فصل دوم، بخش يكم: مقدمات - 2ـ1ـ4ـ عقل
2ـ1ـ4ـ عقل
نه تنها اَحد اينگونه است، بلكه نخستين فيض او نيز از اين جهت بيشترين شباهت و سنخيّت را با او دارد. او نيز به خاطر اطلاق و انبساط ذاتي خود فاقد هيچ چيزي نيست و در عين حال واجد هيچ چيزي هم نيست. عقل را نبايد چيزي همانند عقل ما انديشيد كه محتواي خود را از مقدمات و احكام منطقي به دست ميآورد و از طريق فعاليت فكري به هستي معرفت پيدا ميكند و پيش از آنكه راه انديشيدن و استنتاج را بياموزد، تهي است. آن عقل اينگونه نيست، بلكه همهچيز را دارد و همهچيز است و با همهچيز است، بيآنكه به معني عرفي، آنها را داشته باشد؛ زيرا همهچيز داشتن او، بدين معني نيست كه آنها را بهعنوان چيزهايي غير از خود داشته باشد و يكايك چيزها در او جدا از يكديگر باشند. همهچيز در نزد او كامل است و از هر جهت همهچيز است و با اينهمه، همهچيزها در او درهم و به هم آميخته نيستند، بلكه به معنايي ديگر جدا از يكديگرند. (ر.ك. 2،8،1)