فصل یکم، بخش سوم، انسان در طبيعت - 1ـ 3ـ 7ـ مقام جمعي انسان

1ـ 3ـ 7ـ مقام جمعي انسان

يكي از مقامات انسان، مقام جمع است كه پس از پايان سفر سوم به آن دست مي‌يابد ـ چنان‌كه در جاي خود بدان اشاره خواهيم كردـ.

مقام جمع آن است كه بنده در عين كثرت، خود را در آئينه حق تعالي واحد ببيند و حق تعالي در عين وحدت، خود را در آيينه بنده، كثير ببيند به گفته شاعر:

شهدتَ نفسك فيناـ و هي واحدةـ

كثيرةً ذات أوصاف و أ سماءٍ

و نحن فيك شهدنا بعد كثرتها

عينا بها إتّحد المرئي و الرائي

تو خويش را در عين وحدت در وجود مرآتي ما، كثير و داراي اسماء و صفات مي‌بيني و ما در تو عيني را شهود كرديم كه در آن ـ با وجود كثرت ـ بيننده و ديده شده متّحد گشتند.

اين مقام، مقام جمع حقيقي و مرتبه وصول كلّي است كه بالاتر از آن هيچ مقام و مرتبه‌اي نيست. اين‌جاست كه حق تعالي چشم و گوش و دست و زبان عبد مي‌شود و عبد اسم و صفت و فعل حق مي‌گردد؛ چنان‌كه در حديث شريف قدسي آمده است كه كنت سمعه و بصره و لسانه و يده و رجله، حق تعالي چشم و گوش و زبان و دست و پاي بنده‌اش شده است و در عين حال بنده نيز دست و چشم و گوش و زبان حق تعالي شده است، چنان‌كه حق تعالي فرمود: و مارميت إذ رميت ولكنّ الله رمي؛ (انفال، 17). اين دست تو نبود كه تير انداخت بلكه دست من بود. دست بنده، دست خداست.

و نيز حضرت ختمي مرتبت (ص) فرمود: من رآني فقد رآي الحق؛ (بحار الانوار، 61، 235). آن‌كه مرا ببيند، حق تعالي را ديده است و نيز حضرت امير مؤمنان (ع) فرمود: أنا وجه الله، أنا يد الله، أنا جنب الله ... (بحار الانوار، 24، 194؛ بصائر الدرجات، 61؛ روضة المتقين، 14، 272). و نيز فرمود: انّ لله شراباً لاوليائه، اذا شربوا سكروا، و اذا سكروا طربوا، ‌و اذا طربوا طابوا، و اذا طابوا ذابوا، و اذا ذابوا خلصوا، و اذا خلصوا طلبوا، و اذا طلبوا وجدوا، و اذا وجدوا وصلوا، و اذا وصلوا اتّصلوا، و اذا اتّصلوا لا فرق بينهم و بين حيبهم. (ر.ك. نقد النقود، 119؛ العلية، 319؛ قرة العيون، 366؛ كلمات مكنونه، 79).

آن‌گاه كه عبد به مقام اتّصال كه محبّت در آن به ظهور تام مي‌رسد، دست يابد، ديگر ميان او و حبيبش تفاوتي نمي‌ماند. (نقد النقود، 119). به همين معناست توقيع مبارك حضرت بقية الله ـ روحي و جسمي له الفدا ـ در اعمال ماه رجب كه فرمود: بسم الله الرحمن الرحيم. اللّهم إنّي أسألك بمعاني جميع ما يدعوك به ولاة أمرك المأمونون علي سرّك المستبشرون بامرك الواصفون لقدرتك المعلنون لعظمتك أسألك بما نطق فيهم من مشيّتك فجعلتهم معادن لكلماتك و أركاناً لتوحيدك و آياتك و مقاماتك الّتي لا تعطيل لها في كلّ مكان يعرفك بها من عرفك لا فرق بينك و بينها إلاّ أنّهم عبادك و خلقك فتقها و رتقها بيدك، بدؤها منك و عودها إليك أعضاد و أشهاد و مناة و أذواد و حفظة و روّاد فبهم ملأتَ سمائك و أرضك حتي ظهر أن لا إله إلاّ أنت. (بحار الانوار، 98، 393).

اين‌جاست كه عرفا گفته‌اند:

أ أنت أم أنا هذا العين في العين

حاشاي حاشاي من إثبات إثنين

و نيز:

 

 

انا من اهوي و من اهوي انا

 

 

(ر.ك. نقد النقود، 120).

       

1ـ 3ـ7ـ1ـ انسان كامل در طبيعت

انسان كامل در هر يك از مراتب هستي داراي ويژگي‌ها و كمالات منحصر به فردي است كه كمالات موجودات مربوط به همان مرتبه جلوه و ظهور آن كمالات است. چنان‌كه گفته شد در مرتبه وحدت و مراتب پس از آن، برابري با الوهيّت و تفاوت در ربوبيّت از ويژگي‌هاي اوست. انسان كامل در تنزّل خود و به وسيله آن، عالم هستي را ترسيم مي‌كند و سبب ظهور آن مي‌گردد و با رسيدن به پايان سير نزولي خود، اگرچه به ظاهر با مظاهر خود همگون است و از اين جهت بشري همانند ديگران است، (كهف، 110). ولي در واقع كمالات ديگران با كمالات او همسان و همگون نيست.

ديگران در مرتبه كثرت، شاهد كثرتند و در صورت مشاهده وحدت، اين مقام براي آنان حال است نه ملكه، زودگذر همچون برق گذراست، ولي براي او مقام است و در آن استقرار يافته است؛ بدين جهت او شاهد كثرت در عين وحدت است و در مشاهده وحدت، از اعتدال خارج نمي‌شود، چنان‌كه حق تعالي فرمود: مازاغ البصر و ما طغي لقد رأي من آيات ربّه الكبري (نجم، 18ـ 17). يعني حبيب ما در مشاهده كثرت با وحدت خطا نكرد و منحرف نگشت و از مشاهده كثرت به ديدن غير متمايل نگشت و در مشاهده آيات حق تعالي كه مظاهر اويند، از حدّ وسط كه توحيد جمعي و صراط مستقيم است، خارج نشد و حق را در جلوه مظاهر مشاهده كرد؛ نه غير حق در جلوه مظاهر براي او قابل شهود است و نه حق در غير مظاهر مشاهده‌پذير است. (ر.ك. جامع الاسرار، 584).

مشاهده همه مراتب وحدت در همه مراتب كثرت ويژگي منحصر به فرد انسان كامل است كه مشاهدات ساير اولياء كامل و سهم آنان از شهود وحدت در كثرت، جلوه‌اي از تجلّيات بي‌پايان اوست. چنان‌كه در توقيع مبارك حضرت بقية الله (ع) آمده است. (ابن طاووس، اقبال الاعمال، 464؛ شيخ طوسي، مصباح المتهجد، 803).

البته يادآوري اين نكته، چنان‌كه پيش از اين گفته شد، لازم است كه انسان كامل با همه اوصاف ياد شده، خود ظهور تام حق تعالي است؛ بنابراين عبد و مربوب اوست؛ خلق و تجلّي اوست، اگرچه خود مبدأ و منتهاي همه مظاهر و عباد است؛ چنان‌كه حضرت امير مؤمنان (ع) فرمود: ايّاكم و الغلوّ فينا، قولوا إنّا عبيد و قولوا في فضلنا ما شئتم. (بحار الانوار، 10، 92).

انسان كامل اگرچه در طبيعت، جنبه بشري دارد كه همانند ديگران است، ولي او نازل شده مقام وحدت است و به تعبير ديگر از وحدت به كثرت تنزّل يافته است. البته همه انسان‌ها چنينند ولي اولاً تنزّل ديگران به وسيله انسان كامل انجام مي‌پذيرد و ثانياً تنزّل آنان به عالم كثرت، به مقام وحدت آنان خدشه‌اي وارد نمي‌سازد و در عين حال كه بشري زميني‌اند، حقيقتي آسماني نيز هستند، چنان‌كه حق تعالي فرمود: و النجم إذا هوي. (نجم، 1). مقصود از نجم در اين‌جا وجود مبارك رسول خدا (ص) است و معني آن اين است كه قسم به اين پيامبر كامل كه شريف‌ترين مخلوقات و بزرگترين آن‌هاست، آن‌گاه كه از عوالم وحدت به عالم كثرت براي تكميل كثرات كه آغاز سفر چهارم از سفرهاي چهارگانه است، تنزّل يافته و فرود آمده است، (ر.ك. جامع الاسرار، 572). در عين حال كه همانند ديگر انسان‌ها در طبيعت است،‌ در ماوراء طبيعت و به تعبير قرآن، در افق اعلي (نجم،‌7). هم هست.

اگر در افق اعلي نباشد جبرئيل نمي‌تواند او را تعليم دهد و وحي الهي را به او ابلاغ نمايد. مقصود از افق اعلي، پايان مراتب عالم كثرت و اولين مرتبه حضرت واحديّت است كه پايان سير انبياء و اولياء است (ر.ك. جامع الاسرار، 574). و انبياء و اولياء با قدم خويش به مراتب بالاتر از آن نمي‌رسند، جز حضرت ختمي مرتبت (ص) كه حق تعالي درباره او فرمود: ثمّ دني فتدلّي فكان قاب قوسين أو أدني. (نجم،‌9ـ 8). او به حضرت واحديّت كه حضرت ذات است، نزديك‌تر شد و بدان تعلّق يافت. قرب او در اين حال به حضرت ذات احدي به اندازه دو قوس كمان يعني قوس امكان و وجوب مي‌باشد. در اين مقام است كه قرب مانع مشاهده غير است و اغيار از وي برچيده شده‌اند و در نتيجه، او به تماشاي حقيقت وجود واحد نشسته است و به مقام أوأدني رسيده است كه عبارت است از مقام وحدت ذاتي و مشاهده حضرت احديّت. (ر.ك. جامع الاسرار، 575).

در همين سفر است كه آن‌چه كه پيش از آن با بصيرت قابل مشاهده بود، اينك با بصر قابل مشاهده است. به همين خاطر است كه همان‌گونه كه فرمود: ما كذب الفؤاد ما رأي، (نجم، 11). فرمود: ما زاغ البصر و ما طغي؛ (نجم، ‌17)؛ زيرا آن‌گاه كه سالك از عالم وحدت به عالم كثرت باز مي‌گردد و سفر چهارم خود را آغاز مي‌كند، آن‌چه را كه پيش از اين سفر با بصيرت مشاهده كرده بود، اينك با بصر مشاهده مي‌كند چون بصر و بصيرت در اين سفر، يك حقيقتند. پيش از اين سفر به حكم رأيت ربّي بعين ربّي (ر.ك. جامع الاسرار، 587؛ و با اندكي تفاوت، شرح اصول كافي،26). با بصيرت مشاهده مي‌كرد، ولي اينك به حكم كنت سمعه و بصره (بحار الانوار، 5، 207). با بصر مشاهده مي‌كند؛ بدين جهت است كه حق تعالي درباره رسولش فرمود: و مارميت إذ رميت ولكن الله رمي (انفال، 17). و رسول درباره حق تعالي فرمود: من رآني فقد رأي الحق (ر.ك. جامع الاسرار، 587؛ نقد النقود، 119؛ اسرار الشريعه، 63). و آن‌چه كه به نام شطحيّات از عرفا نقل شده است، مربوط به همين موضوع است، (ر.ك. جامع الاسرار، 587). ولي مربوط به اين مقام نيست بلكه مربوط به مقام روح است كه كثرت برچيده مي‌شود.

رسول خدا (ص) درباره شب معراج فرمود: علّمت علم الاَولين و الإخرين (عوالي اللئالي، 4، 120). و هر آن‌چه كه پيامبر معصوم بگويد، درست و مطابق با واقع است؛ زيرا او چيزي از جانب خود نمي‌گويد بلكه به وسيله وحي كه از جانب خدا بر او نازل مي‌شود مي‌گويد؛ چنان‌كه حق تعالي فرمود: و ما ينطق عن الهوي إن هو إلاّ وحي يوحي (تفسير المحيط، 1، 303)؛ بنابراين مي‌فهميم كه او به همه چيز از كلّي و جزيي كه به نوعي به تكميل خلق و هدايت آنان از ازل تا ابد ارتباط دارد، آگاه است (ر.ك. تفسير المحيط، 1، 303). بلكه به غير از آن نيز آگاه است.

سخن سيد در اين مسأله اين است كه اولاً انسان كامل به همه علوم اولين و آخرين آگاه است؛ از اين جهت، ناداني درباره او در هيچ موردي صادق نيست و ثانياً آن‌چه را كه او بگويد، حقّ و صدق است و جز سخن صادق و مطابق با واقع بر زبان او جاري نمي‌شود؛ از اين جهت، كذب و خطا و سهو درباره او نارواست و ثالثاً آن‌چه كه مي‌گويد سخن وحي است نه از خويش؛ بنابراين متّصف به ضعف و قصور و فتور و مانند آن نمي‌شود.

1ـ 3ـ 7ـ2ـ  مرتبه عارف كامل

چنان‌كه پيش از اين گفته شد، توحيد داراي سه مرتبه است: ذاتي، وصفي و فعلي. عارف كامل كسي است كه به اين مراتب سه‌گانه با كشف و ذوق دست يابد و اعتقاد و قول و فعل او مطابق آن باشد. (ر.ك. جامع الاسرار، 291). آن‌كه با استدلال و نظر به توحيد رسيده است، عارف نيست، چه رسد كه كامل باشد و نيز آن‌كه باور و گفتار و رفتارش با مراتب ياد شده موافق نباشد، عارف نيست تا چه رسد به كمال عرفان.

عارف كامل كسي است كه هم حقيقت توحيد را مشاهده كرده باشد، هم از آن چشيده باشد و هم در گفتار و رفتارش ظهور داشته باشد، به‌گونه‌اي كه همه ذات‌ها و صفت‌ها و افعال در مشاهده او، جلوه‌اي از ذات و صفت و فعل حق تعالي باشد و در آن فاني باشد و خود نيز به همراه آنان متلاشي شده باشد و در نتيجه خود را ظهور حق و حق را ظاهر خود و مدبّر خود بيابد. (همان، 293).

كمترين مقام عارف كامل، مقام احسان است كه همان مقام مشاهده است؛ چنان‌كه حضرت ختمي مرتبت (ص) در پاسخ به پرسش از احسان فرمود: الاحسان أن تعبد الله كأنّك تراه فإن لم‌تكن تراه فهو يراك. (بحار الانوار، 69، 203). اگر به حقيقت مراتب توحيد را نمي‌بيند، باور و گفتار و رفتارش به‌گونه‌اي است كه گويي مي‌بيند. (ر.ك. جامع الاسرار، 300). تفاوت ميان «انّه» و «كانّه» بسيار است.

1ـ 3ـ 7ـ3ـ ولايت

يكي از مراتب انسان، مرتبه ولايت است كه به اين خاطر كه انسان مظهر جميع اسماء و صفات حق تعالي است، استعداد دست‌يابي به آن را دارد، اگرچه همه مراتب آن در همه افراد انسان به فعليّت نمي‌رسد. علّت آن نيز از نظر ظاهر، همراهي اسباب و علل اختياري و تمسّك به ظاهر شريعت است و در واقع تناكح اسماء و كيفيّت ظهور اسماء و در نتيجه حاكم شدن برخي از آن‌ها و مغلوب گشتن برخي ديگر بر اساس استعداد و اقتضاي اعيان ثابته است.

امامت از ديدگاه اهل طريقت عبارت است از جانشيني از سوي حق تعالي يا از جانب قطب زمان و آن‌كه چنين امامتي داشته باشد امام و وليّ خوانده مي‌شود. ولي بر دو قسم است:

أـ كسي كه ولايت او ازليِ ذاتيِ حقيقي است كه ولي مطلق نام دارد. او قطب اعظم است (ر.ك. اسرار الشريعه، 99). كه عالم هستي بر مدار وجود او مي‌چرخد و حقيقت با او سنجيده مي‌شود؛ چنان‌كه حضرت ختمي مرتبت (ص) درباره حضرت اميرمؤمنان (ع) فرمود: عليّ مع الحق و الحق مع عليّ اللّهم أدر الحق مع عليّ حيثما دار. (اجوبة المسائل الحاجبية، 1، 56؛ الجمل، 81؛ المسائل الصاغانيه، 109). و در روايت ديگر به‌صورت جمله خبري فرمود: عليّ مع الحق و الحق مع عليّ يدور حيثما دار. (بحار الانوار، 10، 432).

ب‌ـ كسي كه ولايت او كسبي و ارثي و عارضي است و برگرفته از ولايت وليّ مطلق است. او را ولي مقيّد، امام و خليفه مي‌نامند.

به تعبير ديگر، ولايت از نظر اهل طريقت عبارت است از فناء در حق و بقاء به حق و تصرّف در خلق. ولايت در واقع، باطن نبوّت است. ظاهر نبوّت پيام‌آوري و باطن آن تصرّف در خلق با اجراي احكام الهي بر آن‌هاست. به اين خاطر كه ولايت و نبوّت، بطون و ظهور يك حقيقت‌اند. نشان وليّ، پيروي كامل از پيامبر است، (ر.ك. اسرار الشريعه، 99). چون پيامبر هم ظاهر نبوّت را دارد و هم باطن آن را.

تعبير ديگر از ولايت اين است كه ولايت فناي عبد از خويش و قيام به حق است، به‌گونه‌اي كه حق سرپرستي او را بر عهده گيرد تا آن‌گاه كه وي را به مقام قرب و تمكين برساند. با توجه به اين معني، وليّ كسي است كه حق تعالي سرپرستي وي را عهده‌دار باشد و او را از نسيان و عصيان باز دارد و هرگز او را به خودش وانگذارد تا آن‌كه وي را به كمال حقيقي برساند؛ (ر.ك. اسرار الشريعه، 101ـ 99)؛ از اين جهت است كه حق تعالي ولي نيكوكاران است؛ چنان‌كه فرمود: و هو يتولّي الصالحين. (اعراف، 196). با توجه به معناي اوّل و دوم از ولايت، ولي اسم فاعل است و با توجه به معناي سوم، ولي، اسم مفعول است.

ولايت از منظر اهل حقيقت به قسم اوّل ولايت اهل طريقت نزديك است. امام و ولي از نظر اهل حقيقت، ولي مطلق و امام اعظم است كه او به قطب و امام الائمه نامبردار است كه مدار هستي و قيام شريعت و طريقت و حقيقت به اوست و مراتب نبوّت و رسالت و ولايت به او باز مي‌گردد (ر.ك. اسرار الشريعه، 102). و هر كمالي، قبسي از كمال ذاتي اوست.

وليّ مظهر اسماء حق تعالي است؛ از اين جهت، تجلّيات حق تعالي از طريق او تنزّل مي‌كند. با توجه به هر يك از تعبيرهاي سه‌گانه ولايت، او خليفه است و از آن‌جا كه خليفه با مستخلف بايد تناسب داشته باشد، ولي با حق تعالي تناسب دارد. همان‌گونه كه حق تعالي داراي اسماء و صفات متعدّد و بي‌شمار است و همه كمالات را داراست، ولي و خليفه نيز همين‌گونه است. هيچ اسم و صفتي نيست مگر آن‌كه در وجود خليفه، ظهور كرده است و با توجه به همين اسماء و صفات است كه خليفه عناوين متعدّد يافته است؛ عناويني كه وصف حقيقت متعيّن نخست است و پيش از اين بدان اشاره شد.

1ـ 3ـ 7ـ4ـ ختم ولايت

با اشاره كوتاهي به مسأله ختم ولايت، بحث ولايت را از نظر سيد به پايان مي‌رسانيم. او بر خلاف ظاهر سخن ابن عربي و تصريح شارح او قيصري كه خاتم ولايت مطلقه را حضرت عيسي(ع) و خاتم ولايت مقيده را خود شيخ مي‌داند، به صراحت و با دلايل قطعي بطلان اين نظر را اعلام مي‌كند. او با ارائه دلايل نقلي، عقلي و كشفي، ختم ولايت مطلقه را ويژه حضرت اميرمؤمنان (ع) مي‌داند (ر.ك. جامع الاسرار، 866ـ 793). و اختصاص مقام ختم ولايت مقيّده به حضرت مهدي (ع) را آشكارتر از آن مي‌داند كه بتوان آن را مورد ترديد قرار داد؛ از اين جهت، نظر قيصري را كه خلاف عقل و نقل و كشف و آراء صريح بزرگان اهل معرفت است، آميزش تعصّب، تسنّن و تصوّف مي‌داند. (ر.ك. همان،875)

در مورد مقايسه شيخ با حضرت مهدي (ع) نيز بر اين باور است كه مقام كوچكترين وزير از وزراء مهدي (ع) به مراتب بالاتر و والاتر از مقام شيخ و امثال اوست. نسبت شيخ به حضرت مهدي (ع) مانند نسبت عرش و پيرامون آن به قلب عارف در سخن بايزيد است. به گفته بايزيد، اگر عرش و پيرامون آن صد هزار هزار برابر شود و در گوشه‌اي از قلب عارف قرار گيرد، عارف حتي متوجّه بودن آن در قلب خود نخواهد شد. قلب عارف چنان گسترده است كه صد هزار هزار برابر عرش و پيرامون آن نسبت به آن ذرّه‌اي ناچيز خواهد بود. در هر صورت شيخ و صد هزار هزار برابر چون او اگر چند هزار برابر شود، نسبت به حضرت مهدي (ع) همان نسبت عرش به قلب عارف را دارد، يعني ذرّة ناچيزي خواهد بود.

از اين گذشته شيخ و امثال او (با همه بزرگي) هيچ نسبتي با حضرت مهدي (ع) ندارند؛ زيرا نسبت ياد شده مربوط به انبياء و رسولان و اولياء است؛ آنان نيز قطره‌اي از دريايي از درياهاي كمالات اويند. انبياء و اولياء نسبت به آن حضرت چنينند، چه رسد به شيخ و امثال او كه نه نبي‌اند، نه رسولند و نه وصيّ و خليفة رسول. (ر.ك. جامع الاسرار، 5ـ 894).

از اين گذشته، خاتم ولايت مطلقه بودن شيخ كه ادعاي اوست، نه با عقل اثبات شده است، نه با نقل و نه حتي با كشف، بلكه او مي‌گويد خوابي ديدم كه به نظرم رسيد كه تعبير آن، رسيدن من به مقام خاتم ولايت مقيّده است و تعبير آن را از ديگري نيز پرسيدم، او نيز همان‌گونه كه من گمان مي‌بردم، تعبير كرد. سيد مي‌گويد:

شكّي نيست كه رؤياها از جنبه‌هاي متعددي مانند: خود ديدن خواب و ‌شخصي كه مي‌بيند، تعبير آن، زمان آن و شرايطي كه در صدق رؤيا معتبر است، مورد شك و ترديد قرار مي‌گيرد. از اين گذشته، كسي كه دلايل عقلي، نقلي و كشفي ما را بر اختصاص مقام ختم ولايت مقيده به حضرت مهدي (ع) نمي‌پذيرد، چگونه مي‌تواند انتظار داشته باشد كه ما خواب او را بپذيريم. به‌ويژه در اين زمآن‌كه مردم يافته‌هاي در حال بيداري را نمي‌پذيرند، چه رسد به آن‌چه در خواب ديده شده است.

وي بالاخره مي‌گويد: حق اين است كه شيخ با بزرگي مقام و منزلتش، در اين دو مسأله تعيين ختم ولايت مطلقه و مقيده به خطا رفته است و اين امر نيز هيچ شگفت‌آور نيست. به‌ويژه كه حق تعالي فرمود: و فوق كلّ ذي علم عليم. (يوسف، 76).

توجه به داستان موسي و خضر براي حلّ اين مسأله بس است. موسي و خضر در عين حال كه كامل بودند ولي نسبت به يكديگر چنين نبودند. موسي تاب تحمل شاگردي و همراهي خضر را ندارد، اگرچه رسول كامل خداي متعال است. و شيخ اگرچه در غير اين مسأله نسبت به ديگران كامل است ولي در اين مسأله نسبت به ديگران ناقص است. (ر.ك. جامع الاسرار، 2ـ 900).