تعریف غنی
الفصل الثاني: في تعريف الغنيّ
الغنيّ هو ما لايتوقّف ذاته و لا كمال له علي غيره؛ و الفقير ما يتوقّف منه علي غيره ذاته او كمال له.
تعريف غنيّ
غني آن است كه ذات و كمالات ذاتش بر ديگري متوقف و وابسته نباشد.
فقير آن است كه ذات يا كمالات ذاتش بر ديگري متوقف و وابسته باشد.
موجودي كه هم وجودش مستقل است و هم كمال وجودش، نه وجودش وابسته به ديگران است و نه كمال وجودش؛ تأثيرگذاري وي نيز مستقل باشد و به ديگران وابسته نباشد و گويي منقطع از اغيار باشد، غني است يعني هيچ نوع انفعالي ندارد بلكه استقلال ذاتي و وصفي دارد.
فقير آن است كه ذات يا كمال ذاتش از غير باشد يا منفعل باشد. يعني ديگري ميتواند بر او تأثير گذارد و درنتيجه متأثر و منفعل باشد.
الله الصمد: صمد آن است كه منفعل نميشود، تحت تأثير هيچ امري قرار نميگيرد. اين امر (منفعل نشدن) يكي از لوازم معناي آن است. اصل معناي صمد: پربودن و توخالي نبودن است. اگر چيزي توپر باشد هرچه بخواهد بر آن اثرگذار باشد، پس ميزند.
الغنيّ هو ما لايتوقّف ذاته و لا كمال له علي غيره؛ و الفقير ما يتوقّف منه علي غيره ذاته او كمال له.
تعريف غنيّ
غني آن است كه ذات و كمالات ذاتش بر ديگري متوقف و وابسته نباشد.
فقير آن است كه ذات يا كمالات ذاتش بر ديگري متوقف و وابسته باشد.
موجودي كه هم وجودش مستقل است و هم كمال وجودش، نه وجودش وابسته به ديگران است و نه كمال وجودش؛ تأثيرگذاري وي نيز مستقل باشد و به ديگران وابسته نباشد و گويي منقطع از اغيار باشد، غني است يعني هيچ نوع انفعالي ندارد بلكه استقلال ذاتي و وصفي دارد.
فقير آن است كه ذات يا كمال ذاتش از غير باشد يا منفعل باشد. يعني ديگري ميتواند بر او تأثير گذارد و درنتيجه متأثر و منفعل باشد.
الله الصمد: صمد آن است كه منفعل نميشود، تحت تأثير هيچ امري قرار نميگيرد. اين امر (منفعل نشدن) يكي از لوازم معناي آن است. اصل معناي صمد: پربودن و توخالي نبودن است. اگر چيزي توپر باشد هرچه بخواهد بر آن اثرگذار باشد، پس ميزند.
اقسام صفات
1ـ صفاتي كه از ذات چيزي سرچشمه ميگيرد؛ صفات ذاتي و حقيقي 2ـ صفاتي كه بهسبب لحاظ غير و ديگري به چيزي تعلق ميگيرد و خود وجود حقيقي ندارد بلكه بهخاطر ملاحظه و سنجيدن آن با ديگري است كه بهدست ميآيد. مانند صفات اضافي محض، مانند خالقيت، عالميت. چيزي به نام عالميت و خالقيت در خارج وجود ندارد ولي از مقايسه برخي از امور با هم، خالقيت بهوجود ميآيد.
قسم اول(صفت ذاتي يا حقيقي) خود بر دو قسم است:
1ـ صفاتي كه بدون سنجش با اغيار، از ذات چيزي انتزاع ميشود و عارض بر ذات ميشود. اين صفات را هیئت ممكن ميگويند مانند شكل. شكل را از جايي بر چيزي نميافزايند و درعينحال با چيزي نيز سنجيده نميشود. مستطيل، مستطيل است اگرچه با هيچ چيزي سنجيده نشود. اين گونه صفات را صفات حقيقي گويند.
2ـ صفاتي كه با غير نسبتي دارند و بهتنهايي از ذات اشياء انتزاع نميشوند. اينگونه صفات را صفات اضافي ناميدهاند. مانند علم و قدرت.
تقسیم دیگری برای صفات
صفات را قطع نظر از اين كه فاعل دارند يا ندارند ميتوان به سه دسته تقسیم كرد:
1ـ صفات حقيقي محض مانند حيات
2ـ صفات حقيقي ذات اضافه مانند علم و اراده. اراده جايي است كه مرادي باشد. علم جايي است كه معلومي وجود داشته باشد. البته مقصود اين نيست كه حتماً در خارج وجود داشته باشد بلكه نوعي وجود براي معلوم اگرچه خارجي نباشد، براي تحقق علم لازم است.
3ـ صفات اضافي محض
غنيّ عبارت است از موجودي كه در همه جهات، بينياز و مستقل و غير متأثر از ديگران باشد: 1ـ نه ذاتش متوقف بر ديگران باشد. 2ـ نه صفات ذاتش كه هيأت ممكن است. 3ـ نه صفات اضافياش كه هيأتها كمالي و اضافي است وابسته به اغيار باشد.
فقير كه درمقابل غني قرار دارد، كسي يا چيزي است كه: 1ـ يا در ذات وابسته است. 2ـ يا در صفات ذات، نيازمند است. 3ـ يا در صفات نسبي و اضافي و سنجشي آن.
الفصل الثالث: في النور و الظلمة
الشئ ينقسم الي نور و ضوء في حقيقة نفسه و الي ما ليس بنور و ضوء في حقيقة نفسه. و النور و الضوء المراد بهما واحد هاهنا، أذ لستُ أعني به ما يعدّ مجازياًّ ـ كالذي يُعني به الواضح عند العقل ـ و ان كان يرجع حاصله في الأخير الي هذا النور. و النور ينقسم الي ما هو هيئة لغيره ـ و هو النور العارض ـ و الي نور ليس هو هيئة لغيره ـ و هو النور المجرد و النور المحض. ـ و ما ليس بنور في حقيقة نفسه ينقسم الي ما هو مستغن عن المحلّ ـ و هو الجوهر الغاسق، ـ و الي ما هو هيئة لغيره ـ و هي الهيئة الظلمانيّة. ـ و البرزخ هو الجسم، و يرسم بأنّه هو الجوهر الذي يقصد بالأشارة.
و قد شوهد من البرازخ ما اذا زال عنه النور، بقي مظلما. و ليست الظلمة عبارة الاّ عن عدم النور فحسب. و ليس هذا من الاعدام التي يشترط فيها الامكان، فانّه لو فرض العالم خلاء أو فلكا لا نور فيه، كان مظلماً؛ و لازمه نقص الظلمة مع عدم امكان النور فيه. فثبت أنّ كل غير نور و نوراني مظلم. و البرزخ اذ انتفي عنه النور، لايحتاج في كونه مظلماً الي شئ آخر؛ فهذه البرازخ جواهر غاسقة. بقي من البرازخ ما لايزول عنه النور كالشمس و غيرها، و شاركت هذه في البرزخيّة مايزول عنه الضوء و فارقته بالضوء الدائم. فما فارقت به هذه البرازخ تلك من النور زايد علي البرزخيّة و قايمٌ بها، فيكون نوراً عارضاً، و حامله جوهر غاسق. فكلّ برزخ هو جوهر غاسق.
و النور العارض المحسوس ليس بغنيّ في نفسه، و الاّ ما افتقر الي الغاسق. فلمّا قام به، فهو فاقر ممكن. و وجوده ليس من الجوهر الغاسق، و الاّ لازمه و اطرد معه، و ليس كذا، كيف و الشئ لايوجب أشرف من ذاته! فالمعطي لجميع الجواهر الغاسه أنوارها غير ماهيّاتها المظلمة و هيئاتها الظلمانيّ. و ستعلم انّ أكثر الهيئات الظمانيّة معلولة للنور، و ان كان عارضاً أيضاً؛ و هي خفيّة، كيف توجب ما ليس أخفي منها أو مثلها؟ فينبغي ان يكون معطي الانوار للبرازخ غير برزخ و لا جوهر غاسق، و الاّ دخل في هذا الحكم الذي هو علي الجميع، فهو أمر خارج عن البرازخ و الغواسق.
اقسام نور و ظلمت
1ـ هر چيزي ذاتاً يا نور است يا ظلمت. براي اين كه معلوم شود تقسيم حاصر و عقلي است بايد بگوييم: هرچيزي يا نور است يا نيست.(عدم نور برابر با ظلمت است)
2ـ نور بر دو قسم است:1ـ نور عرضي: مانند صفات، هيأتها و اعراض وجود، مانند علم و قدرت و... اين نوري است كه به موضوع وابسته است. 2ـ نور غيرعرضي(ذاتي) نور مجرد، نور محض و نوري كه قائم بالذات است و وابسته به موضوع و محلّ نيست يا امري غير نور در آن دخيل نيست مانند عقول و نفوس.
نفوس از ديدگاه حكمت اشراق و مشّاء
از ديدگاه حكمت اشراق، نفوس همانند عقولند، هم در تجرد، هم در نورانيت، هم در محض نور بودن و صرف بودن، اگرچه در طول همند. نفوس مانند عقول مجردند ولي هر فاعلي علاوه بر فاعليت براي انجام كاري، قابليت هم ميخواهد، ازاينرو، قابليت حوزه صدور يا ظهور فعل نفوس با قابليت حوزه صدور يا ظهور فعل عقول، تفاوت دارد ولي خودشان تفاوت ندارند. جايگاه فعل عقول و نفوس با هم تفاوت دارد و محلّ تحقق فعلشان يكي نيست ولي ذاتاً هر دو نور محضاند.
از ديدگاه حكماي حكيم مشّايي اينگونه نيست زيرا عقول ذاتاً و فعلاً مجرّدند ولي نفوس تنها ذاتاً مجردند نه فعلاً.
اقسام ظلمت
ظلمت نيز بر دو قسم است: الفـ ظلمتي كه بينياز از محلّ است و قائم به ذات است كه آن را جوهر غاسق، جوهر مظلم و جوهر جسماني گويند، مانند اجسام. اينگونه ظلمتها: 1ـ موضوع و محلّ نميخواهند. 2ـ هرچند محتاج و نيازمند فاعلند.
بـ ظلمتي كه بينياز از محلّ نيست و درواقع هيأت و وصف غير است كه هيأتهای ظلماني و ظلمت عرضي نامند مانند: مقولات نهگانه عرضي.
در واقع، ظلمت عبارت است از مجموعه مصاديق مندرج تحت مقولات دهگانه كه يكي از آنها جوهر است و نه تاي ديگر آن عرض.
نه هيئت ظلماني، عرض هستند و جوهر سه قسم است. عقل و نفس و جسم، عقل و نفس نورند و جسم ظلمت است.
دليل ظلمت بودن جسم
جسم ذاتاً مظلم است و درواقع ظلمت محض است، زيرا، اگر نور براي جسم ذاتي باشد، لازمهاش اين است كه همه اجسام نوراني و نيّر باشند و حال آنكه چنين نيست و همه اجسام نوراني نيستند و دستكم نور برخي اجسام از ناحيه غير بر آنها عارض ميشود.
مقولات نهگانه عرضي، ظلمت عرضي و هيأتهاي ظلمانياند.
عقل و نفس، نور محض و نور مجردند و قائم به ذاتند.
انوار حسی
نور حسي اجسام نيّر مانند ستارگان، خورشيد، نور لامپ و چراغ و مانند آن، جزء كدام قسم است؟ نور عارض بر اجسام، (نورهاي حسي قابل رؤيت) اگرچه بايد از اقسام هيأتهاي ظلماني يا ظلمت عرضي باشد، ولي اينگونه نيست. بهظاهر بايد نور اجسام نيّر از ظلمتها و هيأتهاي عرضي باشد، زيرا مادي است و جسماني، و آنچه كه مادي و جسماني باشد، از اقسام هيأتهاي ظلماني است، علاوهبراينكه درضمن اقسام نور قرار نميگيرد. اقسام نور عبارت است از موجودات مجرد يا نور محض و صفات آنها.
و نورهاي حسي و مادي نه عقل و نفساند و نه صفات عقل و نفس، ازاينرو، بايد جزء ظلمتهاي عرضي و هيأتهاي ظلماني باشند، حال آنكه اينگونه نيست، از اين جهت كه عارض بر جسم ميشوند بايد هيأتهاي ظلماني باشند و از اين جهت كه جسم محلّ اين نورها است بايد هيأت اجسام ظلماني باشند. بههمين جهت، تعريف قسم دوم از اقسام ظلمت (ظلمت هاي عرضي) بر انوار حسي و بصري صادق است و بايد جزء اين اقسام باشند. بهتعبير ديگر از آنجا که نور عرضي چنانكه از نامش پيداست، عرضي است و بهخاطر عرضي بودنش، هيأت است و بر چيز ديگر عارض ميشود و نياز به موضوع و محلّ دارد، در عرضي بودنش شكي نيست. و چون عارض بر جسم مي شود نه عارض بر عقل و نفس، پس بايد از كيفيات اجسام باشد كه به آن ظلمتهاي عرضي ميگويند ولي اينگونه نيست.
انوار عرضي عليرغم آنچه گفته شد ذاتاً و فينفسه نورند و با هيأتهاي مظلم و يا هيأتهاي عرضي تفاوت ماهوي دارند. به تعبير ديگر، شباهتي با هيأتهاي عرضي دارند ولي درعينحال تفاوت ذاتي و اساسي نيز دارند. شباهت آنها در عرضي بودنشان، محلّ و موضوع داشتن آنها است. اين شباهت سبب نميشود كه اينگونه انوار، تبديل به ظلمت شوند، بدينخاطر كه تفاوتي اساسي با ظلمتها و هيأتهاي عرضي مظلم دارند. نور عارضي بر اجسام نيّر مانند نور ستارگان كه نور حسي دارند نيز از همين قرار است.
اگرچه اينگونه انوار عرضياند ولي ذاتاً و فينفسه نوراند و بنابراين با هيأتهای مظلم و هيأتهای عرضي تفاوتهاي ماهوي(ذاتي) دارند. تفاوت اساسي آنها در اين است كه هيأتها عرضي ذاتاً ظلمت و مظلمند، ولي نور و حتي نور حسي، ذاتاً نوراند.
شباهت نور با يكي از هيأتهاي عرضي نهگانه مانند كمّ، تنها در نيازمندي به موضوع و محلّ است ولي يكي از آن دو نور است و ديگري ظلمت. كمّ و مانند آن درواقع و ذاتاً مظلمند و صفت يك ظلمت ديگر قرار گرفتهاند. ولي نور ذاتاًَ و فينفسه نور است اگرچه صفت براي ديگري قرار گرفته است.
پس در نگاه نخست، نور حسي هم بايد جزء يكي از اقسام مقولات باشد و در دسته ظلمتهاي عرضي، قرار گيرد ولي درواقع جزء ظلمتهاي عرضي نيست. حال آيا ميتوان آن را جزء ظلمتهاي ذاتي بهحساب آورد؟ پاسخ مثبت به اين پرسش به چند امر بستگي دارد:
آيا نور را جسم ميدانيم هرچند جسمي كه نورانيت عين ذات اوست و درواقع هويت و حقيقتش نور است، يعني نور جسم است ولي جسم نيّر؟ اگر چنين باشد، نور درعينحال كه نور است، جزء ظلمتهاي ذاتي است. از آن جهت كه جسم است و جسم نوعي ظلمت است بنابراين، نور نوعي ظلمت است.
ولي اگر نور را بهگونهاي ديگر تعريف كرديم كه با موضوع نورهاي عرضي سازگار باشد، چنانكه گفتيم، نورهاي عرضي، صفات وجود هستند و نورهاي ذاتي، نور مجرد يا نور محض. مجرد عبارت است از موضوع نورهاي عرضي يعني وجود.
اين تعبير عليرغم نظر شايع منسوب به شيخ اشراق كه قائل به اصالت ماهيت و اعتباريت وجود است، شاهد بر اصالت وجود و نور و اعتباريت ماهيت است.
شاهد ديگر بر اين نكته اين است عقل و نفس در ديدگاه حكمت اشراق، نور محض است و نور محض را هم وجود ميدانند، قول به اصالت ماهيت يا منسوب به آنهاست و يا معناي ويژهاي از آن را درنظر داشتند. (زيرا به آن تصريح كردهاند).
نور عبارت است از الظاهر لذاته و المظهر لغيره، وجود نيز همينگونه است بنابراين نور يعني وجود و يا مانند وجود.
اصالت در حكمت اشراق با نور است و نور با وجود برابر است، پس اصالت در حكمت اشراق با وجود است، ولي وجود ويژهاي نه وجود مطلق كه تشكيکي باشد يا تبايني باشد و به اجسام هم برسد و درنتيجه اجسام نيز موجود و نور باشند. جسم از ديدگاه حكمت اشراق عين ظلمت است، و اگر نور و وجود با هم برابر باشند، جسم بهطور كلي وجود نخواهد داشت.
اگر نور همان نور مجرد باشد و جهان مادّه و جسم، ظلمت باشند و ظلمت هم نقطه مقابل وجود باشد، دراينصورت اگر در جهان ظلمت بخواهيم ميان اشياء ظلماني تفاوت بگذاريم چگونه ميتوانيم به اين مقصود برسيم؟
در حكمتهاي ديگر ميگويند وجودهاي اشياء با هم تفاوت دارند و برخی وجودها با وجودهای ديگر تباين دارد و يا وجود امري واحد است كه ميان اشياء مختلف، مشترك معنوي است و تفاوت آنها امري تشكيكي است.
1ـ صفاتي كه از ذات چيزي سرچشمه ميگيرد؛ صفات ذاتي و حقيقي 2ـ صفاتي كه بهسبب لحاظ غير و ديگري به چيزي تعلق ميگيرد و خود وجود حقيقي ندارد بلكه بهخاطر ملاحظه و سنجيدن آن با ديگري است كه بهدست ميآيد. مانند صفات اضافي محض، مانند خالقيت، عالميت. چيزي به نام عالميت و خالقيت در خارج وجود ندارد ولي از مقايسه برخي از امور با هم، خالقيت بهوجود ميآيد.
قسم اول(صفت ذاتي يا حقيقي) خود بر دو قسم است:
1ـ صفاتي كه بدون سنجش با اغيار، از ذات چيزي انتزاع ميشود و عارض بر ذات ميشود. اين صفات را هیئت ممكن ميگويند مانند شكل. شكل را از جايي بر چيزي نميافزايند و درعينحال با چيزي نيز سنجيده نميشود. مستطيل، مستطيل است اگرچه با هيچ چيزي سنجيده نشود. اين گونه صفات را صفات حقيقي گويند.
2ـ صفاتي كه با غير نسبتي دارند و بهتنهايي از ذات اشياء انتزاع نميشوند. اينگونه صفات را صفات اضافي ناميدهاند. مانند علم و قدرت.
تقسیم دیگری برای صفات
صفات را قطع نظر از اين كه فاعل دارند يا ندارند ميتوان به سه دسته تقسیم كرد:
1ـ صفات حقيقي محض مانند حيات
2ـ صفات حقيقي ذات اضافه مانند علم و اراده. اراده جايي است كه مرادي باشد. علم جايي است كه معلومي وجود داشته باشد. البته مقصود اين نيست كه حتماً در خارج وجود داشته باشد بلكه نوعي وجود براي معلوم اگرچه خارجي نباشد، براي تحقق علم لازم است.
3ـ صفات اضافي محض
غنيّ عبارت است از موجودي كه در همه جهات، بينياز و مستقل و غير متأثر از ديگران باشد: 1ـ نه ذاتش متوقف بر ديگران باشد. 2ـ نه صفات ذاتش كه هيأت ممكن است. 3ـ نه صفات اضافياش كه هيأتها كمالي و اضافي است وابسته به اغيار باشد.
فقير كه درمقابل غني قرار دارد، كسي يا چيزي است كه: 1ـ يا در ذات وابسته است. 2ـ يا در صفات ذات، نيازمند است. 3ـ يا در صفات نسبي و اضافي و سنجشي آن.
الفصل الثالث: في النور و الظلمة
الشئ ينقسم الي نور و ضوء في حقيقة نفسه و الي ما ليس بنور و ضوء في حقيقة نفسه. و النور و الضوء المراد بهما واحد هاهنا، أذ لستُ أعني به ما يعدّ مجازياًّ ـ كالذي يُعني به الواضح عند العقل ـ و ان كان يرجع حاصله في الأخير الي هذا النور. و النور ينقسم الي ما هو هيئة لغيره ـ و هو النور العارض ـ و الي نور ليس هو هيئة لغيره ـ و هو النور المجرد و النور المحض. ـ و ما ليس بنور في حقيقة نفسه ينقسم الي ما هو مستغن عن المحلّ ـ و هو الجوهر الغاسق، ـ و الي ما هو هيئة لغيره ـ و هي الهيئة الظلمانيّة. ـ و البرزخ هو الجسم، و يرسم بأنّه هو الجوهر الذي يقصد بالأشارة.
و قد شوهد من البرازخ ما اذا زال عنه النور، بقي مظلما. و ليست الظلمة عبارة الاّ عن عدم النور فحسب. و ليس هذا من الاعدام التي يشترط فيها الامكان، فانّه لو فرض العالم خلاء أو فلكا لا نور فيه، كان مظلماً؛ و لازمه نقص الظلمة مع عدم امكان النور فيه. فثبت أنّ كل غير نور و نوراني مظلم. و البرزخ اذ انتفي عنه النور، لايحتاج في كونه مظلماً الي شئ آخر؛ فهذه البرازخ جواهر غاسقة. بقي من البرازخ ما لايزول عنه النور كالشمس و غيرها، و شاركت هذه في البرزخيّة مايزول عنه الضوء و فارقته بالضوء الدائم. فما فارقت به هذه البرازخ تلك من النور زايد علي البرزخيّة و قايمٌ بها، فيكون نوراً عارضاً، و حامله جوهر غاسق. فكلّ برزخ هو جوهر غاسق.
و النور العارض المحسوس ليس بغنيّ في نفسه، و الاّ ما افتقر الي الغاسق. فلمّا قام به، فهو فاقر ممكن. و وجوده ليس من الجوهر الغاسق، و الاّ لازمه و اطرد معه، و ليس كذا، كيف و الشئ لايوجب أشرف من ذاته! فالمعطي لجميع الجواهر الغاسه أنوارها غير ماهيّاتها المظلمة و هيئاتها الظلمانيّ. و ستعلم انّ أكثر الهيئات الظمانيّة معلولة للنور، و ان كان عارضاً أيضاً؛ و هي خفيّة، كيف توجب ما ليس أخفي منها أو مثلها؟ فينبغي ان يكون معطي الانوار للبرازخ غير برزخ و لا جوهر غاسق، و الاّ دخل في هذا الحكم الذي هو علي الجميع، فهو أمر خارج عن البرازخ و الغواسق.
اقسام نور و ظلمت
1ـ هر چيزي ذاتاً يا نور است يا ظلمت. براي اين كه معلوم شود تقسيم حاصر و عقلي است بايد بگوييم: هرچيزي يا نور است يا نيست.(عدم نور برابر با ظلمت است)
2ـ نور بر دو قسم است:1ـ نور عرضي: مانند صفات، هيأتها و اعراض وجود، مانند علم و قدرت و... اين نوري است كه به موضوع وابسته است. 2ـ نور غيرعرضي(ذاتي) نور مجرد، نور محض و نوري كه قائم بالذات است و وابسته به موضوع و محلّ نيست يا امري غير نور در آن دخيل نيست مانند عقول و نفوس.
نفوس از ديدگاه حكمت اشراق و مشّاء
از ديدگاه حكمت اشراق، نفوس همانند عقولند، هم در تجرد، هم در نورانيت، هم در محض نور بودن و صرف بودن، اگرچه در طول همند. نفوس مانند عقول مجردند ولي هر فاعلي علاوه بر فاعليت براي انجام كاري، قابليت هم ميخواهد، ازاينرو، قابليت حوزه صدور يا ظهور فعل نفوس با قابليت حوزه صدور يا ظهور فعل عقول، تفاوت دارد ولي خودشان تفاوت ندارند. جايگاه فعل عقول و نفوس با هم تفاوت دارد و محلّ تحقق فعلشان يكي نيست ولي ذاتاً هر دو نور محضاند.
از ديدگاه حكماي حكيم مشّايي اينگونه نيست زيرا عقول ذاتاً و فعلاً مجرّدند ولي نفوس تنها ذاتاً مجردند نه فعلاً.
اقسام ظلمت
ظلمت نيز بر دو قسم است: الفـ ظلمتي كه بينياز از محلّ است و قائم به ذات است كه آن را جوهر غاسق، جوهر مظلم و جوهر جسماني گويند، مانند اجسام. اينگونه ظلمتها: 1ـ موضوع و محلّ نميخواهند. 2ـ هرچند محتاج و نيازمند فاعلند.
بـ ظلمتي كه بينياز از محلّ نيست و درواقع هيأت و وصف غير است كه هيأتهای ظلماني و ظلمت عرضي نامند مانند: مقولات نهگانه عرضي.
در واقع، ظلمت عبارت است از مجموعه مصاديق مندرج تحت مقولات دهگانه كه يكي از آنها جوهر است و نه تاي ديگر آن عرض.
نه هيئت ظلماني، عرض هستند و جوهر سه قسم است. عقل و نفس و جسم، عقل و نفس نورند و جسم ظلمت است.
دليل ظلمت بودن جسم
جسم ذاتاً مظلم است و درواقع ظلمت محض است، زيرا، اگر نور براي جسم ذاتي باشد، لازمهاش اين است كه همه اجسام نوراني و نيّر باشند و حال آنكه چنين نيست و همه اجسام نوراني نيستند و دستكم نور برخي اجسام از ناحيه غير بر آنها عارض ميشود.
مقولات نهگانه عرضي، ظلمت عرضي و هيأتهاي ظلمانياند.
عقل و نفس، نور محض و نور مجردند و قائم به ذاتند.
انوار حسی
نور حسي اجسام نيّر مانند ستارگان، خورشيد، نور لامپ و چراغ و مانند آن، جزء كدام قسم است؟ نور عارض بر اجسام، (نورهاي حسي قابل رؤيت) اگرچه بايد از اقسام هيأتهاي ظلماني يا ظلمت عرضي باشد، ولي اينگونه نيست. بهظاهر بايد نور اجسام نيّر از ظلمتها و هيأتهاي عرضي باشد، زيرا مادي است و جسماني، و آنچه كه مادي و جسماني باشد، از اقسام هيأتهاي ظلماني است، علاوهبراينكه درضمن اقسام نور قرار نميگيرد. اقسام نور عبارت است از موجودات مجرد يا نور محض و صفات آنها.
و نورهاي حسي و مادي نه عقل و نفساند و نه صفات عقل و نفس، ازاينرو، بايد جزء ظلمتهاي عرضي و هيأتهاي ظلماني باشند، حال آنكه اينگونه نيست، از اين جهت كه عارض بر جسم ميشوند بايد هيأتهاي ظلماني باشند و از اين جهت كه جسم محلّ اين نورها است بايد هيأت اجسام ظلماني باشند. بههمين جهت، تعريف قسم دوم از اقسام ظلمت (ظلمت هاي عرضي) بر انوار حسي و بصري صادق است و بايد جزء اين اقسام باشند. بهتعبير ديگر از آنجا که نور عرضي چنانكه از نامش پيداست، عرضي است و بهخاطر عرضي بودنش، هيأت است و بر چيز ديگر عارض ميشود و نياز به موضوع و محلّ دارد، در عرضي بودنش شكي نيست. و چون عارض بر جسم مي شود نه عارض بر عقل و نفس، پس بايد از كيفيات اجسام باشد كه به آن ظلمتهاي عرضي ميگويند ولي اينگونه نيست.
انوار عرضي عليرغم آنچه گفته شد ذاتاً و فينفسه نورند و با هيأتهاي مظلم و يا هيأتهاي عرضي تفاوت ماهوي دارند. به تعبير ديگر، شباهتي با هيأتهاي عرضي دارند ولي درعينحال تفاوت ذاتي و اساسي نيز دارند. شباهت آنها در عرضي بودنشان، محلّ و موضوع داشتن آنها است. اين شباهت سبب نميشود كه اينگونه انوار، تبديل به ظلمت شوند، بدينخاطر كه تفاوتي اساسي با ظلمتها و هيأتهاي عرضي مظلم دارند. نور عارضي بر اجسام نيّر مانند نور ستارگان كه نور حسي دارند نيز از همين قرار است.
اگرچه اينگونه انوار عرضياند ولي ذاتاً و فينفسه نوراند و بنابراين با هيأتهای مظلم و هيأتهای عرضي تفاوتهاي ماهوي(ذاتي) دارند. تفاوت اساسي آنها در اين است كه هيأتها عرضي ذاتاً ظلمت و مظلمند، ولي نور و حتي نور حسي، ذاتاً نوراند.
شباهت نور با يكي از هيأتهاي عرضي نهگانه مانند كمّ، تنها در نيازمندي به موضوع و محلّ است ولي يكي از آن دو نور است و ديگري ظلمت. كمّ و مانند آن درواقع و ذاتاً مظلمند و صفت يك ظلمت ديگر قرار گرفتهاند. ولي نور ذاتاًَ و فينفسه نور است اگرچه صفت براي ديگري قرار گرفته است.
پس در نگاه نخست، نور حسي هم بايد جزء يكي از اقسام مقولات باشد و در دسته ظلمتهاي عرضي، قرار گيرد ولي درواقع جزء ظلمتهاي عرضي نيست. حال آيا ميتوان آن را جزء ظلمتهاي ذاتي بهحساب آورد؟ پاسخ مثبت به اين پرسش به چند امر بستگي دارد:
آيا نور را جسم ميدانيم هرچند جسمي كه نورانيت عين ذات اوست و درواقع هويت و حقيقتش نور است، يعني نور جسم است ولي جسم نيّر؟ اگر چنين باشد، نور درعينحال كه نور است، جزء ظلمتهاي ذاتي است. از آن جهت كه جسم است و جسم نوعي ظلمت است بنابراين، نور نوعي ظلمت است.
ولي اگر نور را بهگونهاي ديگر تعريف كرديم كه با موضوع نورهاي عرضي سازگار باشد، چنانكه گفتيم، نورهاي عرضي، صفات وجود هستند و نورهاي ذاتي، نور مجرد يا نور محض. مجرد عبارت است از موضوع نورهاي عرضي يعني وجود.
اين تعبير عليرغم نظر شايع منسوب به شيخ اشراق كه قائل به اصالت ماهيت و اعتباريت وجود است، شاهد بر اصالت وجود و نور و اعتباريت ماهيت است.
شاهد ديگر بر اين نكته اين است عقل و نفس در ديدگاه حكمت اشراق، نور محض است و نور محض را هم وجود ميدانند، قول به اصالت ماهيت يا منسوب به آنهاست و يا معناي ويژهاي از آن را درنظر داشتند. (زيرا به آن تصريح كردهاند).
نور عبارت است از الظاهر لذاته و المظهر لغيره، وجود نيز همينگونه است بنابراين نور يعني وجود و يا مانند وجود.
اصالت در حكمت اشراق با نور است و نور با وجود برابر است، پس اصالت در حكمت اشراق با وجود است، ولي وجود ويژهاي نه وجود مطلق كه تشكيکي باشد يا تبايني باشد و به اجسام هم برسد و درنتيجه اجسام نيز موجود و نور باشند. جسم از ديدگاه حكمت اشراق عين ظلمت است، و اگر نور و وجود با هم برابر باشند، جسم بهطور كلي وجود نخواهد داشت.
اگر نور همان نور مجرد باشد و جهان مادّه و جسم، ظلمت باشند و ظلمت هم نقطه مقابل وجود باشد، دراينصورت اگر در جهان ظلمت بخواهيم ميان اشياء ظلماني تفاوت بگذاريم چگونه ميتوانيم به اين مقصود برسيم؟
در حكمتهاي ديگر ميگويند وجودهاي اشياء با هم تفاوت دارند و برخی وجودها با وجودهای ديگر تباين دارد و يا وجود امري واحد است كه ميان اشياء مختلف، مشترك معنوي است و تفاوت آنها امري تشكيكي است.