درس ششم
درس ششم : نكتهاي درباره مراتب وجود انسان
اگر چه انسان يك حقيقت واحد است, اما داراي مراتب وجودي متعدد است.
انسان در هر مرتبهاي از مراتب وجودي قرار بگيرد, تمام كمالات مراتب پيش از آنرا دارد. يعني مثلاً كسي كه به مقام قلب دست مييابد, ويژگيها و كمالات مقام نفس و طبيعت را دارد. لذا با اينكه انبياء حداقل در مقام روحانيت قرار دارند و در آسمانها سير و سلوك ميكنند, در عين حال داراي قلب و نفس و كششهاي اين جهان نيز هستند. «أنا بُشَر مِثلُكُم» (کهف/110) و ميتوانند الگوي انسانهاي نفساني قرار بگيرند. اما ملاِِیک نميتوانند الگو باشند زيرا هيچيك از مراتب نفس و قلب و روح و ... را ندارند و حقيقت مجردي هستند كه هيچگونه انفعالي در وجودشان نيست.
اگر چه انسان يك حقيقت واحد است, اما داراي مراتب وجودي متعدد است.
انسان در هر مرتبهاي از مراتب وجودي قرار بگيرد, تمام كمالات مراتب پيش از آنرا دارد. يعني مثلاً كسي كه به مقام قلب دست مييابد, ويژگيها و كمالات مقام نفس و طبيعت را دارد. لذا با اينكه انبياء حداقل در مقام روحانيت قرار دارند و در آسمانها سير و سلوك ميكنند, در عين حال داراي قلب و نفس و كششهاي اين جهان نيز هستند. «أنا بُشَر مِثلُكُم» (کهف/110) و ميتوانند الگوي انسانهاي نفساني قرار بگيرند. اما ملاِِیک نميتوانند الگو باشند زيرا هيچيك از مراتب نفس و قلب و روح و ... را ندارند و حقيقت مجردي هستند كه هيچگونه انفعالي در وجودشان نيست.
ادامه اقسام صبر: 2ـ صبر قلب
صبر قلب بر سه قسم است:
الف) صبر بر دوام تصفية نيت از شوائب غرايز نفساني و مانند آن
اولين قدم در اين مقام اين است كه انسان صالح هدفي مطابق با هدف انبياء و اولياء انتخاب كند و توجه داشته باشد كه هيچيك از هدفهاي انسان مربوط به اين جهان طبيعت نيست. اگر هدف از آفرينش, خوردن و خوابيدن و برخورداري از نعمتهاي دنيوي بود, اولين و شايستهترين كسي كه بايد به اين هدف دست مييافت, رسولان و اولياء الهي بودند و حال آنكه چنين نبود. در موارد محدودي مانند حضرت سليمان عليهالسلام و حضرت يوسف عليهالسلام هم كه سهمشان از نعمتهاي دنيوي افزون بود, فرو افتادنشان در دام بلا بيشتر بود. البته برخورداري حضرت سليمان عليهالسلام و حضرت يوسف عليهالسلام از دنيا به معناي استفادة بيشتر از آن نيست و آنان نيز مانند ديگر اولياء خاص الهي به كمترين قانع بودند. اما چون همة مردم مأمور به انجام اوامر حكومتي و سياسي و اجتماعي آنان بودند, نوع به بلا افتادن و سرفراز آمدن از اين امتحانات نیز براي آنان متفاوت بود.
هدف از آفرينش انسان اين است كه چنان از خود تهي شود كه اگر همه نيكان عالم و همه اهل معرفت در عالم, به كنكاش و به كاوش در او بنگرند, جز خدا نبينند. اين است معناي «وُ ما خَلَقْتُ الجِن والانس اِلّا ليعبدون»(ذاریات/56)؛ عبد آن است كه در وجودش جز معبود نباشد. بنده آن است كه چنان در خداي خويش سرگردان باشد كه نه فقط به غير او توجه نكند ، بلكه به هر چه مينگرد، به هر چه ميل پيدا ميكند و هر چه را ميخواهد, نتواند جز او بيابد.
پس در قدم اول بايد با صبر قلب درون خويش را پاك كند و اخلاص بورزد؛ بهگونهاي كه اگر ذره ذرة وجودش را بشكافند, تمام ذرات وجودش «هو» گويد.
قدمهاي ابتدايي مطهر ساختن نيت اين است كه همه كارها و عبادات براي خدا انجام گيرد, اما در قدم بالاتر بايد معرفتهاي انساني را چنان پاك كرد كه غير نتواند در آن وارد شود. دل آدمي بايد خانهاي باشد كه غير صاحبش توان ورود نداشته باشد. نه اينكه فقط وارد نشود بلكه تصور ورود به اين خانه را هم نداشته باشد همچنان كه ابليس در همان آغاز از ورود به خانه خدا كه همانا دل مؤمن است, نا اميد و مأيوس شد.
اگر دلي اينچنين قفل باشد و در اختيار ولايت الهي باشد يعني به حداقل مقام صبر قلب رسيده باشد، شيطان در او طمع نميكند و اگر طمع ورزيد و انسان را از مقام قلب به مقام نفساني فرو انداخت, آنگاه شجاعت و غيرت مؤمن ظهور مييابد و شيطان را بيرون ميسازد. در تعابير ديني گفته شده كه پس از گناه تا 7 ساعت فرصت استغفار است زيرا شيطان هنوز در اين دل براي خود سنگر نساخته است.
ب) صبر بر دوام مراقبت ذكر و توجه به خدا
1ـ بخش اول عبارتاست از نظارت و مراقبت پيوسته بر اينكه غير وارد ذهن و دل او نشود. طبق روايتي از حضرت امام صادق(عليهالسلام) سؤال كردند: آيا مجازيم دربارة هر چيزي فكر كنيم و بخوانيم و شنويم؟ حضرت فرمودند: «مگر از قرآن نشنيدهايد كه «فلينظر الانسان الي طعامه»(بلد/14), يعني ببينيد چه چيزهايي در ذهنشان وارد ميشود. غذاي حقيقي انسان غذا معنوي و روحاني است يعني غذايي كه در دل وارد شود نه در معده.
يكي از صفات خداوند, رقيب است يعني كسي كه نيك نظر ميكند و يك لحظه چشم از اين در بر نميدارد و ورود و خروج هيچكس از چشم او پنهان نميماند. در اين مقام بايد اينگونه مراقبه داشته باشد.
2ـ بخش دوم عبارتاست از پيوسته به ياد خدا بودن و اين ممكن نيست مگر اينكه انسان در هيچ لحظهاي به فكر غير خدا نباشد. توجه به غير خدا مستلزم غفلت از خداست و اين دو با هم جمع نميشود.
خداوند در قرآن فرمود: «ما جعل الله لرجلٍ من قلبين في جوفه» (احزاب /4) خداوند به يك انسان دو دل نداده است؛ يعني هر وجودي و هر دروني فقط ميتواند به يك نفر توجه كند.
ج) صبر بر دستورات الهي در هنگام وصل
مقام سوم صبر قلب كه بسيار مهم است و مربوط به كسي است كه واصل شده و به مشاهده پيوسته الهي دست يافته است. خداوند به چنين كسي امر ميكند كه به خلق من بنگر. اين خلق اگر مطلوب و محبوب من نبودند, خلقشان نميكردم.
براي كساني كه با سختي بسيار به آرامش و لذت مشاهده مستقيم و وصل مستقيم رسيدهاند, فصل و جدایی بسيار سخت است. مانند كسي كه پس از ساليان دراز وقت اندكي نصيبش شده و کسی وارد شود و با محبوبش كار داشته باشد و او از اين مزاحمت ناراحت شود. اينجاست كه نهيب الهي ميرسد كه چه گمان كردهاي؟ آيا گمان بردهاي كه فصل ما غير از ماست؟ ما اهل بازي نيستيم كه مورچه و كلاغ آفريده باشيم و اگر بازيگر بوديم بازيهاي ويژه و مخصوص خود داشتم. ما عالم را براي بازي نيافريدهايم. در نزد ما, اخصّ بندگان همان اندازه جاي دارند كه مورچگان و ساير خلق.
همه آنچه كه در عالم هستي است, با قصد و نيت و هدف آن محبوب مطلق, محب مطلق, حكيم و خبير و عليم و قادر مطلق آفريده شده است.
براي كساني كه پس از دست يافتن به مقام وصل براي هدايت بندگان خدا برگزيده ميشوند نيز اينگونه صبري لازم است. آنگاه كه حضرت يونس عليهالسلام از هدايت قومش مأيوس شد و از آنان رو برگرداند و از آن شهر رفت, اسم متكبر خداوند ظهور نمود و او را در شكم ماهي گرفتار كرد. آنگاه حضرت يونس گفت:" سبحانك انّي كنتُ من الظالمين."
خداوند او را آنچنان تنبيه كرد كه فرمود اگر پشيمان نشده بود و توبه نكرده بود او را تا روز قيامت در شكم ماهيان نگه ميداشتم.
اگر حضرت يونس در يك حجاب فرو رفته بود، ما در هفتاد حجابيم، لذا سفارش كردهاند كه نماز غفيله بخوانيد تا از غفلت به در آييد. (البته نمازهاي نافله بر نماز غفيله مقدم است.)
پس قدم سوم صبر قلب يعني صبر كردن و بردباري ورزيدن در توجه به نفس و اشتغال به تدبير بدن و بالاتر از آن توجه به خلق و هدايت آنان. زيرا اين امور مانع از آن لذت پيوسته ،عميق و بيحد و اندازهاي است كه از وصل حاصل ميشود.
سخني دربارة عشق مجازي
در زبان اهل معرفت, نگريستن به آيات الهي و خدا را در آنها ديدن, عشق مجازي است. مانند اين سخن كه «به جهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست». عشقهاي مجازي آغاز حركت است. اما محبان حقيقي يعني انبياء اولياء جز به خدا نمينگرند, جز خدا نميخواهند و جز به خدا توجه ندارند. براي انبياء و اولياي الهي, خدا را در خلق او ديدن نقص و سيئه و فرو افتادن است. اما براي انسانهاي متوسط و خواص از بندگان خدا كمال است.
اينكه حضرت سليمان به اسب بنگرد و در اسب آية الهي ببيند, فرو افتادن است و اين ويژگي انبيايي است كه سهمشان از دنيا افزودن بوده است. پيامبراني مانند حضرت داود و حضرت يوسف هم چنين بلايي دارند، اما حضرت ايوب و حضرت ابراهيم اصلاً گرفتار چنين بلايي نيستند و حضرت عيسي روحش هم از اين سخنان بيخبر است.
سخني درباره حداقل ذكر
توجه به اين نكته ضروري است كه براي انسانهاي معمولي كه توان رسيدن به مراتب قلبي ذکر خدا را ندارند، حداقل ذكر زباني سفارش شده است. اگر قلبي بخواهد به ياد خدا بجنبد, ابتدا بايد از جنبيدن زبان شروع شود. ذكر صلوات بر پيامبر و خاندان پاكش - صلوات الله عليهم اجمعين- مخصوصاً اگر تتمهاي هم داشته باشد بهترين ذكر خواهد بود.
در آغاز اگر ميخواهيم زبانمان به ياد خدا مشغول باشد, اولياء خدا را كه محبوبان درگاه الهي هستند, مد نظر قرار دهيم.
صبر قلب بر سه قسم است:
الف) صبر بر دوام تصفية نيت از شوائب غرايز نفساني و مانند آن
اولين قدم در اين مقام اين است كه انسان صالح هدفي مطابق با هدف انبياء و اولياء انتخاب كند و توجه داشته باشد كه هيچيك از هدفهاي انسان مربوط به اين جهان طبيعت نيست. اگر هدف از آفرينش, خوردن و خوابيدن و برخورداري از نعمتهاي دنيوي بود, اولين و شايستهترين كسي كه بايد به اين هدف دست مييافت, رسولان و اولياء الهي بودند و حال آنكه چنين نبود. در موارد محدودي مانند حضرت سليمان عليهالسلام و حضرت يوسف عليهالسلام هم كه سهمشان از نعمتهاي دنيوي افزون بود, فرو افتادنشان در دام بلا بيشتر بود. البته برخورداري حضرت سليمان عليهالسلام و حضرت يوسف عليهالسلام از دنيا به معناي استفادة بيشتر از آن نيست و آنان نيز مانند ديگر اولياء خاص الهي به كمترين قانع بودند. اما چون همة مردم مأمور به انجام اوامر حكومتي و سياسي و اجتماعي آنان بودند, نوع به بلا افتادن و سرفراز آمدن از اين امتحانات نیز براي آنان متفاوت بود.
هدف از آفرينش انسان اين است كه چنان از خود تهي شود كه اگر همه نيكان عالم و همه اهل معرفت در عالم, به كنكاش و به كاوش در او بنگرند, جز خدا نبينند. اين است معناي «وُ ما خَلَقْتُ الجِن والانس اِلّا ليعبدون»(ذاریات/56)؛ عبد آن است كه در وجودش جز معبود نباشد. بنده آن است كه چنان در خداي خويش سرگردان باشد كه نه فقط به غير او توجه نكند ، بلكه به هر چه مينگرد، به هر چه ميل پيدا ميكند و هر چه را ميخواهد, نتواند جز او بيابد.
پس در قدم اول بايد با صبر قلب درون خويش را پاك كند و اخلاص بورزد؛ بهگونهاي كه اگر ذره ذرة وجودش را بشكافند, تمام ذرات وجودش «هو» گويد.
قدمهاي ابتدايي مطهر ساختن نيت اين است كه همه كارها و عبادات براي خدا انجام گيرد, اما در قدم بالاتر بايد معرفتهاي انساني را چنان پاك كرد كه غير نتواند در آن وارد شود. دل آدمي بايد خانهاي باشد كه غير صاحبش توان ورود نداشته باشد. نه اينكه فقط وارد نشود بلكه تصور ورود به اين خانه را هم نداشته باشد همچنان كه ابليس در همان آغاز از ورود به خانه خدا كه همانا دل مؤمن است, نا اميد و مأيوس شد.
اگر دلي اينچنين قفل باشد و در اختيار ولايت الهي باشد يعني به حداقل مقام صبر قلب رسيده باشد، شيطان در او طمع نميكند و اگر طمع ورزيد و انسان را از مقام قلب به مقام نفساني فرو انداخت, آنگاه شجاعت و غيرت مؤمن ظهور مييابد و شيطان را بيرون ميسازد. در تعابير ديني گفته شده كه پس از گناه تا 7 ساعت فرصت استغفار است زيرا شيطان هنوز در اين دل براي خود سنگر نساخته است.
ب) صبر بر دوام مراقبت ذكر و توجه به خدا
1ـ بخش اول عبارتاست از نظارت و مراقبت پيوسته بر اينكه غير وارد ذهن و دل او نشود. طبق روايتي از حضرت امام صادق(عليهالسلام) سؤال كردند: آيا مجازيم دربارة هر چيزي فكر كنيم و بخوانيم و شنويم؟ حضرت فرمودند: «مگر از قرآن نشنيدهايد كه «فلينظر الانسان الي طعامه»(بلد/14), يعني ببينيد چه چيزهايي در ذهنشان وارد ميشود. غذاي حقيقي انسان غذا معنوي و روحاني است يعني غذايي كه در دل وارد شود نه در معده.
يكي از صفات خداوند, رقيب است يعني كسي كه نيك نظر ميكند و يك لحظه چشم از اين در بر نميدارد و ورود و خروج هيچكس از چشم او پنهان نميماند. در اين مقام بايد اينگونه مراقبه داشته باشد.
2ـ بخش دوم عبارتاست از پيوسته به ياد خدا بودن و اين ممكن نيست مگر اينكه انسان در هيچ لحظهاي به فكر غير خدا نباشد. توجه به غير خدا مستلزم غفلت از خداست و اين دو با هم جمع نميشود.
خداوند در قرآن فرمود: «ما جعل الله لرجلٍ من قلبين في جوفه» (احزاب /4) خداوند به يك انسان دو دل نداده است؛ يعني هر وجودي و هر دروني فقط ميتواند به يك نفر توجه كند.
ج) صبر بر دستورات الهي در هنگام وصل
مقام سوم صبر قلب كه بسيار مهم است و مربوط به كسي است كه واصل شده و به مشاهده پيوسته الهي دست يافته است. خداوند به چنين كسي امر ميكند كه به خلق من بنگر. اين خلق اگر مطلوب و محبوب من نبودند, خلقشان نميكردم.
براي كساني كه با سختي بسيار به آرامش و لذت مشاهده مستقيم و وصل مستقيم رسيدهاند, فصل و جدایی بسيار سخت است. مانند كسي كه پس از ساليان دراز وقت اندكي نصيبش شده و کسی وارد شود و با محبوبش كار داشته باشد و او از اين مزاحمت ناراحت شود. اينجاست كه نهيب الهي ميرسد كه چه گمان كردهاي؟ آيا گمان بردهاي كه فصل ما غير از ماست؟ ما اهل بازي نيستيم كه مورچه و كلاغ آفريده باشيم و اگر بازيگر بوديم بازيهاي ويژه و مخصوص خود داشتم. ما عالم را براي بازي نيافريدهايم. در نزد ما, اخصّ بندگان همان اندازه جاي دارند كه مورچگان و ساير خلق.
همه آنچه كه در عالم هستي است, با قصد و نيت و هدف آن محبوب مطلق, محب مطلق, حكيم و خبير و عليم و قادر مطلق آفريده شده است.
براي كساني كه پس از دست يافتن به مقام وصل براي هدايت بندگان خدا برگزيده ميشوند نيز اينگونه صبري لازم است. آنگاه كه حضرت يونس عليهالسلام از هدايت قومش مأيوس شد و از آنان رو برگرداند و از آن شهر رفت, اسم متكبر خداوند ظهور نمود و او را در شكم ماهي گرفتار كرد. آنگاه حضرت يونس گفت:" سبحانك انّي كنتُ من الظالمين."
خداوند او را آنچنان تنبيه كرد كه فرمود اگر پشيمان نشده بود و توبه نكرده بود او را تا روز قيامت در شكم ماهيان نگه ميداشتم.
اگر حضرت يونس در يك حجاب فرو رفته بود، ما در هفتاد حجابيم، لذا سفارش كردهاند كه نماز غفيله بخوانيد تا از غفلت به در آييد. (البته نمازهاي نافله بر نماز غفيله مقدم است.)
پس قدم سوم صبر قلب يعني صبر كردن و بردباري ورزيدن در توجه به نفس و اشتغال به تدبير بدن و بالاتر از آن توجه به خلق و هدايت آنان. زيرا اين امور مانع از آن لذت پيوسته ،عميق و بيحد و اندازهاي است كه از وصل حاصل ميشود.
سخني دربارة عشق مجازي
در زبان اهل معرفت, نگريستن به آيات الهي و خدا را در آنها ديدن, عشق مجازي است. مانند اين سخن كه «به جهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست». عشقهاي مجازي آغاز حركت است. اما محبان حقيقي يعني انبياء اولياء جز به خدا نمينگرند, جز خدا نميخواهند و جز به خدا توجه ندارند. براي انبياء و اولياي الهي, خدا را در خلق او ديدن نقص و سيئه و فرو افتادن است. اما براي انسانهاي متوسط و خواص از بندگان خدا كمال است.
اينكه حضرت سليمان به اسب بنگرد و در اسب آية الهي ببيند, فرو افتادن است و اين ويژگي انبيايي است كه سهمشان از دنيا افزودن بوده است. پيامبراني مانند حضرت داود و حضرت يوسف هم چنين بلايي دارند، اما حضرت ايوب و حضرت ابراهيم اصلاً گرفتار چنين بلايي نيستند و حضرت عيسي روحش هم از اين سخنان بيخبر است.
سخني درباره حداقل ذكر
توجه به اين نكته ضروري است كه براي انسانهاي معمولي كه توان رسيدن به مراتب قلبي ذکر خدا را ندارند، حداقل ذكر زباني سفارش شده است. اگر قلبي بخواهد به ياد خدا بجنبد, ابتدا بايد از جنبيدن زبان شروع شود. ذكر صلوات بر پيامبر و خاندان پاكش - صلوات الله عليهم اجمعين- مخصوصاً اگر تتمهاي هم داشته باشد بهترين ذكر خواهد بود.
در آغاز اگر ميخواهيم زبانمان به ياد خدا مشغول باشد, اولياء خدا را كه محبوبان درگاه الهي هستند, مد نظر قرار دهيم.