فصل دوم، بخش سوم: انسان در طبيعت - 2ـ 3ـ 23ـ زندگي ناب و راه آن

2ـ 3ـ 23ـ زندگي ناب و راه آن

زشت «نفسي است كه آكنده از تمايلات شهوي و ترس و حسد است و سر در پي چيزهاي پست و گذرا دارد و دل به لذات جسماني بسته و سراپا در بند تن است و از زشتي و فرومايگي لذّت مي‌برد». (5،6،1).

از نظر افلوطين هرچه نفس خودماندگاري دروني كمتري داشته باشد، به زشتي‌ها آلوده‌تر است و هرچه توانايي درون‌نگري بيشتر داشته باشد، از پاكي بهره‌مندتر است. نفسي كه آلوده است، زندگي‌اش آميخته با مرگ است؛ زيرا كه زندگي تنها خوردن و خوابيدن و نفس كشيدن نيست؛ زندگي ديدن اموري است كه شايسته انسان است و كمال انسان به ديدن آن‌هاست. آن‌كه نيمه زنده است و همراه با زندگي، مرگ بر او غلبه كرده است جز آن‌چه فرومايگان و حيوانات مي‌بينند، نه بيش از آن، نمي‌بيند. دل به لذّت‌هاي جسماني بستن از مهمترين عوامل درآميختن زندگي با مرگ است.

به تعبير وي، چنين كسي «به سبب آميختگي با بدي، زندگيي آميخته با مرگ مي‌گذراند و آن‌چه را بايد ببيند نمي‌بيند». (همان). آن‌كه زندگي‌اش خالص است، به مراتب بيش از آن‌چه نفوس آلوده به زشتي و دربند تن مي‌بينند، شهود مي‌كند و به خاطر همين شهود است كه اشتياق به تماشاي درون خود را دارد، ولي آن‌كه محدوده ديده‌هايش، امور مشترك است، «قابليت ماندن در خود را ندارد و دائم به سوي امور بيروني و زميني و تاريك كشيده مي‌شود». (همان).

چنين كسي به خاطر دل‌بستن به شهوات و امور بيرون از خود و پيوستگي با تن و سرانجام سروكار داشتن با امور مادي، زيبايي اصلي خود را از دست مي‌دهد و «به كسي مي‌ماند كه در لجن‌زاري افتاده و چنان به لاي و لجن آلوده شده است كه قيافه واقعي‌اش پيدا نيست». (همان)

به‌طور كلي، دل‌بستن به شهوات و امور مربوط به تن و ماديات، آلودگي عارضي بر نفس آدمي است. حقيقت نفس با چنين اموري سازگاري ندارد، به همين خاطر است كه تن دادن به اين امور و پيوستگي و دل‌بستگي به آنها، آلودگي نفس محسوب مي‌گردد كه بايد از نفس زدوده شود. تا آميختگي و يگانه‌شدن نفس با تن و كشش به سوي تن و ماده هست، زشتي هست، «همان‌گونه كه زر تا هنگامي كه با مواد بيگانه آميخته، زشت است و وقتي زيبا مي‌شود كه مواد بيگانه را از آن دور كنند و زر ناب باقي بماند؛ نفس نيز اگر از ميل‌ها و هوس‌هايي كه به سبب همنشيني تن با آن‌ها آميخته است، پاك شود، از زشتي رهايي مي‌يابد». (همان)

به همين دليل از قديم گفته‌اند: عدالت و شجاعت و دانايي و به‌طور كلي همه فضيلت‌ها، پاك شدن است (ر.ك. افلاطون، فايدون، 69). و در سخنان مرموز مذهبي، اشاره‌اي هست بر اين‌كه ناپاكان در جهان مردگان در لجن فرو مي‌روند. (ر.ك. همان).

چرا ناپاك در لجن فرو مي‌رود و ناپاكي چيست؟ چنان‌كه گفته شد، ميل به تن و آميختگي به شهوات، ناپاكي است؛ زيرا اين‌گونه امور از عوارض تن است و نفس تا در زندان تن گرفتار است، به خاطر همنشيني با تن چنين تمايلاتي دارد و اگر تن نباشد نه شهوتي است و نه غضبي و در نتيجه نه آلودگي. ناپاك از آن جهت به لجن فرو مي‌رود كه «ناپاكي با لجن خويشاوندي دارد و از اين‌رو، خوكان كه تنشان ناپاك است لجن را خوش دارند». (6،6،1)

كسي مي‌تواند از آلوده گشتن جان خويش پيشگيري كند كه از آلودگي بپرهيزد و جان را تسليم تن و تمايلات جسماني نسازد و به تعبير افلوطين، خويشتن‌دار باشد و «مگر خويشتن‌داري جز اين است كه آدمي به هوس‌هاي شهوي دل ندهد، بلكه آن‌ها را ناپاك بداند و از ‌آن‌ها پرهيز كند؟» (همان)

اين بخشي از پاكي نفس است و در عين حال جامع همه پاكي‌ها. از اين جهت بخشي از آن است كه شجاعت و علم نيز بخشي ديگر از پاكي و كمال آن است و از اين جهت جامع همه آن‌هاست كه آن‌ها نيز به نوعي پرهيز از تمايلات نفساني و دل به تن نبستن است.

به تعبير افلوطين، «شجاعت نيز به معني نترسيدن از مرگ است؛ زيرا مرگ جز جدايي نفس از تن نيست و كسي كه آرزو دارد از لذّت تنهايي بهره‌ور شود، از مرگ نمي‌هراسد» (6،6،1). و كسي كه مي‌خواهد از لذّت تنهايي و درون‌نگري برخوردار باشد، بايد از تعلّقات بيرون كه سبب ترس از مرگ است، بپرهيزد و اين خود خويشتن‌داري است.

دانايي نيز همين گونه است؛ «دانايي، انديشيدن است، انديشيدني كه از اين جهان زميني روي برتابد و نفس را به جهاني والاتر رهنمون شود»، (همان). پس انديشيدن نيز سبب پرهيز از جهان فرودين است كه تمايلات جسماني و لذّت‌هاي شهوي آن را پركرده است و اين نيز خويشتن‌داري است.

نتيجه اين پرهيزها و دورشدن از‌ آلودگي‌ها اين مي‌شود كه نفس از تعلّقات زميني رها مي‌شود؛ از اثرپذيري تن آسوده مي‌گردد و در نتيجه پاك مي‌شود و چون هيچ‌گونه آلودگي در آن نيست، جنبه زميني آن كم‌رنگ مي‌شود و يا به كلّي از ميان مي‌رود و بدين صورت، به ايده و خرد ناب تبديل مي‌شود و خود مركز و جامع همه زيبايي‌ها مي‌گردد.

اينك كه از هرگونه نشان مادي و زميني پاك شده است مي‌تواند به سوي عقل پرواز كند و در عالي‌ترين مقام كه بالاتر از آن نام و نشاني ندارد، قرار و آرام ‌گيرد. چنين نفسي كه با كسب فضيلت‌هاي ياد شده، پاك گرديده است، نفسي است كه از نظر افلوطين، «ايده و خرد ناب» شده است و از الوهيّت كه سرچشمه زيبايي است، بهره كامل برده و به سوي عقل صعود كرده است. (ر.ك. همان).