بخش دوم طرح يا تئوري حكمت اشراقي درمورد پيدايش كثرت از وحدت
آنچه تاكنون بيان شد تبيين پيدايش كثرت از وحدت باتوجه به اشراق عالي بر سافل بود اما اگر مشاهده سافل نسبت به عالي را نيز بر آن بيفزاييم، جهات كثرت بسيار بيشتر از آنچه گفته شد، خواهد بود (البته گفتهاند كه جهات كثرت دوبرابر ميشود ولي بهنظر ميرسد كه جهات كثرت بسيار بيشتر ميشود، زيرا تركيب انوار هم ميتوان مورد توجه قرار گيرد) و درنتيجه در همان تعداد انواري كه براي تبيين كثرت فرض كردهايم به عددي غير قابل حصر و شمارش ميرسيم بدين خاطر كه همانگونه كه اشراق سبب اتصال نور يا رسيدن نور به مراتب سافل ميشود، مشاهده هر نوري نسبت به مافوق خود نيز همينگونه است (يعني مشاهده نيز سبب اخذ و اقتباس نور از مراتب مافوق ميشود).
به عنوان مثال همانگونه كه نور سوم از مراتب فوق خود بهخاطر اشراق انوار مافوق خود، چهار نور دريافت ميكند با مشاهده نيز انوار متعددي را ميتواند بهدست بياورد يعني ميتواند با مشاهده نور دوم تمام انوار حاصل براي نور دوم را اقتباس كند و همچنين نوري را كه نور دوم از نور اول گرفته است نيز اقتباس كند و از او نيز نوري دريافت كند پس حداقل دو برابر خواهد شد اگرچه كه بيشتر هم قابل تصور هست. نور دوم را كه مشاهده ميكند يك نور بيواسطه از نور دوم ميگيرد، يك نور كه نور دوم از نور اول گرفته آنرا هم ميگيرد و يك نور كه نور دوم از نورالانوار گرفته آنرا هم ميگيرد و پس سه نور ديگر اضافه ميشود، و چون بيواسطه نيز نورالانوار را مشاهده ميكند، از او هم نوري دريافت ميكند كه چهار نور ميشود.
ولي آيا نور سوم بيواسطه نميتواند نورالانوار را مشاهده كند؟ چنانكه پيشتر گفته شد پاسخ آن مثبت است، پس از اين طريق هم يك نور كسب ميكند. آيا بهواسطه نور دوم نميتواند نور اول را مشاهده كند؟ از اين راه هم نور ديگري كسب ميكند. آيا بهواسطه نور اول نميتواند نورالانوار را مشاهده كند؟ پس در مجموع هشت نور ميشود هرآنچه را كه درباره انوار برگرفته از اشراق گفته شد، اينجا هم ميتوان گفت.
علت عدم تمايز انوار دريافت شده از انوار مافوق
پرسش: اگر انوار مجرد از انوار فوق خود نورهاي متعددي دريافت ميكنند, چرا اين انوار متعدد اقتباس شده, از يكديگر متمايز نيست. بهعنوان مثال نور سوم, از طريق اشراق, چهار نور دريافت كرده است و دست كم, چهار نور هم از طريق مشاهده بهدست آورده است. پرسش اين است كه اين هشت نور او كجاست و چرا مورد مشاهده قرار نمي گيرند و چرا از يكديگر متمايز نيستند؟ اگر اين انوار متعدد هستند, چرا نميتوانيم بگوييم, اين نوري است كه بيواسطه دريافته است و اين نوري است كه باواسطه از نور اول دريافته است و ... اين نوري است كه با مشاهده گرفته است و اين نوري است كه با اشراق دريافت كرده است؟ حاصل آنكه, در صورت وجود انوار متعدد, چرا ميان آنها تمايز وجود ندارد.
متوقف نبودن تعدد بر تمايز
پاسخ يكم: پذيرش تعدد انوار, متوقف بر تمايزآن ها نيست بلكه تعدد را ميتوان بهوسيله تحليلهاي عقلي نيز بهدست آورد و شناخت, پس ممكن است كه متعدد باشد و تعدد آن هم مدلّل باشد ولي قابل مشاهده نباشد. بهتعبير ديگر ضرورت ندارد كه هرجايي كه تعدد وجود داشته باشد اين تعدد كاملاً مشهود و عيان باشد, چنانكه در صفات انوار وصفات و كمالات نورالانوار تعدد هست ولي هيچيك از آنها در وجود عيني و خارجي از هم متمايز نيستند. با آن كه نور, علم، قدرت و اراده دارد بلكه كمالات و صفات بينهايت دارد (هرچند كلّيات و امهات آنها را هفت صفت بدانيم) ولي اين عدم تناهي صفات و كمالات به اين معنا نيست كه مصاديق آنها نيز از هم متمايز باشند. اين تعددها تعدد مفهومي و تحليلي ذهني است. البته به اين معني نيست كه صرفاً فرض و اعتبار محض ساخته و پرداخته ذهن باشد, بلكه تحليلي عميق و دقيق و صادق و مطابق با واقع است ولي بدينصورت كه واقعيتي وجود دارد كه با لحاظهاي متعدد كمالات متعدد در آن يافت ميشود.
پس يك مصداق عيني خارجي بهعنوان ذات واجب تعالي يا نورالانوار وجود دارد كه بهخاطر بساطت و بيحدي، همه كمالات را دارد و چون علم (مثلاً) كمال است پس او آن را دارد ولي نه اينكه اين كمال را بهگونهاي داشته باشد كه در بخشي از وجودش تحقق داشته باشد كه متمايز از بخش ديگر باشد. پس اولاً اين تعددها, تعددهاي تحليلي است ولي نه تحليلهاي اعتباري بلكه تحليلهاي عيني و واقعي كه فقط عقل توانيي شناسايي امتياز آن است و تنها در اين موطن است كه داراي امتياز است, نه در خارج. پس هر يك از كمالات نورالانوار ونيز انوار مجرد، مطابق عيني و خارجي دارد ولي نه مطابق منحاز و مستقل از ساير كمالات و در مقابل آنها.
اگر كسي بگويد اين صفاتي را كه ما از واجب تعالي بهدست ميآوريم، تحليلهاي ذهني و مفهومهاي اعتباري ذهن است، اين همان نظر معتزله خواهد بود كه قايل به نفي صفات از ذات واجب تعالي شدهاند. اكرچه هم معتزله فرضيه نفي صفات را گفته اند و هم برخي از عارفان. اما ايندو ديدگاه با هم تفاوت اساسي دارند.
نفي صفات, دست كم به دو معني قابل تصور استك:1ـ نفي صفات به اين معني كه اين مفاهيم اعتباراتي ذهني است كه حكايت از بيرون ندارند, بنابراين در انجام هر كاري, ذات جانشين آنها ميشود. 2ـ ذات داراي كمالاتي بي حد و اندازه است كه هر كمالي را كه لحاظ كنيم صفتي از صفات كه از كمال مناسب آن حكايت مي كند, از آن انتزاع ميشود, بنابراين, صفات واجب الوجود اموري تحليلي است ولي نه اعتباري و ساخته ذهن.
معتزله در اين مساله سه تعبير دارند كه هرسه نادرست است:
1ـ ذات نائب مناب و جانشين صفات است
2ـ اثبات صفات بهمعناي نفي مقابل آن هاست, عالم است يعني جاهل نيست.
3ـ اين الفاظ و مفاهيم مترادف هستند.
اين تعبير كه ذات, جانشين صفات است به اين معني است كه ذات اگرچه صفت ندارد ولي كار موجودي را انجام ميدهد كه صفت دارد, يعني فاقدي است كه كار واجد را انجام ميدهد و حال آنكه اين امر معقول نيست. معطي بايد هميشه واجد باشد نه فاقد. ذاتي كه فاقد علم باشد نميتواند معطي علم باشد. ممكن است گفته شود حكيمان اشراقي و عرفان نيز همينگونه گفتهاند و نظر آنان شبيه نظريه معتزله است. پاسخ آن, اين است كه اولاُ دستكم مباني آنها متفاوت است علاوه بر اين كه بيان و تحليلهاي آنها نيز با هم فرق دارد. از همه اين ها گذشته, عرفا صفت را از مقام غيب الغيوب كه نه اسمي دارد و نه رسمي و بنابراين نمي توان در باره آن سخني گفت, نفي كرده اند نه به طور مطلق. (كتاب توحيد علمي و عيني و نيز مكاتيب عرفاني و پاورقيهاي آندو كه به شرح ديدگاه فيلسوف و عارف در بحث صفات پرداخته است، منبع مناسبي براي مطالعه و بررسي اين دو نظريه و نيز آشنايي با تفاوت هاي عميق و همه جانبه نظر عارفان با ديگر عالمان است.
تمايز انوار به خاطر تمايز علل
پاسخ دوم: هرگاه انوار متعدد در يك قابل و محل پديد آيند, يا ظاهر شوند، اين انوار تمايز دارند ولي تمايز آن بهخاطر تمايز علت آنهاست و چون تمايز علت آنها از نگاه ذهن عرفي پوشيده و پنهان است، از اينرو، تمايز آن ها نيز از اين نگاه پوشيده و پنهان است. نوري را كه نور سوم از نور دوم ميگيرد و با نوري كه از نور اول ميگيرد تمايز ذارد، اگرچه محسوس و كشاهد نيست. علت تمايز آن دو اسن است كه خود نور اول و نور دوم (كه علتاند) متمايزاند وقتي عقل اول و عقل دوم (به تعبير مشائي) از هم متمايز هستند، پيداست كه اثري كه از عقل اول صادر مي شود با آنچه را كه از عقل دوم صادر ميشود، تفاوت دارد، حتي اگر ما نتوانيم آن را تشخيص دهيم. تفاوت علل، تفاوت معلول ها را به دنبال دارد، در غير اين صورت، اصل سنخيت و در نتيجه اصل عليت نفي مي شود.
تمايز انوار به خاطر تمايز جهات فاعلي
پاسخ سوم: تمايز و تعدد انوار متعدد سافل بهخاطر كثرت جهات فاعلي آنها و نيز صدور افعال متعدد و متفاوت از آنهاست. پاسخ پيشتر اين بود كه تعدد فاعلها نشان تعدد انوار است ولي اينجا سخن از تعدد و تمايز فاعلها نيست بلكه مسأله اين است كه تعدد فعلها نشاندهنده اين است كه انوار تعدد دارند. توضيح اينكه نور دهم مثلاً، در پايان سير نزولي، اين كثرت را موجود پيدا و يا ايجاد كرده است و باتوجه به اينكه كثير از واحد صادر نميشود اين افعال و متكثر الزاماً بايد از جهات متعدد در فاعل، مثلاً عقل دهم، پديد آمده باشد.
پس همانگونه كه مشائين درمورد عقل دهم ميگويند جهتهاي فاعلي عقل دهم آن اندازه كثرت دارد كه نسبت به كثرات موجود در عالم طبيعت برابري و كفايت ميكند(يعني از افعال متعدد و متكثر ميفهميم كه عقل دهم جهات متعدد و متكثر دارد) اينجا نيز همين را ميگوييم كه غير از اين جهت كه فاعلهايشان متعدد است از اينجنبههاي فعلي نيز ميتوان فهميد كه اين كثرتها از فاعل داراي كثرت پديد آمده است. پس اگر مشاهده كرديم كه امور و اشياء متعدد و متكثر از عقل پديد آمده است (و بدون شك پديد آمده است و در خارج از ذهن به وضوح قابل مشاهده است) ميفهميم كه فاعل نوعي از كثرت را دارد. حتصل آن كه اين كثرت فعلي واقعاً نشاندهنده كثرت در فاعل است.
پس تمايز و تعدد كثرتهاي نوري نشاندهنده كثرت فعلي و فاعلي است. چنان كه گفته شد، تعدد انوار را هم از تمايز و تعدد انواري كه بهصورت اشراق يا مشاهده پديد يا بهدست آمده است ميتوان اثبات كرد و هم از طريق تمايز و تعدد افعال و آثار آن ها؛ هم از راه كثرت فاعل ها و هم از راه كثرت افعال.
علت محدود نبودن انوار به عدد ده
پرسش: چه ضرورتي دارد كه تعداد انوار به عدد ده محدود نباشد بلكه به صد يا بيشتر هم محدود نباشد؟
رسيدن وحدت به كثرت نامتناهي با عدد ده ممكن نيست
پاسخ: از آنجا كه از سويي كثرتها نامتناهي است و رساندن جهات متعدد فاعل به نامتناهي آسان نيست و از ديگر سو، جهات كثرت در انوار يا عقول متعارف (ده) براي تبيين كثرت بسنده نيست، بنابراين بايد راه ميانهاي وجود داشته باشد، نه ده و نه نامتناهي، پس ميتوان عددي را تصور كرد كه به نوعي براي تبيين كثرات عالم طبيعت بسنده باشد و يفيناً اين عدد، ده و مانند آن نيست. چنان كه به نامتناهي رساندن آن نيز نه كار آساني است و نه ضرورتي دارد، از اينرو بايد از سويي كمي سفره كثرات عالم را پهن كنيم تا از ده و مانند آن بيشتر باشد و از ديگر سو، اندكي آن را جمع كنيم تا نامتناهي نشود. پهن كردن به معني پذيرش انوار بيشتر از ده و جمع كردن به معني متناهي بودن است. درواقع در پي اين نباشيم كه هر سلولي، هر نقطهاي، هر ذرهاي، هر اتمي و ... يك علت ماوراء طبيعي مستقل داشته باشد، بلكه بايد نوعي تشابه ميان آنها ايجاد يا فرض كنيم و آنها را به مجموعهاي از وحدتها برسانيم، مثلاً به انواع برسانيم و در اين صورت چون انواع نامتناهي نيستند پس ميتوان براي هر يك آز آه ها ربالنوعي فرض كرد و نه ربّ ذره ذره عالم (اين بخش سوم را بعداً مورد بحث قرار خواهيم داد)
تبيين كثرت از طريق تمثيل
اگر نور چراغها و لامپهاي متعددي بر ديواري منعكس شود اين نورهاي منعكس شده از دوجهت قابل تمايز است: 1ـ بهخاطر تعدد و تمايز چراغها 2ـ از طريق تمايز و شدت و ضعف نورهاي منعكس شده بر ديوار. نورهاي منعكس شده بر ديوار بهگونهاي باهم مخلوط شدهاند كه آنها را نميتوان از هم تمايز داد و جدا كرد و هريك را به چراغ مخصوصي نسبت داد ولي باتوجه به اينكه جهات فاعلي تعدد و كثرت دارند و در واقع، چراغها متعدد هستند، يقيناً هركدام يك نور دارند اگرچه در اينجا چنان به هم درآميختهاند كه نميتوان آنها را از هم جدا كرد ولي درآميختن به اين معنا نيست كه اينها نورهاي متعدد نيستند. به اين خاطر نورهاي متعدد هستند كه فاعلهاي آنها(چراغ ها) متعددند.
علاوه بر اين كه شدت و ضعف نيز دارند و اين هم دليلي بر تعدد آنهاست. آنجا كه از ميان نورهاي موجود برخي شديدتر هستند، معلوم ميشود دو يا چند نور وجود دارد كه سبب شدت آن از ديگري شده است. پس هم از جهت فاعلها ميتوان به نوعي كثرت رسيد و هم از جهت فعلها.
حاصل آنكه افعال اين فاعلها و انوار مادون با هم متفاوت و متمايز هستند يعني نور سوم افعال و انوار متعدد دارد و اين افعال متعدد نشاندهنده اين است كه اين انوار متعدد، در نور سوم جمع شدهاند پس تعدد افعال نشاندهنده تعدد جهات اين فاعل است. در مثال يادشده نورهايي كه از جاي خاص منعكس ميشود كثرت آنها را در شدت و ضعفها ميتوان ديد. مثلاً نور دو فاعل در يكجا شديدتر است از جاي ديگر.
اين امر نياز به دقت و تأمل دارد، چون لازمهاش آن است كه ما در افعال انوار سافل، نورهايي داشته باشيم كه بدين خاطر كه محصول اشراق انوار متعدد هستند، بهگونهاي شديد باشند كه از فعل هريك از انوار قاهر بهصورت جداگانه قويتر و شديدتر باشند درحالي كه اين نكته را در مورد انوار قاهر نميتوان گفت. مثلاً نميتوان گفت كه نور سوم با جنبه هاي متعدد خود انواري را از خود متعكس كرده است كه از نور حاصل از نور دوم به تنهايي و از فعل نور اول به تنهايي شديدتر است درحاليكه باتوجه به آنچه گفته شد بايد بتوان گفت.
امكان شدت اشراق به خاطر كثرت
پرسش: آيا اينكه اگر نور سوم به خاطر جنبه هاي كثرتش، درجايي ميتابد، شدتي داشته باشد كه اگر نور اول ميتابيد، آن شدت را نداشت، سخن معقولي است و آيا با توجه به مباني حكمت اشراقي چنين چيزي ميتوان گفت يا خير؟
پاسخ: در حكمت اشراقي چنين چيزي نداريم. شايد بتوان گفت كه موجوداتي كه پرتو نور آخرين حلقه نور سلسله انوار قاهر پديد آمده اند (آثار و افعال نور دهم يا صدم يا ...)، يا بنابر مباني حكمت مشايي، موجوداتي كه ثمره صدور از جهات متكثر فاعل نور دهم هستند، اگرچه بالفعل نسبت به نتايج و افعال هر نور و عقل فوق آن ضعيفترند (از جهت فعليت) ولي بهلحاظ قوه نسبيت به افعال و آثار همه انوار بالاتر، از توان و قابليت و استعداد بيشتر برخوردارند، از اينرو، موجوداتي كه افعال نور قاهر نهايي و آخرين هستند، ممكن است در مسير خروج از قوه به فعل به جايي برسند كه نه فقط به عقل خودش متصل شود بلكه از افعال آن عقل و عقول فوق آن هم بالاتر رود و به تعبير حكمت متعاليه، انسان عاقل كردند، يعني چيزي شوند كه يكي از موجوه آن ها عقل باشد و به تعبير روايات، ممكن است به جايي برسند كه بتوان در باره آن ها بتوان گفت: لا فرق بينك و بينم إلا أنهم عبادك و اين سخن درباره آنها عين صدق و عدل باشد.
با توجه به آن چه گفته شد، معلوم ميشود كه در اين كثرت يك ويژگي منحصر به فرد وجود دارد و آن اين است كه انوار متعددي كه به موجودي رسيده است كه اگرچه در قوس نزول واقع شده است ولي جنبه شدت و قوت را نيز ميتواند داشته باشد، زيرا در غير اين صورت، نبايد در سير صعود و بازگشت به مبدأ خود، از انوار و عقول مدبّر خود تام تر باشد و حال آنكه ممكن است تام تر و شديدتر باشد.
ممكن است در پاسخ گفته شود كه آنچه كه در سير و قوس صود از انوار و عقول مدبّر بلكه سلسله انوار و عقول طولي فراتر رود، از اصل فعل و معلول آن انوار و عقول نبوده بلكه فعل نورالانوار بوده است كه در عالم كثرت اينگونه ظهور كرده است. اين نكته دقيقي است كه بايد شرح مناسب آن را در عرفان نظري جست.
اين تفاوت سوم ميان انوار تابيد شده بر انوار مجرد و همچنين برازخ و اجسام به قابليت آنها نيز بازميگردد به اين معنا كه اين قابليتهاي متعدد در انوار مختلف ميتواند سبب شود كه جهات فاعليت فاعل ظهور بيشتر داشته باشد، ازاينرو، بسياري از كمالات نورالانوار بهطور مبسوط تر در انوار نازل و سافل ظهور پيدا ميكند زيرا قابليت آنها بيشتر است.
تشبيه: اين همه رنگ و خط و خال كه در عالم طبيعت تحقق پيدا كرده بايد از جهت وجودشان كه كمال است با اصل خود سنخيت داشته باشند و بنابراين بايد اصل كمال آن در حق تعالي باشد ولي اينها در عقول ظهور پيدا نميكند اينها شأني از شئون وجود هستند وقتي شأني از شئون وجود بودند پس كمال هستند ولي در مرتبه ديگر ظهور پيدا نكردهاند. درجايي ظهور پيدا ميكنند كه قابليت انعكاس رنگ و نور ومانند اينها را داشته باشند.
ولي آيا نور سوم بيواسطه نميتواند نورالانوار را مشاهده كند؟ چنانكه پيشتر گفته شد پاسخ آن مثبت است، پس از اين طريق هم يك نور كسب ميكند. آيا بهواسطه نور دوم نميتواند نور اول را مشاهده كند؟ از اين راه هم نور ديگري كسب ميكند. آيا بهواسطه نور اول نميتواند نورالانوار را مشاهده كند؟ پس در مجموع هشت نور ميشود هرآنچه را كه درباره انوار برگرفته از اشراق گفته شد، اينجا هم ميتوان گفت.
علت عدم تمايز انوار دريافت شده از انوار مافوق
پرسش: اگر انوار مجرد از انوار فوق خود نورهاي متعددي دريافت ميكنند, چرا اين انوار متعدد اقتباس شده, از يكديگر متمايز نيست. بهعنوان مثال نور سوم, از طريق اشراق, چهار نور دريافت كرده است و دست كم, چهار نور هم از طريق مشاهده بهدست آورده است. پرسش اين است كه اين هشت نور او كجاست و چرا مورد مشاهده قرار نمي گيرند و چرا از يكديگر متمايز نيستند؟ اگر اين انوار متعدد هستند, چرا نميتوانيم بگوييم, اين نوري است كه بيواسطه دريافته است و اين نوري است كه باواسطه از نور اول دريافته است و ... اين نوري است كه با مشاهده گرفته است و اين نوري است كه با اشراق دريافت كرده است؟ حاصل آنكه, در صورت وجود انوار متعدد, چرا ميان آنها تمايز وجود ندارد.
متوقف نبودن تعدد بر تمايز
پاسخ يكم: پذيرش تعدد انوار, متوقف بر تمايزآن ها نيست بلكه تعدد را ميتوان بهوسيله تحليلهاي عقلي نيز بهدست آورد و شناخت, پس ممكن است كه متعدد باشد و تعدد آن هم مدلّل باشد ولي قابل مشاهده نباشد. بهتعبير ديگر ضرورت ندارد كه هرجايي كه تعدد وجود داشته باشد اين تعدد كاملاً مشهود و عيان باشد, چنانكه در صفات انوار وصفات و كمالات نورالانوار تعدد هست ولي هيچيك از آنها در وجود عيني و خارجي از هم متمايز نيستند. با آن كه نور, علم، قدرت و اراده دارد بلكه كمالات و صفات بينهايت دارد (هرچند كلّيات و امهات آنها را هفت صفت بدانيم) ولي اين عدم تناهي صفات و كمالات به اين معنا نيست كه مصاديق آنها نيز از هم متمايز باشند. اين تعددها تعدد مفهومي و تحليلي ذهني است. البته به اين معني نيست كه صرفاً فرض و اعتبار محض ساخته و پرداخته ذهن باشد, بلكه تحليلي عميق و دقيق و صادق و مطابق با واقع است ولي بدينصورت كه واقعيتي وجود دارد كه با لحاظهاي متعدد كمالات متعدد در آن يافت ميشود.
پس يك مصداق عيني خارجي بهعنوان ذات واجب تعالي يا نورالانوار وجود دارد كه بهخاطر بساطت و بيحدي، همه كمالات را دارد و چون علم (مثلاً) كمال است پس او آن را دارد ولي نه اينكه اين كمال را بهگونهاي داشته باشد كه در بخشي از وجودش تحقق داشته باشد كه متمايز از بخش ديگر باشد. پس اولاً اين تعددها, تعددهاي تحليلي است ولي نه تحليلهاي اعتباري بلكه تحليلهاي عيني و واقعي كه فقط عقل توانيي شناسايي امتياز آن است و تنها در اين موطن است كه داراي امتياز است, نه در خارج. پس هر يك از كمالات نورالانوار ونيز انوار مجرد، مطابق عيني و خارجي دارد ولي نه مطابق منحاز و مستقل از ساير كمالات و در مقابل آنها.
اگر كسي بگويد اين صفاتي را كه ما از واجب تعالي بهدست ميآوريم، تحليلهاي ذهني و مفهومهاي اعتباري ذهن است، اين همان نظر معتزله خواهد بود كه قايل به نفي صفات از ذات واجب تعالي شدهاند. اكرچه هم معتزله فرضيه نفي صفات را گفته اند و هم برخي از عارفان. اما ايندو ديدگاه با هم تفاوت اساسي دارند.
نفي صفات, دست كم به دو معني قابل تصور استك:1ـ نفي صفات به اين معني كه اين مفاهيم اعتباراتي ذهني است كه حكايت از بيرون ندارند, بنابراين در انجام هر كاري, ذات جانشين آنها ميشود. 2ـ ذات داراي كمالاتي بي حد و اندازه است كه هر كمالي را كه لحاظ كنيم صفتي از صفات كه از كمال مناسب آن حكايت مي كند, از آن انتزاع ميشود, بنابراين, صفات واجب الوجود اموري تحليلي است ولي نه اعتباري و ساخته ذهن.
معتزله در اين مساله سه تعبير دارند كه هرسه نادرست است:
1ـ ذات نائب مناب و جانشين صفات است
2ـ اثبات صفات بهمعناي نفي مقابل آن هاست, عالم است يعني جاهل نيست.
3ـ اين الفاظ و مفاهيم مترادف هستند.
اين تعبير كه ذات, جانشين صفات است به اين معني است كه ذات اگرچه صفت ندارد ولي كار موجودي را انجام ميدهد كه صفت دارد, يعني فاقدي است كه كار واجد را انجام ميدهد و حال آنكه اين امر معقول نيست. معطي بايد هميشه واجد باشد نه فاقد. ذاتي كه فاقد علم باشد نميتواند معطي علم باشد. ممكن است گفته شود حكيمان اشراقي و عرفان نيز همينگونه گفتهاند و نظر آنان شبيه نظريه معتزله است. پاسخ آن, اين است كه اولاُ دستكم مباني آنها متفاوت است علاوه بر اين كه بيان و تحليلهاي آنها نيز با هم فرق دارد. از همه اين ها گذشته, عرفا صفت را از مقام غيب الغيوب كه نه اسمي دارد و نه رسمي و بنابراين نمي توان در باره آن سخني گفت, نفي كرده اند نه به طور مطلق. (كتاب توحيد علمي و عيني و نيز مكاتيب عرفاني و پاورقيهاي آندو كه به شرح ديدگاه فيلسوف و عارف در بحث صفات پرداخته است، منبع مناسبي براي مطالعه و بررسي اين دو نظريه و نيز آشنايي با تفاوت هاي عميق و همه جانبه نظر عارفان با ديگر عالمان است.
تمايز انوار به خاطر تمايز علل
پاسخ دوم: هرگاه انوار متعدد در يك قابل و محل پديد آيند, يا ظاهر شوند، اين انوار تمايز دارند ولي تمايز آن بهخاطر تمايز علت آنهاست و چون تمايز علت آنها از نگاه ذهن عرفي پوشيده و پنهان است، از اينرو، تمايز آن ها نيز از اين نگاه پوشيده و پنهان است. نوري را كه نور سوم از نور دوم ميگيرد و با نوري كه از نور اول ميگيرد تمايز ذارد، اگرچه محسوس و كشاهد نيست. علت تمايز آن دو اسن است كه خود نور اول و نور دوم (كه علتاند) متمايزاند وقتي عقل اول و عقل دوم (به تعبير مشائي) از هم متمايز هستند، پيداست كه اثري كه از عقل اول صادر مي شود با آنچه را كه از عقل دوم صادر ميشود، تفاوت دارد، حتي اگر ما نتوانيم آن را تشخيص دهيم. تفاوت علل، تفاوت معلول ها را به دنبال دارد، در غير اين صورت، اصل سنخيت و در نتيجه اصل عليت نفي مي شود.
تمايز انوار به خاطر تمايز جهات فاعلي
پاسخ سوم: تمايز و تعدد انوار متعدد سافل بهخاطر كثرت جهات فاعلي آنها و نيز صدور افعال متعدد و متفاوت از آنهاست. پاسخ پيشتر اين بود كه تعدد فاعلها نشان تعدد انوار است ولي اينجا سخن از تعدد و تمايز فاعلها نيست بلكه مسأله اين است كه تعدد فعلها نشاندهنده اين است كه انوار تعدد دارند. توضيح اينكه نور دهم مثلاً، در پايان سير نزولي، اين كثرت را موجود پيدا و يا ايجاد كرده است و باتوجه به اينكه كثير از واحد صادر نميشود اين افعال و متكثر الزاماً بايد از جهات متعدد در فاعل، مثلاً عقل دهم، پديد آمده باشد.
پس همانگونه كه مشائين درمورد عقل دهم ميگويند جهتهاي فاعلي عقل دهم آن اندازه كثرت دارد كه نسبت به كثرات موجود در عالم طبيعت برابري و كفايت ميكند(يعني از افعال متعدد و متكثر ميفهميم كه عقل دهم جهات متعدد و متكثر دارد) اينجا نيز همين را ميگوييم كه غير از اين جهت كه فاعلهايشان متعدد است از اينجنبههاي فعلي نيز ميتوان فهميد كه اين كثرتها از فاعل داراي كثرت پديد آمده است. پس اگر مشاهده كرديم كه امور و اشياء متعدد و متكثر از عقل پديد آمده است (و بدون شك پديد آمده است و در خارج از ذهن به وضوح قابل مشاهده است) ميفهميم كه فاعل نوعي از كثرت را دارد. حتصل آن كه اين كثرت فعلي واقعاً نشاندهنده كثرت در فاعل است.
پس تمايز و تعدد كثرتهاي نوري نشاندهنده كثرت فعلي و فاعلي است. چنان كه گفته شد، تعدد انوار را هم از تمايز و تعدد انواري كه بهصورت اشراق يا مشاهده پديد يا بهدست آمده است ميتوان اثبات كرد و هم از طريق تمايز و تعدد افعال و آثار آن ها؛ هم از راه كثرت فاعل ها و هم از راه كثرت افعال.
علت محدود نبودن انوار به عدد ده
پرسش: چه ضرورتي دارد كه تعداد انوار به عدد ده محدود نباشد بلكه به صد يا بيشتر هم محدود نباشد؟
رسيدن وحدت به كثرت نامتناهي با عدد ده ممكن نيست
پاسخ: از آنجا كه از سويي كثرتها نامتناهي است و رساندن جهات متعدد فاعل به نامتناهي آسان نيست و از ديگر سو، جهات كثرت در انوار يا عقول متعارف (ده) براي تبيين كثرت بسنده نيست، بنابراين بايد راه ميانهاي وجود داشته باشد، نه ده و نه نامتناهي، پس ميتوان عددي را تصور كرد كه به نوعي براي تبيين كثرات عالم طبيعت بسنده باشد و يفيناً اين عدد، ده و مانند آن نيست. چنان كه به نامتناهي رساندن آن نيز نه كار آساني است و نه ضرورتي دارد، از اينرو بايد از سويي كمي سفره كثرات عالم را پهن كنيم تا از ده و مانند آن بيشتر باشد و از ديگر سو، اندكي آن را جمع كنيم تا نامتناهي نشود. پهن كردن به معني پذيرش انوار بيشتر از ده و جمع كردن به معني متناهي بودن است. درواقع در پي اين نباشيم كه هر سلولي، هر نقطهاي، هر ذرهاي، هر اتمي و ... يك علت ماوراء طبيعي مستقل داشته باشد، بلكه بايد نوعي تشابه ميان آنها ايجاد يا فرض كنيم و آنها را به مجموعهاي از وحدتها برسانيم، مثلاً به انواع برسانيم و در اين صورت چون انواع نامتناهي نيستند پس ميتوان براي هر يك آز آه ها ربالنوعي فرض كرد و نه ربّ ذره ذره عالم (اين بخش سوم را بعداً مورد بحث قرار خواهيم داد)
تبيين كثرت از طريق تمثيل
اگر نور چراغها و لامپهاي متعددي بر ديواري منعكس شود اين نورهاي منعكس شده از دوجهت قابل تمايز است: 1ـ بهخاطر تعدد و تمايز چراغها 2ـ از طريق تمايز و شدت و ضعف نورهاي منعكس شده بر ديوار. نورهاي منعكس شده بر ديوار بهگونهاي باهم مخلوط شدهاند كه آنها را نميتوان از هم تمايز داد و جدا كرد و هريك را به چراغ مخصوصي نسبت داد ولي باتوجه به اينكه جهات فاعلي تعدد و كثرت دارند و در واقع، چراغها متعدد هستند، يقيناً هركدام يك نور دارند اگرچه در اينجا چنان به هم درآميختهاند كه نميتوان آنها را از هم جدا كرد ولي درآميختن به اين معنا نيست كه اينها نورهاي متعدد نيستند. به اين خاطر نورهاي متعدد هستند كه فاعلهاي آنها(چراغ ها) متعددند.
علاوه بر اين كه شدت و ضعف نيز دارند و اين هم دليلي بر تعدد آنهاست. آنجا كه از ميان نورهاي موجود برخي شديدتر هستند، معلوم ميشود دو يا چند نور وجود دارد كه سبب شدت آن از ديگري شده است. پس هم از جهت فاعلها ميتوان به نوعي كثرت رسيد و هم از جهت فعلها.
حاصل آنكه افعال اين فاعلها و انوار مادون با هم متفاوت و متمايز هستند يعني نور سوم افعال و انوار متعدد دارد و اين افعال متعدد نشاندهنده اين است كه اين انوار متعدد، در نور سوم جمع شدهاند پس تعدد افعال نشاندهنده تعدد جهات اين فاعل است. در مثال يادشده نورهايي كه از جاي خاص منعكس ميشود كثرت آنها را در شدت و ضعفها ميتوان ديد. مثلاً نور دو فاعل در يكجا شديدتر است از جاي ديگر.
اين امر نياز به دقت و تأمل دارد، چون لازمهاش آن است كه ما در افعال انوار سافل، نورهايي داشته باشيم كه بدين خاطر كه محصول اشراق انوار متعدد هستند، بهگونهاي شديد باشند كه از فعل هريك از انوار قاهر بهصورت جداگانه قويتر و شديدتر باشند درحالي كه اين نكته را در مورد انوار قاهر نميتوان گفت. مثلاً نميتوان گفت كه نور سوم با جنبه هاي متعدد خود انواري را از خود متعكس كرده است كه از نور حاصل از نور دوم به تنهايي و از فعل نور اول به تنهايي شديدتر است درحاليكه باتوجه به آنچه گفته شد بايد بتوان گفت.
امكان شدت اشراق به خاطر كثرت
پرسش: آيا اينكه اگر نور سوم به خاطر جنبه هاي كثرتش، درجايي ميتابد، شدتي داشته باشد كه اگر نور اول ميتابيد، آن شدت را نداشت، سخن معقولي است و آيا با توجه به مباني حكمت اشراقي چنين چيزي ميتوان گفت يا خير؟
پاسخ: در حكمت اشراقي چنين چيزي نداريم. شايد بتوان گفت كه موجوداتي كه پرتو نور آخرين حلقه نور سلسله انوار قاهر پديد آمده اند (آثار و افعال نور دهم يا صدم يا ...)، يا بنابر مباني حكمت مشايي، موجوداتي كه ثمره صدور از جهات متكثر فاعل نور دهم هستند، اگرچه بالفعل نسبت به نتايج و افعال هر نور و عقل فوق آن ضعيفترند (از جهت فعليت) ولي بهلحاظ قوه نسبيت به افعال و آثار همه انوار بالاتر، از توان و قابليت و استعداد بيشتر برخوردارند، از اينرو، موجوداتي كه افعال نور قاهر نهايي و آخرين هستند، ممكن است در مسير خروج از قوه به فعل به جايي برسند كه نه فقط به عقل خودش متصل شود بلكه از افعال آن عقل و عقول فوق آن هم بالاتر رود و به تعبير حكمت متعاليه، انسان عاقل كردند، يعني چيزي شوند كه يكي از موجوه آن ها عقل باشد و به تعبير روايات، ممكن است به جايي برسند كه بتوان در باره آن ها بتوان گفت: لا فرق بينك و بينم إلا أنهم عبادك و اين سخن درباره آنها عين صدق و عدل باشد.
با توجه به آن چه گفته شد، معلوم ميشود كه در اين كثرت يك ويژگي منحصر به فرد وجود دارد و آن اين است كه انوار متعددي كه به موجودي رسيده است كه اگرچه در قوس نزول واقع شده است ولي جنبه شدت و قوت را نيز ميتواند داشته باشد، زيرا در غير اين صورت، نبايد در سير صعود و بازگشت به مبدأ خود، از انوار و عقول مدبّر خود تام تر باشد و حال آنكه ممكن است تام تر و شديدتر باشد.
ممكن است در پاسخ گفته شود كه آنچه كه در سير و قوس صود از انوار و عقول مدبّر بلكه سلسله انوار و عقول طولي فراتر رود، از اصل فعل و معلول آن انوار و عقول نبوده بلكه فعل نورالانوار بوده است كه در عالم كثرت اينگونه ظهور كرده است. اين نكته دقيقي است كه بايد شرح مناسب آن را در عرفان نظري جست.
اين تفاوت سوم ميان انوار تابيد شده بر انوار مجرد و همچنين برازخ و اجسام به قابليت آنها نيز بازميگردد به اين معنا كه اين قابليتهاي متعدد در انوار مختلف ميتواند سبب شود كه جهات فاعليت فاعل ظهور بيشتر داشته باشد، ازاينرو، بسياري از كمالات نورالانوار بهطور مبسوط تر در انوار نازل و سافل ظهور پيدا ميكند زيرا قابليت آنها بيشتر است.
تشبيه: اين همه رنگ و خط و خال كه در عالم طبيعت تحقق پيدا كرده بايد از جهت وجودشان كه كمال است با اصل خود سنخيت داشته باشند و بنابراين بايد اصل كمال آن در حق تعالي باشد ولي اينها در عقول ظهور پيدا نميكند اينها شأني از شئون وجود هستند وقتي شأني از شئون وجود بودند پس كمال هستند ولي در مرتبه ديگر ظهور پيدا نكردهاند. درجايي ظهور پيدا ميكنند كه قابليت انعكاس رنگ و نور ومانند اينها را داشته باشند.