فصل دوم، بخش سوم: انسان در طبيعت - 2ـ3ـ5ـ حضور همهجايي مجرّدات
2ـ3ـ5ـ حضور همهجايي مجرّدات
حضور همهجايي مجرّدات از نظر افلوطين چندان روشن است كه نيازي به دليل ندارد؛ زيرا «همه آدمياني كه مفهوم خدا را در ذهن دارند متّفقند در اينكه نه تنها خداي بزرگ بلكه خدايان ديگر نيز در همهجا حاضرند؛ و انديشه نيز اين عقيده را تأييد ميكند». (4،5،6).
وي در عين حال كه حضور همهجايي آن را قابل فهم براي همگان ميداند، دليلي نيز براي آن آورده است، «اينكه ميگوييم ذات علوي نامحدود است، اين سخن چه معنايي ميتواند داشته باشد جز اينكه آن ذات از هيچجا نميتواند غايب باشد و اگر چنين است پس بايد بگوييم در هر چيز و در همهجا حاضر است، چه اگر نتواند حاضر باشد، ناچار غايب خواهد بود؛ زيرا جايي وجود خواهد داشت كه او آنجا نخواهد بود.» (4،5،6). آنچه كه گفته شد، دربارة نفس كلي است و نشاندهنده تجرّد آن و در نتيجه حضور همهجايي آن است و از آنجا كه نفوس جزئي با نفس كلي تفاوت ماهوي ندارند، ميتوان گفت كه آنها نيز همينگونهاند.
از آنجا كه نفس يا نفس از آن جهت كه نفس است، تأثّرپذير نيست، اينك بايد ببينيم نفس از آنجهت كه با بدن ارتباط دارد نيز همانگونه است و تأثّرناپذير است؟ نخست بايد ارتباط نفس و بدن را تصوير نماييم.