فصل دوم، بخش سوم: انسان در طبيعت - 2ـ 3ـ 22ـ راههاي دستيابي به پاكي
2ـ 3ـ 22ـ راههاي دستيابي به پاكي
همانندي با خدا و پاكي، تا چه اندازه ضرورت دارد و چگونه ميتوان به آن دست يافت؟ اين پرسش در همه فلسفههايي كه به جنبههاي عملي نيز توجه دارند و بهويژه در عرفان از اهميت خاصي برخوردار است؛ زيرا اغلب، اعتبار نظريهها در عمل آشكار ميگردد؛ از اينرو، اگر پاك شدن، راه و شيوه معيني نداشته باشد، نظريه پاكي به تماميّت خود نميرسد.
افلوطين براي پرداختن به چنين مسألهاي، اين پرسش را مطرح ميسازد كه نفس چگونه ميتواند بر خشم و ميل و هيجانهاي گوناگون و اندوه و احساسات چيره گردد و تا چه اندازه ميتواند از تن جدا شود؟ پاسخ وي بدين پرسش، از اين قرار است:
«نفس هنگامي ميتواند به خود باز گردد و در خود فرو رود و خود را از هيجانها آزاد سازد كه اجازه ندهد تن از لذايذ، جز آن مقدار كه براي تسكين دردها و رفع خستگيهايش كافي است، بهره ببرد؛ دردهايي را كه گريزي از آنها نيست با بردباري تحمّل كند و در رنجهاي تن شريك نشود و در برابر امواج ميلهاي تن خود را نبازد و ترس را به يكسو بنهد، زيرا براي او چيزي ترسآور وجود ندارد؛ هرگونه احساس شديدي را كه به او روي ميآورد، سر بكوبد، مگر آنگاه كه اين احساس هشدار طبيعت در مورد خطري باشد؛ به هيچ بدي نگرايد؛ در خوردن و نوشيدن به حدّ نياز بسنده كند؛ در پي لذايذ شهواني نرود، جز بدان مقدار كه براي تسكين غريزه تابع، خِرد ضروري است. (5،2،1).
امساك از لذايذ جز در حدّ ضرورت، تحمّل دردها و سختيها، مقاومت در برابر ميلها، از ميان برداشتن ترس و كمخوري از مهمترين گامهايي است كه به نظر افلوطين براي دستيابي به پاكي بايد برداشته شود. «بايد تن را ضعيفتر سازد تا بتواند به روشني ببيند كه انسان راستين غير از انسان بيروني است ... نه تنها فربهي تن را كمتر ميكند بلكه به تن اعتنايي نميكند تا ضعيف شود ... با اينكه ميكوشد تندرستي را نگاه دارد، آرزو نميكند كه به هر قيمت از بيماري و درد فارغ بماند». (14،4،1).
آيا كسي كه به اين درجه از اعتدال دست يابد، به پاكي رسيده است و با خدا همانند شده است؟ در اينكه چنين كسي به كمالي رسيده است كه كمتر كسي ميتواند بدان دست يابد، شكّي نيست و در اين نيز كه او بسياري از نقصهاي خود را برطرف ساخته است، بازهم ترديدي نيست. او اينك به پايهاي رسيده است كه به تعبير افلوطين، «ديگر گناهي ندارد و هرچه كند نيك است». (6،2،1). ولي آيا با خدا همانند شده است؟
اگر چنين كسي در اين جايگاهي كه قرار گرفته است، به تمكين رسد و هرگز حتّي بدون اراده، در دام تمايلات فرو نيفتد، با خدا همانند شده است، ولي اگر اهل تلوين باشد و به تمكين نرسد، اگرچه از گناه رها شده است و هرچه كند، نيك است، ولي با خدايي شدن فاصله بسيار دارد.
افلوطين مينويسد: اگر اين فرد، بيآنكه بخواهد، فريفته يكي از آن تمايلات شود، موجودي دوگانه ميگردد كه در عين حال، هم عقل (= خدا) است و هم دمون. به عبارت ديگر، داراي همراهي ميشود كه فضايلش از نوعي ديگر است، (يعني خدايي نيست) ولي اگر به هيچروي در دام تمايلات و هوسها نيفتد، واقعاً خدا شده است، آنهم خدايي در زمره پيروان خداي نخستين. (ر.ك. 6،2،1).
در پايان به نكتهاي اشاره كنم و آن اينكه اگرچه همانندي با مردان نيك، امري پسنديده است و خود راهي به سوي كمال ويژة آدمي است، ولي مقصود اصلي نيست، بلكه همانندي با خدا مقصد اصلي است. به تعبير افلوطين، «وظيفه ما اين است كه همانند عقول (= خدايان) شويم نه همانند مردان نيك. شباهت ما به مردان نيك مانند شباهت دو تصوير است كه اصل هر دو يكي است، ولي شباهت به عقول (= خدايان) شباهت تصوير به سرمشق تصوير است» (7،2،1). و نيز هدف، رهايي از گناه نيست، «بلكه خدا شدن است». (6،2،1).