فصل دوم، بخش چهارم: انسان پس از طبيعت - 2ـ 4ـ 4ـ مرگناپذيري نفس كلّي
2ـ 4ـ 4ـ مرگناپذيري نفس كلّي
از آنجاكه صفاتي مانند شادي، اندوه، دليري، ترسويي و مانند اينها مربوط به نفس كلّي يا مربوط به نفس از جهت نفس بودن نيست، بلكه او آنها را به ذوات ديگر ميبخشد، پس ميتوان گفت: نفس مرگناپذير است بدين جهت كه انفعالناپذير است و انفعالناپذيري ناگذرايي و مرگناپذيري را به همراه دارد. (ر.ك. 2،1،1). چه اينكه مرگ يا خودِ انفعالپذيري است و يا نتيجه آن. پس اگر چيزي تغيير و تحوّل و انفعال نداشته باشد بلكه ثابت و پيوسته باشد، مرگ ندارد؛ مرگ خود نوعي انفعال يا ثمره انفعال است.
چيزيكه انفعالناپذير و مرگناپذير باشد، جز آنچه از موجودي والاتر و كاملتر كه جداي از او نيست ميپذيرد، از ديگران چيزي نميپذيرد، چه اگر غير از اين باشد، انفعالپذير است، پس «چنين ذاتي ابدي و مرگناپذير، كه هيچ اثر بيروني متأثّرش نميسازد، از چه بترسد؟ ترس به چيزي روي ميآورد كه در معرض اثرهاي بيروني است. آن ذات مرگناپذير، دلير نيز نميتواند بود؛ زيرا چگونه چيزي كه در معرض ترس قرار نميگيرد، دلير باشد». (همان).
ترس و دليري، ميلهائي است كه از پركردن يا تهي كردن بدن پديد ميآيند يا تسكين مييابند؛ يا انفعالپذيري است يا نتيجه انفعالات، پس نميتواند به نفس تعلّق داشته باشد؛ چون نفس انفعالپذير نيست. در حالي كه نفس اينگونه نيست؛ چون ايده و صورت است، ذاتي جوهري است و به همين خاطر، بسيط است و چيزي كه بسيط باشد، نه چيزي بر آن افزوده ميشود و نه چيزي از آن كاسته ميگردد؛ زيرا اگر در معرض افزايش يا كاهش قرار گيرد، اين نشاندهنده تركيب آن است؛ زيرا تا چيزي مركّب نباشد، نه ميتوان چيزي از آن كاست؛ چون چيزي ندارد كه از آن كاهش يابد، ولي در عين حال خودش بماند و از ميان نرود و نه ميتوان چيزي بر آن افزود، چه پس از افزايش، مركّب خواهد بود؛ مركب از آنچه بود و آنچه بر آن افزوده شد و حال آنكه بسيط فرض شده است.
نفسي كه بسيط باشد، نه با چيزي تركيب ميشود و نه با چيزي آميزش دارد، نه ترس دارد، و نه هيچ تأثّر و انفعال ديگري ميتواند داشته باشد؛ زيرا به خاطر بساطت و تأثيرناپذيري، چيزي نيست كه بر آن تأثير گذارد؛ از اينرو، «چگونه ميتواند آميزش داشته باشد و حال آنكه بسيط است. اگر چيزي بر آن افزوده شود خواهد پذيرفت كه او خود، آنچه هست، نباشد. درد نيز از او دور است. از چه درد بكشد. آنچه براساس ذاتش بسيط است، مادام كه طبيعت و ذات خود را دارد، براي خود، بسنده است» (همان). و بنابراين تحت تأثير هيچ امر بيرون از خود قرار نخواهد گرفت.
چنين چيزي نه شادمان ميشود و نه غمگين؛ نه ميل دارد و نه بيزاري. «ادراك حسي و انديشيدن درباره چيزي يا كسي، عقيده و پندار نيز پيوندي با او ندارند؛ زيرا ادراك حسي، ادراك شكلي يا گرفتن تأثّري از جسمي است؛ انديشيدن نيز هميشه درباره كسي يا چيزي است و عقيده و پندار نيز، مبتني بر ادراك حسي است» (همان). و چيزي كه بسيط و تأثيرناپذير باشد، به هيچيك از اين امور متّصف نميگردد.