فصل دوم، بخش سوم: انسان در طبيعت - 2ـ3ـ10ـ زيبايي
2ـ3ـ10ـ زيبايي
يكي از ويژگيهاي گروه سوم (فيلسوفان) اين است كه با بصيرت خويش جمال الهي را به وضوح مشاهده ميكنند و البته اينان از زيباييهاي مادي و فرودين صرف نظر كردهاند. چنانكه در بحث سفر موسيقيدان و عاشق، سخن از زيباييهاي گوشنواز و چشمنواز به ميان خواهد آمد، مناسب است نظريه افلوطين درباره زيبايي، اقسام، تفاوتها و شباهتها را به اختصار از نظر بگذرانيم.
2ـ3ـ10ـ1ـ زيبايي چيست؟
بحث درباره حقيقت زيبايي سرانجام روشني ندارد؛ بدين جهت كه شناخت درستِ آن با شناخت درستِ نفس ارتباط دارد. اينكه چرا نفس از چيزي لذت ميبرد و آن را خوش دارد، ولي از چيز ديگر نفرت دارد، بدين جهت است كه چيزي با نفس تناسب و همانندي دارد و چيزي ديگر ندارد. و اينكه حقيقت اين چيست كه با نفس تناسب دارد، متوقّف بر شناخت نفس است. اگر نفس شناخته شود، اشياء مناسب و در خور آن نيز شناخته ميشوند، ولي شناخت نفس پيچيدهتر از آن است كه بهويژه در قالبهاي ذهني و مفاهيم ماهوي بيان شود؛ از اينرو، دست يافتن به حقيقت زيبايي تنها از طريق شهود آن ممكن است.
آيا زيبايي چنانكه گفتهاند تناسب اجزاء با يكديگر است و در نتيجه زيبايي از ويژگي تركيبها است؟ آيا خود اجزاي مركّب زيبا نيستند و تنها تناسب آنها با يكديگر، زيباست و در نتيجه ميشود يك مركّب زيبا، اجزاي زشت داشته باشد؟ اگر زيبايي در تناسب اجزاء است، چرا يك مركّب بدون پيدايش تغييري در آن، گاه زيباست و گاه نيست؟ آيا علّت زيبايي انديشهها نيز تناسب است و اگر چنين است، چه چيزي با چه چيزي در اين مورد، تناسب دارد؟ اگر تناسب همان زيبايي است، پس بايد چيزهاي بد نيز كه با هم تناسب دارند زيبا باشند. زيبايي نفس چيست؟ آيا نفس نيز به خاطر تناسب زيباست؟ تناسب با چه چيزي؟ در حالي كه نفس اجزاء ندارد. فضيلت نيز همينگونه است.
اين اولين ديدگاهي است كه افلوطين با طرح پرسشهاي متعدّد درباره آن، به تبيين آن ميپردازد. وي با طرح ديدگاه تناسب كه به گفتة وي همه آن را پذيرفتهاند، يعني «آن اصلي كه حضورش در چيزي، سبب زيبايي آن ميشود، تناسب درست اجزاء با يكديگر و با كل» (1،6،1). به نقد آن ميپردازد كه نه اصل آن نظريه دلايل قطعي دارد و نه نقد وي. وي در نقد اين نظريه ميگويد:
«اگر اين سخن درست باشد، چيز بسيط و ساده هرگز نميتواند زيبا باشد و زيبايي خاص چيزهاي مركّب است. از اين گذشته، اجزاي آن چيز مركّب نيز زيبا نيستند، بلكه تناسب آنها با يكديگر و با كل، سبب ميشود كه تنها كل زيبا باشد. ولي اگر كل چيزي زيبا باشد، بايد اجزايش نيز زيبا باشند؛ زيرا چيز زيبا نميتواند از اجزاي زشت تشكيل يافته باشد. (همان). پيداست كه اين دليل، مصادره به مطلوب است. وي در ادامه ميگويد:
«اگر آن عقيده درست باشد رنگهاي زيبا نيز، مانند روشنايي خورشيد، نميتوانند زيبا باشند؛ زيرا كه بسيطند. (همان). ممكن است در پاسخ وي گفته شود كه اين ما هستيم كه زيبايي آن را درك ميكنيم و ما هم رنگ و روشني مركّب را درك ميكنيم نه بسيط را. وي اضافه ميكند كه: «بعلاوه، رخسارهاي گاه زيبا مينمايد و گاه نازيبا، در حالي كه هيچگونه تغييري در تناسبش روي نميدهد. پس آيا نبايد گفت كه علّت زيبايياش جز تناسب، چيز ديگري هم بايد باشد؟ در مورد شيوههاي زندگي، سخنان زيبا و قوانين و علوم چه بگوييم؟ چگونه ميتوان در انديشهها به دنبال تناسب گشت؟ اگر تناسب و توافق علّت زيبايي باشد چيزهاي بد نيز اگر با يكديگر متناسب باشند بايد زيبا شمرده شوند». (1،6،1)
2ـ3ـ10ـ2ـ اقسام زيبايي
زيبايي بر چهار قسم است: 1ـ زيبايي حسي مانند زيبايي تن و محسوسات. 2ـ زيبايي نفس مانند زيبايي علم، فضيلت و عدالت .3ـ زيبايي عقلي كه افلوطين از آن به سرچشمه زيبايي نفس تعبير ميكند. 4ـ حقيقت زيبايي يا زيبايي ذاتي كه از آن به «الاول» يا جمال ذاتي تعبير ميكند. اگرچه زيبايي به ظاهر با توجه به مفهوم و تصوّرات عقلي تقسيم شده است ولي در واقع چنين نيست.
اقسام يادشده، ثمره سلوك فيلسوف به سوي مبدأ المبادي است كه در مراحل مختلف سير خود، آن را شهود ميكند. اولين مرتبه آن زيبايي حسي است كه آتش عشق را در وجود فيلسوف ميافروزد، «ولي اين زيبايي او را خرسند نميسازد بلكه برتر ميپرد و به زيبايي نفس ميرسد و از آنجا نيز ميگذرد تا سرانجام به مقام مبدأ المبادي يا «الاول» كه زيبايياش ذاتي اوست، راه مييابد. چون به اين مقام دست يافت دردي كه بيدرمان بود، درمان پذيرد. (2،9،5). زيبايي عقلي از نظرية افلوطين افتاده است و آن را به عنوان قسم ديگري نياورده است.
زيبايي حقيقي كه با جان انسان سروكار دارد و آرامشي بيمانند به آن ميبخشد، حقيقت زيبايي است كه ظهور و تجلّي آن بر موجودات و انعكاس تصوير آن در عالم سبب شده است تا همه موجودات به فراخور وجود خويش از آن برخوردار شوند، همانگونه كه هرچه هستي تنزّل ميكند، رقيقتر ميگردد، بهگونهاي كه آنگاه كه به عالم طبيعت و اجسام ميرسد، تصوير هستي در آن بازميتابد، زيبايي نيز همينگونه است.
با تنزّل زيبايي از سرچشمه خود به مراتبِ فروتر، از آن كاسته ميشود و با رسيدن به عالم اجسام، تصوير آن نمودار ميگردد و ما در اين جهان، تصوير زيبايي را ميبينيم. به همين خاطر است كه به راحتي ميتوان فهميد كه اين زيبايي عاريتي است و هرگاه زيبايي عاريتي وجود داشته باشد، زيبايي حقيقي و ذاتي نيز وجود خواهد داشت؛ زيرا تصوير بدون صاحب نخواهد بود و همانگونه كه جهان طبيعت صورت مرآتي عالم نفس است، زيبايي آن نيز همينگونه است؛ زيبايي نفس نسبت به عقل نيز همينگونه است و بالاخره همه زيباييها نسبت به زيباييِ ذاتيِ «اول» چون صور مرآتي آن است.
2ـ3ـ10ـ3ـ علّت زيباييطلبي
از آنجا كه نفس آدمي موجودي آسماني است كه جايگاه اصلي و وطن حقيقياش «آنجا» است و در عالم طبيعت چون غريبي دور افتاده از اصل خويش است، با نگاه به زيباييهاي مادي و طبيعي، بدين جهت كه آنها نشانههايي از وطن اصلي اوست، به آنها دلبسته ميشود و به آن انس ميگيرد و اين زيباييها هرچه كه باشد، نشاني از وطن اوست و تصويري كه از آن حكايت ميكند نه خود وطن؛ عكس يار است نه خودش. به تعبير افلوطين:
«زيبايي چيزي است كه با اولين نگاه آن را ميشناسيم و نفس آن را آشناي خود مييابد و آن را مطبوع طبع خود دانسته و با آن ارتباط برقرار ميكند و از زشتي گريزان است چون آن را بيگانه با خود مييابد. اين امر بدين جهت است كه نفس ذاتاً با جهان معقول و وجود حقيقي تعلّق دارد، همينكه چيزي ببيند كه خويشاوند اوست يا نشاني از خويشاوندش در اوست، شادمان ميگردد و به جنبش ميآيد و از ارتباط و آشنايي پيشين خود با آن آگاه ميگردد و آنگاه به خود باز ميگردد و ذات خود و آنچه را خود دارد، به ياد ميآورد.» (2،6،1).
اينك اين پرسش مطرح ميشود كه ميان اشياي زيباي محسوس و زيبايي معقول چه شباهتي وجود دارد كه هر دو زيبا هستند؟ و حال آنكه يكي جسماني است و ديگري فراتر از جسم؟ از نظر افلوطين، علّت زيبايي اشياي معقول اين است كه حقيقت انسان از همان سنخ است. آنها يا وطن اصلي نفس انسان هستند يا نشاني از وطن او دارند، بنابراين با ديدن آنها «ذات خود را و آنچه را خود دارد، به ياد ميآورد» (همان). و به تعبير ديگر، خود را در آن ميبيند و به آرامش ميرسد و از اين آرامش لذت ميبرد و علّت زيبايي اشياي محسوس، «به سبب بهرهاي است كه از ايده و صورت دارند.» (همان). معقولات به سببي كه ياد شد زيبايند، و محسوسات نيز به دليل بهرهمند بودن از آن، زيبايند.
2ـ3ـ10ـ4ـ مشاهده زيبايي
اينكه چگونه ميتوان زيبايي را يافت و ابزار و وسايل آن چيست، از ديگر مسايل قابل توجه اين بحث است. اولاً آيا همه زيباييها با چشم قابل شناسايي است؟ زيباييهاي معقول چطور؟ آيا براي شناسايي زيبايي معقول و فراتر از آن نيز ابزاري وجود دارد؟ و بهطور كلي، آيا انسان توانايي دستيابي به زيباييهاي معقول و فراتر از آن را دارد؟
شكي نيست كه همه زيباييها با چشم قابل شناسايي نيست، حتي همه زيباييهاي محسوس نيز با چشم قابل شناسايي نيست. زيبايي نغمههاي هماهنگ به وسيله گوش قابل دريافت است، چنانكه زيباييهاي مربوط به طعمها و بوها به وسيله زبان و بيني قابل شناسايي است. بهطور كلي ميتوان گفت كه راه شناسايي زيبايي و دريافت آن، شهود است، خواه شهود حسي باشد، خواه فراتر از آن. شهود زيبايي رنگها با چشم است ولي شهود زيبايي عدالت با چشم نيست.
به نظر افلوطين، همانگونه كه كور مادرزادي كه هرگز زيبايي محسوس را نديده است، نميتواند درباره زيبايي محسوس سخن بگويد، اگرچه درباره آن بسيار شنيده باشد، كسي هم كه زيبايي رفتارها، كردارها و علوم را خود مشاهده نكرده باشد، نميتواند از آن چيزي بگويد، اگرچه دربارة آن بسيار شنيده باشد. زيبايي فضيلت و عدالت نيز همينگونه است. هركسي خود بايد آن را با ديدة نفس ببيند تا دركي در مورد آن داشته باشد و از آن، به مراتب بيش از آنچه با ديدن زيبايي زميني شادمان ميشود، در شگفتي فرورفته و غرق اعجاب شود. اين شهود براي همه نفوس امكانپذير است، ولي نفوسي كه قابليّت عاشق شدن دارند، با ديدن زيباييهاي نامحسوس، شادمانتر و متحيّرتر ميگردند. (ر.ك. 4،6،1)
آنانكه دل در گرو معقولات دارند و به زيباييهاي فضايل و نفوس مينگرند و به زيبايي درون خويش آگاهند، چه ميبينند كه چنان شيفته و سرگردان ميشوند و به هيجان ميآيند كه آرزو دارند از بند تن رهايي يابند. آن چيزي كه اين احساس بيمانند را در عاشقان راستين پديد ميآورد چيست؟ «بيگمان نه شكل است و نه رنگ و نه اندازه، بلكه خودِ نفس است، حقيقت است؛ چون حقيقياند، زيبايند». (5،6،1). حاصل آنكه زيبايي را ميتوان شهود كرد و نفس آدمي در هر مرتبهاي كه قرار داشته باشد، متناسب با همان مرتبه، به شهود زيبايي ميپردازد. اگر در مرتبه محسوسات باشد، به زيبايي محسوسات دست مييابد و اگر در مرتبه معقولات باشد، به زيبايي معقولات نايل ميشود و اگر فراتر از آن قرار داشته باشد، به زيباييهايي دست مييابد كه از معقولات فراتر باشد.
2ـ3ـ10ـ5 مشاهده خير مطلق
«نفس در آن بالا، به پايمردي عقل، نيك را نيز ميبيند، زيرا نيك چنان پوشيده نيست كه از چشم نفس پنهان بماند». (4،4،4). شكي نيست كه مقصود از نيك، ذات اَحد نيست، زيرا ذات اَحد اسم و رسم و حدي ندارد تا به مشاهده آيد. ولي او از اَحد به نيك و خير مطلق ياد كرد، پس بايد اَحد نيز مشاهدهپذير باشد؟ مقصود از نيك چيست؟ وي گاهي اَحد را خير مطلق يا برترين نيك ميخواند (ر.ك. 6،9،6). و چون اَحد را فاقد هرگونه وصفي ميداند، مشاهدة او ناممكن است؛ زيرا مشاهدهپذير بودن با تعيّن همراه است، پس خير مطلق كه همان اَحد است، مشاهدهپذير نيست.
وي در جاي ديگر، خير را چنان پوشيده و پنهان نميداند كه از چشم نفس پنهان بماند. (ر.ك. 4،4،4). او تماشاي خير را به وسيلة پايمردي عقل، ميسر ميداند، پس خير مطلق يا نيك برتر افلوطين كه ديدن آن سبب سعادت حقيقي است، فراتر از عقل است و چون اَحد مشاهدهپذير نيست، پس خيرِ مطلقِ افلوطين فروتر از اَحد و فراتر از عقل قرار دارد. اينجاست كه ميتوان از نظر افلوطين نيز ميان اَحد و واحد فرق نهاد و ـ اگرچه وي بدان تصريح نداردـ گفت كه ذات پاك خداي متعال از جهتِ وحدتِ صرف، يعني احد، خيرِ مطلقِ مشاهدهناپذير و از جهت وحدتِ در عينِ كثرت، خيرِ مطلقِ مشاهدهپذير است.