مشاهده اعمال توسط خدا و رسول خدا- صلوات الله وسلامه علیه و آله- و مؤ
«وقل اعملوا وسیری الله عملکم و رسوله و المؤمنین» یعنی عمل کنید که به زودی خداوند، رسول خدا و مؤمنان عمل شما را می بینند. این دیدن با دیدنی که ثمره و نتیجۀ عمل است، متفاوت است. زیرا دیدن ثمرۀ عمل، اختصاص به خدا و رسول و مؤمنان ندارد و همۀ عالم آن را می بینند. گویی باکی از دیدن ثمرۀ عمل توسط همه عالم نیست و آنچه باید مراقبت شود آنی است که خدا و رسول خدا و مؤمنان می بینند و آن حقیقت عمل است. البته به نظر شارح، حقیقت عمل در آخرت مشهود همگان است، مگر عمل توام با اخلاص باشد. زیرا آنجا«تبلی السرائر» است. پس آنچه خدا و رسول خدا و مؤمنان می بینند، مربوط به همین دنیا است.
در مورد«الله» در کلمۀ«فسیری الله» باید گفت تأخیر و تأنّی در دیدن مربوط به خدا و رسول خدا نیست، زیرا حیّ و حاضرند و زمانمند کردن دیدن در «سَیری» مربوط به مؤمنان است. زیرا مؤمنان، بالفعل نمی بینند و اگر اندکی بجنبند و پرده از چشمان خویش بردارند تا چشمانشان تیز شود، خواهند دید. پس می توان گفت در این آیه،«تقلیب» به کار رفته است؛ مانند شمسین که منظور شمس و قمر و یا زینبین که منظور زینب و ام کلثوم است بنا به تقلیب، ضمیر باید به یکی برگردد و این که در این آیه، به مؤمنان برگشته است، شاید، مربوط به کثرت مؤمنان و یا حاکی از عظمت مؤمن و تشویق و تکریم او باشد.
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند
در مورد«الله» در کلمۀ«فسیری الله» باید گفت تأخیر و تأنّی در دیدن مربوط به خدا و رسول خدا نیست، زیرا حیّ و حاضرند و زمانمند کردن دیدن در «سَیری» مربوط به مؤمنان است. زیرا مؤمنان، بالفعل نمی بینند و اگر اندکی بجنبند و پرده از چشمان خویش بردارند تا چشمانشان تیز شود، خواهند دید. پس می توان گفت در این آیه،«تقلیب» به کار رفته است؛ مانند شمسین که منظور شمس و قمر و یا زینبین که منظور زینب و ام کلثوم است بنا به تقلیب، ضمیر باید به یکی برگردد و این که در این آیه، به مؤمنان برگشته است، شاید، مربوط به کثرت مؤمنان و یا حاکی از عظمت مؤمن و تشویق و تکریم او باشد.
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند
«وقل اعملوا وسیری الله عملکم و رسوله و المؤمنین» یعنی عمل کنید که به زودی خداوند، رسول خدا و مؤمنان عمل شما را می بینند. این دیدن با دیدنی که ثمره و نتیجۀ عمل است، متفاوت است. زیرا دیدن ثمرۀ عمل، اختصاص به خدا و رسول و مؤمنان ندارد و همۀ عالم آن را می بینند. گویی باکی از دیدن ثمرۀ عمل توسط همه عالم نیست و آنچه باید مراقبت شود آنی است که خدا و رسول خدا و مؤمنان می بینند و آن حقیقت عمل است. البته به نظر شارح، حقیقت عمل در آخرت مشهود همگان است، مگر عمل توام با اخلاص باشد. زیرا آنجا«تبلی السرائر» است. پس آنچه خدا و رسول خدا و مؤمنان می بینند، مربوط به همین دنیا است.
در مورد«الله» در کلمۀ«فسیری الله» باید گفت تأخیر و تأنّی در دیدن مربوط به خدا و رسول خدا نیست، زیرا حیّ و حاضرند و زمانمند کردن دیدن در «سَیری» مربوط به مؤمنان است. زیرا مؤمنان، بالفعل نمی بینند و اگر اندکی بجنبند و پرده از چشمان خویش بردارند تا چشمانشان تیز شود، خواهند دید. پس می توان گفت در این آیه،«تقلیب» به کار رفته است؛ مانند شمسین که منظور شمس و قمر و یا زینبین که منظور زینب و ام کلثوم است بنا به تقلیب، ضمیر باید به یکی برگردد و این که در این آیه، به مؤمنان برگشته است، شاید، مربوط به کثرت مؤمنان و یا حاکی از عظمت مؤمن و تشویق و تکریم او باشد.
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند
مرتبه ای از مراتب ولایت چنین است که گاهی خداوند می فرماید: «تو ندیدی، من دیدم». گاه می فرماید: «من ندیدم، تو دیدی» و زمانی می فرماید: «ای پیامبر، آن گاه که با مؤمنان بیعت کردی، با مؤمنان بیعت نکردی، با من بیعت کردی. یعنی دست مؤمنان، دست من است.» در جایی خدا وکیل است و مردم، موکّل و در جای دیگر خدا و حق در مطاوی خلق مستور است. آیه مذکور نیز ممکن است، ناظر به این مرتبه ولایت باشد و یا این که تکریم و تشویق مؤمنان منظور باشد.
اگر در جای دیگر، هنگام مشاهد اعمال،«یوم القیامه» ذکر شده باشد، باید دانست که «یوم القیامه» اختصاص به زمان خاصی ندارد. صبح شدن شب در زمان انجام نمی شود. یعنی برای جمعی ممکن است هم اکنون صبح رسیده باشد و برای جمعی دیگر ممکن است به این زودی صبح نشود و برای گروهی دیگر ممکن است با تمام شده جهان طبیعت هم شبشان به صبح نرسد. بنابراین به دلیل این که مشاهده مؤمنان نسبت به حقیقت عمل سایر انسانها متوقف بر استکمال نفس و رسیدن آنها به مقام روحانی شان است، فرمود به زودی می بینند وگرنه کلمه«بزودی» در مورد خدا و رسول خدا و اولیای مخلص خدا روا نیست، زیرا هم اکنون نیز، حقیقت عمل را می بینند.
«فسخ عزائم بهترین راه رسیدن به توحید»
حضرت امیرمؤمنان – صلوات الله و سلامه علیه- تجلّی کامل جلال و جمال الهی چنین می فرماید که جز از طریق فسخ عزایم نمی توان خدا را شناخت.
فسخ عزیمت یعنی بر حسب ظاهر، همه مقدّمات کاری آماده باشد، همه نقشه ها و تصمیم ها انجام شده باشد تا کاری به نتیجه برسد، اما آن عمل انجام نشود. انبیاء و اولیای الهی از ازل پیوسته تقاضا کرده اند که پس از رسول خدا- صلوات الله و سلامه علیه و آله- تجلّی تابناک او پیوسته ادامه پیدا کند، اما نمی شود. این معنای فسخ عزیمت است. فسخ عزایم بهترین راه رسیدن به توحید است. زیرا انسان مؤمن و موحّد و صاحب معرفت می فهمد که تصمیم ها در دست او نیست و او شایسته ضعف و فقر و حقارت است. اگر آنچه که ولی خدا می خواست و می شد، توحید حاصل نمی گشت زیرا کسی پیدا می شد که جای خدا را می گرفت.
انبیا و اولیا آمده اند، تا همه را از میان بردارند و خدا را به مردم معرّفی کنند تا در این میان جز خدا نباشد. انبیا پیامبر آور نفی همه عالمیان هستند. پس خود نیز باید بلغزند و کنار روند تا منتفی شوند. اگر انبیا و اولیا الهی معجزات و کراما تشان را نشان می دادند و خلق نیز، می پذیرفتند و تسلیم می شدند، به جای اینکه خلق خدا به خدا متوجّه گردند، به وجود اولیاء خدا متوجّه می شدند و حق فراموش می شد. یعنی حق«غیب» می گشت و حال آنکه حق،«شهادت مطلق» است. پس اگر چنین شود، نقض غرض حاصل می آید.
انبیاء و اولیا لغزش و گناهی متعارف به اراده و تصمیم خویش ندارند، چون داعی الی الله هستند. پس باید در عین عصمت ایشان را فرو اندازند؛ در عین کرامت و طهارت ظاهری و باطنی باید منتفی شوند. بنابراین نباید لغزشها و گناهان آنان متعارف باشد. لذا توبیخ می شوند که چرا آن گاه که چنین و چنان کردی؛ «ان شاءالله» نگفتی! نبّی می داند که باید«ان شاء الله» بگوید؛ همه خلق نیز می دانند که او رسول خداست. یعنی به اذن الله و به مشیت الله می گوید، بنابراین گفتن زبانی ضرورتی ندارد. ولی باید چنین شود تا انبیا نیز منتفی گردند. چون آن کسی که خود یا دیگری را نفی می کند، باید«باشد» تا نفی کند، یعنی از نفی اش اثبات وجودش لازم می آید. پس چنین چیزی اتفاق نخواهد افتاد. هرکس بخواهد، بتی بشکند نخست باید«خودی» باشد، پس این بت شکن باقی می ماند. در نتیجه چاره ای نیست که نافی او، خود خدا باشد. این را فسخ عزایم گویند. بدین خاطر است که حبیب خدا و ولیّ خدا می یابند و به رخ دیگران می کشند که آن که در این میان تصمیم می گیرد، اوست نه غیر او. بنابراین فسخ عزایم یعنی از میان برداشتن آنچه که باید بشود و به میان آوردن آنچه که نباید بشود، راه توحید است.
«هدف از آفرینش و سخنی در باب بندگی»
غرض از آفرینش این است که جن و انس عبد باشند، «و ما خلقت الجنّ و الانس الاّ لیعبدون». پس باید باید بیابند که همه عالم هستی به اذن و اراده اوست. اگر دری باز می شود، سخنی به زبانی جاری می گردد و دعا وذکری خوانده می شود، همه از اوست. پس در همه موارد انسان باید به مبدأ توجه کند و خدا را شکر نماید. لذا گفته اند اگر کسی جاده ای ساخت، شما خدا را شکر کنید؛ اگر مشکلی از سر راه برداشته شد، شما خدا را شکر کنید. تا همواره توجه داشته باشید که این ابزار و وسایل، نیازمند مسببّی است که اگر نخواهد، تحقّق پیدا نمی کند. پس باید به مبدأ علل توجه داشت. البته توجه به حقّ مانع از توجه به خلق و توجه به خلق، مانع از توجه به حق نیست، چنان که اشعری مسلک گمان می برد.سوزش آتش، آن به آن و لحظه به لحظه به او عطا می شود، نه این که آتش برای سوزاندن فقط از خدا اجازه بگیرد.
پس باید خفّت و خواری نفس را یافت. زیرا وجود«لنفسه» ندارد، وجودش«لغیره» است، بلکه وجود«فی نفسه» ندارد و وجودش«فی غیره» است. بنابراین لازم نیست که نفس شکسته شود، که شکسته هست، نباید آباد و بزرگش کرد. تکبّر داشتن و سخنانی مانند این که«اگر من چنین و چنان نکرده بودم... »، فرا خور بندگی نیست، چنین کسی در جهل مرکّب است، زیرا تکبّر فقط و فقط شایسته خداست. کسانی که مدّعی خدایی اند و بزرگیِ نداشته را اظهار می کنند، به عبودیّت حق تعالی دست نمی یابند.
در مورد«الله» در کلمۀ«فسیری الله» باید گفت تأخیر و تأنّی در دیدن مربوط به خدا و رسول خدا نیست، زیرا حیّ و حاضرند و زمانمند کردن دیدن در «سَیری» مربوط به مؤمنان است. زیرا مؤمنان، بالفعل نمی بینند و اگر اندکی بجنبند و پرده از چشمان خویش بردارند تا چشمانشان تیز شود، خواهند دید. پس می توان گفت در این آیه،«تقلیب» به کار رفته است؛ مانند شمسین که منظور شمس و قمر و یا زینبین که منظور زینب و ام کلثوم است بنا به تقلیب، ضمیر باید به یکی برگردد و این که در این آیه، به مؤمنان برگشته است، شاید، مربوط به کثرت مؤمنان و یا حاکی از عظمت مؤمن و تشویق و تکریم او باشد.
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند
مرتبه ای از مراتب ولایت چنین است که گاهی خداوند می فرماید: «تو ندیدی، من دیدم». گاه می فرماید: «من ندیدم، تو دیدی» و زمانی می فرماید: «ای پیامبر، آن گاه که با مؤمنان بیعت کردی، با مؤمنان بیعت نکردی، با من بیعت کردی. یعنی دست مؤمنان، دست من است.» در جایی خدا وکیل است و مردم، موکّل و در جای دیگر خدا و حق در مطاوی خلق مستور است. آیه مذکور نیز ممکن است، ناظر به این مرتبه ولایت باشد و یا این که تکریم و تشویق مؤمنان منظور باشد.
اگر در جای دیگر، هنگام مشاهد اعمال،«یوم القیامه» ذکر شده باشد، باید دانست که «یوم القیامه» اختصاص به زمان خاصی ندارد. صبح شدن شب در زمان انجام نمی شود. یعنی برای جمعی ممکن است هم اکنون صبح رسیده باشد و برای جمعی دیگر ممکن است به این زودی صبح نشود و برای گروهی دیگر ممکن است با تمام شده جهان طبیعت هم شبشان به صبح نرسد. بنابراین به دلیل این که مشاهده مؤمنان نسبت به حقیقت عمل سایر انسانها متوقف بر استکمال نفس و رسیدن آنها به مقام روحانی شان است، فرمود به زودی می بینند وگرنه کلمه«بزودی» در مورد خدا و رسول خدا و اولیای مخلص خدا روا نیست، زیرا هم اکنون نیز، حقیقت عمل را می بینند.
«فسخ عزائم بهترین راه رسیدن به توحید»
حضرت امیرمؤمنان – صلوات الله و سلامه علیه- تجلّی کامل جلال و جمال الهی چنین می فرماید که جز از طریق فسخ عزایم نمی توان خدا را شناخت.
فسخ عزیمت یعنی بر حسب ظاهر، همه مقدّمات کاری آماده باشد، همه نقشه ها و تصمیم ها انجام شده باشد تا کاری به نتیجه برسد، اما آن عمل انجام نشود. انبیاء و اولیای الهی از ازل پیوسته تقاضا کرده اند که پس از رسول خدا- صلوات الله و سلامه علیه و آله- تجلّی تابناک او پیوسته ادامه پیدا کند، اما نمی شود. این معنای فسخ عزیمت است. فسخ عزایم بهترین راه رسیدن به توحید است. زیرا انسان مؤمن و موحّد و صاحب معرفت می فهمد که تصمیم ها در دست او نیست و او شایسته ضعف و فقر و حقارت است. اگر آنچه که ولی خدا می خواست و می شد، توحید حاصل نمی گشت زیرا کسی پیدا می شد که جای خدا را می گرفت.
انبیا و اولیا آمده اند، تا همه را از میان بردارند و خدا را به مردم معرّفی کنند تا در این میان جز خدا نباشد. انبیا پیامبر آور نفی همه عالمیان هستند. پس خود نیز باید بلغزند و کنار روند تا منتفی شوند. اگر انبیا و اولیا الهی معجزات و کراما تشان را نشان می دادند و خلق نیز، می پذیرفتند و تسلیم می شدند، به جای اینکه خلق خدا به خدا متوجّه گردند، به وجود اولیاء خدا متوجّه می شدند و حق فراموش می شد. یعنی حق«غیب» می گشت و حال آنکه حق،«شهادت مطلق» است. پس اگر چنین شود، نقض غرض حاصل می آید.
انبیاء و اولیا لغزش و گناهی متعارف به اراده و تصمیم خویش ندارند، چون داعی الی الله هستند. پس باید در عین عصمت ایشان را فرو اندازند؛ در عین کرامت و طهارت ظاهری و باطنی باید منتفی شوند. بنابراین نباید لغزشها و گناهان آنان متعارف باشد. لذا توبیخ می شوند که چرا آن گاه که چنین و چنان کردی؛ «ان شاءالله» نگفتی! نبّی می داند که باید«ان شاء الله» بگوید؛ همه خلق نیز می دانند که او رسول خداست. یعنی به اذن الله و به مشیت الله می گوید، بنابراین گفتن زبانی ضرورتی ندارد. ولی باید چنین شود تا انبیا نیز منتفی گردند. چون آن کسی که خود یا دیگری را نفی می کند، باید«باشد» تا نفی کند، یعنی از نفی اش اثبات وجودش لازم می آید. پس چنین چیزی اتفاق نخواهد افتاد. هرکس بخواهد، بتی بشکند نخست باید«خودی» باشد، پس این بت شکن باقی می ماند. در نتیجه چاره ای نیست که نافی او، خود خدا باشد. این را فسخ عزایم گویند. بدین خاطر است که حبیب خدا و ولیّ خدا می یابند و به رخ دیگران می کشند که آن که در این میان تصمیم می گیرد، اوست نه غیر او. بنابراین فسخ عزایم یعنی از میان برداشتن آنچه که باید بشود و به میان آوردن آنچه که نباید بشود، راه توحید است.
«هدف از آفرینش و سخنی در باب بندگی»
غرض از آفرینش این است که جن و انس عبد باشند، «و ما خلقت الجنّ و الانس الاّ لیعبدون». پس باید باید بیابند که همه عالم هستی به اذن و اراده اوست. اگر دری باز می شود، سخنی به زبانی جاری می گردد و دعا وذکری خوانده می شود، همه از اوست. پس در همه موارد انسان باید به مبدأ توجه کند و خدا را شکر نماید. لذا گفته اند اگر کسی جاده ای ساخت، شما خدا را شکر کنید؛ اگر مشکلی از سر راه برداشته شد، شما خدا را شکر کنید. تا همواره توجه داشته باشید که این ابزار و وسایل، نیازمند مسببّی است که اگر نخواهد، تحقّق پیدا نمی کند. پس باید به مبدأ علل توجه داشت. البته توجه به حقّ مانع از توجه به خلق و توجه به خلق، مانع از توجه به حق نیست، چنان که اشعری مسلک گمان می برد.سوزش آتش، آن به آن و لحظه به لحظه به او عطا می شود، نه این که آتش برای سوزاندن فقط از خدا اجازه بگیرد.
پس باید خفّت و خواری نفس را یافت. زیرا وجود«لنفسه» ندارد، وجودش«لغیره» است، بلکه وجود«فی نفسه» ندارد و وجودش«فی غیره» است. بنابراین لازم نیست که نفس شکسته شود، که شکسته هست، نباید آباد و بزرگش کرد. تکبّر داشتن و سخنانی مانند این که«اگر من چنین و چنان نکرده بودم... »، فرا خور بندگی نیست، چنین کسی در جهل مرکّب است، زیرا تکبّر فقط و فقط شایسته خداست. کسانی که مدّعی خدایی اند و بزرگیِ نداشته را اظهار می کنند، به عبودیّت حق تعالی دست نمی یابند.