فصل دوم، بخش سوم: انسان در طبيعت - 2ـ 3ـ 20ـ چگونگي گريز از جهان
2ـ 3ـ 20ـ چگونگي گريز از جهان
افلوطين ميپرسد: «از جهان چگونه ميتوان گريخت؟» (همان). و پاسخ را از زبان افلاطون چنين بيان ميكند: «از اين طريق كه شبيه خدا شويم و هنگامي شبيه خدا توانيم شد كه از روي بينش در راه عدل گام برداريم و با فضيلت زندگي كنيم». (تهتهتئوس، 176).
تشبّه به خدا، از نظر وي، در راه عدل گام برداشتن است و عدل، از نظر وي، جامع فضيلتهاي سهگانه (خويشتنداري، دليري، بينش) است كه هر كدام از آنها، فضيلتهاي بسياري را در خود دارد. در واقع عدالت پيشه كردن، در راه عدل گام برداشتن و با فضيلت زندگي كردن، همه تعبير ديگري از شبيه خدا شدن است.
اينجا دو پرسش مطرح ميگردد. نخست اينكه مگر خدا چنين فضيلتهايي را دارد كه به دست آوردن آن سبب شود ما به او شبيه گرديم؟ و ديگر اينكه آيا كسب چنين فضيلتهايي براي ما ممكن است و چگونه؟. پاسخ افلوطين به پرسش دوم اين است كه: «اين سخن كه ما بايد همانند او شويم، پذيرفتني است؛ زيرا در جهاني به سر ميبريم كه زير فرمان اوست». (1،2،1).
پيداست كه به سر بردن در چنين جهاني به تنهايي براي همانندي با او بسنده نيست؛ زيرا همه انسانها در اين جهان هستند در حالي كه همه چون او نميشوند، غير از انسانها نيز هستند، ولي چون او نميشوند، پس بايد براي همانندي با او به چيزي فراتر از بودن در جهان بينديشيم. نكته اساسي در نظريه اخلاقي افلوطين، «زير فرمان او بودن» است. اگر تنها اصلِ بودن در جهان براي همانندي، بسنده بود، ديگر قيد زير فرمان او بودن، بيهوده بود. اينكه جهان زير فرمان اوست در صورتي در اين راه به ما كمك ميكند كه ما نيز چون جهان زير فرمان او باشيم. به فرمان او بودن، راه عملي كسب فضيلتهاي يادشده است. پس اولاً، همانند او شدن ممكن است و ثانيا به فرمان او بودن، راه آن است.
اشاره به اين نكته لازم است كه زير فرمان او بودن اگر تنها تكويني باشد و نه تشريعي، راهي پيش پاي نفس نميگذارد؛ زيرا همة جهان زير فرمان اوست و از اين جهت تفاوتي ميان انسان و غير او نيست، پس زير فرمان او بودن نسبت به انسان، بايد بيشتر از تكويني باشد و در اين صورت وجود هادي يا نبيّ لازم است.
ولي پاسخ به پرسش نخست نياز به شرح بيشتري دارد. پيش از آنكه معلوم شود خدا چنين صفاتي را دارد، بايد معلوم گردد كه «اين خدا كيست». (1،2،1). آيا مقصود از او «اَحد» است كه به كلّي توصيفناپذير است؟ يا عقل است كه اولين موجود است؟ يا نفس كلّي است كه جهان، تصوير او و او در كار تدبير جهان است؟
افلوطين ميپرسد: «اين خدا كيست؟ آيا آن ذاتي است كه همه فضيلتها را به كمال داراست، يعني نفس جهان و اصل حاكم بر او كه داراي معرفتي اعجابانگيز است؟» (همان). اين تعبير نشاندهنده اين است كه مقصود از خدا كه همانندي با او بهترين شرط گريز از اين جهان است، نه اَحد است و نه عقل. بلكه مقصود از آن، نفس كلّي است. تعبير ديگري كه مطرح ميسازد اين نكته را تأييد ميكند. وي مينويسد: «اگر آن خدا روي در جهان حقايق معقول دارد كه نفس ما نيز در تلاش رسيدن به آن است، پس معلوم ميشود كه نظم و فضيلت براي ما نيز از همان جهان ميآيد». (همان).
عبارت ياد شده، نشاندهنده اين است كه خدايي كه بايد براي گريز از جهان، با او همانند شويم، علاوه بر اينكه نفس جهان است، اصل حاكم بر آن است؛ روي در جهان معقول دارد؛ به همانجا نظر دارد كه نفس ما نيز براي رسيدن به آن در تلاش است. اين تعابير با نفس كلّي تناسب دارد نه با عقل و نه با اَحد؛ زيرا عقل، خود جهان معقول است و روي در جهان معقول ندارد و اَحد پيراسته از هر وصفي است؛ از اينرو، روي به هيچجايي ندارد.
پس مقصود از خدا، نفس كلّي است و آدمي براي گريز از اين جهان بايد با نفس كلّي همانند شود. افلوطين در جايي ديگر پس از توصيف شرايط و آداب همانندي با خدا ميگويد: «چنين كسي واقعاً خدا شده است، آن هم خدايي در زمره پيروان خداي نخستين». (6،2،1). پس يقيناً مقصود از خدا، اَحد نيست؛ يا عقل است و يا نفس. اگر خداي نخستين اَحد باشد، مقصود از عبارت اخير، نشان ميدهد كه مقصود از خدايي كه انسان ميتواند همانند او شود، عقل است، ولي عبارتهاي پيشين نشان ميداد كه مقصود، نفس است. كدام يك مقصود افلوطين است؟
در اينكه خدا بهراستي داراي همه آن فضايل باشد، ميتوان ترديد كرد. بهطور مثال به آساني نميتوان پذيرفت كه خدا خويشتندار و دلير باشد؛ زيرا بيرون از او چيزي نيست تا براي او ترسآور باشد و چيزي براي او مطبوع نيست كه بگوييم چون آن را ندارد، ميل به داشتن آن دارد (ر.ك. 1،2،1). و چون چيزي براي او ترسآور نيست، نترسيدن و دليري نيز براي او بيمعناست. همانگونه كه چون چيزي براي او مطبوع نيست و در نتيجه به چيزي ميل ندارد، نميتوان گفت كه او خويشتندار است؛ زيرا خويشتنداري با مقاومت در برابر ميلها پديد ميآيد.
«احتمال نميرود او فضايلي را كه ما فضايل اجتماعي ميدانيم، دارا باشد» (افلاطون، جمهوري، كتاب چهارم، 427ـ 434). «مانند دانايي كه ويژه موجود متفكّر است يا شجاعت كه از جزء دلير نفس ناشي است يا خويشتنداري كه زاده هماهنگي تمايلات با قوه عقل و انديشه است، يا عدالت كه حاصل توافق آن قوهها است». (1،2،1).
نسبت دادن چنين صفاتي به موجوداتي كه فراتر از طبيعت باشند و جسماني نباشند، خردپذير نيست. تا درگيري و مخاصمه و ترس از خطر وجود نداشته باشد و غلبه بر آن حاصل نشود، شجاعت و دليري وجود نخواهد داشت؛ و در عالم ايدهها و مُثُل كه عالم نفس كلّي است و خدايان يا ارباب جهان طبيعت در آن گرد آمدهاند، چنين ويژگيهايي وجود ندارد، پس خدايان چنين فضايلي هم ندارند، يعني امكان اتّصاف آنان به چنين فضايلي نيست؛ نه اينكه اين فضايل را ندارند، ولي ضد آنها را كه رذايل است، دارند.
آيا خدا فضيلتهاي ديگري دارد كه بتوان از طريق همانندي با آنها از اين جهان گريزان شد؟ آيا ممكن است همين فضيلتها درباره خدا به معاني دقيقتري باشد كه با خدا نيز سازگار باشد؟ بهطور مثال خويشتندار باشد، ولي نه به معنايي كه آدمي بدان متّصف ميگردد؛ دلير باشد ولي نه به معناي انساني آن؟ و بر فرض كه چنين باشد، چگونه ميتوان به آنها همانند شد. همانند شدن به فضيلتهايي كه خدا دارد و از نوع فضيلتهاي آدمي نيست و ما بدان آگاهي نداريم، چگونه ممكن است؟
شكّي نيست كه فضيلتهاي الهي متفاوت از فضيلتهاي آدمي است، ولي فقدان آگاهي به آنها مانع از همانندي با او نيست؛ زيرا اگر بايد همانند او شويم و به صفات او شباهت يابيم، از طريق فضيلتهاي آدمي به چنين مقصدي خواهيم رسيد نه از طريق فضيلتها و صفات خدا كه بر ما ناشناخته است و در واقع براي تشبّه به خدا، از فضيلتهاي آدمي سود ميبريم.
افلوطين مينويسد: «آيا در اين راه، فضيلتهاي اجتماعي به كلي بيفايدهاند؟ نه، نميتوان گفت كه براي شبيه شدن به خدا، از آن فضيلتها هيج سودي نميبريم. ما ميدانيم كه در زبان سنّتي، كساني كه از آن فضيلتها بهرهورند، آدميان الهي خوانده ميشوند؛ از اينرو، بايد بپذيريم كه آن كسان در پرتو همين فضيلتها همانند خدا شدهاند». (1،2،1).
در واقع كسب فضيلتهاي ياد شده آدمي، وسيله و راهي براي همانندي با فضيلتها يا صفات الهي است. خودِ اين فضيلتها مقصود نيست، ولي راه دستيابي به مقصد، كسب همين فضيلتها است؛ «و اگر بپذيريم كه آدمي همانند خدا ميتواند شد، هر چند خدا داراي فضيلتهايي از نوع فضيلتهاي ما نباشد، مانعي نخواهد بود كه ما، هرچند از جهت فضيلت شبيه او نميتوانيم شد، به ياري فضيلتهاي خود، شبيه ذاتي گرديم كه خود داراي فضيلتهايي همانند فضيلتهاي ما نيست». (همان)
شباهت فضيلتهاي ما به فضيلتهاي خدا و نيز تفاوت آن دو، همانند شباهت و تفاوت محسوس با معقول است. «خانه محسوس، عين خانه معقول نيست ولي به آن «شبيه» شده است. همين مختصر كافي است براي نشان دادن اينكه شبيه شدن ما به آن منبع، به ياري فضيلت، مستلزم آن نيست كه در آنجا هم فضيلت باشد». (همان)
آنچه گفته شد، شبيه شدن با خدا از طريق فضيلتهاي اجتماعي بود. آيا فضيلتهاي ديگري نيز وجود دارد كه از طريق آنها بتوان به خدا همانند شد؟ به گفته افلوطين، افلاطون راه ديگري را نيز نشان ميدهد. وي ميگويد: «همانند خداشدن در گريز از هستي اين جهاني است.» (تهتهتئوس، 176). وي فضايل اجتماعي را، فضيلت مطلق نميشمارد، بلكه فضيلتهايي ميداند كه در زندگي اجتماعي، داراي نقش است. او همه فضايل را بدون استثناء «پاك شدن» ميداند. (ر.ك. 3،2،1). فضيلتهاي اجتماعي ميتواند مقدمه فضيلتهاي مطلق باشد كه از طريق آنها ميتوان به خدا همانند شد.
نفس كه به خاطر آميزش با بدن، محكوم هيجانهاي آن است و به پندارهاي آن دل ميبندد و به بدي آلوده گشته است و بدين جهت به خدا شباهت ندارد، آنگاه كه از بديها پيراسته شد و به فضيلتها آراسته گرديد به خدا شباهت يافته است.
وقتي شباهت يافته است كه «به جاي مشاركت در پندارهاي تن، اهل عمل باشد، در اين صورت داناست؛ پيرو اميال تن نباشد يعني خويشتندار باشد؛ از جدايي از تن نهراسد يعني دلير باشد، عقل بر او حاكم باشد و تمايلات پيرو عقل باشند يعني عادل باشد. اگر اين حالت نفس را كه فعّاليت عقلي از هيجان فارغ است، همانند خدا شدن بناميم، سخن به حق گفتهايم». (همان). پس پاك شدن و مجرد گشتن از بديها و آلودگيها، همانندي به خداست.
پاكي چيست؟ «پاكي، رهايي نفس است از همهچيز بيگانه». (4،2،1). مقصود از پاك، چيزي همانند تجرّد در حكمت اسلامي است؛ از اينرو، ميتوان گفت كه گريز از اين جهان از طريق همانندي به خدا و پاك شدن يا تجرّد امكانپذير است و پاكي و تجرّد يعني رهايي از اغيار.