شرح دعای ابوحمزه ثمالی (2)

حسینی شاهرودی، طهور، شرح دعای ابوحمزه ثمالی (2)

لاَ الّذِي أحسَنَ اسْتَغْنَى عَنْ عَونِكَ وَ رَحْمَتِكَ وَ لاَ الَّذِي أَسَاءَ وَ اجْتَرَأَ عَلَيْكَ‏ وَ لَمْ يُرْضِكَ خَرَجَ عَنْ قُدْرَتِك

خدایا! نه آنان که اهل نیکی و کارهای شایسته هستند، بی‌نیاز از تو هستند؛ و نه آنان که زشت‌کاری و بدرفتاری کرده‌اند و رضایت تو را جلب نکرده‌اند، از قدرت و حکومت و قلمرو حضور تو خارج شده‌اند.

نیکوکاران، انسان‌هایی که نیکی کردند، بی‌نیاز از کمک و رحمت تو نیستند. به تعبیر دیگر، همه به تو نیازمندند؛ نیکوکاران و بدکاران، محسنان و مسیئان، همه به تو نیازمندند.

 

آیا عمل کارساز است؟

[3:45] یکی از معانی این سخن این است ـ با توجه به دو نکته‌ای که در جلسه قبل بیان شد ـ که انسان در چاهی به نام اسفل سافلین قرار گرفته و محدود و مقید به بندهای مختلفی چون هواهای نفسانی و غرایز است و هزار عیب و ایراد دارد. یعنی در نهایت خط وجود و در آخرین پله‌ای که بعد از آن خبری نیست، قرار گرفته که خارج شدن از آن با عمل امکان‌پذیر نیست و البته بدون عمل هم امکان‌پذیر نیست.

یعنی چنین نیست که اگر کسی بخواهد از اسفلِ سافلین تا اعلی علیین را طی کند و خودش را نجات بدهد، تنها راهش عمل باشد. شاید به این خاطر است که انسان می‌‌خواهد به جایی برسد که عملی که انسان ممکن، فقیر و محدود انجام می‌‌دهد، کشش رسیدن به آنجا را ندارد. یعنی این ابزار مناسب با آنجا نیست.

شواهدی را به عنوان نمونه ذکر می‌‌کنیم. اگر عبادات و رفتارهای خوب و شایسته‌ای که انجام می‌‌دهیم را جمع کنیم، بهترین رفتار نیک و پسندیده، نماز است. بعد از نماز در تعقیبات مشترک می‌‌خوانیم: «إِلَهِي هَذِهِ صَلاتِي صَلَّيْتُهَا لا لِحَاجَةٍ مِنْكَ إِلَيْهَا وَ لا رَغْبَةٍ مِنْكَ فِيهَا»؛  یعنی خدایا این نمازی که می‌‌خوانم، می‌‌دانم که تو به آن رغبت نداری و این به آن معناست که شایسته تو و آنجا نیست و کسی را نمی‌تواند آنجا ببرد.

[5:50] پس انسان به‌وسیله عمل و عبادت به‌تنهایی نمی‌تواند از این محدودیت‌ها و قید و بندهایی که درون آن خلق شده ـ که شامل هوی، میل، کشش و غرایز مشترک، خودیت‌ها و منیت‌هایی که پدید می‌‌آید، است ـ نجات پیدا کند. پس انسان نیکوکار هم نمی‌تواند به تو برسد، مگر آن‌که کمک و رحمت تو باشد.

البته بدون عمل هم کسی به جایی نمی‌رسد. بهترین وسیله یا معیاری که انسان می‌‌تواند به سوی خداوند حرکت کند، رحمت، کمک و عنایت خداوند متعال است. ولی هر کس که اعمال شایسته، درک، فهم و معرفت بیشتری داشته باشد، از آن رحمت بهره‌ بیشتری دارد. پس انسان باید با اعمالش مسیر الی‌ الله را به‌گونه‌ای هموار کند که رحمت، جذبه و محبت الهی شامل حالش بشود و این راه را فقط با محبت الهی می‌‌توان طی کرد، نه راه، ابزار و وسیله دیگری.

اگر دوستی خداوند باشد که به دنبال آن کشش، جذبه، نور و خواستن است، انسان راه را پیدا و طی می‌‌کند وگرنه با عمل و عبادت و مخصوصاً عبادات محدودی که بندگانِ متوسط خداوند انجام می‌‌دهند، امکان ندارد برسد. یعنی [خدایا] ما را در جایی خلق کردی که فقط خودت می‌‌توانی ما را از اینجا نجات بدهی؛ اعمال ما نجات‌دهنده نیست. بنابراین انسان نیکوکار و محسن هم از کمک تو بی‌نیاز نیست، هر چند خیلی خوب باشد، فکرش، عملش، ویژگی‌ها و صفات روحی و نفسانی‌اش درست و پاک باشد، بازهم برای حرکت نیاز به کمک تو دارد. زیرا (بر این نکته تأکید می‌‌شود) این انسان، محدود، ناقص و دارای عیب و نقص است و اگر هزاران خوبی، جمال، حسن و کمال در وجودش جمع بشود، باز هم موجود فقیر، ممکن و روسیاه است و با این وجود و امکانات محدود نمی‌تواند به منازل و مقاصد نامحدود برسد.

[8:27] معنای دوم که از معنای اول دقیق‌تر و با توحید، به‌ویژه توحید فاعلی سازگاری بیشتری دارد و راحت‌تر قابل فهم است، این است که خدایا! انسان نیکوکار هم در حرکت به سوی تو نیازمند عنایت، کمک، توجه و رحمت توست. به‌خاطر اینکه انسان جز رحمت خداوند چیزی نیست. اگر انسان سخنی می‌‌گوید و کسی می‌‌شنود و اگر می‌‌نویسد، همه عنایت اوست؛ هرچه که هست، نعمت از اوست. این سخن تقریباً نقطه مقابل حرف قبلی است که با عمل خود نمی‌توانیم به جایی برسیم. در این نظر می‌‌گوییم ممکن است با عمل برسیم اما این عمل که از ما نیست، از اوست. همین عملی که می‌‌گوییم با یاد خدا، ذکر خدا، با عمل شایسته و انجام دادن دستورات الهی می‌‌توانیم سفر کنیم، در ظاهر این‌گونه است که با اعمال خود سفر کردم، ولی این اعمال در حقیقت، اعمال من نبود، بلکه عمل توست، کار، عنایت و رحمت توست.

 

نعمت‌های الهی غیرقابل شمارش است

[9:45] به یاد می‌‌آورم روایتی که طبق نقل یکی از انبیای الهی موظف شد که شکر نعمت‌های خداوند متعال را بهجا آورد. بعد از مدت زمانی گفت خدایا من از عهده‌ شکر یکی از نعمت‌های تو هم بر نمی‌آیم. «إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها‏» (نحل/18) اگر نعمت‌هایی را که خداوند متعال عنایت کرده است بشمارید، به شمارش در نمی‌آید.

بعضی‌ها فکر می‌‌کنند که تمام نعمت‌هایی که مجموعه‌ عالم خلقت است، به حساب نمی‌آید، در حالی که نعمت‌هایی را که خداوند متعال به هر فرد و هر شخص عنایت کرده، غیرقابل شمارش است. لکن چون ما در شمارش این‌گونه می‌‌گوییم که خدا به ما زندگی داد [و زندگی را یک نعمت به شمار می‌‌آوریم] حال این‌که این، یکی نیست. اگر بخواهیم بشماریم در لحظه لحظه و آن آنِ زندگی همانند لامپی هستیم که نورْ لحظه به لحظه به آن لامپ می‌‌رسد و جرقه‌ها لحظه به لحظه در آن اتفاق می‌‌افتد که اگر بخواهیم بشماریم، شمارش نمی‌شود.

خداوند متعال نعمت‌های بزرگ را ذکر کرده است، آنجا که می‌‌فرماید: «أَ لَمْ نَجْعَلْ لَهُ عَيْنَيْنِ وَ لِساناً وَ شَفَتَيْنِ» (بلد/9-8). ما هم همینگونه می‌‌شماریم. می‌‌گوییم دو چشم، دو گوش، یک زبان و دو لب داده است. در حالی‌که این‌گونه نیست. لحظه لحظه، ثانیه به ثانیه که چیزی را مشاهده می‌‌کنی، عنایت خداوند شامل حالت می‌‌شود و الا اگر یک لحظه عنایت و لطف خدا نباشد، این دیگر چشم نیست، بلکه قدری گوشت و چربی است. لحظه لحظه‌ آن‌چه را که شما می‌‌بینید، حرف می‌‌زنید، می‌‌شنوید، فکر می‌‌کنید، بحول الله و قوته می‌‌بینید، می‌‌گویید، می‌‌شنوید و فکر می‌‌کنید.

این پیامبر عرض کرد خدایا من از عهده شکر یکی از نعمت‌های تو هم برنمی‌آیم. اگر بخواهم شکر یکی از نعمت‌های تو را انجام بدهم، تو باید به من نعمت، قدرت، فکر و اراده بدهی تا من تصمیم بگیرم با این زبان، لب، حنجره و تارهای صوتی که عنایت کرده‌ای شکر تو را بگویم. در همین یک شکر، ده نعمت به من دادی. پس اگر بخواهم شکر یک نعمت تو را انجام دهم، باید ده نعمت تو را خرج کنم، پس ده نعمت جدید آمد. با این حال معلوم می‌‌شود شکر یکی از نعمت‌های تو را نمی‌توانم انجام بدهم.

ببینید فرق انسان با معرفت و بی معرفت چیست؟ حال که فهمیدی، شکر همه نعمت‌های مرا بجا آوردی. همین‌که بدانی که نمی‌توانی، «يا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ» (فاطر/15) یعنی بدانید فقیرید، نه آن فقیری که نان نداشته باشد، اگر نان هم داشته باشد [باز هم] فقیر است؛ نه اینکه حال، قدرت و قوت ندارد و سالم نیست، بلکه اگر قوت داشته باشد و مریض نباشد و همه عالم در اختیار و در ید تصرفش باشد، باز هم فقیر است؛ چون هرچه دارد از او دارد.

با این دید و نگرش، معنای سخن امام سجاد (علیه اسلام) چیز دیگری است. مثلاً می‌‌توانیم این‌گونه بگوییم که خدایا ما با فکر، زحمت، عبادت، کار، جهاد، محبت، عشق، کشش و جذبه خود در راه تو، به سوی تو حرکت می‌‌کنیم، ولی همه‌ این‌ها از توست، پس بی‌نیاز از کمک و رحمت تو نیستیم. اگر رحمت تو نبود، سخنی نبود تا من حمد و ستایش و نام و یاد تو را بگویم. آن‌که با حمد، ستایش و سپاس تو به سوی تو می‌‌آید، با نعمت‌های تو می‌‌آید، پس هیچ‌کس بی‌نیاز از رحمت تو و هیچ انسان نیکوکاری بی‌نیاز از نعمت و کمک تو نیست. اگر کمک خدا نباشد که کسی جایی نمی‌رود.

 

کوچک‌ترین گناه در پیشگاه خدا، بزرگ‌ترین جنایت است.

[14:26] به همین قدر توضیح در این باره اکتفا می‌‌کنیم. چه بگوییم که ما توان خارج شدن از این عالم محدود و مقید و از این بندها و زنجیرها را نداریم؛ خدایا تو باید ما را از این پستی‌ها و کوچکی‌ها خارج کنی. خارج می‌‌شویم ولی به حول و قوت و اراده و رضایت خدا خارج می‌‌شویم.

پس؛ «لا اﻟﺬی احسن استغنی عن عونک و رحمتک»؛ نه آنکه کار خوب انجام می‌‌دهد، از تو بی‌نیاز است؛ و نه کسی که «وَ لا الّذی اَساءَ وَ اجْتَرَءَ» .«أساءَ» یعنی بد کرده، «اجْتَرَءَ» یعنی جرأت به خرج داده، تجرّی کرده، به تعبیر عرفی، با دم شیر بازی کرده.

[15:37] به نظر اهل معرفت، هر کاری که انسان انجام می‌‌دهد، هر چند بدی آن کم باشد، نه کار حرامی که قتل و یا ضایع کردن حرمت انسان‌ها، هتک شخصیت و بردن آبروی دیگران باشد، بلکه کارهای خیلی کوچک‌تر که گاهی اصلاً به حساب نمی‌آید، مثل اینکه در ذهن شما امر ناپسندی رخ دهد ولی با زبان، دست و عمل انجام نشود یا اینک‌ه بر زبان به‌طور شوخی که (ای کاش چنین و چنان) و یا (خوش به حال چنین و چنان) جاری شود، یعنی یک کاری که اندکْ ناپسندی داشته باشد، البته هرچه به دنبال مصداق می‌‌گردم، بزرگ است و اصلاً ریز و کوچک وجود ندارد؛ بنده این‌گونه فکر می‌‌کنم که گناه صغیر وجود ندارد و تمام گناهان بزرگ و کبیر است. ممکن است بعضی‌ها را با هم بسنجیم که این نسبت به آن کوچک‌تر و آن نسبت به این بزرگ‌تر است، ولی اگر همه را با خدا بسنجیم، به گفته‌ی اهل معرفت، (که البته جزء قدم‌های اولیه است که اگر کسی بخواهد توبه کند، حتماً باید به این مرحله برسد تا توبه برای او حاصل شود) کم‌ترین کاری که برخلاف رضای خداوند باشد، گرچه به‌ظاهر اندک است، در حضور خدا بزرگ‌ترین جنایت است.

به این می‌‌گویند جرأت، مثل اینکه کسی در حضور قاضی جنایت کند. گاهی آدمی پشت سر قاضی گناه، خلاف و جنایت می‌‌کند یا کسی را به قتل می‌‌رساند و [با خود] می‌‌گوید حال تا ثابت شود، یا چه کسی مرا دیده باشد، در نهایت آن‌جا ادعا می‌‌کنم مریض بودم، حالم خوب نبود، قصد کشتن نداشتم و به شیوه‌های متفاوت توجیه می‌‌کنم. در آخر هم گفته می‌‌شود این فرد حال عادی و اعتدال روانی نداشته است، اما در حضور قاضی کسی بگوید ای قاضی حواست جمع باشد، من می‌‌خواهم این فرد را بکشم. حالا هر کاری می‌‌خواهی انجام بده. به این عمل جرأت می‌‌گویند.

 

طوری از ما مراقبت می‌کند که گویی فقط همین یک بنده را دارد

[17:50] سخن امام سجاد (علیه السلام) این است که نه آن‌هایی که در مقابل تو بد کرده‌اند و نه آن‌هایی که در مقابل تو جرأت به خرج داده‌اند، (حکایت دارد که هرکه هر کاری بخواهد در مقابل خدا انجام دهد، باید جرأت داشته باشد، جنایت کردن در حضور آن‌که بر همه عالم احاطه دارد، جرأت بسیار می‌‌خواهد) و هم آن‌هایی که رضایت تو را جلب نکرده‌اند، از قلمرو تو خارج نشده‌اند و هرجا که بروند، در حضور تواند، در چنگ تو و مشت تو هستند. هرچند به کار بردن این کلمات برای خداوند مناسب نیست. به کار بردن این کلمات مربوط به بندگان خداست. یعنی ما هر کجا که برویم، در چنگ و مشت بندگان خدا هستیم، نه خودِ خدا. برای خداوند متعال باید از یک تعبیر بهتر استفاده کنیم.

از حضرت عزرائیل (علیه الصلات و السلام) پرسیدند که تو وقتی جان انسان‌ها را در یک لحظه‌ می‌‌گیری، (چون در همه‌ قبض روح‌ها حضور دارد) مثلاً یکی در غرب، دیگری در شرق، چگونه و با چه سرعتی همه‌جا حاضر می‌‌شوی؟ فرمود این جهانی که شما در آن زندگی می‌‌کنید، در حضور من همانند یک ظرف میوه است. همانند کف دستم در اختیارم است و هر کدام را که بخواهم انتخاب می‌‌کنم، دوتا، دوتا، پنج تا، پنج تا، بیست تا، بیست تا، هر طور که بخواهم بر می‌‌دارم. برایم کار سختی نیست. یک ظرف بزرگ را در نظر بگیرید که با مشت از داخل آن چیزی برمی‌دارید. اینکه ما در چنگ و در قبضه هستیم و از دست خارج نیستیم، مربوط به عدم خروج ما از دست بندگان خداست، حال خودِ خدا چگونه است؟ یعنی هرجا که برویم، از مشت حضرت عزرائیل بیرون نیستیم و هم اکنون در چنگ او هستیم، لکن فعلاً به ما توجه ندارد. از این دید نگاه کنید؛ چه زمانی قرار است به ما نگاه کند؟ البته پیوسته ما را می‌‌بیند اما می‌‌گوید هنوز وقتش فرا نرسیده است.

این، نسبت آدمی با بندگان خدا است، نه خدا. یعنی نسبت یک ممکن با ممکن دیگر، نسبت فقیری با فقیر دیگر این‌گونه است، پس نسبت فقیر با غنی چگونه است؟ یعنی ما و عزرائیل هر دو موجود ممکن هستیم و از خود چیزی نداریم، همه چیزمان را از خدا گرفته‌ایم، لکن ما کمتر و او بیشتر. با این حال از قبضه قدرت و از دست او خارج نیستیم. حال نسبت آدمی به خداوند متعال را هرچه می‌‌خواهید تصور کنید.

[21:19] بنده چیزی را که بخواهم بر زبان جاری کنم، به ذهنم نمی‌رسد. چون نسبت‌هایی که در کتاب‌ها ذکر شده و بزرگان از اهل فهم نقل کرده‌اند که ما همچون صور ذهنی یا شعاع خورشید هستیم، خود فرموده‌اند همه این‌ها تمثیل است و قبل از ذکر آن هم گفته‌اند: «خاک بر فرق من و تمثیل من».  یعنی حواس شما باشد که ما مثال می‌‌زنیم نه اینکه واقعاً خداوند متعال و خلقش این‌گونه باشند، لکن نمی‌توانیم چیزی جز این بگوییم و از همان ابتدا می‌‌گوییم که تمثیل است. در نتیجه آدم ضعیف و ممکن، تمثیلش هم متناسب با خودش است. یعنی وقتی که فاعلْ سست، بی‌رمق، بی‌حال و فقیر باشد، خلقش هم همین‌گونه خواهد بود. بنابراین تمثیل‌های ما هم به خودمان شباهت دارد.

حال، کسی که بد کند و در مقابل خداوند جرأت به خرج دهد و بر خلاف رضای پروردگار عمل کند، این از قدرت و قلمرو حکومت او خارج نشده است. هر کجا که برویم همینطور است؛ اینجا که نشسته‌ایم خداوند ما را می‌‌بیند. در برخی از روایات ذکر شده است عَینُ اللهَ الکالِحۀ؛ خداوند چشم‌های بیدار و تیزبین دارد. البته همان‌طور که می‌‌دانید این‌ها را ما به خودمان تشبیه می‌‌کنیم، چون بعضی از چشم‌ها در حال چرت زدن و خوابیدن است و برخی نمی‌بیند یا کم می‌‌بیند، برخی مثلاً عینک خود را فراموش کرده‌اند، اما خداوند دارای چشم‌هایی بیدار است، در حال چرت زدن نیست و دقیق می‌‌بیند. نسبت خداوند متعال به بنده‌ها، نسبت بنده به بنده نیست. خداوند به بنده خود طوری رسیدگی و نگاه می‌‌کند، مراقبت، حفاظت، توجه و تدبیر می‌‌کند که گویی فقط همین یک بنده را دارد؛ اگر یک مخلوق داشت، چه می‌‌کرد؟ جز این بود که همه توجه، حواس، هم و غم و فکر و اندیشه‌ی خود را متوجه او می‌‌کرد؟ چون دومی نبود. اکنون هم که در این عالم بی‌نهایتْ خلق دارد، از هر کدام همین‌طور مراقبت می‌‌کند. از یک طرف این‌گونه است، از سوی دیگر نیز همین‌گونه ثبت و ضبط می‌‌کند. «یا مَنْ لایَشغَلُهُ سَمْعٌ عَنْ سَمْع».  نه این‌که این‌گونه فکر کنیم که در این عالم به این شلوغی، ما هم آهسته چیزی بگوییم. بلند هم بگویی مثل این است که آهسته گفتی. اگر نعره هم بکشی، مثل این است که زیر لب زمزمه کردی. برای خدا تفاوت ندارد. این‌گونه نیست که خدا که الان حرف مرا می‌‌شنود، فقط حرف مرا می‌‌شنود، بلکه تمام حرف‌های مخلوقاتِ بی‌نهایتِ عالم هستی را هم‌زمان می‌‌شنود. همه را آن‌گونه می‌‌شنود که گویی یک سخن‌گو و یک صدا بیشتر در این عالم نیست.

[24:28] از جهت اول که انسان بداند خداوند متعال مواظب او هست، سبب امید و رجاء آدمی می‌‌شود. پس خیال شما راحت باشد که همان اتفاقی که مد نظر اوست رخ می‌‌دهد. فکر نکنید جایی بروید که شرایطش تفاوت می‌‌کند ـ جمعیتش بیشتر یا کمتر باشد، گرمسیر باشد یا سردسیر، عذاب می‌‌آید یا نمی‌آید یا خلوت‌تر باشد و ... ـ حتماً به گونه‌ی دیگری خواهد بود، نه، از این چیزها خبری نیست، چون خدا آن‌گونه از شما مراقبت می‌‌کند که اگر در این عالم هستی تنها هم بودی، به همین شکل بود. پس خیال‌مان راحت باشد.

اما از طرف دیگر سبب خوف و ترس می‌‌شود. یعنی همچنان‌که در این عالم هستی تنها هستیم و از ما مراقبت و مواظبت می‌‌کند، اگر نفسی هم بی‌جا کشیدیم، گویی در این عالم کسی نیست و تمام حواس خدا به همین نفس کشیدن بی‌جای ماست. اگر چیزی را در خیال و ذهن خود راه دادیم، گویی همه‌ی عالم متوجه همین یک تصور ما هستند.

[25:58] در نتیجه، اگر انسانی در حضور خداوند متعال کمترین کوتاهی و قصور را داشته باشد، جنایت است. در این صورت انسان می‌‌فهمد توبه یعنی چه؟ شنیدهاید که آن بنده خدا همیشه استغفار می‌‌کرد. از او سؤال کردند که شما سالیان دراز است که استغفار می‌‌کنید، آیا ذکر دیگری وجود ندارد که شما همواره استغفار می‌‌کنید؟ گفت در عمرم یک‌بار گفتم الحمد لله رب العالمین، از آن زمان تاکنون استغفار می‌‌کنم که الحمد لله گفته‌ام. گفته‌اند که این بنده خدا از دور دید گوشه بازار آتش گرفته است. به سرعت به سمت مغازه‌اش می‌‌دوید، بین راه به او گفتند مغازه‌ی همسایه آتش گرفته است. گفت الحمد لله که مغازه‌ام آتش نگرفته است، نه این‌که از اتفاقی که برای مغازه همسایه افتاده است، خوشحال باشد. اگر این‌گونه بود، نقص در ایمان است، چون مؤمن آن است که آنچه را بر خود می‌‌پسندد، برای دیگران هم بپسندد و آنچه بر خود نمی‌پسندد، برای دیگران هم نپسندد. موافات و مواسات هم همین معنا را دارد. گفت یک بار گفتم الحمد لله که از این آتش نجات پیدا کردم، مغازه من سالم است، کتاب من سالم است، نمره من کم نیست و ... بیست سال است که استغفار می‌‌کنم که این چه حمدی بود که کردم؟ چرا؟ اگر گناه معمولی باشد با یک بار، دو بار، ده بار یا هفتاد بار استغفار می‌‌شود آن را شست. اما هر کاری که نسبت به خدا و بر خلاف رضای او انجام بدهیم، جنایت است که به راحتی نمی‌توان آن را پاک کرد.

 

راه باز است

[27:53] در تاریخ منسوب به امام سجاد صلوات الله و سلام علیه است که شخصی از حضرت سؤال کرد که می‌‌خواهم خوب باشم، تصمیم هم می‌‌گیرم که بر خلاف دستورات خداوند عمل نکنم. یک روز خوب است ولی باز به حالت اول بر می‌‌گردم. به تعبیر عرفی، زورم به خودم نمی‌رسد، چه کنم؟ امام سجاد (سلام الله علیه) می‌‌خواهد او را موعظه کند.[1]  قبلاً عرض کردم که این حرف‌ها بهانه است، چون ما در بعضی از موارد نشان می‌‌دهیم که زورمان به خودمان می‌‌رسد. یعنی می‌‌توانیم هوا و هوس‌های خود را کنترل کنیم. یک مورد که بتوانیم، یعنی راه باز است و در بقیه موارد هم می‌‌شود. لکن غالباً دنبال یک راهی می‌‌گردیم که راحت باشد، دنبال لذت‌ها، خوشی‌ها، هوی و هوس‌های‌مان هم باشیم و نیز یک دارویی (پمادی یا روغنی) هم باشد که استفاده کنیم و به یک‌باره از همه عالم پرهیز کنیم. اگر این‌گونه بود، آمدن به این عالم معنا نداشت و در همان عالمی که بودیم می‌‌ماندیم. اصلاً به این دنیا آمدهایم که همت، عزم و بزرگی خود را نشان بدهیم و این امکان ندارد جز این‌که انسان تصمیم بگیرد. هرچند راه‌های سخت‌تر یا راحت‌تر دیگری هم وجود دارد، ولی در عین حال هر کسی باید خود تصمیم بگیرد.

به عنوان مثال، کسی می‌‌گوید من نمی‌توانم مواظب چشم‌هایم یا شکمم باشم، چگونه است که در جاهای دیگر می‌‌توانید، اینجا هم همین‌طور است. یک‌جا که توانستید، یعنی این کار شدنی است. من در این درسم موفق نیستم، یک درس را که نمره خوب گرفتی، یعنی در بقیه دروس هم می‌‌توانی، یعنی راه باز است. من نمی‌توانم صبح‌ها زود بیدار شوم، یک روز صبح که زود بیدار شدی، یعنی روزهای دیگر هم می‌‌توانی. راه باز است، البته نباید انتظار داشت که خیلی راحت باشد، مثل خوردن آش یا سوپ که به راحتی خورده شود، گاهی به جویدن و زحمت هم احتیاج دارد؛ «بی مایه فطیر است».

 

در دعاها از خودمان کم و زیاد نکنیم

[30:09] بعد از این جمله‌ها که کسی که تو را راضی نکرده، کسی که گناه و خلاف انجام داده، از قدرت تو خارج نشده است، حضرت امام سجاد (صلوات الله و سلامه علیه) می‌‌فرماید آن‌قدر بگو یا رب تا نفس قطع شود. به این نکته اشاره می‌‌کنیم که در دعاها مقید باشیم و از خودمان کم و زیاد نکنیم. اگر می‌‌خواهیم خودمان حرف بزنید، به زبان خودمان بگوییم که البته آن‌هم دعا است. لکن دیگر این [دعای مأثور] نیست. بگوییم خدایا قربانت بشوم مثل آن بنده خدا که می‌‌گفت: تو کجایی تا شوم من چاکرت، چارقت دوزم و ... حرف‌هایی شبیه این که قربان کفش‌ها و بند کفش‌هایت شوم و مانند آن. هر که می‌‌خواهد، این‌گونه سخن بگوید، هرچند دعا نیست. ولی کسی که انسان را نمی‌شناسد و خدا را هم نمی‌فهمد و بنابراین نه درکی از آغاز دارد و نه انجام، چگونه می‌‌تواند ابزارهای سیر و سلوک در این مسیر و راه را بفهمد؟ ما می‌‌خواهیم برویم، [اما] ما که هستیم؟ کجا می‌‌خواهیم برویم؟ ابزار و وسایل آن را نمی‌توانیم تشخیص بدهیم. بنابراین:

گر نبندی زین سخن تو حلق را/ آتشی آید بسوزد خلق را[2]

درباره این سخن بعضی فکر می‌‌کنند که حضرت موسی (علیه السلام) ابتدا اشتباه کرده، بعد به او گفته هرچه می‌‌خواهد دل تنگت بگو. نه این‌که آن حرف نادرست بود، بلکه درست بود. لکن از منظر حضرت موسی، کسی که شأن و شایستگی پیام موسی را دارد و فهم موسوی دارد، باید سخن، عبادت و مناجاتش موسوی باشد. پس از دید حضرت موسی (علیه السلام) که کلیم، هم سخن، هم راز و هم گفتگوی با خداست، کسی که بگوید خدایا کجایی تا شوم من چاکرت، چارقت دوزم، شانه کنم سرت را، گوسفندانت را بچرانم، وقتی خوابیدی بیایم دست و پایت را مالش دهم و ... این سخن ناشایستی است، دقیقاً هم همین‌طور است. لکن برای کسی که به این فهم و درک نرسیده، خیلی هم خوب است. پس این سخن از نظر کسی که به این مرحله نرسیده، خوب است و بد است از نظر کسی که به این مرحله رسیده است. یعنی هم سخن اول حضرت موسی که اگر گفته باشد «آتشی آید به زبان و همه عالم را می‌‌سوزاند»، صحیح است، اما آن سخن دوم هم که می‌‌گوید «هرچه می‌‌خواهد دل تنگت بگو» هم درست است، به‌خاطر اینکه هر کس با زبان خودش با خدا صحبت کند، ایرادی ندارد.

هرطور که می‌‌خواهد، لر، لری صحبت کند؛ کرد، کردی سخن بگوید و همین طور فارسی، ترکی، یونانی، عربی و لاتین و ... به هر زبانی که صحبت کند، عیبی ندارد و هرچه که می‌‌خواهد بگوید، هیچ مانعی ندارد، ولی ـ همه‌ی حرف در این نکته است ـ اگر انسان می‌‌خواهد با سریع‌ترین ابزار و وسایل و مستقیم‌ترین راه به خدا برسد، هر چیزی عبادت و مناجات نیست و همه ابزار این راه نیستند. بنابراین باید انتخاب کند، انتخابش چگونه می‌‌تواند باشد؟ کسی می‌‌تواند انتخاب کند که خودش، مقصد و ابزار را بشناسد و در غیر این صورت، از کسانی که نه یک بار، بلکه بارها این راه را طی کردند و در این مسیر رفت و آمد داشته‌اند، از آن‌ها بپرسیم. همان‌گونه که اگر می‌‌خواهیم ریاضی یاد بگیریم، آیا از خودمان ریاضی اختراع می‌‌کنیم یا اینکه کتاب‌های دیگران که ریاضی را نوشته‌اند، می‌‌خوانیم یا گفته‌های آنان را می‌‌شنویم. فلسفه، منطق و فقه هم همین طور، همه‌جا می‌‌دانیم که باید از اهل آن بپرسیم. در دعا هم همین‌طور است و باید از اهل آن پرسید.

[34:15] اهل دعا می‌‌گویند که اگر گفتی «اِلهی لا تُوَدِبْنی بِعُقوبَتِکَ»، یعنی از توحید شروع کردی، وقتی به اینجا رسیدی آن‌قدر بگو «یا رَب، یا رَب ...» تا نفست تمام شود. چند بار؟ پنج، هفت، نه و یازده و ... مرتبه؟ هرچه قدر که نَفَست کشش دارد. ولی در جای دیگر فرموده فقط یک‌بار بگو «یا رَبّی وَ ﺳَﻴﺪی»، یا سه بار بگو یا ربِّ؛ یعنی مقید بودن در دعا، یک کلمه کم و زیاد نکردن. نگویید اگر یک کلمه را یک بار بیشتر یا کمتر گفتیم، چه ایرادی دارد؟ یقیناً ایراد دارد. اگر می‌‌خواهیم که فقط حرف زده باشیم، ایرادی ندارد، ولی اگر قرار باشد گفتن این «یا رَبﱢ» ما را به جایی برساند، ابزار سیر ما باشد، در این صورت هر چیزی ما را به هر جایی نمی‌رساند. هر کدام قابلیت، شایستگی و اندازه‌ای دارد.

 

قصد سفر طولانی داشته باشید

[35:44] به تعبیر دیگر، انسان در دعا به یک شرایط و حالات درونی منتهی می‌‌شود که باید سخنان مخصوصی را به زبان بیاورد. به عنوان نمونه فرض کنید کسی دعای کمیل را شروع کرده و به بخشی از دعا رسیده که «وَ  هبنی صَبَرْتُ عَلی حَرِّ نارَکَ»، در اینجا یک مرتبه به ذهنش می‌‌آید که دعای ابوحمزه ثمالی بهتر است و بخواهد آن را بخواند، در آن دعا به جایی رسیده که اگر بخواهد آن مسیر را ادامه بدهد، همان ابزار را می‌‌خواهد، نه ابزار دیگری. آن حالی که برای آن مقام و جایگاه ایجاد شده است، مربوط به همان است.

بنابراین در دعا خواندن باید مقید بود که اگر دعای مأثور که اولیاء خدا، آن کسانی که این مسیر را رفته‌اند می‌‌خوانیم، دقیقاً باید همان را بگوییم. به همین خاطر است که بهترین دعا آن است که تا آخر آن خوانده شود. دعای ابوحمزه ثمالی طولانی است و نسبت به کسانی که حوصله دعا خواندن ندارند، زیاد است، اگر بخواهد در یک جلسه آن‌هم با دقت و فهم آن را بخواند، یک الی دو ساعت طول می‌‌کشد و در حالی که اغلب هم می‌‌خواهیم همه چیز سریع، مختصر، مفت و مفید باشد که این‌گونه درخواست، مطابق روحیه کودکانه است، یعنی ضمن این‌که عیب ندارد در زندگی کوتاه‌ترین، مستقیم‌ترین، بی‌زحمت‌ترین، پر درآمدترین و کم‌هزینه‌ترین راه را انتخاب کنیم، ولی در دعا این‌گونه نیست، دعا سیر و سفر کردن است. کسی که می‌‌خواهد به سفر برود و تا ظهر برگردد، باید مقصدهای نزدیک را انتخاب کند. اما اگر کسی می‌‌خواهد به سیاره مریخ برود، نمی‌شود که صبح برویم و ظهر هم برگردیم. قصد سفر طولانی داشته باشید. کسانی که حوصله ندارند، یک شب دو صفحه بخوانند، شب دیگر دو صفحه دیگر و ... تا در ماه مبارک رمضان دعای ابوحمزه را چند بار با دقت و تأمل خوانده باشند، ولی کسانی که حوصله دارند، بهترین دعا آن است که تکمیل شده و تمام شده باشد.

 

دعا سیر درونی است

[38:34] به همین جهت است که عرض کردم انسان مؤمن، متدین و دعا خوان، کسی که در حال راز و نیاز با خداوند خود است، در این دعاها به حالت‌ها و موقعیت‌های ویژه‌ای می‌‌رسد که ممکن است خودش هم توجه نداشته باشد، که اکثراً توجه نداریم، علم به علم خود نداریم و شرایط درونی خود را درک نمی‌کنیم؛ ممکن است به شرایطی رسیده‌ایم که به نتیجه نزدیک شده و در حال عبور هستیم، مثل کسی که یک در بسته را چندین بار کوبیده، آن فردی که پشت در ایستاده می‌‌بیند اگر دو بار دیگر در را بزند و فشار بیاورد، قفل در می‌‌افتد و باز می‌‌شود، ولی آن‌که در را می‌‌کوبد، دیگر خسته شده و کار را رها می‌‌کند. یا این‌که به خانه‌ای تلفن می‌‌زنید، آن‌که در خانه است، با خود می‌‌گوید اگر پنج بار زنگ بزند، معلوم می‌‌شود که کار خیلی ضروری دارد و جواب تلفن او را می‌‌دهم. آن‌که زنگ می‌‌زند می‌‌گوید چهار بار زدیم، دیگر بس است ولی آن طرف منتظر یک زنگ دیگر است. هنگام دعا خواندن این حالات در درون انسان اتفاق می‌‌افتد و ویژگی‌های روحی پدید می‌‌آید لکن اهل دعا غالباً توجه ندارند.

بنابراین بهترین دعا آن است که تمام و کامل خوانده شود، شاید بدون توجه به این نکته، مؤمنینی که دعای مختصر امام محمد باقر (علیه السلام) را می‌‌خوانند، به این دلیل است که به انتها برسانند. بنابراین آن دعای کوتاه و مختصر را می‌‌خوانند.

پروردگارا! به مقربان درگاهت قسمت می‌‌دهیم ما را از بندگان مخلَص و دوستان و اولیاء خودت قرار بده.

خدایا! بهترین نعمت‌هایت که شناخت و معرفت ذات و اسماء و معارف خودت هست، به ما عنایت بفرما.

خدایا! در مسیر به سوی خودت، در این مسافرت ابدی به سوی خودت، دست ما را در دست اولیای خودت قرار بده.

خدایا! می‌‌دانیم آن‌که از لطف عمیم تو برخوردار بود، به‌سوی تو رسید و آن‌کس که نبود، با عمل و کار و کردار خویش به جایی نرسید، پروردگارا! آن لطف عمیم و ویژه‌ی خودت را شامل حال همه ما بفرما.



[1]ـ رُوِيَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع‏ أَنَّهُ جَاءَ رَجُلٌ وَ قَالَ أَنَا رَجُلٌ‏ عَاصٍ‏ وَ لَا أَصْبِرُ عَنِ الْمَعْصِيَةِ فَعِظْنِي بِمَوْعِظَةٍ قَالَ ع افْعَلْ خَمْسَةَ أَشْيَاءَ وَ أَذْنِبْ مَا شِئْتَ فَأَوَّلُ ذَلِكَ لَا تَأْكُلْ رِزْقَ اللَّهِ وَ أَذْنِبْ مَا شِئْتَ وَ الثَّانِي اخْرُجْ مِنْ وَلَايَةِ اللَّهِ وَ أَذْنِبْ مَا شِئْتَ وَ الثَّالِثُ اطْلُبْ مَوْضِعاً لَا يَرَاكَ اللَّهُ وَ أَذْنِبْ‏ مَا شِئْتَ وَ الرَّابِعُ إِذَا جَاءَ مَلَكُ الْمَوْتِ لِيَقْبِضَ رُوحَكَ فَادْفَعْهُ عَنْ نَفْسِكَ وَ أَذْنِبْ مَا شِئْتَ وَ الْخَامِسُ إِذَا أَدْخَلَكَ مَالِكٌ فِي النَّارِ فَلَا تَدْخُلْ فِي النَّارِ وَ أَذْنِبْ مَا شِئْت‏؛ جامع الأخبار(للشعيري) ؛ ص130.

[2]ـ مثنوی معنوی، دفتر دوم.

 

----

دریافت صوت

[] اعداد ذکر شده داخل این علامت، زمان بیان مطلب در فایل صوتی است.