درس اول
مقدمه
يك دسته از معارف الهي خاص، ويژه و اختصاصي است بگونهاي كه در تنهايي و تاريكي براي خواص از ياران گفته ميشده است. دسته ديگر معارفي است براي همه مردم، بلكه براي عوام از مؤمنين است بگونهاي كه مورد پسند اهل ظاهر و همگاني است.
دستهاي ديگر مانند معارف مندرج در خطبه متقين كه به «خطبهي همام» مشهور است، بين دو دسته بالاست. يعني نه مورد پسند همگان است، و نه از اسرار الهي است كه در خفا و براي خواص بيان شود.
از آنجا كه اين خطبه به تقاضاي مردي بنام «همام» در جمع چند نفري بيان شده، نشانگر اين است كه از معارف سري نيست، ولي از آنجا كه پس از شنيدن اين خطبه همام سيلي بر صورت خود زد و بر زمين افتاد و جان داد، معلوم يشود مورد پسند همگان نيز نميباشد.
از سه حال خارج نيست:
1- يا خطبه، خطبهي بزرگي است.
2- يا مستمع، مستمع مستعدي بوده است.
3- يا اين خطبه متناسب با حال آن مستمع بوده است.
كه هر سه وجه قابل توجه است.
يك دسته از معارف الهي خاص، ويژه و اختصاصي است بگونهاي كه در تنهايي و تاريكي براي خواص از ياران گفته ميشده است. دسته ديگر معارفي است براي همه مردم، بلكه براي عوام از مؤمنين است بگونهاي كه مورد پسند اهل ظاهر و همگاني است.
دستهاي ديگر مانند معارف مندرج در خطبه متقين كه به «خطبهي همام» مشهور است، بين دو دسته بالاست. يعني نه مورد پسند همگان است، و نه از اسرار الهي است كه در خفا و براي خواص بيان شود.
از آنجا كه اين خطبه به تقاضاي مردي بنام «همام» در جمع چند نفري بيان شده، نشانگر اين است كه از معارف سري نيست، ولي از آنجا كه پس از شنيدن اين خطبه همام سيلي بر صورت خود زد و بر زمين افتاد و جان داد، معلوم يشود مورد پسند همگان نيز نميباشد.
از سه حال خارج نيست:
1- يا خطبه، خطبهي بزرگي است.
2- يا مستمع، مستمع مستعدي بوده است.
3- يا اين خطبه متناسب با حال آن مستمع بوده است.
كه هر سه وجه قابل توجه است.
خطبــه
«رُوِيَ أَنَّ صاحباً لاميرالمؤمين عليه السلامُ يقالُ لَهُ : همّامٌ كانَ رجلاً عابداً، فقال لَهُ : يا اميرالمؤمنينَ صِف لِيَ المتّقينَ حَتّي كَأَنّي أنظُر اليهم، فتثاقَلَ عليه السلامُ عَن جوابِهِ، ثُمَّ قالَ : يا همّامُ، اِتَّقِ اللهَ و أَحسِن فَ «اِنَّ اللهَ مع الذينَ أَتَّقَوا و الذين هم محسنون»، فَلَم يَقنَع همّامُ بِهذا القَولِ حتّي غَزَمَ عليه، فحمدالله و أَثني عَلَيه, و صلّي علي النبيّ ـ صلي الله عليه واله ـ ثُمَّ قال ... . «خطبه 193 نهجالبلاغه ترجمه دكتر سيدجعفر شهيدي»
روايت شده است كه اميرالمؤمنين (ع) صحابي عابدي داشت به نام همّام، او به امام گفت: اي امير مؤمنان پارسايان را براي ما چنان توصيف بفرما كه گويي آنان را به چشم ميبينم. امام (ع) در جواب او كمي تأمّل كرد و سپس فرمود: اي همّام تقواي الهي پيشه كن و درستكاري كن كه «همانا خداوند با كساني است كه تقوا بورزند و اهل نيكوكاري باشند». همّام به اين سخن قانع نشد و امام را سوگند داد. امام سپس خداي را حمد و ثنا كرد و بر پيامبر (ص) درود فرستاد و سپس فرمود:....
شــرح خطبه
خطبه از اين جا شروع ميشود كه شخصي بنام همّام از اميرالمؤمنين سؤال ميكند كه «صف لي المتقين حتي كأنّي انظر اليك....»
قبل از هر توضيح بايد عرض كنم ، اين شيوه درست علم آموزي است كه آنگونه بياموزيد كه بچشيد، تجربه كنيد، بيابيد. تنها شنيدن و به ذهن سپردن كافي نيست، اگر اينگونه بود همه عالَم بايد دانا و عالم باشند. همه عالَم از جماد و نبات و حيوان ميشنوند، ضبط هم ميكنند، به همين خاطر است كه در قيامت شهادت خواهند داد ولي عالِم نيستند به آن معنا كه انسانها عالماند. عالم حقيقي شيوه آموختنش با ديگران متفاوت است. ياد گرفتن او نه براي امتحان و آزمون است و نه براي دنيا و نه براي كسب شهرت و افتخار. حتي براي آخرت هم نيست. شيوه اهل علم اين است كه چنان به من علم بياموز بگونهاي كه انگار من معلوم را ميبينم.
آموختن چند گونه است:
1- آموختن براي ديدن حقيقت. در اين صورت علمشان با مشاهده برابر است. عين معلوم را ميبينند و حقيقت آن را در مييابند. اين علم مخصوص خواص از بندگان و اولياء خداست.
2- آموختن بگونهاي كه انگار مشاهده ميكند. اين روش براي مبتديان است. خود حقيقت را مشاهده نميكنند بلكه تصويري، عكسي، صدايي از آن را مشاهده ميكنند. خيلي از ويژگيهاي علوم را درك ميكنند اما خود حقيقت آنرا نميبينند.
خود جملهاي كه همّام گفته كليد شرح اين خطبه است. خطبه بر اساس همن كلمه «كأنّي» بيان شده است. بين «أنَّه» و كأنّهُ تفاوت از زمين تا آسمان است. به همين خاطر است كه با تقوا و احسان آغاز ميشود. اگر ميگفت: «أنّي انظر اليك...» روش آموزش تفاوت ميكرد.
حضرت در جواب همّام فرمود: تقوا پيشه كن و درستكار باش (فعلاً «أحسِن» را «درستكار باش» ترجمه ميكنيم تا بعد....) سپس براي تأييد آن شاهد قرآني ارائه ميدهد كه: «ان الله مع الذين تقوا...». همّام قناعت نكرد، اسرار كرد، اميرالمؤمنين سكوت كرد. همّام بيتاب شد بگونهاي كه دست بردار نبود. چون قابل بود و سخن حضرت هدر نميرفت، ايشان شروع به بيان خطبه نمودند. عالم امساك ندارد زيرا علمش را از خدا دارد. خدا امساك ندارد، امّا اينكه گاهي مخفي ميكنند و به همه اظهار نميدارند بدليل قیمتی بودن آن معارف است. اگر براي همه بازگو كنند و طرف قابل نباشد، هم خود به زحمت ميافتد و هم ديگران را به زحمت مياندازد. هرگاه عالم سكوت ميكند، نشانگر اين است كه مستمع در خطر است. و اما با اصرار همّام كه قابل بود، حضرت در مقام احسان انسان كامل ، او را نااميد نساخت.
معناي تقوا و اقسام آن
تقوا يعني پرهيز و خود داري از محرمات و عمل به واجبات.
1- گروهي از مردم (اكثر آنان) اهل تقواي ظاهرند. انجام واجبات و ترك محرمات با صدق كامل، با اين كار به قربي ميرسند كه به آن ميگويند قرب فرايض و شايد بتوان گفت بر جهان طبيعت تسلط و احاطه پيدا ميكنند. (واجبات و محرمات فقط آن چيزهايي نيست كه در احكام و فقه بيان شده، بلكه در اخلاق و بالاتر از آن هم يافت ميشود)
زندگي بنده با زندگي غير بنده ظاهرش متفاوت است (قطع نظر از باطن). عاليترين نشانش اين است كه در برابر خدا تسليم است. از خودش نظر، اراده و انتخاب ندارد. اول اطاعت امر و سپس عمل، يعني عبادت. «فأتقوالله ما استطعتم...»(تغابن/16) به اند ا زه توان خود تقوا پيشه كنيد. اين حداقل است. ، با صدق يعني با بندگي تسليم باشد. آنچه خدا گفته درست است، درست بداند و آنچه را نهي كرده ترك كند. اين قدم اوّل، در قدم دوم عمل نيز بكند. شكايت نداشته باشد، اعتراض نكند، بر فرض هم كه اعتراض كند، كو گوش شنوا.
گوش اگر گوش تو و ناله اگر ناله من آنچـه البتـه به جـائي نرسد فرياد است
از كه ميخواهي؟ به كه شكايت كني؟ با هر وسيلهاي كه شكايت كني از اوست، وجود، دست، زبان، فكر... معناي ظاهري اين بخش از آيه قرآن «ولا تموتن الا انتم المسلمون»(آل عمران/102) نيز همين است كه نميريد مگر اينكه در حالت تسليم بميريد، هنگام مرگ طبيعي مسلمان باشيد و بميريد.
البته تعبير لطيفتر نيز دارد كه در نوع دوم تقوا بيان خواهد شد.
خداوند ميفرمايد: ترا خلق كردم تا دنيا را آباد كني، اگر كمبودي هم بود (كه نيست) تقاضا كن من رفع حاجت ميكنم. البته من نيز به سهم خويش خواهم رسيد.
به اين حديث قدسي كه شهرت فراواني دارد توجّه بفرماييد: «كنت كنزاً مخفياً فأ حبب ت أن اعرف...»، ميل داشتم، خواستم (خدا ميخواهد) خود را در اين جهان مشاهده كنم. پيوسته و پيوسته مشاهده كنم. اگر بذري كاشتيد و آب داديد و جوانه زد و سبز شد، صفتي از صفات من است كه به دست تو ظاهر شده كه اول من تماشايش كنم. اين حب خدا به ذات و صفات خود است.
حالا اگر قرار باشد حب او نامحدود باشد.....؟
در مورد انسان حب كه به افراط كشيده شود «عشق» نام ميگيرد. محبت ارزش دارد، بايد به پاي قابلاش ريخت. اگر چنين كسي پيدا شد، آنقدر عشق ورزيد تا دچار سكر شويد و به عبارت فارسي مجنون شويد.
نكته اي درباره «حُسن»
سوره يوسف به قول قرآن «احسن القصص» است و به ظاهر در اين داستان زليخا زن خوبي نيست در حاليكه حسن يوسف عالمگير است. كمي فكر كنيد كه كجاي اين سوره زيباست و داراي حسن است؟ پدري از فراق فرزند كور شود؟ برادراني رسوا شوند؟ كودكي دسن كم در چاه افكنده شود؟ و سپس به قيمت كم فروخته شود؟ زني با شخصيت و اعتبار اجتماعي رسواي خاص و عام گردد و تمسخر شود؟ ا ين ها كجايش زيباست ؟ ، ولي حتماً زيباست و احسن القصص است زيرا خداوند فرموده كه زيباست. پس زيبايياش كجاست؟ اين يعني اينكه پرده برداريد و ورق بزنيد. از اين ظاهر عبور كنيد و به باطن آن دست يابيد تا بدانيد زيبايياش در چيست؟
امام صادق (ع) فرمود: «انَّ كتابَ الله علي اربعه اشياء، علي العباره و الاشاره و اللطايف و الحقايق، فالعباره للعوام ...».
عبارت ظاهري قرآن مربوط به عوام است، مربوط به كساني است كه اندك چشمي و گوشي و فهمي و عقلي دارند و «حُسن» چيزي نيست كه هر جنبندهاي متوجه آن شود. چهارپا از زيبايي گل ، خوردن و مزه و لگدمال كردن آن را ميفهمد.
كسي كه اشارت فهم باشد نگاهي نيز به زير اين پرده خواهد داشت . او حُسن شناس است.
برگرديم به بحث اصلي....
پس اولين درجهي تقوا اين است كه بنده در سختيها و راحتيها تسليم باشد. البته جمعي در سختيها براحتي تسليم ميشوند، ولي در راحتيها تسليم بودن سختتر است.
بزرگان اهل معرفت فرمودهاند كه: «اِبتلينا به بلانا فنجينا ....» وقتي به سختيها و بلاها ما را مبتلا كرد ن د نجات پيدا كرديم، اما در راحتيها توان تسليم نداشتيم. (پناه ميبريم به خدا).
2- كساني كه در قدم اول تقوا موفق شدهاند، در اين مرتبهي دوم ترسان و لرزانند.
«يا ايها الذين آمنوا اتقوالله حق تقاتِهِ...»، (آل عمران، 102)
در شأن خدا تقوا پيشه كنيد نه درحد خودتان. بندگي شما در شأن خدايي او باشد. بندگي شايسته «خود» يعني چه؟ يعني سر سفرهاي نشستهاي حداقل شكر كن، شكوه نكن، نمك خوردي نمكدان شكني نكن، اعتراض نكن، البته اعتراض هم كني به جايي نميرسد.
در تعقيبات نماز ميخوانيم كه «... لا يبرمه الحاح الملحّين...» نماز بدون اين اقرار تمام نميشود. يعني اعتراض و حتي اصرار تو او را خسته و مت ح وّل نميكند. تو ادب پيشه كن و سر سفره خدا بيحرمتي نكن. به قول امام سجاد (ع): از سر سفره خدا بلند شو هر چه خواهي بكن، از ملك خدا خارج شو هر چه خواهي بكن، (مگر ميشود از ملك او خارج شد؟) از مرگ فرار كن اگر توانستي و هنگامي كه دو فرشته خاص آمدند تا تو را به جهنم ببرند نرو، ميتواني؟ اين تقوا در شأن بنده است نه خدا.
حالا بندگي در شأن او چگونه است؟ يعني شما نباشيد تا همه او باشد، هيچ حضوري نداشته باشيد تا همه او ظاهر باشد.
هر كس به شما نظري كند، به او نظر كند، يعني محدوديتهاي خود را كه عيب و ننگ است بگذاريد كنار، يعني آنگونه باشيد كه همه او باشد و شما نباشيد.
وقتي زشتيهاي آدم و حوا كه هر دو مورد تعليم اسماء الهي بودند ( خداوند هر چه در باره آدم(ع) گفته در مورد حوا نيز صادق است، ايندو يك حقيقتاند در دنيا از هم جدا شدند.) با خوردن آن ميوه آشکار شد
حيا ميكردند و خجالت ميكشيدند از چه؟ از خودشان، از فقرشان، از محدوديتها و نقايصشان، آدم و حوا را توبه داد و بخشيد ولي شيطان را طرد كرد زيرا در اثر عبادت بزرگ شده بود، در حاليكه عبادت بايد انسان را كوچك و كوچكتر كند.
غرور، تكبر و ديگران را بحساب نياوردن يعني بنده نبودن. بنده همچون خاك است.
ثمرهي اين تقوا خشيت و هيبت است كه تقواي خاص است.
«فأياي فأتقون»(بقره/41) فقط از من خشيت داشته باشيد.
هيبت خدا يعني عظمت خدا. هيبت و جلال خد ا را 70 هزار بار رقيق كردهاند و پوشاندهاند تا به اين عالم رسيده كه حتي كوهها تحمل آنرا ندارند تا چه رسد به انسانها.
اين هيبت را رعايت كنيد. «إنما يخشي الله من عباده العلما ء ...»(فاطر/28)
علما نيز چنيناند. بخاطر علمشان تقوايي از اين قسم دارند. عالم حقيقي كسي است كه هر كس او را ببيند به ياد خدا بيافتد. اولياء خدا داري خشيتاند، از همه بيشتر تضرع و زاري دارند. جهنم ظهور جلال كامل الهي نيست، زيرا كسي هست كه در آن عذاب ميشود ميسوزد. در حاليكه اگر جلال الهي بطور كامل ظهور كند هيچ كس باقي نميماند.
اولياءخدا از هيبت و عظمت خدا در گريه و تضرعاند.