فصل یکم، بخش سوم، انسان در طبيعت - 1ـ 3ـ 9ـ تقدّم علم بر خلقت

1ـ 3ـ 9ـ تقدّم علم بر خلقت

با توجه به آن‌چه كه درباره اصول و معارف و اركان هستي گفته شد و نيز برابري و تطبيق آن دو با يكديگر، اهميّت ظهور علمي براي انسان آشكار مي‌گردد و نيز تقدّم مقام علمي انسان بر مرتبه وجود خارجي او روشن مي‌شود؛ امري كه به تعبير سيد سبب شگفتي علماء و مفسّران قرآن شده است.

حق تعالي فرمود: الرّحمن علّم القرآن، خلق الانسان، علّمه البيان و حال آن‌كه بر حسب ظاهر، ترتيب بايد اين‌گونه باشد كه الرحمن، خلق الانسان، علّم القرآن، علّمه البيان. به ظاهر تا خلقت نباشد، علم نيست و تا علم نباشد بيان نيست؛ پس نخست بايد انسان آفريده شود، آن‌گاه تعليم داده شود و در پايان شيوه بيان و ارائه علوم به وي نمايانده گردد و حال آن‌كه حق تعالي نخست تعليم داده است، آن‌گاه آفريده است، آن‌گاه او را شيوه بيان آموخته است. سيد چهار تعبير براي تقدّم علم بر خلقت ارائه مي‌كند:

أـ آيه كريمه در مورد آدم حقيقي و رحمن حقيقي نشان‌دهنده تقدّم تعليم قرآن بر خلقت است، زيرا حقيقت انسان، پيش از آفرينش در عوالم طبيعت يا كثرت، احاطه علمي او به اسماء الهي است. آن‌چه سبب انسان بودن آدم حقيقي شده است و پرسش ملائكه را پاسخ داده است و علّم آدم الاسماء كلّها است. نخست قرآن و مقام جمعي اسماء را به او تعليم داده است، آن‌گاه خلقت انساني يافته است. به تعبير ديگر، اگر تعليم قرآن نبود، خلقت انسان نبود؛ زيرا تعليم قرآن علّت خلقت انسان است و بنابراين تقدّم علّي دارد. به بيان ديگر علّت انسان بودن انسان و در نتيجه تقدّم او بر ساير موجودات تعليم قرآني اوست وگرنه يا در عرض ديگران قرار داشت يا فروتر از آن‌ها.

ب‌ـ آيه كريمه در مورد آدم صوري معني ديگري دارد. از آن‌جا كه آدم صوري تنها به وسيله تعليم قرآن به نبوّت، خلافت و حقيقت انساني مي‌رسد؛ بنابراين تعليم قرآن بر خلقت انسان تقدّم دارد. به تعبير ديگر، آدم صوري قطع نظر از تعليم قرآن چيزي جز صورتي علمي يا تركيبي خاكي نيست. آن‌گاه انسان حقيقي است كه آدم حقيقي كه مظهر رحمن است، قرآن حقيقي را كه علم به تفاصيل موجودات است، به او تعليم دهد.

ج‌ـ كريمه ياد شده اگر مربوط به فرزندان آدم باشد، (و نه ذرّيه او) در اين صورت نيز انسان بودن فرزندان او متوقّف است بر تعلّم قرآن نزد پدر خويش و جبرئيل كه همان آدم حقيقي است.

دـ كريمه ياد شده در مورد ذرّيه او و همه افراد انساني نيز بيانگر تقدّم تعليم قرآن بر خلقت است؛ زيرا اگر انسان از علم قرآن‌كه همان علم به خدا و اسماء و صفات او و نيز علم به موجودات به‌صورت اجمالي و تفصيلي است، بي‌بهره باشد، انسان نيست بلكه حيوان و پست‌تر از حيوان است، چنان‌كه حق تعالي فرمود: اولئك كالاَنعام بل هم أضّل. (اعراف، 179). انسانِ فاقد علم قرآني، حيواني است راست قامت و نه انسان؛ از اين جهت، علم قرآن سبب انسان شدن اين حيوان راست قامت است، پس بر انسان شدن او تقدّم دارد. (ر.ك. جامع الاسرار، 9ـ 1115). چون علّت است و علّت بر معلول خود مقدّم است.

1ـ 3ـ 9ـ1ـ مقام علمي انسان 

پيش از اين گفتيم كه تسويه و تعديل كه سبب سجده موجودات بر آدم بود، عبارت است از مظهريّت وي براي همه اسماء الهي به‌گونه‌اي كه هيچ اسمي غالب يا مغلوب واقع نشود و به همين خاطر است كه مظهر رحمن كه خليفه علوم است، مي‌باشد و از اين جهت، محيط بر همه علومي است كه در حيطه مظاهر اسماء يا خود اسماء قرار دارد.

اين علوم كه ريشه و اساس همه معارف الهي است سه بخش است: 1ـ علم به حق تعالي 2ـ علم به آفاق كه عالم كبير و انسان كبير است 3ـ علم به انفس كه عالم صغير و انسان صغير است. و به تعبير دقيق‌تر، ريشه و اساس همه معارف الهي، شناخت حق تعالي است؛ بدين جهت كه علّت غايي و هدف نهايي از شناخت آفاق و انفس شناخت حق تعالي است و غايت و هدفي غير از آن، قابل تصوّر نيست؛ زيرا غير او عدم محض است و عدم محض شناختني نيست تا مطلوب و غايت واقع شود. به همين خاطر است كه در كريمه سنريهم آياتنا في الإفاق و في أنفسهم حتّي يتبيّن لهم أنه الحق، أو لم يكف بربّك إنّه علي كلّ شئ شهيد (فصلت، 53). معرفت به آفاق و انفس مقدمه شناخت حق تعالي قرار گرفته است و معرفت حق تعالي غايت قصواي همه معارف الهي است كه دست‌يابي به آن‌ها براي انسان ممكن است. (ر.ك. جامع الاسرار، 533).

معارف الهي، وجه شناختني اركان وجود است؛ همان‌گونه كه معارف الهي بر سه بخش است ولي در واقع يك مقصد نهايي و غايت دارد و بقيه فروع و مظاهر آن است، اركان وجود نيز سه ركن است ولي در واقع يك حقيقت است و بقيه فروع و مظاهر آن است. اركان حقيقت هستي يكي الله است كه مظهر آن روح اعظم و انسان كبير است، يكي رحمن است كه مظهر آن از نظر معني عقل اوّل است و از نظر صورت، عرش است و ديگري رحيم است كه مظهر آن از نظر معني نفس كلّي است و از نظر صورت، انسان صغير است. (ر.ك. تفسير المحيط، 2، 443).

همان‌گونه كه اركان هستي در بسم الله الرحمن الرحيم تحقّق يافته است، اصول معارف نيز در بسم الله الرحمن الرحيم ظهور يافته است. اين معارف با آن حقايق برابر است و انسان نسبت به آن حقايق مظهر است و نسبت به اين معارف، محيط است؛ به همين خاطر است كه علوم و حقايق از حق تعالي نخست بر انسان حقيقي كه عقل اوّل و رحمن است، به‌صورت اجمال نازل مي‌گردد و آن‌گاه از انسان حقيقي بر نفس كلّي كه رحيم است، به‌صورت تفصيل تنزّل مي‌يابد و از آن (به نظر سيد از رحمن و رحيم با هم) به‌صورت اجمالي و تفصيلي بر ساير مراتب هستي و موجودات آن نازل مي‌شود. (ر.ك. جامع الاسرار، 1175).

به نظر ارباب تحقيق، همه علوم و حقايق، به وجود جمعي اجمالي در عقل اوّل كه امّ الكتاب و قلم اعلي نام دارد، وجود دارد و به‌صورت فرقي تفصيلي در نفس كلّي كه لوح محفوظ و كتاب مبين نام دارد، ظهور دارد. و نيز به نظر آنان انسان نسخه برابر با اصل براي عالم است و هيچ موجودي در عالم هستي نيست مگر آن‌كه اصل آن به‌صورت اجمالي در وجود انسان موجود است و انسان موجودي است كه همه عالم در او منطوي است؛ چنان‌كه حضرت امير مؤمنان (ع) فرمود: و فيك انطوي العالم الاكبر. 

به همين خاطر به نظر آنان، روح انسان در بدن او همانند عقل اوّل در بدن عالم است كه انسان كبير است و قلب او همانند نفس كلّي در عالم است. پس عقل اوّل و نفس كلّي يا امّ الكتاب و كتاب مبين، نسخه‌اي در وجود انسان دارد و همان‌گونه كه همه علوم و حقايق به وجود جمعي در امّ الكتاب و وجود تفصيلي در كتاب مبين وجود دارد، در وجود انسان نيز همين‌گونه است؛ چون انسان روحي دارد كه به منزله امّ الكتاب است و نفسي دارد كه به منزله كتاب مبين است؛ از اين جهت، اگر روح و قلب انسان به بدن و جسم و احوال دنيوي تعلّق نداشت، همانند عقل اوّل و نفس كلّي، عالم به همه علوم و حقايق بود و هر آن‌چه كه در امّ الكتاب بود، مشاهده و مطالعه مي‌كرد، چنان‌كه برخي از انبياء و اولياء اين‌گونه‌اند.                  به تعبير ديگر، روح و قلب نسخه عقل و نفس است و به خاطر اتّصال به آن دو، روح و قلب از علوم و حقايق اجمالي و تفصيلي آن دو برخوردار مي‌شود. وجود تعلّقات دنيوي براي روح و قلب مانعي است كه از دست‌يابي و اتّصال به عقل و نفس باز مي‌مانند. همان‌گونه كه وجود ابر مانع رسيدن نور خورشيد به زمين است، وجود تعلّقات نيز مانع افاضه عقل و نفس بر روح و قلب است و اگر اين تعلّقات نباشد، عقل، همه علوم را به‌صورت اجمالي به اندازه استعداد روح به آن افاضه مي‌كند و نفس نيز همه علوم را به‌صورت تفصيلي به اندازه استعداد قلب به آن افاضه مي‌كند.

همچنين ارباب تحقيق قلب را به آيينه‌اي تشبيه كرده‌اند كه مقابل لوح محفوظ قرار دارد و اگر مانعي در آن نباشد، همه علوم و حقايق در آن منعكس مي‌شود و اگر در آن منعكس نگشت، نشان‌دهنده اين است كه اين آيينه آلوده به گرد و غبار و چرك است. تعلّقات دنيوي همان آلودگي و چركي است كه مانع تابيدن حقايق و علوم موجود در لوح محفوظ در قلب مي‌شود. كريمه كلاّ بل ران قلوبهم ما كانوا يكسبون؛ (مطففين، 14)؛ ختم الله علي قلوبهم (بقره، 7). و في قلوبهم مرض (همان، 10). و مانند آن  و نيزتمثيل نقاشي اهل روم و اهل چين در مثنوي معنوي نيز به همين اشاره دارد. (ر.ك. جامع الاسرار، 1103ـ 1099).

به همين خاطر است كه راه تحصيل علوم ظاهري و رسمي با راه علوم باطني تفاوت اساسي دارد. در تحصيل علوم باطني و حقيقي همانند نقّاشان رومي بايد به صيقل دادن آيينه پرداخت و موانع تابش خورشيد حقيقت را بر روح و قلب برطرف نمود. فاعليّت از جانب عقل و نفس به اذن و اراده حق تعالي تام است، اگر قابليّت نيز از سوي روح و قلب تام باشد، ظهور و تجلّي علوم و حقايق در قلب و نفس نيز تام خواهد بود. اگر به هر دليلي قابليّت نباشد و قلب آلوده باشد، تجلّيات الهي را دريافت نخواهد كرد؛ چنان‌كه حق تعالي فرمود: حم تنزيل من الرحمن الرحيم كتاب فصلت آياته قرآناً عربياً لقوم يعلمون بشيراً و نذيراً فأعرض أكثرهم فهم لا يسمعون و قالوا قلوبنا في أكنّة ممّا تدعونا إليه و في آذاننا وقر و من بيننا و بينك حجاب فاعمل إنّنا عاملون. (فصّلت، 4ـ 1).

علّتِ نپذيرفتن حقايق الهي كه به‌صورت قرآني نازل شده است، اين است كه دل‌هاي آن‌ها در حجاب غليظي قرار دارد و در گوش آن‌ها مانع شنيدن و درك كردن و قبول كردن وجود دارد؛ چنان‌كه در كريمه ديگر شرط تعلّم و دريافت علوم حقيقي را عمل به شريعت و كوشش در انجام اعمال قلبي و باطني دانسته و فرموده است: و لو أنّهم أقاموا التّورية و الانجيل و ما اُنزل إليهم من ربّهم لاَكلوا من فوقهم و من تحت أرجلهم، (مائده،‌71). يعني اگر عبادت شرعي ظاهري را كه شريعت است، به‌پا مي‌داشتند و در انجام اعمال قلبي باطني كه طريقت است، كوشش مي‌كردند و ميان آن دو جمع مي‌كردند، به‌گونه‌اي كه هيچ يك مانع ديگري نمي‌شد و اين حقيقت است،‌ از بالاي سرشان غذاهاي روحاني كه علوم و حقايق است و از زير پايشان مدركات جسماني كه عجايب عالم مثال و كشف صوري و مانند آن است، بر آنان نازل مي‌شد و از آن برخوردار مي‌شدند (ر.ك. جامع الاسرار، 80ـ 1179). و در كريمه ديگر شرط هدايت يافتن را جهاد في الله معرفي كرده است و فرموده است: والذين جاهدوا فينا لنهدينّهم سبلنا. (عنكبوت، 69).

1ـ3ـ 9ـ2ـ علم بي‌واسطه و بواسطه تقوي

يكي از مهمّترين راه‌هاي دست‌يابي انسان به علوم حقيقي، مطالعه كتاب صغير است، ولي بايد توجه داشت كه اگرچه مطالعه كتاب صغير و نفس انسان و شناخت آن با مطالعه كتاب كبير و شناخت آن بلكه با معرفت حق تعالي برابر است، ولي يادآوري اين نكته لازم است كه مطالعه اين كتاب آسان نيست؛ زيرا مطالعه آن نه به وسيله علوم ظاهري انجام مي‌شود، نه به وسيله علوم باطني بلكه به عنايت ويژه الهي با تجلّي انوار قدسي او بر بنده و گشوده شدن چشم بصيرت او به وسيله عنايت ازلي حق تعالي، استعداد مطالعه اين كتاب به‌صورت تدريجي فراهم مي‌شود.

تجلّي اين عنايت ويژه حق تعالي بر بنده به دو صورت انجام مي‌شود: 1ـ بي‌واسطه 2ـ باواسطه. (ر.ك. تفسير المحيط، 1، 257).

حصول فيض از جانب حق تعالي بر بنده بدون واسطه، سلوك محبوبي نيز خوانده مي‌شود. (همان، 261). اين نوع سلوك و نيز تجلّي و نزول فيض همان است كه نسبت به انبياء و اولياء انجام شده است. نزول فيض بر دل‌هاي انبياء و اولياء بدون واسطه پيشين و بدون علّت است، بلكه صرفاً به خاطر عنايت حق تعالي است. به عنوان نمونه:

1ـ درباره حضرت ختمي مرتبت (ص) فرمود: و أنزل الله عليك الكتاب و الحكمة و علّمك ما لم‌تكن تعلم و كان فضل الله عليك عظيماً. (نساء، 113). پيداست كه اين تعليم غير از تعليم و انزال قرآن است؛ زيرا نزول قرآن تدريجي و مفاد كريمه ياد شده دفعي است و بر فرض كه نزول قرآن دفعي باشد، همين امر عنايت ويژه حق تعالي و تجلّي بي‌واسطه و بي‌سابقه است و در نتيجه قرآن يك نزول تدريجي دارد و يك نزول دفعي كه اين نزول دوم تنها به خاطر فيض و تجلّي الهي است، چنان‌كه حضرت ختمي مرتبت (ص) درباره شب معراج فرمود: علّمت علوم الاولين و الإخرين. (ابن ابي جمهور، مناقب، 120؛ عوالي اللئالي، 4، 120؛ نور الثقلين، 3، 12).

2ـ درباره حضرت عيسي (ع) در گهواره فرمود: فأشارت إليه قالوا كيف نكّلم من كان في المهد صبيّاً قال إنّي عبد الله آتاني الكتاب و جعلني نبيّاً و جعلني مباركاً أينما كنت و أوصاني بالصلاة و الزكاة ما دمت حيّاً. (مريم، 31ـ 29).

3ـ درباره حضرت يحيي (ع) در كودكي فرمود: يا يحيي خذ الكتاب بقوة و آتيناه الحكم صبياً. (مريم، 12).

مقصود از كتاب كه بر حضرت عيسي (ع) و حضرت يحيي (ع) افاضه گشته است، تورات و انجيل نيست؛ زيرا در كريمه و يعلمه الكتاب و الحكمة و التوارة و الانجيل (آل عمران، 48). ميان كتاب و تورات و انجيل فرق نهاده است؛ بنابراين، كتابي كه به آن دو پيامبر عطا شده است، غير از تورات و انجيل است. آن كتاب، كتاب آفاقي كبير يا انفسي صغير است كه تورات و انجيل از آن ظهور يافته‌اند، يا امّ الكتاب و لوح محفوظ است. در هر صورت عطف تورات و انجيل بر كتاب و حكمت نشان مي‌دهد كه آن دو غير از كتاب و حكمت است

4ـ درباره جمعي از پيامبران فرمود: اولئك الذين آتنياهم الكتاب و الحكم و النبوة. (انعام، 89). اين نوع نزول، عطا و فيضان بي‌واسطه و بدون علّت پيشين است. (ر.ك. تفسير المحيط، 1، 9ـ 257).

قسم دوم تجلّي و عنايت ويژه حق تعالي بر بنده، با واسطه است كه به آن سلوك محبّي گويند. بدين‌گونه كه حق تعالي عنايت ويژه خود را بر قلب بنده‌اي كه به تقوي ـ كه سيد الاعمال است ـ متّصف گشته، نازل نمايد و به او علمي عطا كند كه حق و باطل را از هم جدا سازد. نزول اين علم به‌واسطه تقوي انجام مي‌شود، چنان‌كه حق تعالي فرمود: إن تتّقوا الله يجعل لكم فرقاناً. (انفال، 29).

به نظر برخي منظور از فرقان، همان قرآن است و منظور از قرآن‌كه در برابر فرقان مصطلح قرار دارد، مقام جمعي الهي است كه از آن به توحيد جمعي محمّدي تعبير مي‌شود. به نظر برخي ديگر، فرقان دانشي است كه كثرت را از وحدت، تفصيل را از اجمال و جمع را از تفرقه جدا مي‌سازد. مقام فرقان، مقام توحيد تفصيلي اسمايي است كه متّقي را به مشاهده حق تعالي در مظاهر صفات و كمالاتش هدايت مي‌كند.

با توجه به آن‌چه گفته شد، معني كريمه ياد شده اين است كه در مسير معرفت و توحيد من و در مقام شهود و عيان من، اگر از مشاهده اغيار به‌طور مطلق بپرهيزيد، پس از علم قرآني به علم فرقاني و پس از مطالعه كتاب قرآني به مشاهده كتاب آفاقي راه خواهيد يافت و به علمي دست خواهيد يافت كه كاشف ميان حق و باطل باشد؛ به نظري خواهيد رسيد كه جامع ميان كثرت و وحدت باشد و به فهمي نايل مي‌شويد كه حق و خلق را از هم جدا سازد و در نتيجه از تاريكي‌هاي شك و شبهه بيرون خواهيد رفت و از ورطه جهل و غفلت رها خواهيد شد. (ر.ك. تفسير المحيط، 1، 290).

چنان‌كه فرمود: و من يتق الله يجعل له مخرجاً و يرزقه من حيث لا يحتسب، (طلاق، 3ـ 2). يعني تقوي سبب مي‌شود كه حق تعالي راه خروج از شبهات و ترديدها را به بنده بنماياند و از علوم حقيقي و اسرار ربّاني از راهي كه نه او گمان مي‌برد و نه ديگران، او را برخوردار سازد. اين علوم مربوط به عالم غيب و عالم عقول و نفوس است. (ر.ك. تفسير المحيط، 261).

به تعبير ديگر كسي كه مطالعه قرآن، آن‌گونه كه بايد، برايش حاصل شده باشد، مطالعه فرقان نيز آن‌گونه كه بايد برايش حاصل مي‌گردد؛ يعني هر كه به مطالعه كتاب انفسي كه در حقيقت قرآن است ـ چنان‌كه حضرت امير مؤمنان (ع) فرمود: أنا القرآن الناطق ـ (ر.ك. جامع السرار، 385). پرداخته باشد، به مطالعه كتاب آفاقي، كه در حقيقت فرقان است، دست خواهد يافت و كسي كه به اين مرتبه رسيده باشد، از درجه اجمال به تفصيل، از درجه وحدت به كثرت، از درجه ذات به اسماء و صفات و از درجه جمعيّت به تفرقه خواهد رسيد، بلكه به درجه جمع ميان اين متقابلات خواهد رسيد به‌گونه‌اي كه توجه به هيچ يك مانع و حجاب ديگري نخواهد شد و در اين صورت است كه اوّل با آخر، ظاهر با باطن، كثرت با وحدت و جمع با تفرقه مغايرتي نخواهد داشت، بلكه هر كدام عين ديگري خواهد بود و در اين صورت است كه كامل، مكمّل، عارف، موحد، محقّق، واصل به مقام استقامت و تمكين، متخلّق به اخلاق حق و ارباب يقين خواهد شد و به عالي‌ترين درجه توحيد و غايت قصوي، كه از ‌آن‌ به احديّت فرق بعد از جمع تعبير مي‌كنند و ليس وراء عبادان قرية، اشاره به آن است، خواهد رسيد. (ر.ك. تفسير المحيط، 1، 291).

هرگاه انسان به تقوي آن‌گونه كه شايسته است و كريمه إتّقوا الله حقّ تقاقه و لاتموتنَّ إلاّ و أنتم مسلمون (آل عمران، 102). بدان اشاره نموده است، دست يابد و به وظايف مربوط به آن بپردازد و از قلب خويش حجاب كثرت و تفرقه را بزدايد و به صفا و پاكي تام برسد، حق تعالي نور خويش را بر او مي‌تاباند كه در نتيجه چشم بصيرت وي گشوده مي‌گردد و عالم ملكوت و جبروت بر او آشكار مي‌شود و از آسمان جود و عنايت او، حكمت و معارف و علوم و حقايق بر دل او خواهد باريد؛ چنان‌كه رسول خدا (ص) فرمود: من أخلص لله تعالي أربعين صباحاً ظهرت ينابيع الحكمة من قلبه علي لسانه (در جوامع اخبار با اندك تغييري آمده است. به عنوان نمونه: در عيون اخبار الرضا 2، 68 به جاي من اخلص، ما اخلص عبد و به جاي ظهرت، جرت آمده است و در بحار الانوار، 70، 242 به نقل از عدة الداعي، به جاي ظهرت، فجّر الله آمده است.). و كريمه يؤتَ الحكمة من يشاء و من يؤتي الحكمة فقد اُوتي خيراً كثيراً و ما يذّكّر إلاّ اُولوا الالباب (بقره، 269). بدان اشاره كرده است. (ر.ك. تفسير المحيط، 1، 3ـ 262).

1ـ3ـ 9ـ 3 مراتب تقوي

پيش از اين گفته شد كه مطالعه كتاب آفاقي و انفسي و قرآن براي محجوبان ناممكن است و براي محبوبان بي‌علّت است و براي محبّان از طريق رياضت و مجاهده و تقوي كه سيد الاعمال است، حاصل مي‌شود و از آن‌جا كه راه رشد و تكامل اختياري انسان از سير معرفت مي‌گذرد، بنابراين كسب تقوي به عنوان شرط توانايي مطالعه كتاب تكوين و تشريع و نفس، امري لازم و ضروري است. اينك به اشاره به مراتب آن مي‌پردازيم.

پيش از اشاره به مراتب تقوي، يادآوري اين نكته مناسب است كه سيد، علوم را از محبوبان مي‌داند و مي‌گويد: انسان‌ها يا محجوبند يا محبّ يا محبوب؛ به تعبير ديگر، يا اصحاب شمالند يا اصحاب يمين و يا سابقون؛ يا عالم ربّاني‌اند يا متعلّم در راه نجات و يا همج رعاع؛ يا عامند يا خاص و يا خاص الخاص؛ يا اهل بدايتند يا اهل وسط و يا اهل نهايت؛ يا ظالمند يا مقتصد و يا سابق به خيرات. وي مي‌گويد: ظالم، اصحاب شمال، اصحاب مشئمه، همج رعاع، عام و اهل بدايت، يك گروهند كه از مطالعه كتاب آفاقي و انفسي بي‌بهره‌اند، چه اين‌كه آنان در حكم نابينايان هستند و گمراهند و محجوب.

مقتصد، اصحاب يمين، اصحاب ميمنه، متعلّم بر سبيل نجات، اهل وسط و خاص نيز يك دسته‌اند. اينان اهل كمال و معرفت و محبّتند و بالاخره سابقون، عالم ربّاني، خاصّ الخاصّ، اهل نهايت، سابق به خيرات، همه محبوب هستند. (ر.ك. تفسير المحيط، 1، 7ـ 276).ـ در جاي ديگر( 259)؟ مرتبه اهل بدايت را توحيد فعلي دانسته و آن را مطابق با فراز دوم از كريمه ليس علي الذين آمنوا و عملوا الصالحات (مائده، 93). معرفي كردند و از چهار مرتبه تقوي و ايمان، آنان را در مرتبه دوم قرار داده‌اندـ. از اين‌رو نمي‌توان اهل بدايت را اصحاب شمال، ظالم، اصحاب مشئمه و همج رعاع دانست.

يمين و شمال دو معني دارد. يك معني آن مربوط به يمين و يسار است كه عبارت است از توجه به حق و خلق. يمين و راست به معني رو به حق داشتن و يسار به معني رو به خلق داشتن است. به همين معناست آفرينش حوا از جانب چپ آدم (همان؛ صافي، 1، 383؛ نور المبين، 33؛ مستدرك الوسايل، 14، 324). كه پيش از اين بدان اشاره شد.

معني دوم آن توجه داشتن به عقل و نفس است. راست و چپ در اين معني برابر با يمين و شمال است. اصحاب يمين و شمال به همين اعتبار است. هرگاه قلب به سوي عقل و اوامر او گرايش داشته باشد، از اصحاب يمين است و هرگاه به نفس و احكام آن ميل داشته باشد، از اصحاب شمال به شمار مي‌رود؛ زيرا قلب داراي دو جهت است، يك جهت رو به روح و عقل دارد و جهت ديگر رو به نفس و جسد دارد. حديث شريف نبوي قلب المؤمن بين اصبعين من اصابع الرحمن (بحار الانوار، 70، 40). به همين نكته اشاره دارد. مقصود از دو انگشت همان دو صفت قلب است (گرايش به عقل و نفس). (ر.ك. تفسير المحيط، 264).

تقوي به‌طور كلّي به سه قسم تقسيم مي‌گردد: 1ـ تقواي اهل بدايت، مرتبه عوام، توحيد فعلي كه إذا ما اتّقوا و آمنوا و عملوا الصالحات (مائده، 93). و أعوذ بعفوك من عقابك (عوالي اللئالي، 4، 114). بدان اشاره دارد.

2ـ تقواي متوسطان، خواص، توحيد وصفي كه ثمّ اتّقوا و آمنوا (مائده، 93). و أعوذ برضاك من سخطك (عوالي اللئالي، همان). بدان اشاره دارد.

3ـ تقواي اهل نهايت، خاص الخواص و توحيد ذاتي كه ثمّ اتّقوا و احسنوا (مائده، همان). و أعوذ بك منك (عوالي اللئالي، همان). و اُولئك هم المؤمنون حقاً (انفال، 4). بدان اشاره دارد. (پيش از اين در جمع‌بندي توحيد به اين تقسيم و توضيح آن اشاره شد.)

مراتب تفصيلي تقوي

مراتب تفصيلي تقوي به ترتيب از اين قرار است:

1ـ پرهيز از آن‌چه كه به لحاظ شرعي حرام است.

2ـ پرهيز از امور حلال مگر به قدر ضرورت

3ـ پرهيز از رياء

4ـ پرهيز از كثرت در وحدت

5ـ پرهيز از تفرقه در جمع

6ـ پرهيز از شك با يقين

7ـ پرهيز از شرك با توحيد

8ـ پرهيز از توقّف بر ظاهر قرآن بدون دسترسي به باطن آن

9ـ پرهيز از رؤيت نفس با رؤيت ربّ

10ـ پرهيز از مشاهده وجودهاي مقيد با وجود مطلق يعني پرهيز از مشاهده وجود خلق با وجود حق.

مقصود از تقوايي كه شرط مطالعه و مشاهده حق تعالي در مظاهر آفاقي و انفسي است كه از آن به كلمات و آيات تعبير شده است، مرتبه دهم تقوا است و هدايت قرآني كه در كريمه ذلك الكتاب لا ريب فيه هُدي للمتقين (بقره، 3). بدان مشروط گشته است، همين مرتبه است. زيرا مطلق هدايت قرآني مربوط به همه عالميان است؛ از اين جهت، نمي‌تواند ويژه متّقيان باشد. آن‌چه ويژه آنان است مطالعه و مشاهده حضرت حق در مظاهر آفاقي و انفسي است. (ر.ك. تفسير المحيط، 1، 5ـ 283).

همان‌گونه كه طالب علوم رسمي و ظاهري در كسب آن علوم نيازمند به معلّم است، طالب علوم حقيقي و باطني نيز نيازمند به معلّم است، ولي از آن‌جا كه شيوه حصول اين علوم براي روح و قلب از شيوه دست‌يابي به علوم رسمي و ظاهري متفاوت است، معلم آن دو نيز متفاوت است، چنان‌كه شيوه تعليم آن‌ها نيز متفاوت است؛ و اينك به شرح اين دو امر مي‌پردازيم.

1ـ3ـ 9ـ 4 معلم علوم حقيقي

معلم علوم حقيقي حق تعالي است؛ چنان‌كه خود فرمود: و اتّقوا الله و يعلّمكم الله (بقره، 282). و نيز فرمود: و علّمك ما لم‌تكن تعلم و كان فضل الله عليك عظيماً (نساء، 113). و نيز و علّم آدم الاسماء كلّها (بقره، 29). و نيز، الرّحمن علّم القرآن خلق الانسان علّمه البيان. (رحمن، 3ـ 1). كريمه اخير اشاره به تعليم قرآني دارد كه به رحمن نسبت داده است و در كريمه يا أيها الذين آمنوا إن تتّقوا الله يجعل لكم فرقاناً (انفال، 29). اشاره به تعليم فرقاني دارد كه به الله نسبت داده است. معناي آن اين است كه اگر تقوي پيشه سازيد و از مشاهده غير بپرهيزيد و در عالم، كثرت و مظاهر غيري را با حق تعالي مشاهده نكنيد، علم فرقاني را كه عبارت است از مشاهده تفصيلي حق تعالي در عالم كثرت و مظاهر، به شما عطا خواهد كرد. (ر.ك. جامع الاسرار، 1124).

با توجه به كريمه ياد شده، اولاً تقوي مقدمه تعليم الهي است و ثانياً عاليترين مرتبه تقوي كه مقدمه تعليم علم فرقاني است،‌ پرهيز از مشاهده غير است به‌طور مطلق؛ چنان‌كه فرمود: و من يتّق الله يجعل له مخرجاً و يرزقه من حيث لايحتسب (طلاق، 2). يعني كسي كه چنين تقوايي پيشه سازد، راه خروج از ظلمات كثرت را بدو نشان خواهيم داد و علم توحيد حقيقي را كه نور حقيقي است، روزي او خواهيم نمود و معارف و حقايق الهي را به‌گونه‌اي كه در حساب او نمي‌گنجد و منشأ و مظاهر آن را نمي‌شناسد، بدو عطا خواهيم كرد.

از آن‌جا كه رحمن برزخ جامع بين حضرت ذات و حضرت اسماء و صفات است و فيض را بي‌واسطه از حضرت ذات مي‌گيرد و به تعيّنات پس از خود مي‌دهد و علّمك ما لم‌تكن تعلم و كان فضل الله عليك عظيماً (نساء، 113). خطاب به اوست، معلمِ رحمن، حق تعالي است و رحمن، معلمِ ساير موجودات است؛ چنان‌كه فرمود الرّحمن علّم القرآن. (رحمن، 2ـ 1). با توجه به آن‌چه درباره برزخ جامع و اولين تعيّن گفته شد، ‌اينك مي‌توان نتيجه گفت كه معلم همه موجودات حقيقت انسان كامل است و معلم انسان كامل حق تعالي است. ويژگي‌هاي رحمن، همان ويژگي‌هاي حقيقت انسان كامل و اولين تعيّن است.

رحمن خليفه حقيقي حق تعالي است كه در هستي تصرّف مي‌كند؛ اسم رحمن مانند اسم الله است؛ خواندن اسم رحمن مانند خواندن اسم الله است؛ چنان‌كه فرمود: قل ادعوا الله أو ادعوا الرّحمن أيّاً ما تدعوا فله الاسماء الحسني. (اسراء، 110). معناي اين سخن آن است كه اسم رحمن و اسم الله در مرتبه اسم، واحدند، زيرا هر دو بر حقيقت يگانه‌اي دلالت مي‌كنند و تفاوت و تغاير آن دو در لفظ يا در اعتبار ذات و صفات است، بلكه الله و رحمن هم از جهت حقيقت يكي هستند و هم از جهت اسم بودن؛ تنها تفاوت آن دو در اين است كه اسم الله اسم حق تعالي است از جهت ذات و اطلاق و وحدت و رحمن، اسم اوست از جهت ظهور و كمالات و صفات.

حاصل آن‌كه معلم حقيقي براي همه عالمان ربّاني و طالبان علوم حقيقي حق تعالي است، خواه بي‌واسطه چنان‌كه در مورد رحمن و حقيقت انسان كامل اين‌گونه است و خواه با واسطه چنان‌كه براي ساير انسان‌ها و موجودات اين‌گونه است. (ر.ك. جامع الاسرار، 1130).

پس علوم و حقايق، نخست از حضرت ربّ اعلي كه حق تعالي است، بر حضرت ربّ ادني كه عقل اوّل و انسان حقيقي و رحمن است، به‌صورت اجمال و از اين حضرت، بر نفس كلّي كه رحيم است، به‌صورت تفصيل و از او بر ساير موجودات به‌صورت اجمال و تفصيل نازل مي‌گردد. (همان، 1175).

1ـ3ـ 9ـ 5 مراتب ظهور علم

شكي نيست كه يكي از كمالات ويژْه انسان علم و آگاهي اوست كه به تنهايي سبب برتري بر همه موجودات شده است، چنان‌كه همين امتياز سبب انقياد ملائكه نسبت به وي و عامل سجده آن‌ها به او شده است. علم انسان در وهله نخست بر دو قسم است: 1ـ علم كسبي و رسمي 2ـ علم ارثي حقيقي. هر كدام از آن دو داراي اقسامي است و نيز به دست آوردن يا وصول به هر يك از آن‌ها مقدمات و عواملي دارد.

با توجه به مباني توحيدي سيد، معلم حقيقي در همه علوم، خواه كسبي باشد خواه ارثي، حق تعالي است. تفاوت علوم با اين‌كه همه از رحمت رحماني امتناني سرچشمه مي‌گيرند، در اين است كه برخي از علوم بي‌واسطه از حق تعالي نازل مي‌شود و برخي باواسطه، بدين‌گونه كه حق تعالي علوم و حقايق را به وسيله قلم كه اولين مخلوق حق تعالي است، (بحار الانوار، 57، 366). نخست در نفس كلّي اظهار و آن‌گاه از طريق آن در ساير موجودات آشكار مي‌سازد. اين علم در برخي مراتب اجمالي و در برخي ديگر تفصيلي است. ترتيب آن با توجه به كريمه ن و القلم و ما يسطرون (قلم، 1). بدين قرار است:

أـ مرتبه نون كه عبارت است از علم اجمالي و حقايق مكنون. علم در اين مرتبه همانند وجود كلمات و واژه‌ها در دوات است. همان‌گونه كه وجود كلمات در دوات به‌صورت به هم پيوسته و اجمالي است، علوم و حقايق هستي در مرتبه نون همين‌گونه است اين مرتبه همان مرتبه عقل اوّل است.

ب‌ـ مرتبه قلم كه عبارت است از مرتبه تفصيل علوم و حقايق هستي. از قلم به نفس كلّي تعبير كرده‌اند.

ج‌ـ مرتبه تفصيل وجودي كه يسطرون از آن حكايت مي‌كند. در اين مرتبه كلمات الهي كه حدّ و پاياني ندارند، به‌صورت موجودات مفصّل و متمايز از يكديگر، در كتاب الهي، كه عالم هستي است، ظاهر مي‌شوند. (ر.ك. جامع الاسرار، 1131).

اين علم در مراتب مختلف داراي عناوين متفاوتي است، گاهي وحي خوانده مي‌شود، گاهي الهام، كشف، كسب و مانند آن. با همه اين اوصاف مبدأ و منبع همه علوم، حق تعالي است.

1ـ3ـ 9ـ 6ـ اقسام وحي

وحي بر دو قسم است. يكي وحي خاص و ديگري وحي عام. وحي خاص اختصاص به انبياء و رسولان دارد. وحي خاص نيز بر دو قسم است يا به واسطه فرشته الهي نازل مي‌شود يا بدون وساطت فرشته الهي. وحي باواسطه، اختصاص به رسولان و اولواالعزم دارد؛ چنان‌كه فرمود: علّمه شديد القوي (نجم، 5). كه مقصود از شديد القوي به اتفاق مفسّران، جبرئيل(ع) است. وحي بي‌واسطه، ‌اختصاص به انبياء دارد؛ چنان‌كه فرمود: فأوحي إلي عبده ما أوحي (همان، 10). و نيز حضرت ختمي مرتبت (ص) فرمود: لي مع الله وقت لا يسعني فيه ملك مقرّب و لا نبيّ مرسل. (بحار الانوار، 18، 360).

سيد در جايي ديگر درباره تعليم بي‌واسطه مي‌گويد: آن‌كه به مقام اوادني دست يابد و حضرت ذات و احديّت را مشاهده كند و همه حجاب‌ها را از ميان بردارد، شايستگي تعليم بدون واسطه را دارد. (ر.ك. جامع الاسرار، 575). سخن امير مؤمنان (ع) كه فرمود: عُلّمت علم الاَولين و الإخرين؛ (بحار الانوار، 10، 118)؛ سلوني عمّا فوق العرش، سلوني عمّا دون العرش؛ (همان، 46، 135)؛ لو كشف الغطاء ما ازددت يقيناً؛ (بحراني، شرح مأة كلمه، 52؛ آمدي، شرح غرر و درر، 5، 108)؛ سلوني قبل ان تفقدوني، (همان، 3، 225)، شاهدي بر اين‌گونه تعليم است.

برخي وحي باواسطه را وحي آشكار و وحي بي‌واسطه را وحي پنهان ناميده‌اند كه به تعبير سيد اين نامگذاري درست و پسنديده است ولي وحي بي‌واسطه را الهام ناميدن نادرست است. (ر.ك. جامع الاسرار، 914).

وحي عام، ميان انسان، شيطان، حيوان و جماد مشترك است. برخي از آيات كريمه در اين مورد بدين قرار است:

وحي به انساني كه نبي و رسول نيست: و أوحينا إلي أمّ موسي أنْ أرضعيه. (قصص، 7).

وحي شياطين به يكديگر:‌ و كذلك جعلنا لكلّ نبيّ عدوّاً شياطين الانس و الجنّ يوحي بعضهم إلي بعض زخرف القول غروراً. (انعام، 112).

وحي به حيوانات: و أوحي ربّك إلي النحل أن اتّخذي من الجبال بيوتاً. (نحل، 68).

وحي به جمادات: و أوحي في كلّ سماء أمرها. (فصلت، 12).

وحي خاص، معناي اصطلاحي وحي است ولي وحي عام، معني لغوي وحي است. (ر.ك. جامع الاسرار، 5ـ 914).

1ـ3ـ 9ـ 7ـ اقسام الهام

الهام نيز بر دو قسم است: الهام خاص و الهام عام. الهام خاص ويژه اولياء و اوصياء است. اين نوع الهام نيز يا باواسطه است يا بي‌واسطه. الهام باواسطه مانند فهميدن و دست‌يابي به مقصود، از طريق شنيدن صدا يا ديدن كسي، خواه در خواب، خواه در بيداري. برخي اين الهام را نوع دوم وحي دانسته‌اند و مربوط به اَوان دوره نبوّت انبياء دانسته‌اند. الهام بي‌واسطه عبارت است از القاء معاني و حقايق از عالم غيب در قلب اولياء به‌صورت دفعي يا تدريجي. (همان916).

الهام عام، يا حقيقي(حق) است يا غير حقيقي و به تعبير ديگر داراي اسباب مطلوب شرعي است يا نيست. اسباب شرعي الهام عبارت است از تهذيب نفس از آلودگي‌ها و آراستن آن به نيكي‌ها و اتّصاف به اخلاق پسنديده در چارچوب دستورات شرع مقدّس، چنان‌كه حق تعالي فرمود: و نفس و ما سوّاها فألهمها فجورها و تقواها. (شمش، 8). آن‌چه كه اسباب شرعي نداشته باشد، اختصاص به برخي از نفوس دارد كه از طريق اسباب غير شرعي به آن دست يافته‌اند، مانند برخي از راهبان، درويشان و برهمنان.

نكته‌اي كه ويژه انديشه بلند سيد و مانند اوست و بسياري بلكه اكثر عارفان از آن بي‌بهره‌اند و در واقع ويژگي عرفان شيعي است، اين است كه ميزان و معيار تشخيص اين دو الهام، نظر انسان كامل و امام معصوم و نبيّ مرسل است كه به باطن اشياء آگاهي دارند و از استعداد موجودات و حقيقت آن‌ها باخبرند. به همين خاطر است كه انسان پس از انبياء و رسولان (ع) به امام و مرشد نيازمند است و مقصود از امام و مرشد، امام معصوم و وارثان آن‌هايند؛ چنان‌كه حق تعالي فرمود: فاسألوا أهل الذكر إن كنتم لاتعلمون؛ (انبياء، 7)؛ زيرا همه كس توانايي تشخيص الهام حقيقي از غير حقيقي و توانايي شناخت خاطرات ربّاني از خاطرات شيطاني را ندارد، بلكه هيچ كس چنين توانايي را ندارد، جز انبياء و رسولان و اوصياء منصوص آن‌ها كه يا ذكرند يا اهل ذكر. ذكر يا قرآن است يا پيامبر (ص) و اهل ذكر، اهل بيت پيامبرند كه بر اسرار قرآن و حقايق آن آگاهند. (ر.ك. جامع الاسرار، 918).

به نظر سيد علّت تقسيم خواطر به الهي، ملكي، شيطاني و نفساني همين ناشناختن دو قسم الهام ياد شده يعني الهام حقيقي و غير حقيقي است، زيرا خواطر ياد شده از اقسام الهام است. (ر.ك. همان، 919).

نكته ديگري كه از سخنان ويژه سيد است و نگارنده در جاي ديگر نديده است، اين است كه علم لدنّي كه از الهام به دست مي‌آيد، اگرچه در همه زمان‌ها قابل دست‌يابي است، ولي در اين زمان‌كه باب وحيِ خاص بسته شده است و نبوّت ختم شده است، دسترسي به آن بيشتر است. اين علم همواره قابل وصول و قابل حصول است و تنها با مرگ خاتم اولياء كه حضرت مهدي (ع) است منقطع مي‌گردد، همان‌گونه كه باب رسالت و نبوّت با مرگ خاتم انبياء (ص) منقطع گشت. (ر.ك. همان، 575). اين نكته از لوازم نظريه وي در مسأله ختم ولايت است.

باري، علمي كه از وحي خاص به دست مي‌آيد، علم نبوي الهي و علمي كه از الهام خاص حاصل شود، علم لدنّي غيبي ناميده مي‌شود و علم حاصل از وحي و الهام عام، يا خواطر ملكي است و يا هواجس شيطاني. (ر.ك. همان، 923).               

1ـ3ـ 9ـ8ـ راه‌هاي كسب علم (وحي و الهام)

حصول علم براي انسان از دو راه امكان‌پذير است: 1ـ آموختن انساني 2ـ آموختن ربّاني. آموختن انساني نيز بر دو قسم است: أـ آموختن از طريق انساني ديگر، همان‌گونه كه در مكتب و مدرسه رواج دارد. ب‌ـ آموختن از طريق تفكّر. نوع اول، آموختن علم از بيرون است و نوع دوم آموزش علم از درون است. تفكّر استفاده روح از نفس كلّي است و از آن‌جا كه نفس كلّي از هر عالم و عاقل جزيي انساني قوي‌تر است، علم حاصل از تفكّر نيز از علم حاصل از معلّمان بشري قوي‌تر و عميق‌تر است.

آموختن ربّاني نيز بر دو قسم است: أـ وحي ب‌ـ الهام. به دست آوردن وحي يا القاي آن بدين‌گونه است كه هرگاه نفس انساني به كمال خود برسد و از آلودگي‌هاي طبيعي پيراسته گردد و صفات ناپسند اخلاقي مانند حرص، آرزو، غرور و مانند اين‌ها را از خود بزدايد، اشتياق او به لذت‌هاي دنيوي از بين برود، خيالات زودگذر را از دماغ خويش بيرون سازد، رو به سوي آفريننده خود خواهد آورد و دست به دامن جود و بخشش او خواهد زد و بر فيض و لطف او تكيه خواهد كرد.

چنين نفسي با رو برتافتن از اغيار و توجّه كلّي به حق تعالي، استعداد برخورداري از عنايت ويژه او را به دست آورده است به تعبير ديگر، قابليّت او براي دريافت از علوم الهي و حقايق ربّاني به تماميّت رسيده و شرط اوّل و مهمّترين عامل براي فاعليّت فاعل فراهم گشته است؛ از اين جهت، حق تعالي كه چنين استعدادي را در اين انسان مي‌بيند به او توجه تام مي‌كند و نفس او را كه از هرگونه نوشته و اثري خالي است، براي ترسيم علوم حقيقي به وسيله عقل كلّي كه در حكم قلم الهي است برمي‌گزيند.

در اين حال، عقل كلّي معلّم است و نفس اين انسان متعلّم. هم قابليّت نفس با شرايط ياد شده تام است و هم فاعليّت عقل كامل است؛ از اين جهت، همه علوم مناسب آن نفس را در آن ترسيم مي‌كند و همه صور علمي بدون تعلّم و تفكّر در آن نقش مي‌بندد و مصداق كريمه و علّمك ما لم‌تكن تعلم و كان فضل الله عليك عظيماً (نساء، 113). مي‌گردد.

چنين علمي به خاطر دريافت از عقل كلّي و انتساب به حق تعالي، شريف‌ترين، دقيق‌ترين و صادق‌ترين علوم است كه با هيچ علم بشري قابل مقايسه نيست. با اين‌كه ملائكه الهي در طول عمر خود به آموختن پرداخته بودند و يا به اندازه قابليّت و ظرفيت وجودي خويش از علوم الهي برخوردار بودند، به‌گونه‌اي كه عالم‌ترين مخلوقات الهي بودند و آدم پيش از آموختن از حق تعالي، از علم برخوردار نبود، ولي با تعليم الهي آدم به درجه‌اي از علم دست يافت كه ملائكه لاعلم لنا إلاّ ما علّمتنا (بقره، 32). گفتند و خود معلّم ملائكه و مورد خطاب أنبئهم بأسمائهم (بقره، 33). قرار گرفت؛ از اين جهت است كه حضرت ختمي مرتبت (ص) فرمود: أدبنّي ربّي فأحسن تأديبي (بحار الانوار، 16، 210؛ همان، 71، 382). و نيز فرمود: أنا أعلمكم بالله (منهج الصادقين، 7، 327). و أخشاكم لله. (بحار الانوار، 70، 334؛ صافي، 4، 237). كريمه علّمه شديد القوي ذو مرّة فاستوي و هو بالافق الاَعلي (نجم، 7ـ 5). اشاره به دقّت، شدّت، كمال و شرف اين علم در مورد رسول خدا (ص) دارد. (ر.ك. تفسير المحيط، 1، 5ـ 472).

قسم دوم تعليم، الهام است. الهام عبارت است از تأثير نفس كلّي بر نفس جزيي انساني و آگاه ساختن آن به اندازه قابليّت و استعداد و صفا و پاكي آن. الهام اثر وحي است. وحي امر غيبي را به صراحت اظهار مي‌كند و الهام به اشاره و كنايه. علم وحياني را علم نبوي نامند و علم الهامي را علم لدنّي. علم لدنّي علمي است كه بي‌واسطه از سوي حق تعالي بر نفس نازل مي‌گردد و به عبارت دقيق‌تر، وحي علمي است كه به وسيله عقل كلّي به نفس انسان القاء مي‌شود و الهام علمي است كه به وسيله نفس كلّي بر انسان آشكار مي‌گردد.

عقل كلّي همانند آدم است و نفس كلّي همانند حوّا. نفس كلّي اگرچه از موجودات مجرّد محض است، ولي از نظر رتبه وجودي بعد از عقل كلّي قرار دارد؛ از اين جهت، علومي كه از عقل كلّي به دست مي‌آيد، شريف‌تر، قوي‌تر، كامل‌تر و نسبت به حق تعالي نزديك‌تر است از علمي كه از نفس كلّي به دست مي‌آيد؛ همان‌گونه كه علمي كه از نفس كلّي به دست مي‌آيد، شريف‌تر، قوي‌تر، كامل‌تر و نسبت به حق تعالي نزديك‌تر است از علمي كه از ساير مخلوقات به دست مي‌آيد. (ر.ك. تفسير المحيط، 1، 475).

دقّت و قوّت و شرافت هر علمي به جايگاه معلّم آن بستگي دارد و از آن‌جا كه عقل كلّي، كامل‌ترين موجودات در مراتب هستي است علم حاصل از او كه وحي است در ميان همه علوم بي‌مانند است، بلكه با هيچ علمي قابل مقايسه نيست و پس از آن علمي كه از نفس كلّي است يعني الهام، قرار دارد.

الهام ضعيف‌تر از وحي و قوي‌تر از رؤياي صادق است. اين علم كه لدنّي است، ويژه انبياء و اولياء است، چنان‌كه علم وحياني اختصاص به رسولان دارد. (ر.ك. همان).

سيد علم حاصل از الهام را، علمي مي‌داند كه از نفس كلّي در نفس انسان ترسيم مي‌گردد؛ چنان‌كه وحي را علمي مي‌داند كه از عقل كلّي به انسان القاء مي‌گردد. علم حاصل از نفس را، علم انبياء و اولياء مي‌داند، ولي در فرق رسالت و نبوّت و در تعريف نبوّت مي‌گويد: نبوّت آن است كه نفس قدسي، حقايق معلومات و معقولات را از عقل اوّل دريافت كند و رسالت تبليغ آن معلومات و معقولات است؛ (همان، 476)؛ از اين جهت، تفاوت رسالت و نبوّت در مأخذ علم آن‌ها نيست. هر دو از عقل كلّي برخوردارند، يكي مأمور به اجراي آن است و ديگري مأمور به اجراي آن نيست.

1ـ3ـ 9ـ 9ـ كشف و اقسام آن

كشف عبارت است از اطلاع و آگاهي بر آن‌چه پس پرده غيب قرار دارد، خواه وجودي باشد خواه شهودي. كشف بر دو قسم است: 1ـ كشف صوري 2ـ كشف معنوي.

1ـ كشف صوري عبارت است از آن‌چه كه از طريق حواس پنج‌گانه از عالم مثال حاصل شود. حصول حقايق مثالي به وسيله حواس يا به‌صورت مشاهده و ديدن است، مانند مشاهده ارواح متجسّد و ارواح روحاني و يا به‌صورت سماع و شنيدن است، آن‌گونه كه پيامبر (ص) وحي را به‌صورت كلام منظّم مي‌شنيد يا به صورت «صلصلة الجرس» (بحار الانوار، 18، 260). مي‌شنيد، چنان‌كه در اخبار آمده است و يا به‌صورت استنشاق و استشمام است؛ چنان‌كه حضرت ختمي مرتبت (ص) فرمود: إنّ لله في أيام دهركم نفحات ألا فتعرّضوا لها (بحار الانوار، 87، 267؛ وافي، 1، 552). و نيز فرمود: إنّي لاَجد (لانشق) َنفَس الرحمن من جانب اليمن. (تنبيه الخواطر، 154؛ اللوامع الالهيه، 86؛ المحجة البيضاء، 1، 275). و يا به‌صورت لمس است، خواه تماس بين دو موجود نوري باشد، خواه بين دو جسم مثالي؛ چنان‌كه از حضرت ختمي مرتبت (ص) نقل شده است كه فرمود: رأيت ربّي ـ تبارك و تعالي ـ ليلة المعراج في أحسن صورة فقال: بم يختصم الملاء الاَعلي يا محمد؟ قلت: أنت أعلم أي ربّ! مرتين. فوضع الله تعالي كفّه بين كتفي فوجدت بردها بين ثدييّ. فعلمت ما في السموات و ما في الارض (تفسير قمي، 2، 244؛ با اندكي تفاوت، بحار الانوار، 13، 402). آن‌گاه حضرت اين آيه كريمه را تلاوت نمود: و كذلك نُري إبراهيم ملكوت السموات و الارض و ليكون من الموقنين. (انعام، 75).

موافق با مضمون همين خبر است كه متنبّي يا امين الدين طرابلسي در ستايش حضرت امير مؤمنان (ع) سروده‌اند و چه نيك سروده‌اند:

قيل لي: قل في عليّ مدحاً

ينتضي؟ فطفي ناراً موصدة

قلت: هل أمدح من في فضله

حار ذو اللّب إلي أن عبده

و النبـيّ المصطفي قال لنا

ليـلة المعراج  لمّـا صعده

وضع الله علي ظهري يـدا

فأراني القلب أن قد برده

و علـيّ واضـع رجليه لي

بـمكـان وضـع الله يـده

 

(ر.ك. جامع الاسرار، 32ـ 929)

اگرچه امتناع مشاهده حق تعالي با چشم سر بر كسي پوشيده نيست و هيچ عاقلي حق تعالي را جسم و جسماني نمي‌داند تا با چشم سر ديده شود، ولي همان‌گونه كه او خود را در صورت آتش (اشاره به كريمه فلمّا جائها نودي أن بورك من في النار و من حولها. (نمل، 8)). و درخت (اشاره به كريمه فلمّا أتيها نودي من شاطئ الواد الاَيمن في البقعة المباركة من الشجرة أن يا موسي إنّي أنا الله ربّ العالمين. (قصص، 30). به موسي (ع) نشان داد، بعيد نيست كه خود را به‌صورت نور يا صورت انسان به حضرت ختمي مرتبت (ص) نمايانده باشد؛ چنان‌كه در كريمه ما كذب الفؤاد ما رأي أفتمارونه ما يري (نجم، 11).  و نيز حديث شريف نبوي: من رأني فقد رأي الحقّ (بحار الانوار، 61، 235).  و نيز من عرف نفسه فقد عرف ربّه (بحار الانوار، 95، 456).  كه به تعبير سيد به معني من شاهد نفسه فقد شاهد ربّه است؛ و نيز خلق الله آدم علي صورته (بحار الانوار، 4، 11).  بدان اشاره دارد (ر.ك. جامع الاسرار، 933).  و از آن‌جا كه آدم حقيقي، حضرت ختمي مرتبت (ص) است و حقيقت او حقيقت محمّديّه است، بيش از آن‌چه براي موسي در طور بود، بر آن حضرت در همه جا رواست و بعيد نيست كه او را در صورت مجموعه مظاهر مشاهده كرده باشد. (ر.ك. همان، 934).

باري، كشف صوري بر دو قسم است: 1ـ آن‌چه كه به حوادث دنيوي تعلّق دارد 2ـ آن‌چه كه فراتر از امور دنيوي است. كشف‌هاي متعلّق به رخدادهاي دنيوي، رهبانيّت نام دارد؛ بدين جهت كه اهل رهبانيّت به‌واسطه رياضت و مجاهدت و سخت كوشي‌هايشان به چنين كشف‌هايي دست مي‌يابند. آنان‌كه نهايت كشفشان همين امور دنيوي باشد، نه تنها برايشان كمال نيست، بلكه نشان‌دهنده دون همّتي آنان است و بسا كه مكر الهي و استدراج باشد، اما اگر كشف صوري به امور فراتر از دنيا و امور مربوط به آن باشد، براي متوسّطان راه سلوك كمال است و مايه اميد آنان به دوام مجاهدت و كسب معرفت است، ولي براي عارف محقّق چنين كشفي حاصل نمي‌شود؛ بدين جهت كه مقصد وي فناء في الله و بقاء بالله است؛ از اين جهت، به چنين مكاشفاتي توجه ندارند و اگر چنين كشفي حاصل شود، آن را همانند باقي موجودات و مظاهر هستي، تجلّيات الهي مي‌دانند. (ر.ك. همان، 936).

سالك هر چه در وصول به قرب حق تعالي و تخلّق به اخلاق الهي كوشاتر و موفق‌تر باشد و هر چه در رفع حجاب و مراتب آن از ثبات بيشتري برخوردار باشد، به مشاهدات و مكاشفات اخروي بيشتري نايل خواهد شد. به تعبير ديگر، مكاشفات به مشاهده كتاب الهي بستگي دارد و هر چه سالك به تماشاي كتاب‌هاي الهي انس و شوق بيشتري داشته باشد و در اين زمينه از قوّه به فعليّت رسيده باشد، مشاهدات و مكاشفات او بيشتر و عميقتر و وسيعتر خواهد بود؛ در اين صورت است كه مكاشفات صوري او با مكاشفات معنوي در خواهد آميخت.

با توجه به آن‌چه گفته شد، داراي مراتب بودن كشف نيز معلوم مي‌گردد. هر چه كتاب مورد مشاهده، ‌گسترده‌تر و از احاطه بيشتري برخوردار باشد، مكاشفه دقيق‌تر و عميق‌تر است. به عنوان نمونه كسي كه اعيان ثابته را در حضرت علم الهي مشاهده مي‌كند، از كامل‌ترين كشف برخوردار است؛ چه اين‌كه حضرت علم، جامعترين كتاب حق تعالي است. پس از آن از نظر جامعيّت عقل اول، پس از آن ساير عقول، پس از آن لوح محفوظ، پس از آن ساير نفوس مجرّده، پس از آن كتاب محو و اثبات، پس از آن باقي ارواح عالي و كتب الهي مانند عرش، كرسي، آسمان‌ها، عناصر و مركّبات قرار دارد.

ميزان سير سالك و توفيق او در رفع حجاب‌ها و مشاهده كتب الهي، بيانگر مرتبه كشف اوست. (ر.ك. همان، 537). به عنوان مثال، عاليترين مرتبه شنيدن كلام حق تعالي، شنيدن آن بدون واسطه از حق تعالي است، مانند شنيدن بي‌واسطه حضرت ختمي مرتبت (ص) كلام حق را در معراج و در برخي از اوقات كه با «لي مع الله وقت» (عوالي اللئالي، 4، 7).  بدان اشاره كرده است و نيز مانند شنيدن بي‌واسطه حضرت موسي(ع) سخن حق تعالي را. پس از آن شنيدن سخن او از طريق جبرئيل (ع)، آن‌گاه شنيدن سخن عقول، آن‌گاه شنيدن سخن نفس كلّي و ملائكه آسماني و زميني و مراتب پايين‌تر كلام از مظاهر جزيي حق تعالي. (ر.ك. جامع الاسرار، 938).

همه انواع كشف صوري نتيجه تجلّيات اسمائي حق تعالي است، زيرا كشف صوري از نوع مشاهده و سمع و مانند آن است و شهود از تجلّيات اسم بصير و سماع از تجلّيات اسم سميع و ديگر اسماء است كه همه از شؤون عليم است؛ از اين جهت، حوزه كشف صوري، تجلّيات اسمائي است. (ر.ك. همان، 935).

2ـ كشف معنوي عبارت است از ظهور معاني عيني و حقايق غيبي كه مجرّد از صورت است. اين كشف نيز از تجلّيات اسم عليم و اسم حكيم است. اين كشف نيز مراتبي دارد كه عبارت است از:

1ـ ظهور معاني در قوه مفكّره در صورتي كه بدون كاربرد مقدمات و تشكيل قياس و مانند آن باشد، بلكه به جاي حركت از مبادي به مطالب، نخست مطالب در قوّه مفكّره حاصل مي‌شود، آن‌گاه از طريق مطالب به مبادي برسد كه آن را حدس ناميده‌اند.

2ـ ظهور معاني در قوه عاقله كه قوه مفكّره از ابزار يا لوازم يا شؤون آن است. قوه عاقله، قوّه‌اي روحاني است كه در جسم حلول نكرده است. اما قوّه مفكّره جسماني است. اين كشف را نور قدسي ناميده‌اند كه حدس از پرتو نور آن است.

3ـ ظهور معاني در مرتبه قلب كه اگر آن‌چه ظاهر مي‌شود از معاني غيبي باشد، ‌الهام ناميده مي‌شود.

4ـ ظهور معاني در مرتبه روح كه به شهود روحي توصيف مي‌شود. كسي كه به اين درجه از كشف معنوي رسيده باشد، اگر از كمّل و اقطاب باشد، معاني غيبي را بدون واسطه به اندازه استعداد خود از خداي عليم به دست مي‌آورد و بر مراتب پايين‌تر از خود يعني قلب و قواي روحاني و جسماني افاضه مي‌كند و اگر از كمّل نباشد، به اندازه استعداد خود و نزديكي به كمّل، از طريق آن‌ها معاني غيبي را به دست مي‌آورد و يا به واسطه ارواحي كه به فرمان كمّل هستند، به دست مي‌آورد.

5ـ ظهور معاني در مرتبه سرّ، آن‌گاه در مرتبه خفيّ و اخفي. كشف مربوط به اين سه مرتبه بيرون از حدود الفاظ و عبارات بلكه اشارات است؛ چنان‌كه حضرت امير مؤمنان (ع) در پاسخ كميل فرمود: الحقيقة كشف سبحات الجلال من غير إشارة. (ر.ك. جامع الاسرار، 55). هرگاه اين مرتبه از كشف براي سالك ملكه يا مقام شود، علم سالك به علم حق تعالي متّصل مي‌گردد و در نتيجه به عالي‌ترين درجات كشف دست مي‌يابد. (ر.ك. همان، 948).

با توجه به آن‌چه گفته شد، مكاشفه نتيجه و ثمره رياضت و مجاهدت است و رياضت و مجاهدت بايد مطابق با شرع اقدس باشد، در غير اين صورت، نهايت كشف آنان، كشف صوري دنيوي است. مطابقت رياضت با شرع اقدس، شرط وصول به درجات عالي كشف به‌ويژه كشف معنوي است و چون شرع، بيان وحي است، در نتيجه، تمام مراتب كشف از ثمرات وحي است و وحي به منزله اصل است و كشف به منزله فرع؛ از اين جهت، هيچ كس، حتي كسي كه به عاليترين درجات كشف دست يافته باشد، برابر و همّتاي كسي كه به او وحي مي‌شود، نيست بلكه پيرو اوست.

الهام نيز چنان‌كه گفته شد بر دو قسم است كه تعيين نوع آن از طريق خاندان وحي امكان‌پذير است و بدون استناد به آنان تشخيص حقيقي و غير حقيقي آن يا ربّاني و ملكي و نفساني آن ممكن نيست و اگر راه‌هايي براي تشخيص آن گفته شده است، آن راه‌ها نيز برگرفته از وحي و خاندان وحي است، پس وحي اصل است و الهام و كشف از لوازم و متعلّقات آن و به هيچ‌رو برابري با آن ندارد.

1ـ3ـ 9ـ 10ـ معراج

معراج بر دو قسم است: صوري و معنوي. معراج صوري عبارت است از حركت صوري از مكاني به مكان ديگر و از عالمي به عالم ديگر با جسم و بدن. (ر.ك. همان، 564-563).

معراج معنوي عبارت است از مشاهده حقيقت موجودات آن‌گونه كه هستند. چنان‌كه حضرت ختمي مرتبت (ص) فرمود: اللّهم أرني الاَشياء كما هي (الحدود و الحقايق، 261).  و نيز عبور از مشاهده حقيقت اشياء و وصول به حق تعالي و وجود مطلق صرف كه عالم وحدت و مقام أوأدني (نجم، 9).  نام دارد.

شكّي نيست كه اين معراج نياز به حركت صوري و سلوك جسماني ندارد، بلكه كسي كه چنين معراجي مي‌رود، بايد ظاهر و باطن او ساكن و آرام باشد، يعني نه سلوك داشته باشد كه حركت ظاهري است و نه فكر داشته باشد كه حركت باطني است، اگرچه سلوك باطني از سلوك ظاهري برتر است و بر آن تقدّم دارد، ولي براي وصول به معراج معنوي و اتّصال به عالم وحدت و مقام أوأدني، سلوك باطني يعني فكر نيز مانع و حجاب است. چنان‌كه عارف ربّاني گفته است: عرفت الله بترك الافكار.

معراج معنوي با همه ثمرات آن، كه مشاهده حقيقت همه اشياء بخش كوچكي از آن است و قسمت اعظم وصول به مقام وحدت و أوأدني است همه در يك چشم بر هم زدن رخ مي‌دهد و عروج و مشاهده عوالم مربوط به آن در زمان انجام نمي‌شود؛ از اين جهت، در چشم بر هم زدني از عالم طبيعت و نفس تا حضرت وحدت طي مي‌شود، اگرچه بقاء و دوام آن مي‌تواند از ازل تا ابد باشد. (ر.ك. جامع الاسرار، 565).

بنابراين، معني آيه كريمه معراج، سبحان الّذي أسري بعبده ليلاً من المسجد الحرام إلي المسجد الاَقصي الّذي باركنا حوله لنريه من آياتنا إنّه هو السميع البصير (اسراء، 1).  چنين خواهد بود: منزّه است آن‌كه بنده خويش يعني محمد (ص) را شبانه (ليلاً) يعني ليلِ كثرتِ خلقيِ رسميِ اعتباري از مسجد الحرام يعني عالم جسم و جسمانيات (حرام يعني جايي كه در آن دعوي وجود و بقاء غير هست) به مسجد اقصي يعني عالم ارواح و روحانيات (الذي باركنا حوله) كه آن را به برخورداري از مشاهده عقول مجرّد و نفوس كامل و حقايق ملكوتي و معارف جبروتي آراستيم، فرا برده است.

هدف از عروج به اين عوالم (لنريه) نماياندن حقايق آيات و دقايق مظاهر از طريق كشف و مشاهده و ذوق به بنده‌ام بود، پس از آن‌كه اين آيات را از طريق علم و فهم و ادراك و يقين به او نمايانده بودم. به تعبير ديگر، هدف از معراج او، مشاهده آيات آفاقي و انفسي از طريق كشف و شهود و به طريق توحيد حقيقي جمعي است. (ر.ك. جامع الاسرار، 7ـ 565). (انه هو السميع البصير) يعني اوست كه طلب و تقاضاي هر كه را كه با زبان حال و قال درخواست و طلب مي‌كند، مي‌شنود و اوست كه استعداد هر سالكي را از ازل تا ابد مي‌بيند و بنابراين به هر كس به قدر طلب و استعدادش عطا مي‌كند. به تعبير ديگر، من از ازل مي‌شنيدم كه اين بنده با زبان حال و استعداد طالب و مقتضي اين مقام بود و استعداد و استحقاق وي را براي اين مقام مي‌ديدم؛ از اين جهت، آن‌چه را طلب كرد به او عطا كردم؛ زيرا من جوادم كه بخل و امساك در صفات من راه ندارد؛ از اين جهت است كه پس از اين بدو گفتم: هذا عطاؤنا فامنن أو أمسك بغير حساب. (ص، 39).

اين تعبير مربوط به معراج آفاقي است، اما در معراج انفسي، مقصود از مسجد الحرام، قلب حضرت ختمي مرتبت (ص) است و مقصود از حرام بودن، حرمت آن بر اغيار است؛ زيرا قلب، مقام و منزل ويژه حق تعالي است؛ چنان‌كه فرمود: لايسعني أرضي و لا سمائي ولكن يسعني قلب عبدي المؤمن. (عوالي اللئالي، 4، 7). و مقصود از مسجد اقصي، روح آن حضرت است؛ زيرا دورترين و والاترين مقام مشاهده است، اگرچه اولين مرتبه وجود است.

علّت اين معراج (معراج انفسي) اين است كه آيات انفسي خويش را به او بنمايانيم؛ همان‌گونه كه آيات آفاقي خويش را به او نمايانديم. حقّاً كه او (پيامبر[ص]) شنواي امر و گفتار ما و بيناي اشارات و اسرار ماست. نماياندن آيات به او بدين جهت است كه او خليفه من در مُلك و ملكوت است و همه امور مربوط به آن به دست او انجام مي‌شود؛ إليه يرجع الاَمر كلّه (هود، 123).  و له الحكم و إليه ترجعون؛ (قصص، 88).  امر و حكم و نصب و عزل در همه كائنات و مخلوقات به دست اوست؛ همه در معاد و جزاء و اعمال خويش به او باز مي‌گردند، زيرا من از چنين احكامي منزّه‌ام، چنان‌كه گفتم كه: فانّ الله لغنيّ عن العالمين. (آل عمران،97). (ر.ك. جامع الاسرار، 70ـ 569).