درس بیست و ششم: علل خود داری ابلیس از سجده بر آدم

علل خود داری ابلیس از سجده بر آدم
دربارۀ علل خودداری ابلیس از سجده بر آدم احتمالهایي مطرح شده است که قبل از بررسی آنها باید دید که آیا خطاب سجده متوجه ابلیس نیز بوده است یا خیر ؟
دو دسته از آیات قرآن و جود دارد که برخی نشان دهندۀ این است که خطاب متوجه ملائکه بوده است و در هیچ یک از آنها نامی از ابلیس نیست. مانند سورۀ اعراف آیه 11: «قلنا للملائکه اسجدو الآدم»،  سورۀ حجر آیه 28: «قال ربک للملائکه انی خالق بشر من صلصال من حمأٍ مسنون»، سورۀ بقره آیۀ 34: «اذ قلنا للملائکه انی جا عل فی الارض خلیفه»، و در برخی دیگر، کسی را که سجده نکرده است استثناء کرده اند به این صورت که درامر و خطا نامی از بلیس نیامده ولی در استثنا بیان شده است. به عنوان نمونه: سورۀ اعراف، آیه 11: «فسجدوا الا ابلیس» ما به ملائکه گفتیم سجده کنید، آنان هم سجده کردند، امّا ابلیس سجده نگرد.

«لم یکن من الساجدین». و این که در استثناء آمده حکایت دارد که مورد خطاب بوده است.
سورۀ حجر آیۀ30و 31: «فسجد الملائکه کلهم اجمعون الا ابلیس .…». بنابراین، از این استثناء ها و با توجيهی که بر گروه اول از آیات می توان آورد معلوم می شود که ابلیس هم مورد خطاب بوده است.
شیطان و پایین تر از او و اجنه مورد این خطاب نبوده اند؛ به همین خاطر است که اصلاً خطاب متوجه اجنه نشد. در نتیجه اصلاً صحبت از سجده یا عدم سجدۀ اجنه نشد. ابلیس هم چون از اجنه است به عنوان یکی از آنها مورد خطاب نبوده ولی به عنوان کسی که در مقام و موقعیت فرشتگان قرار گرفته مورد خطاب بوده است.
یک نکته در این زمینه این است که مقام و موقعیتی که ابلیس به آن دست پیدا کرد ذاتی او نیست و گرنه از دست دادن آن امکان پذیر نبود. اگر هم ردیف ملائکه بودن یا استاد و معلم ملائکه بودن از ویژگیهای ذاتی ابلیس بود، یعنی به خاطر برتری وجودی و جایگاه او در عالم هستی بود ار دست دادن آن محال بود و حال آن که ابلیس این مقام را از دست داده و هبوط کرده است.به تعبیری میتوان گفت که مقام ابلیس با کار ، تلاش و عبادت و … و به طور اختیاری به دست آمده است.
با توجه به آن که هر آنچه کسبی و اختیاری باشد قابل از دست رفتن است، او این مرتبه را از دست داده است.
در مباحث دقیق نکاتی در مود ابلیس گفته شده است که اگر عموم مردم بدانند حدود و مرزهایی که باید میان انسان و شیطان باشد، خود به خود کمرنگ می شود و از میان می رود. بنابراین، اگر مردم بدانند که ابلیس یکی از بندگان خداست که غیرت او مانع شده بر آدم سجده کند دیگر از او وحشت نخواهند داشت. بنابراین، اگر چیزی هم در گوش ما گفت دیگر دشمن نگفته، بلکه دوست گفته است. و در این صورت، انسان با شیطان همراه می شود در حالی که همراهی با شیطان، چه شیطان متمرد باشد چه عاشق، در هر دو صورت ضرر دارد. اگر متمرد باشد که روشن است او دشمن انسان است و اگر عاشق باشد انسان می تواند به دنبال کسی برود که بهوش باشد نه بیهوش.
و از برخی گفته ها و رفتارهای شیطان پیداست که مست است. بر خی گفته اند که او از آن سخن آغازین خدا که فرمود: «انّ لعنتي علیکم الی یوم الدین» سرمست است. چرا که خدا فرمود: «لعنتي»؛ یعنی لعنت من و این «ی»؛ متکلم شیطان را همانگونه بیهوش و مدهوش می کند که «یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک را ضیة مرضیة فا ادخل فی عبادی …»، اهل ایمان و نفس مطمئنه را بیهوش و سرمست می سازد .

و امّا اگر مردم این گونه مطالب را بدانند می گویند پس همه خوبیم، آری، امّا او قرار است به جهنم برود و شما به بهشت. اگر شیطان به هوش بود دنبال او رفتن مانعی نداشت، زیرا او همان گونه می سوخت که انسان ها می سوزند او هم وحشت داشت و پشیمان می شد. بنابراین، آدمیان نیز می توانند پشیمان شوند، امّا شیطان گفته است که من به جهنم می روم و اصلاً می خواهم که به جهنم بروم، درنتیجه  می رود و پشیمان هم نمی شود و عذر نمی خواهد. پس، کسی حق دارد به دنبال شیطان برود که اگر هم داخل جهنم شد، هانند او، آخ نگوید.
هر کسی باید مسیری را انتخاب کند که تاب تحملش را داشته باشد. شیطان تحملی دارد که دیگران چنان تحملی ندارند. بنابراین، هبوط شیطان نیز ممکن است به همان علل و عواملی باشد که به هبوط آدم مربوط است. و البته شواهدی هم در این زمینه وجود دارد که بحث کردن دربارۀ آن ضرورتی ندارد دربارۀ اهل جهنم روایت است که گروهی از جهنمیان تصمیم می گیرند نزد خدا بروند تااز او بخواهد اندکی از عذاب بکاهد. پس، حرکت می کنند، ده هزار سال  راه طی می کنند و بالا می ایند تا مثلاً به دربان طبقه هشتم جهنم می رسند و تقاضای خود را مطرح می کنند، او می گوید تقاضای شما به دست ما نیست باید بالاتر بروید . بار دیگر ده هزارسال راه طی میکنند و همینطور تا آن که پس از هشتاد هزار سال راه به طبقه آخر می رسند امّا باز هم به  آنها می گویند که به دست ما نیست و باید از خود خدا بخواهید، پس ده هزار سال دیگر هم طی می کنند ، همچنان می سوزند و بالا می آیند تا نود هزار سال که سوختند سرانجام، باخدا مواجه می شوند و می گو یند: خدا یا قدری ازعذاب ما را کم کن. خدا به آنان می فرماید: «اخسئوا و لا تکلموا»؛ ایشان امر خدا را می شنوند و باز می گردند.

اهل جهنم که این گروه را در حالی که برای تقاضای رحمت الهی را ه می پیمودند دیده بودند، بر سر را ه منتظرند تا ببینند آیا بالاخره عذابشان کم می شود یا خیر. ایشان را می بینند در حالی که بی حال و سر مستند از آنان می پرسند چه شد و پاسخ می شنوند که خدا با ما حرف زد. پس به جای اولشان باز می گردند، امّا آن چنان سر مستند که اگر عذابشان کم می شد و بلکه غرق در نعمت می شدند این چنین مدهوش و سر مست نمی شدند. فقط بدین خاطر که خدا با آنان حرف زده است. تصور می شود این افراد که به جهنم رفته اند گنهکارند، در حالی که گنهکار حرف زدن با خدا را نمی فهمد و گرنه اینها عباداتش خواهد بود. ما این گروه را نمی شناسیم. ما اهل جهنم را کفار، مشرکین و مستکبرین می دانیم. و در میان ایشان کسی را نمی یابیم که سخن گفتن با خدا را آنقدر لذیذ بداند که اگر به او گفتند: «اخسئوا و لا تکلموا» از مستی بیهوش شود. این گروه مظهر قهر الهی و اهل حقیقی جهنم هستند.
همچنان که ابلیس بالعرض جزء ملائک شد و به همین خاطر او را بیرون کردند، آن دسته از کسانی که بذات اهل جهنم نیستند نیز ممکن است از جهنم خارج شوند.
آیا درمورد بهشت نیز همین گونه است و احتمال آن که کسی را از آن بیرون کنند وجود دارد، یا خیر؟ در تعابیر قرآنی آمده است که ایشان به بهشت می روند «ما دامت السموات وا لارض الا ما شاءالله»، و پناه برخدا اگر این «ماشاءالله» بدین معنا باشد که هر لحظه در بهشت که مشغول استفاده از نعمات الهی اند احتمال اخراج از آن وجود داشته باشد. البته برخی این را مربوط به بهشت عالم برزخ دانسته اند که پایان دارد.
باید توجه داشت که خداوند نه با اهل بهشت خویش و قوم است و نه با اهل جهنم دشمنی دارد، بلکه هر کدام نان از عمل خویش خورند. تنها یک گروه باقی می مانند که حقیقتاً نه اهل بهشتند، نه اهل جهنم و اصلاً ثمرۀ عملشان نیست. آنان کسانی هستند که یک نفس کشیدنشان «توازی عمل الثقلین»، یا کسانی هستند که اهل بهشتشان گفته اند «لا نرید منکم جزاءً و لا شکوراً»، و آنان که فرمودند: «ضربت علی یوم الخندق افضل من عبادة الثقلین». تا اینجا گفته شد که مقام و موقعیت ذاتی شیطان همراهی با ملائکه نبود، به همین خاطر تنزل پیدا کرد. حال
با توجه به نکاتی که بیان شد دو علت برای عدم سجده شیطان می توان بیان کرد:
الف- ابلیس کبر ورزیده، خود را بزرگ و دیگران را کوچک دیده است.
ب- ابلیس بزرگ بوده و مقام، موقعیت و شأنش بالاتر از آدم بوده است، بنابراین، حق نبود که سجده کند.

در آیۀ 75 ، سورۀ ص می فرماید: «قال یا ابلیس ما منعک ان تسجد لما خلقت بیدی»؛ چرا برای انسانی که من با دو دست خود او را آفریده ام سجده نکردی؟ «استکبرت ام کنت من العالین».
این ها (استکبرت، من العالین) دو حالت دارند و یکی نیستند. یعنی اگر استکبار ورزیدی کار نادرستی کردی، ولی اگر از عالین باشی کار درست و به جایی انجام داده ای.عالی برای سافل سجده نمی کند و در خدمت او نیست. عالی اصلاً متوجه سافل نیست تا چه رسد به این که در خدمت او باشد.
در درس آینده به بررسی این دو احتمال خواهیم پرداخت. در پایان این درس به یک نکته اشاره می کنیم:
این جمله در آیۀ کریمه می فرماید: «خلقت بیدی»، امتیاز آدم بر سایرموجوداتی که خداوند در عالم هستی آفریده است را نشان می دهد که از قضا همین امتیاز منحصر به فرد سبب شده است که همۀ عالم مادون او باشند. سایر موجودات به یک دست خدا خلق شده اند. اگر ابلیس یا ملائکه هم با دو دست خدا خلق می شدند، می توانستند آن را اظهار کنند، اما چنین نکردند.  

دو دست خدا عبارت است از دست جمال الهی و دست جلال الهی، وجود آدم و همچنین انسانها چنین است که در آن جلال الهی به همان اندازه ظهور پیدا کرده که جمال الهی ظهور پیدا کرده است. امّا در موجودات ملکوتی و جبروتی، مانند ملائک پیداست که جمال الهی غلبه دارد. چنان که وقتی خداوند فرمود: «انی اعلم ما لا تعلمون» و «قال انبئونی بأسماء هؤلاء»، ملائکه دیدند که جلال الهی در حال ظهور است، بلا فاصله خود را کنار کشیدند و گفتند ما اصلاً سخنی برای گفتن نداریم «لا علم لنا ما علمتنا»، بعدهم توبه کردند. یعنی اصلاً تحمل ندارند که خداوند یک کلمه درشت تر با آنان صحبت کند و اینها حکایت از آن دارد که جمال الهی در وجودشان ظهور بیشتر دارد. امّا وقتی به شیطان می گویند چرا چنین کردی، می گوید چون من بهتر بودم. چرا او با این که می داند وقتی خداوند با عقاب و خطاب از او سئوال می کند، قهر الهی ظهور دارد، این گونه درشت سخن می گوید؟ چون قهر الهی برای او همچون رحمت الهی است براي فرشتگان. ابلیس و مانند او مشتاق قهر الهی اند؛ رحمت الهی را تحمل نمی کنند و به دنبال روزنه ای برای خروج از آن می گردند.