فصل یکم، بخش چهارم: انسان پس از طبيعت - 1ـ 4ـ 3 اقسام معاد

1ـ 4ـ 3 اقسام معاد

معاد داراي اقسامي است كه ديدگاه سيد دربارة آن از اين قرار است:

1ـ 4ـ 3ـ 1 معاد اهل شريعت

معاد از ديدگاه اهل شريعت عبارت است از جمع كردن اجزاء بدن متفرّق و پراكندة مرده و تركيب آن به‌صورت اصلي و همان‌گونه كه پيش از پراكنده شدن بوده است و بازگرداندن روح به آن، كه از آن به حشر بدن‌ها تعبير مي‌شود. سيد مي‌گويد چنين چيزي ممكن است و حق تعالي هم بر انجام ممكنات توانايي دارد و هم به آن علم و آگاهي دارد؛ بنابراين، او توانايي ايجاد آن را دارد. (اسرار الشريعه، همان).

حاصل بحث وي در اين موضوع، اثبات امكان وجود و تحقّق معاد اهل شريعت است. اما اين‌كه چنين امري وجود هم مي‌يابد يا نه، وي بدان نپرداخته است؛ اگرچه با اشاراتي در بحث معاد اهل طريقت، تحقّق آن را از عقايد اهل طريقت معرفي كرده است. به عنوان نمونه، وي مي‌گويد: معاد از نظر اهل طريقت، علاوه بر آن‌چه كه اهل شريعت بدان معتقدند اين است كه مظاهر برخي از اسماء الهي به مظاهر اسماء ديگر باز مي‌گردند. (ر.ك. همان، 106). اين كلام نشان‌دهندة پذيرش معاد به صورتي است كه اهل شريعت آن را تبيين كرده‌اند.

1ـ 4ـ 3ـ 2ـ معاد اهل طريقت

در هر صورت معاد از ديدگاه اهل طريقت بازگشت مظاهر برخي از اسماء به برخي ديگر است؛ چنان‌كه كريمة يوم نحشر المتقين الي الرحمن وفداً (مريم، 85). بدان اشاره دارد.

پيش از اين گفته شد كه اولاً خداي متعال اسماء نامتناهي دارد و ثانياً هر اسمي اقتضاي ويژه‌اي دارد كه از آن، به حقِّ آن اسم تعبير مي‌شود و از آن‌جا كه رعايت و اداي حق هر اسمي امري ضروري است و يكي از آثار اسم اعظم الهي ايجاد تعادل بين اسماء و ظهورات آن‌ها و اداي حق هر اسمي به آن است، همه اسماء الهي بايد ظهور داشته باشند و هر كدام از آن‌ها به مظاهر ويژة خود وجود بخشند و از آن‌جا كه تقابل در اسماء امري پذيرفته شده بلكه ضروري است، ظهور اسماء به‌طور كلّي و يا در مظاهر خاص به‌صورت ترتيبي و نوبه‌اي خواهد بود.

اگر اعتقاد بر آن باشد كه قيامت و معاد، ادامة عالم طبيعت و برزخ است، يعني نخست طبيعت و برزخ پديد مي‌آيند و پس از پايان دورة آن و برچيده شدن بساط آن با همه تعيّنات و مظاهر مربوط به آن، دورة قيامت آشكار مي‌گردد، در اين صورت ظهور اسماء به‌طور كلّي ترتيبي و نوبه‌اي است. تا دنيا و طبيعت به پايان نرسد، قيامت برپا نخواهد شد و تا بساط ظهور اسماء حاكم بر دنيا و طبيعت برچيده نشود، ظهور اسماء حاكم بر قيامت تحقّق نخواهد پذيرفت.

اگر اعتقاد بر اين باشد كه با پايان يافتن ظهور يا دورة ظهور هر اسمي در هر مظهري، اسم ديگر در آن مظهر ظاهر مي‌شود و مثلاً با پايان يافتن دورة ظهور اسماء مربوط به دنيا در هر بخش يا شخصي، اسماء مربوط به آخرت در آن‌ها ظاهر مي‌شوند، در نتيجه، قيامت همانند دنيا تدريجي است و همان‌گونه كه موجودات عالم طبيعت به تدريج و ترتيب در دنيا ظاهر مي‌شوند، در عالم آخرت نيز همين‌گونه خواهد بود. در اين صورت ترتيب ظهور اسماء مربوط به آخرت به دنبال ظهور اسماء مربوط به دنيا، جزيي و موردي خواهد بود و نه كلّي.

اگر اعتقاد بر اين باشد كه نوبت ظهور اسماء به دنبال هم، ترتيب زماني نيست بلكه ترتيب طولي وجودي است و در نتيجه ظهور آن‌ها همزمان است، هيچ يك از دو احتمال ياد شده درباره قيامت درست نخواهد بود. اين احتمال به اين‌گونه تبيين مي‌گردد كه در وجود فرد يا عالم، همزمان اسماء مربوط به دنيا و آخرت ظهور مي‌كنند، ولي اسماء مربوط به دنيا در ظاهر او و اسماء مربوط به آخرت در باطن او ظهور مي‌كنند و در نتيجه يك شخص كه در دنيا و محكوم به اسماء حاكم بر دنياست، در آخرت و محكوم به اسماء حاكم بر آخرت نيز هست.

دنيا و مبدأ عبارت است از ظهور دو اسم ظاهر و اوّل به همراه اسماء ديگري مانند مبدئ، موجد، خالق، رازق و مانند آن و آخرت و معاد عبارت است از ظهور دو اسم باطن و آخِر به همراه اسماء ديگري مانند عدل، حق، محيي، مميت و مانند آن. (اسرار الشريعه، همان). با توجه به ضرورت ظهور اسماء الهي، وجود معاد و ظهور اسماء الهي مربوط به آن همان اندازه حتمي و ضروري است كه وجود دنيا و ظهور اسماء الهي حاكم بر آن حتمي و ضروري است.

از ديدگاه عرفان، اسماء الهي اگرچه بر حسب كلّيات و انواع متناهي است، ولي به حسب جزئيات و اشخاص نامتناهي است؛ از اين جهت، ظهورات و تجلّيات حق تعالي به‌صورت دنيوي و اخروي پيوسته و هميشگي است و برخي از عارفان بر اين باورند كه از آن‌جا كه دنيا و آخرت دو مظهر از مظاهر اسماء الهي هستند و ظهور اسماء الهي (به‌ويژه اسماء كلّي) پيوسته و هميشگي است، پس دنيا و آخرت نيز پيوسته و هميشگي است و وابسته به زمان معيّن و مانند آن نيست. علاوه بر اين، رفع و انعدام مظاهر، از عالم هستي محال است و بنابراين مظاهر، وجود پيوسته دارند. (همان، 7ـ 106).

لازم به يادآوري است كه عدم‌ناپذيري مظاهر تنها هميشگي بودن عالم معاد و آخرت را اثبات مي‌كند. به تعبير ديگر، اثبات مي‌كند كه موجودات و مظاهري كه زماني در دنيا بودند و اينك نيستند، نابود نشده‌اند بلكه در عالم آخرت وجود دارند، پس از زمان ناپديد شدن اوّلين مظهر از عالم طبيعت، عالم آخرت ظاهر مي‌شود؛ چون آن اولين مظهر ناپديد شده در دنيا، معدوم نشده است، پس به عالم آخرت منتقل شده است و اين غير از دوام و پيوستگي دنيا و آخرت است؛ زيرا ممكن است (بر اساس اين دليل) دنيا به‌طور كلّي فاني گردد و هيچ موجودي در آن ظهور نداشته باشد و همه به عالم آخرت منتقل شده باشند. ولي دليل نخست (ظهور اسماء الهي به‌ويژه اسماء كلّي، پيوسته و هميشگي است) پيوستگي دنيا و آخرت را اثبات مي‌كند به‌گونه‌اي كه نمي‌توان زماني ـ يا هر اصطلاح ديگر مشابه آن ـ را تصوّر كرد كه دنيا يا آخرت وجود نداشته باشد.    

در هر صورت مقصود از دوام دنيا و آخرت كه مظاهر اسماء كلّي الهي‌اند اين است كه پيوسته عالم ظاهر تغيير مي‌كند و به باطن مي‌رود و پيوسته عالم باطن به‌صورت ظاهر آشكار مي‌گردد و قيامت يعني تغيير عالم ظاهر و بازگشت آن به باطن و دنيا يعني ظهور باطن به‌صورت ظاهر.

اين ديدگاه را مي‌توان به دو صورت تقرير نمود: 1ـ مظاهر اسم ظاهر از قلمرو آن خارج شوند و به قلمرو اسم باطن وارد گردند و بالعكس. در اين صورت همان‌گونه كه موجودات دنيوي به آخرت منتقل مي‌شوند، موجودات اخروي نيز به دنيا منتقل مي‌شوند. اين ديدگاه نوعي تناسخ را پذيرفته است. 2ـ مظاهر اسم ظاهر به آخرت منتقل مي‌شوند و اين انتقال پيوسته باشد، ولي مظاهر اسماء مربوط به قيامت به دنيا منتقل نشوند بلكه تعيّنات علمي و اعيان ثابته با غلبه اسم ظاهر، به دنيا آيند و با غلبة اسم باطن به آخرت روند و چون اعيان ثابته كه صور علمي حق تعالي است، نامتناهي است، پيوسته اعيان ثابته به وسيلة اسم ظاهر به دنيا وارد شوند و به وسيلة اسم باطن به آخرت روند و اين روند ابدي و هميشگي باشد و بازگشت‌پذير نباشد تا مستلزم تناسخ باشد.

سيد اين نظريه را از جهتي درست و از جهتي نادرست مي‌داند و نظر خود را اين‌گونه بيان مي‌كند:

از سويي هر اسمي از اسماء الهي اقتضاء و احكام ويژه خود را دارد؛ آخرت از اقتضاء اسم قهّار، واحد، احد، صمد، فرد، معيد، مميت و مانند آن است و دنيا از اقتضاي اسم ظاهر، مبدئ، اول، موجد و مانند آن است و از ديگر سو، هر يك از اسماء عين ديگري است و ذات و حقيقت آن‌ها، ذات و حقيقت يگانه‌اي است و تفاوت آن‌ها در احكام و آثار است. (اسرار الشريعه، 107).

اين امر كه چگونه ممكن است ذات و حقيقت، واحد و يگانه باشد، ولي آثار و احكام متفاوت داشته باشد، در عين حال كه امري حتمي و ضروري است ولي مجهول الكنه است. به تعبير ديگر، هر اسمي عين ديگر اسماء است، اگرچه آثار ويژه خود را نيز دارد؛ از اين جهت، با ظهور يك اسم، گويي همه اسماء ظاهر شده‌اند ولي در ضمن و ذيل آن اسم؛ بنابراين محكوم به آثار و احكام آن اسم هستند.

لازمة اين سخن اين است كه دنيا و آخرت، حقيقت درهم تنيده و به هم پيچيده‌اي است كه تنها با توجه به اقتضاء و آثار اسماء قابل تفكيك از يكديگرند و به تعبير ديگر، هر موجود دنيوي كه مظهر اسمي از اسماء ظاهر است، به حكم وحدت وجودي و ذاتي اسماء، همان موجود، مظهر اسماء مربوط به باطن نيز مي‌باشد، ولي به حكم غلبه اسماء مربوط به ظاهر، آثار و احكام مربوط به اسماء باطن ظهور ندارد، در نتيجه آن موجود را دنيوي مي‌دانيم، در صورتي كه آخرت نيز به‌طور تبعي در او ظهور يافته است و در صورتي كه احكام مربوط به اسماء باطني كه در ضمن و ذيل اسماء ظاهر در او وجود دارد، غلبه كند و ظاهر گردد، همين موجود دنيوي كه در باطن اخروي بود، به‌صورت موجود اخروي ظهور مي‌كند. در عين حال، اسماء مربوط به دنيا نيز در آن‌ها به‌طور تبعي وجود دارد؛ به همين خاطر است كه تقاضا و طلب و مانند آن، كه از ويژگي‌هاي موجود دنيوي و بالقوّه است، در آن‌ها وجود دارد؛ به همين خاطر است كه مي‌گويند: ربّ ارجعون لعلّي أعمل صالحاً، (مؤمنون، 100)، اُنظرونا نقتبس من نوركم، (حديد، 13)، يا مالك ليقض علينا ربّك. (زخرف، 77). اگر اسماء حاكم بر دنيا در آن‌ها ظهور نداشت، فعليّت تام بودند و در نتيجه طلب و تقاضا نداشتند. آيا اين نظريه را مي‌توان از سيد دانست؟ چندان روشن نيست.