فصل دوم، بخش سوم: انسان در طبيعت - 2ـ3ـ7ـ نيازمندي نفس به بدن
2ـ3ـ7ـ نيازمندي نفس به بدن
عليرغم آنچه گفته شد كه تعلّق نفس به بدن و ماده، سبب ضعف و نقص نفس است و هرچه به آن نزديكتر و آميختهتر باشد، ضعيفتر و ناقصتر است، ولي از اين همراهي و آميختگي گريزي نيست، چه اينكه رشد و تكميل نفس با كمك گرفتن از بدن و ماده، شدني است نه بدون آن؛ از اينرو، اگر كسي پيش از آنكه نفسش در زمان همراهي با بدن و ماده به كمال خود برسد، از بدن جدا شود، درجا متوقّف خواهد شد و به كمال خود نخواهد رسيد. انسان بايد اين همراهي را تحمل كند تا زماني كه بدن بهطور طبيعي از نفس جدا شود، زيرا به تعبير افلوطين:
«اگر كسي نفس خود را مجبور سازد از تن بدر رود، ناچار است چيزي با خود بردارد تا بتواند از تن بيرون برود و از اينرو، با چيزي جسماني و بيگانه همراه خواهد بود ... نفس بايد منتظر شود تا تن به كلي از او جدا شود؛ زيرا در اينصورت مجبور نيست به مكاني ديگر برود بلكه همين كه تن از او جدا شد، خود به خود جدا از تن ميماند.» (9،1). حاصل آنكه اگرچه آميزش نفس با بدن و ماده، نقص و ضعف براي آن است، ولي بدون بدن هم نميتواند بماند، بنابراين بايد آن اندازه با بدن باشد كه از آن بينياز شود.
اينكه اگر نفس پيش از بينيازي از بدن، از آن جدا شود چه خواهد شد، به نظر افلوطين، نفس در اينصورت بدن را رها ميكند و به بدن ديگري منتقل ميشود و در واقع «تغيير مكان داده است» (همان). و اين نوعي تناسخ است كه مورد نظر او قرار گرفته است.