فصل یکم، بخش سوم، انسان در طبيعت - 1ـ 3ـ 8ـ امانت

1ـ 3ـ 8ـ امانت

تمام اسرار الهي امانت‌هاي اوست كه در سرزمين دل اولياء او قرار دارد و افشاي آن در حكم كفر و الحاد است، چنان‌كه گفته‌اند: إفشاء سرّ الربوبيّة كفر و هتك أستار الالوهية زندقة. (ر.ك. جامع الاسرار، 20؛ شرح اصول كافي، 105؛ نفائس الفنون في عرايس العيون، 7).

حق تعالي فرمود: إنّا عرضنا الاَمانة علي السموات و الارض و الجبال فأبين أن يحملنها و أشفقن منها و حملها الانسان إنّه كان ظلوماً جهولاً. (احزاب، 72). ما از استعداد ساكنان آسمان‌ها و زمين و كوه‌ها يعني ملائكه و جنّ و حيوانات و وحوش و طيور و مانند آنها، آگاه بوديم؛ يا ما از استعداد هر يك از آسمان‌ها و زمين و كوه‌ها (بدين جهت كه خود اين‌ها از علم و آگاهي برخوردارند) براي واگذاري امانت ما كه اسرار ماست، آگاه بوديم و مي‌دانستيم كه هيچ يك از آن‌ها شايسته دريافت امانت نيستند؛ چون استعداد آن را نداشتند ولي انسان استعداد و شايستگي آن را داشت و به اين خاطر ظلوميّت و جهوليّت از ويژگي‌هاي اوست. (ر.ك. جامع الاسرار، 36).

گويي حق تعالي در كريمه ياد شده مي‌گويد: مهمّترين عامل فراهم شدن استعداد و شايستگي انسان براي حمل امانت كه آسمان‌ها و زمين و كوه‌ها و موجودات مربوط به آن از حمل آن ناتوان بودند، پس از جامعيّت صوري و معنوي او، ظلوميّت و جهوليّت اوست. اگر او نيز مانند ساير موجودات ظلوم و جهول نبود، شايسته دريافت و پاسداشت امانت الهي نبود؛ از اين جهت، ظلوم و جهول براي ستايش انسان است نه توبيخ و سرزنش.(همان، 37).

مقصود از امانت، حمل، قبول و ردّ به‌طور اجمال همين است كه گفته شد، نه آن‌كه امانت چيزي محسوس يا معقول باشد و آن را به‌صورت حسي و مانند آن عرضه كنند و مخاطبان در آن نظر كنند و از آن روگردانند و انسان آن را بپذيرد و به دوش كشد، چنان‌كه محجوبان از معارف الهي گمان مي‌برند؛ (همان)؛ زيرا عظمت و جلال الهي بزرگتر از آن است كه امانتي بزرگ را به نااهلان واگذارد يا عرضه كند؛ چه خود، بندگانش را به خلاف آن توصيف و سفارش كرده است. چنان‌كه به ستايش آن دسته از كساني كه امانت را به اهلش وامي‌گذارند نه به نااهل، پرداخته است و آن را صفت نمازگزاران حقيقي و وارثان فردوس معرفي كرده و فرموده است: قد أفلح المؤمنون الذين هم في صلاتهم خاشعون و الذين هم عن اللغو معرضون و الذين هم للزكاة فاعلون  و الذين هم لاماناتهم و عهدهم راعون و الذين هم علي صلاتهم يحافظون، اولئك هم الوارثون الذين يرثون الفردوس هم فيها خالدون.‌ (مؤمنون، 11ـ 1).

از اين گذشته اگر ظلم در كريمه ياد شده به معني متعارف آن، يعني صفتي ناپسند باشد، لازم مي‌آيد كه انسان، فاسق و كافر باشد و حال آن‌كه اولاً همه انسان‌ها اين‌گونه نيستند و ثانياً مخاطب عرض امانت وجود جمعي آدم است و بايد مخاطب حقيقي آن (آدم) اين دو صفت را داشته باشد و حال آن‌كه چنين نيست.

اما برابري يا تلازم ميان ظلم و فسق و كفر مسأله‌اي است كه از آيات قرآن به راحتي فهميده مي‌شود. به عنوان نمونه در كريمه ففسق عن أمر ربّه، (كهف، 50)، فسق صفت ابليس معرفي شده است. فسق يعني خروج بنده از امر و دستور الهي، چنان‌كه فرمود: و من لم‌يحكم بما أنزل الله فاولئك هم الفاسقون (مائده، 47). و نيز فرمود فمن كفر بعد ذلك فاولئك هم الفاسقون (نور، 55). و نيز الظالمون هم الكافرون. (بقره، 254). پس اگر مقصود از ظلم در ظلوم، معناي متعارف آن باشد بايد آدم در مقام جمعي خويش، كه با انسان با الف و لام استغراق برابر است، فاسق و كافر باشد و حال آن‌كه اولاً خليفه الله است، ثانياً حق تعالي امانت را به او واگذاشته است و فعل خدا حق است و صدق است و عدل.

اگر امانت را به نااهل سپرده بود ـ و ظالم و فاسق شايستگي پذيرش امانت را ندارندـ در واقع خيانت در امانت كرده بود و حال آن‌كه خود فرموده است كه إنّ الله يأمركم أن تؤدّوا الاَمانات إلي أهلها (نساء، 58). و واگذاري امانت به نااهل، خيانت در امانت است كه از آن نهي كرده است؛ چنان‌كه فرمود: يا ايها الذين آمنوا لا تخونوا الله و الرسول و تخونوا اماناتكم و انتم تعلمون ذلكم وصّاكم به لعلّكم تتّقون. (انفال، 28ـ 27). پس اختصاص مقام خلافت الهي به آدم و فرزندان او و نيز واگذاردن امانت از طرف خدا به او، نشان‌دهنده اين است كه او شايسته امانتداري است، پس ظالم نيست و ظلم در آيه كريمه نشان نقص او نيست. (ر.ك. جامع الاسرار، 43ـ 39).

جهول نيز همين‌گونه است يعني صفتي كه نشان از نقص آدم باشد، نيست بلكه مدح و ستايش اوست، زيرا آن‌كه امانت را پذيرفته است، نخست اين‌كه تعليم يافته مستقيم خداي متعال است، چنان‌كه فرمود: و علّم آدم الاسماء كلها؛ (بقره، 31). و دوم اين‌كه علم و آگاهي او از ساير موجودات و برترين آن‌ها كه ملائكه هستند، گسترده‌تر و دقيق‌تر است، چنان‌كه فرمود: ثمّ عرضهم علي الملائكة فقال أنبئوني بأسماء هولاء إن كنتم صادقين؛ (همان). سوم اين‌كه جهول به معني كثرت جهل است. بر فرض كه آدم در مقام جمعي خود جاهل باشد، (كه نيست) به يقين جهول نخواهد بود؛ و چهارم اين‌كه همين انسان جهول، مسجود ملائك قرار گرفته است؛ پنجم اين‌كه از سوي خداي عليم و حكيم امانت به او واگذار شده است و چون واگذاري امانت به نااهل بزرگترين ظلم است، پس انسان براي پذيرش امانت استعداد و شايستگي دارد و چون علم و آگاهي شرط اهليّت پذيرش و واگذاري امانت است، پس او علم و آگاهي كه شرط دريافت امانت است را دارد، پس جهول نيست و ششم اين‌كه حق تعالي پيش از آفرينش انسان در طبيعت كه جايگاه ارائه و واگذاري امانت است، او را تعليم داده است، آن‌هم تعليم قرآني كه همه تعاليم را در بردارد، چنان‌كه فرمود: الرحمن علّم القرآن خلق الانسان علّمه البيان. (رحمن، 1ـ 5).

كريمه عرض امانت نيز به همين جامعيّت انسان دلالت دارد؛ زيرا مقصود از امانت به نظر همه محقّقان، خلافت الهي است كه هيچ موجودي آن را نپذيرفته است؛ بدين‌خاطر كه هيچ يك از آن‌ها توان و قابليّت پذيرش آن را نداشته‌اند. تنها انسان به اين خاطر كه كلمه كامل الهي است كه مظهر ذات احدي و اسماء و صفات سرمدي است، امانت را پذيرفته است و خليفه الله گشته است. (ر.ك. تفسير المحيط، 1، 7ـ 255).