اين مرتبه از وجود انسان نمونه‌اي از آفاق است و در نتيجه، صغير است، ولي ديگر مراتب وجود انسان به‌ويژه مقام روح و بالاتر از آن، با هيچ امري قابل مقايسه نيست، بنابراين نسبتي با آفاق ندارد بلكه آفاق رشحه‌اي از وجود انسان است، چنان‌كه در بحث حقيقت انسان بدان اشاره شد و در جاي ديگر نيز به آن خواهيم پرداخت.

اين كتاب داراي سه مرتبه است: روح، قلب و نفس. از جهت روح به منزله عقل اوّل و امّ الكتاب است؛ بدين جهت كه از اين جهت به‌صورت اجمالي به همه اشياء احاطه دارد. از جهت قلب كه نفس ناطقه ناميده شده است، به منزله نفس كلّي و كتاب مبين است بدين دليل كه از اين جهت همه اشياء به‌صورت مفصل در آن ظهور دارند. از جهت نفس منطبع در بدن كه نفس حيواني ناميده مي‌شود به منزله نفس منطبع در جسم كلّي كه همان انسان كبير و كتاب محو و اثبات است، مي‌باشد. (ر.ك. تفسير المحيط، 2، 30)

و به خاطر همين جامعيّت انسان است كه با مطالعه اين كتاب، گويي مطالعه همه كتاب‌ها انجام شده است، بلكه شرط مطالعه كتاب‌هاي ديگر و از اين بالاتر، شرط دست‌يابي به معرفت حق تعالي، مطالعه اين كتاب و شناختن آن است؛ چنان‌كه حتّي يتبيّن لهم أنّه الحق (فصلت، 53). بدان اشاره دارد. اين فراز از آيه كريمه شرطيّه است و معناي آن اين است كه ما آيات آفاقي و انفسي را به آن‌ها نمايانديم تا آنان به معرفت حقيقي دست يابند. به تعبير ديگر، معرفت حقيقي كه عبارت است از مشاهده حق تعالي در مظاهر آفاقي و انفسي متوقّف بر معرفت به نفس و مطالعه كتابِ ذاتِ آن‌هاست؛ چه اين‌كه با شناخت اين كتاب است كه هر چه را بخواهند بدانند، مي‌دانند و آن‌چه را كه بخواهند مشاهده كند، مشاهده مي‌كنند. به همين خاطر است كه مطالعه اين كتاب براي محجوبان امكان‌پذير نيست، زيرا آنان با افكار و اخلاق و احوال نادرست، استعداد مطالعه آن را از دست داده‌اند، به‌گونه‌اي كه كوري، فصل مقوّم آنان گشته است و در نتيجه هميشه كور خواهند بود و من كان في هذه اعمي فهو في الاخرة اعمي و اضلّ سبيلاً. (اسراء، 72).

مطالعه كتاب آفاقي و انفسي و قرآني براي محجوبان، متوقّف بر گشوده شدن چشم بصيرت آن‌هاست كه عنايت بي‌علّت الهي است. مقصود از علّت نداشتن اين است كه محبوبان كاري انجام نداده‌اند كه آن كار سبب و علّت نزول عنايات ويژه حق تعالي باشد، يعني نفي علّت اكتسابي. مطالعه اين كتاب براي محبّان از طريق رياضت، مجاهده و تقوي كه ـ سيد اعمال است و داراي مراتبي است كه پس از اين بدان اشاره مي‌شود ـ حاصل مي‌شود. (ر.ك.  تفسير المحيط، 1، 277).

حاصل آن‌كه اين كتابي است كه جايگزين ندارد. هيچ كتابي به تنهايي و هيچ موجودي به‌طور منفرد نيست كه بتواند جايگزين انسان شود و استعداد مظهر بودن را براي ذات كامل حق تعالي داشته باشد و محلّ كلمات نامتناهي او قرار گيرد. نسخه جامع و صحيفه كامل كه مي‌تواند مظهر ذات حق تعالي باشد، تنها انسان است؛ به همين خاطر است كه او در برخي از مراتب هستي، جايگزين حق تعالي قرار گرفته است، چنان‌كه حق تعالي فرمود: إنّا جعلناك خليفة في الارض (ص، 26). و رسول خدا (ص) فرمود: خلق الله تعالي آدم علي صورته. (بحار الانوار، 4، 11). تنها انسان است كه مي‌تواند محل اوصاف و اخلاق الهي قرار گيرد، چنان‌كه كريمه و علّم آدم الاَسماء كلها (بقره، 31). و نيز سخن حضرت ختمي مرتبت (ص) كه: تخلّقوا باخلاق الله (بحار الانوار، 61، 129). بدان اشاره دارد. امر آن حضرت به تخلّق به اخلاق الهي، نشان‌دهنده امكان آن و نيز قابليّت و استعداد انسان براي تخلّق است.

اين قابليّت بي‌حدّ و اندازه بدين جهت است كه انسان بر خلاف ساير موجودات، مظهر ذات و صفات و اسماء حق تعالي است، چنان‌كه حديث شريف قدسي لا يسعني أرضي و لا سمائي و لكن يسعني قلب عبدي المؤمن (عوالي اللئالي، 4، 7). بدان اشاره دارد، ولي ساير موجودات مظهر اسمي يا صفتي از اسماء نامتناهي و صفات نامحدود او هستند، چنان‌كه كريمه و ما منا الاّ له مقام معلوم (صافات، 164). بدان اشاره دارد.

1ـ 3ـ 2ـ 4ـ امّ الكتاب، كتاب مبين، لوح، كتاب محو و اثبات

امّ الكتاب حضرت علم حق تعالي است از جهت اجمال و كتاب مبين نيز همان حضرت است، از جهت ظهور تفصيلي اشيا در آن. از آن‌جا كه مراتب وجود انسان متعدّد است، هر مرتبه‌اي از آن با توجه به اجمال و تفصيل آن نامي دارد. از اين جهت كه او در يك مرتبه عقل اوّل است و در مرتبه بعد، نفس كلّي است، كه هر دو صورت امّ الكتاب است، امّ الكتاب نام دارد. گاهي انسان را از جهت مخلوق نخست بودن كه همان عقل اوّل است، امّ الكتاب مي‌نامند، بدين جهت كه به‌صورت اجمالي به همه اشياء احاطه دارد و از جهت نفس كلّي بودن، او را كتاب مبين ناميده‌اند، بدين جهت كه اشياء به‌صورت تفصيل در آن ظهور يافته‌اند و نيز از جهت نفس منطبع در جسم كلّي، او را كتاب محو و اثبات ناميده‌اند؛ از اين جهت كه اين نفس به حوادث و متغيّرات تعلّق دارد.

انسان از جهت روح و عقلش امّ الكتاب است و از جهت قلبش كتاب لوح محفوظ است و از جهت نفسش كتاب محو و اثبات است. او صحف مكرّمة و مرفوعة مطهّره (عبس، 14ـ 13). است كه جز مطهّران از ادناس و ارجاس و حجب ظلماني كسي آن را مسّ نمي‌كند و اسرار آن را نمي‌يابد. (شرح فصوص الحكم، ص 28). اين سخن امام صادق (ع) مي‌تواند به همين مرتبه انسان اشاره داشته باشد كه فرمود: إنّ الصّورة الانسانية هي أكبر حجّة الله علي خلقه و هي الكتاب الّذي كتبه بيده و هي الهيكل الّذي بناه بحكمته و هي مجموع صورة العالمين و هي المختصر من العلوم في اللوح المحفوظ و هي الشاهد علي كلّ غايب و هي الحجّة علي كلّ جاحد، و هي الطريق المستقيم إلي كلّ خير، و هي الصراط الممدود بين الجنّة و النّار. (ر.ك. جامع الاسرار، 765). حاصل آن‌كه از جهت قلبش كه همان لوح محفوظ است، امام مبين نيز ناميده مي‌‌شود. (تفسير المحيط، 2، 20 و 395). چنان‌كه از جهت‌هاي ديگر، طور، كتاب مسطور، رقّ منشور و بحر مسجور نيز ناميده شده است

«طور»، كوهي كه موسي بر فراز آن با خداي متعال سخن گفت، دماغ انساني است كه مظهر عقل و نطق است و ممكن است مقصود از آن فلك اعظم باشد كه محدّد جهات است و همانند دماغ نسبت به انسان است.

«كتاب مسطور»، صورت كلّ نظام هستي است، آن‌گونه كه در لوح قضاءـ كه همان روح اعظم است ـ نقش بسته است.

«بيت معمور»، قلب عالم يعني نفس ناطقه كلّيه است كه لوح قدر است. (تفسير المحيط، 2، 25).                            

«بحر مسجور»، هيولاي مملوّ از صوري است كه در الواح ظهور مي‌يابد.

بنابراين‌كه مقصود از طور، دماغ انساني باشد، كتاب مسطور اشاره به معلوماتي است كه در روح انساني كه عقل قرآني نام دارد، وجود دارد.

«رقّ منشور»، روح است و نشر آن، ظهور و پيدايش آن در بدن است. بيت معمور قلب انسان است، «سقف مرفوع» محلّ خيال است و بحر مسجور، مادّه بدن است كه مالامال از صور است. (تفسير المحيط، 2، 26).

1ـ 3ـ 2ـ 5ـ عين الله

انسان از جهتي ديگر عين الله و عين العالم است، چنان‌كه عرفا گفته‌اند كه مقصود از عين الله، انسان كاملي است كه به مقام برزخيّت كبري واصل و در آن متحقّق شده باشد. از اين جهت وي را عين الله ناميده‌اند كه حق تعالي به خاطر نگاه به او به جهان مي‌نگرد يا به خاطر نگاه او به جهان، به جهان مي‌نگرد و به آن هستي مي‌بخشد و رحمت خويش را نازل مي‌سازد، چنان‌كه فرمود: لولاك لما خلقت الافلاك (بحار الانوار، 15، 28). و نيز، و ما ارسلناك الاّ رحمة للعالمين (انبياء 107). او واسطه نزول فيض و رحمت الهي به خلق است. (ر.ك. جامع الاسرار، 758).

و از جهتي ديگر وي را عين الحياة مي‌نامند. عين الحياة عبارت است از باطن اسم حيّ كه هر كس بدان نايل و متحقّق شده باشد، از چشمه‌اي خواهد نوشيد كه هرگز نخواهد مرد؛ زيرا در اين صورت به حيات حق تعالي زنده خواهد گشت و واسطه حيات عالم خواهد شد، به‌گونه‌اي كه هر عضو يا فردي از عالم هستي كه به حيات دست يابد، به واسطه اتّصال به او كه به حيات حق تعالي رسيده است و عين الحياة شده است، به حيات دست مي‌يابد؛ زيرا حيات اين فرد، حيات حق تعالي است. كريمه و جعلنا من الماء كلّ شئ حيّ (انبياء، 30). به همين نكته اشاره دارد و نيز آيات و كان عرشه علي الماء (هود، 7). و عيناً يشرب بها عبادالله يفجّرونها تفجيراً (انسان، 6). به همين عين الحياة نظر دارد. اين چشمه است كه چشمه كافور و حوض كوثر ناميده شده است و حضرت خضر (ع) قطره‌اي از آن نوشيده است (ر.ك. جامع الاسرار، 759). و براي هميشه حيات يافته است.

به تعبير ديگر آنان‌كه به حيات حقيقي ـ كه ابدي است ـ دست مي‌يابند، بايد از مراحل و عوالم مختلف عبور كنند كه عبور از هر يك از آن‌ها تدريجي است و همين عبور از يك عالم و ورود در عالم ديگر مرگ نام دارد. آنان‌كه به عين الحياة مي‌رسند، به‌صورت دفعي همه مراحل و عوالم را طي مي‌كنند و يا در زمان اندك از آن عبور مي‌كنند و به حيات ابدي ـ كه مرگ يعني انتقال از عوالم مادون به عوالم مافوق ندارد ـ مي‌رسند و از همه ظلمت‌ها كه ظلمت‌هاي عالم طبيعت و مقام كثرت است، عبور مي‌كنند. همين ظلمت‌هاي عالم كثرت و طبيعت است كه مقام بُعد نام دارد. آب حيات، سالك را از اين ظلمات عبور مي‌دهد يا او را تطهير مي‌كند و پاك و منزّه مي‌سازد. (ر.ك. همان، 760)

عين الحياة عبارت است از چشمه ولايت و مقام توحيد حقيقي. اگر به ظاهر چشمه نگريسته شود، ولايت است و اگر به باطن نظر شود، توحيد است. آنان‌كه در پي يافتن اين چشمه بوده‌اند مانند خضر و اسكندر، در حقيقت در پي يافتن نبيّ و وليّ بوده‌اند (همان، 761). كه چشمه آب حقيقي همان‌ها هستند نه آبي هچون آب‌هاي طبيعي مادّي كه از كوهي يا تپّه‌اي جاري شده است.

از جهتي ديگر انسان را عرش ناميده‌اند. عرش الله، عرش رحمن و عرش رحيم، همه اين‌ها عناوين متعدّد براي انسان است و هر كدام از آن‌ها نشان‌دهنده يكي از جنبه‌هاي وجودي اوست. چنان‌كه فرمود: الله الذي رفع السموات بغير عمدٍ ترونها ثمّ استوي علي العرش؛ (رعد، 2). اين عرش محل استواء و قيام الله است و مظهر ذات مقدّس اوست و نيز فرمود: الرحمن علي العرش استوي؛ (طه، 5). اين عرش محل استواء و قيام رحمن است. اين عرش است كه به لحاظ مقام كثرت، شامل همه موجودات مي‌شود و از اين جهت مظهر رحمت عام حق تعالي است. به تعبير ديگر، انسان از جهت روحش كه روح اعظم است و محيط بر همه هستي است و همه موجودات به او قيام دارند، مظهر ذات مقدّس الله و عرش الله است. از اين جهت ستون نامرئي عالم هستي است؛ و از جهت جسمش كه جسم كلّي و عرش عظيم ناميده مي‌شود و شامل همه موجودات است، مظهر رحمن است. از اين جنبه، او اولين كثرت خلقي است، چنان‌كه حضرت ختمي مرتبت (ص) فرمود: اوّل ما خلق الله العرش. (ر.ك. جامع الاسرار، 1148). و از جهت نفس او كه لوح، نفس كلّي و كرسي ناميده شده است، عرش رحيم است. حاصل آن‌كه باطن و روح انسان مظهر الله، ظاهر و جسم او مظهر رحمن و نفس او مظهر رحيم است. (همان).

عمد و ستون بودن انسان براي آسمان‌ها عبارت است از تعلّق و وابستگي وجودي آسمان‌ها به انسان. همان‌گونه كه خيمه بدون ديرك نمي‌تواند بر پاي ايستد و در واقع در صورت نبودن ديرك، خيمه‌اي نيست؛ آسمان‌ها نيز بدون انسان، آسمان نيستند و وجود نخواهند داشت. حق تعالي به وسيله اين عمد و ستون است كه از فرو ريختن و زوال آسمان‌ها جلوگيري مي‌كند. آسمان‌ها كه به وجود انسان چنين وابستگي دارند، زمين و طبيعت به طريق اولي چنين است؛ از اين جهت، با فاني شدن صورت انسان از زمين و طبيعت، نه زميني باقي مي‌ماند و نه موجودي زميني.

همچنين از آن‌جا كه با انتقال انسان به آخرت، آبادي نيز به آخرت منتقل مي‌شود و دنيا ويران و نابود مي‌گردد، فهميده مي‌شود كه آن حقيقتي كه مقصود از آفرينش جهان است، انسان است و او حقيقتاً خليفه و محل ظهور اسماء الهي و جامع حقايق عالم هستي، از ملك و فلك و روح و جسم و جماد و نبات و حيوان است و محور و ستون عالم آفرينش و مقصد آن است. انسان با همه كوچكي جسمش، در چنين جايگاهي قرار دارد.

اما آيه كريمه لخلق السموات و الارض أكبر من خلق الناس (غافر، 57). كه آفرينش آسمان و زمين را از آفرينش انسان بزرگتر مي‌داند، بدين جهت است كه آسمان و زمين نسبت به انسان در حكم پدر و مادر اوست؛ از اين‌رو، خداي متعال مقامش را بالا برده است و بر شرافت آن افزوده است. (تفسير المحيط، ج 2، 64).