درس بیست و سوم: علم آدم

علم آدم
از آنجا که ذریه آدم در وجود او بودند ،آنان نیز مورد تعلیم خداوند قرار گرفتند.تفاوت تعلیم آدم با ذریه او تفاوت میان تعلیم بالقوه و بالفعل  است ،از آنجا که وجود ذریه آدم بالقوه بود تعلیم آنان نیز بالقوه بود، در حالی که تعلیم حضرت آدم بخاطر وجود بالفعلش ،تعلیم بالفعل بود. در سوره های علق و نساء به این تعلیم اشاره شده است، یعنی «علم الا سماء» اختصاص به حضرت آدم ندارد. هر چند در این آیه مخاطب پیامبر- صلوات الله و سلامه علیه- است ولی در آیه های دیگر مانند آیات سوره علق مجموعه انسانها را شامل می شود.
نكته دیگری که در مورد علم حضرت آدم قابل طرح است، این است که علم او حضوری بود نه حصولی؛ به عبارت دیگر، علم حضرت آدم یقینی بود، یعنی او از مرتبه علم الیقین فراتر رفته و از عین الیقین برخوردار بود.این علم با عصیان به ویژه با عصیانی که ناشی از وسوسه باشد، سازگار نیست.
«هل ادلکم علی شجرة الخلد و ملک لا یبقی» یعنی می خواهی درخت بقا را نشانت دهم .یعنی آدم درخت بقا را نمی شنا سد. سوال اینجاست که آیا درخت بقا از محدوده اسماء الهی خارج بوده و حال آنکه تمام عالم هستی زیر مجموعه اسماء الهی است.کسی که به اسماء الهی علم داشته با شد به زیر مجموعه این اسماء نیز علم خواهد داشت.پس آدم به شجرات و شجره خلد نیز آگاه بود و شیطان نمی توانست از او آگاه تر باشد. اگر گفته شود که ابلیس هم به شجره خلد آگاه نبوده و به دروغ ادعای علم به آن را داشته، در این صورت محدوده علم آدم را آنچنان تنگ و ضیق فرض کرده که به درستی ادعای ابلیس هم آگاه نیست ـ در حالی که علم آدم علم حضوری بوده و با عصیان سازگاری ندارد، چرا که عصیان مربوط به جهل است نه علم ـ حتی اگر علم در مرتبه علم الیقین هم باشد به راحتی عصیان در آن محقق نمی شود، و اگر به مرتبه عین الیقین برسد، ممکن نیست عصیان رخ دهد چه رسد به مرتبه حق الیقین.

«و ملک لا یبقی»؛ و اگر ملک ابدی و حکومت همیشگی را می خواهی راهنمایی ات کنم. چگونه آدم به همه اسماء علم داشت ولی عوامل پیدایش ملک لا یبقی را نمی دانست؟ مگر در عالم هستی چیزی وجود دارد که از مظاهر اسماء نباشد و مگر ممکن است کسی به اسماء علم داشته ولی از مظاهر آن آگاه نباشد.
سوره اعراف-آیه 20و21: «فوسوس لهما الشیطان لیبدی لهما ماوری عنهما من سوءاتهما و قال ما نهاکما ربکما عن هذه الشجره الا ان تکونا ملکین او تکونا من الخالدین»، «و قاسمهما انی لکما لمن الناصحین».
می دانی چرا خدا تو را از نزدیک شدن به این درخت نهی کرده است. یعنی آدم یا نمی داند یا علم او در موقعیت و ظرفیتی است که شیطان می تواند به او بگوید تونمی دانی ،من برایت می گویم.
خداوند به شما گفته به درخت نزدیک نشوید به خاطر اینکه فرشته نشوید یا جاودان نباشید. آیا می توان گفت تعلیم های الهی نسبت به آدم کامل نبود به گونه ای که هنوز جایی برای تعلیم های دروغین شیطان باز بود.
«قاسمها انی لمن الناصحین». شیطان قسم یاد کرد که من مشفق و دلسوز شما هستم.من شما را پند می دهم و قصد و غرضی هم ندارم.

سوال اینجا است که آیا شیطان هم جزء مجموعه اسمائی است که آدم می شناخت یا نه؟ می دانیم آدم به چنان علمی دست پیدا کرد که ملائک در حضورش تسلیم شدند.آیا یکی از دانسته های آدم به ابلیس مر بوط می شود یا نه ؟اگر نشود که علم به اسماء کلها نیست، مگر آنکه بگوییم علم به اسماء. یعنی تنها بداند اسم این موجود ابلیس است، آن دیگری جبرئیل، ولی این علم چنان ارزشی ندارد که ملائک تسلیم او شوند.
بنابراین آدم -علیه السلام- به خاطر آن که علمش حضوری و لدنی و از نوع علم الیقین بلکه عین الیقین -فعلاً نمی گوییم حق الیقین چون با عصیان ،به ویژه عصیان ناشی از وسوسه  سازگاری ندارد- است نمی تواند اغفال شود.
به عنوان نمونه کسی که به علم الیقین می داند که افتادن از پشت بام ساختمان صد طبقه مرگ را به دنبال دارد، سخن کسی را که با اظهار دلسوزی و خیر خواهی او را به پریدن از آن تشویق می کند نمی پذیرد.
پس هرگاه محدوده علم دچار جهل و تاریکی شود نشان دهنده آن است که علم حصولی بوده است، ولی چنان که قبلاً بیان شد اگر علم آدم حصولی و تدریجی باشد هیچ گاه تحقق نمی یابد، لذا علم او حصولی نبوده است.

نکته دیگری که از همین آیه می توان استفاده کرد این است که علم آدم به «اعلم ما لا تعلمون» و نیز «اعلم غیب السماوات والارض» ارتباط دارد .دیگر اینکه علم غیب ذاتاً و اصالتاً از آن خدا است و هیچ کس از آن سهمی ندارد، این علم به فضل الهی به کسی داده می شود که مورد رضایت خدا باشد و تا خدا از کسی راضی نباشد به علم غیب دست پیدا نمی کند. یعنی اگر به علم غیب دست یافت او مورد رضایت خدا قرار گرفته است .آیا می شود کسی مورد وسوسه شیطان قرار گیرد، گناهی را مرتکب شود که او را برای بهشت ناشایست سازد و در عین حال مورد رضایت خدا باشد؟ مگر نفرمود: «ان الله لا یرضی لعباده الکفر» همچنان که «لا یرضی لعباده الشرک» چنان که در جای دیگر فرمود: «ان الله یومربالعدل و الاحسان وینهی عن الفحشاءو المنکر» مگر می شود خداوند از فحشاء و منکر نهی کند ولی از فاعل آن راضی باشد.
پس هرگاه عصیان باشد رضایت نیست و به طبع آن علم غیب نیست و حال آنکه «علم آدم اسماء»؛ گفته شد این علم هم با «اعلم ما لا تعلمون» و هم با «اعلم غیب السماوات والارض » ارتباط دارد.
در آیه 25سوره جن خداوند عالم الغیب است و هیچ کس را به غیب خود آگاه نمی کند مگر کسی که مورد رضایت او باشد ،البته رسول و بنده خالص و مطیع او از کسانی هستند که مو رد رضایت اویند وشکی نیست که شیطان مورد رضایت خدا نبود پس نمی تواند بر علمی آگاه باشد که بر آدم پوشیده است.
این که شیطان به راست گویی خود قسم یاد کرده ،حقیقتاً راست گفته یا خیر؟ شکی نیست که راست گفته، ولی عموم مردم میگویند اگر راست گفته باشد که از ناصحین است، دیگر شیطان نیست، پس چرا آدم را به خاطر عمل به نصیحت او بیرون کردند.عامه مردم هبوط را نقص می دانند.اینکه آدم شایسته آنجا نبوده آیا به این معنی است که آنجا برای او زیاده بوده یا بالعکس.اگر کسی را از زندان بیرون کنند به چه معناست ؟ این بخش کمتر مورد توجه قرار گرفته است که این اخراج ممکن است بخاطر کوچکی بهشت یا بزرگی آدم باشد. ولی شیطان دروغ نگفته، زیرا دلیلی برای دروغ گفتن نداشته است. هرچند او رقیب انسان است ولی می داند در این رقابت آدم برنده می شود، خود نیز اعتراف کرده است که به بندگان مخلص دست نمی یابد ،یعنی اینان اساساً رقیب او نیستند.

شیطان از این می سوزد که کسانی که شاگرد او هم به حساب نمی آیند می خواهند بر سر او قرار گیرند، اگر بخواهد حسادت کند به اینها حسادت می کند. آنجا که گفت آتش از خاک برتر است، خداوند گفته او را نفی نکرد. ولی اگر به شیطان گفته شود ارزش به ماده و جنس و بدن نیست، بلکه به اخلاص بیشتر است در پاسخ چه خواهد گفت؟ رفتار او نشان از آن دارد که اهل اخلاص نیست. مخلص آن است که نه فقط از خدا خواسته ای خلاف رضای او نداشته باشد، بلکه اصلاً خواسته ای نداشته باشد. شیطان این را در خود نمي بیند، اگر رقیب باشد رقیب ملائکه است که در عمل نشان داد با آنها تفاوت دارد.
یک پاسخ این است که شیطان راست نمی گوید. در این صورت آیا عالم شدن به حرف یک دروغگو ازعلم به اسماء الهی بالاتر است تا این که آدمی که به اسماء الهی علم داشته باشد ولی به باطن شیطان علم نداشته باشد .
در ادامه خواهیم گفت که نه تنها به اسماء الهی شیطان را می شناخت، بلکه به او سفارش ویژه ای هم شده بود که «لکم عدو مبین»؛ عدو مبین بودن به این معنا نیست که مراقب او باشیم، بلکه عدو مبین کسی است که عداوتش آشکار است. نشانش این است که سجده نکرد. یعنی این مقامی بود که من شایسته آن بودم و تو آن را از من گرفتی .
آن کسی که قسم خورده آن هم قسم در عالم وحدت و به بهترین شکل آن یعنی فقط گفته است به خدا قسم، وقتی می گوید خدایا به عزتت سوگند که اینها را اغوا می کنم، باید یقین داشت که قسم جدی است.
نکته قابل توجه این است که انسان قرار است خلیفه در زمین باشد. شیطان هم مدعی این مقام بود، ملائکه هم به آن تمایل داشتند. خدا نفرمود که من می خواهم آدم بیافرینم و به زمین بفرستم، بلکه گفته است می خواهم این آدم را خلیفه قرار دهم. بنابراین، خود آدم هم به این جعل خلافت علم داشته و راه را هم «لا تقربا هذه الشجره» قرار داده است. در ادامه فرمود «فتکونا من الظالمین» چنان که در جای دیگر فرمود «فتشقی»؛ در مورد حضرت ختمی مرتبت نیز فرمود «ما انزلنا علیک القران لتشقی» آیا قرآن سبب شقاوت پیامبر می شود؟ نه، ما قرآن را برای زحمت تو نفرستادیم.
«فتکونا من الظالمین»، هم یعنی خودت را به زحمت نینداز. اگر اینجا راحت هستی بمان، ما دیگری را می فرستیم. اما مگر می شود از چیزی که همه بر سر آن رقابت دارند و حاضرند به خاطر آن عذاب ابد را تحمل کنند، دست برداشت.

اگر شیطان راست گفته باشد و نصیحت کرده باشد حتماً باید عوارض آن را در نظر داشته باشد که آدم آنها را به جان خریده است.
بنابر یک تعبیر لطیف که مورد قبول نیز هست اگر آدم گناه نمی کرد یا به تعبیر درست تر به این درخت نزدیک نمی شد ملکی بود از ملائک بوستان الهی در بهشت و تا ابد در بهشت باقی می ماند و جزء خالدین و جاودانان در نعمت و مستقر در بهار نعمت الهی می بود.
در روایات نیز آمده است که اگر آدم به زمین نمی رفت فرد دیگری را به جای او می فرستادیم و او از فرشتگان در بهشت می شد.
شیطان به او گفت اگر به این درخت نزدیک شوی ملک خواهی بود، در حالی که اگر به آن نزدیک نشود ملک خواهد بود.