فصل دوم، بخش دوم: انسان پيش از طبيعت - 2ـ2ـ9ـ عين ثابت
2ـ2ـ9ـ عين ثابت
عباراتي در آثار افلوطين ديده ميشود كه ميتوان آن را بر عين ثابت انسان تطبيق نمود. وي گاهي از اصلي سخن به ميان ميآورد كه حاكم بر انسان و رهبر اوست، نه تغييرپذير است و نه تبديلپذير؛ گاهي از فرشتهاي بحث ميكند كه همان نقش را دارد و انسان نه توانايي تغيير آن را دارد و نه توانايي تبديل آن را. به عنوان نمونه:
«اصلي كه در زندگي در وجود كسي اثر ميبخشيد، پس از مرگ رهبر او ميگردد؛ اصلي كه در زندگي زميني در وجود ما فعاليت ميكرد و اثر ميبخشيد، پس از آنكه زندگي ما به پايان رسيد ديگر نميتواند رهبري ما را به عهده داشته باشد و بايد اين وظيفه را به جزئي ديگر (فرشتهاي ديگر) واگذار كند»، (3،4،3). «خصلت و اخلاق نفس پيش از آنكه وارد تن شود وجود داشته است» (4،4،3). «اوضاع و احوال بيروني نميتوانند خصلت و اخلاق بنيادي نفس را دگرگون سازند». (5،4،3). به گفته افلاطون، «نخست سرنوشتها ميآيند و پس از آن نمونههاي زندگي و پس از همه آنها، نيكبختي و مانند آن». (افلاطون، جمهوري، 20ـ617). «بايد اين مطلب را متذكّر شويم كه جهان معقول تنها حاوي تمام عقل و كل عقل نيست بلكه نيروهاي عقلي و عقول يكايك موجودات نيز در آن جاي دارند». (4، 8، 3).
اين تعابير به وجودي مقدم بر جهان طبيعت و چيزي كه ذاتي انسان است بلكه حقيقت و ذات اوست، اشاره دارد. آيا ميتوان آن را به عين ثابت (به معنيِ ماهياتِ تهي از وجود عيني) او تطبيق نمود؟ بحث بعدي دربارة تقدير و تفاوت ماهيتها تا اندازهاي به اين پرسش پاسخ ميدهد.