وجوب وجود نورالانوار، وحدت و عینیت ذات با صفات
دلايل وجوب نورالانوار
دليل یکم: عدم و نيستي براي نور الانوار محال است، زيرا اگر عدم برای او ممكن باشد، لازمهاش اين است كه ممكنالوجود باشد و اگر ممكنالوجود باشد، لازمهاش اين است كه وجودش نيازي به مرجح داشته باشد، زيرا ترجيح وجود بر عدم، بدون مرجح، ترجح وجود بر عدم و از محالات است. پس اگر نورالانوار، ممكنالوجود باشد، نياز به مرجح دارد و مرجح داشتن او يا مستلزم دور است يا تسلسل و هر دو محال است. اگر مرجح او غير او باشد و مرجح آن غير نیز نورالانوار باشد، دور است و اگر مرجح او غير او باشد و آن غير هم مرجح ديگری داشته باشد و همينطور ادامه داشته باشد، لازمه آن تسلسل است و اگر مرجح نورالانوار، ذات او باشد، لازمهاش تقدم ذات بر خودش است كه اين هم محال است. پس نفي وجوب وجود از نورالانوار يا مستلزم دور است يا تسلسل يا تقدم الشئ علي نفسه و چون هر سه لازم محال است پس ملزوم (ممكن بودن او) نيز محال است، پس او واجبالوجود است.
دليل دوم: اگر عدم بر نورالانوار روا باشد يا عدم 1- بهخاطر ذات نورالانوار است يا 2- بهخاطر اموري كه وجودشان در ذات او مؤثّر هستند مانند شروط يا 3- بهخاطر اموري است كه عدمشان در وجوب نورالانوار مؤثّر است مانند موانع. به تعبير ديگر، اگر نورالانوار ممكن الوجود باشد، امكان كه همان عدمپذيري است: 1ـ يا اقتضاي ذات اوست 2ـ يا شرايط ذات اوست 3ـ يا موانع وجودي اوست. و چون فرضهاي سهگانه محال است، پس نورالانوار، واجبالوجود است و امكان آن (امكان خاص) محال است.
دليل یکم: عدم و نيستي براي نور الانوار محال است، زيرا اگر عدم برای او ممكن باشد، لازمهاش اين است كه ممكنالوجود باشد و اگر ممكنالوجود باشد، لازمهاش اين است كه وجودش نيازي به مرجح داشته باشد، زيرا ترجيح وجود بر عدم، بدون مرجح، ترجح وجود بر عدم و از محالات است. پس اگر نورالانوار، ممكنالوجود باشد، نياز به مرجح دارد و مرجح داشتن او يا مستلزم دور است يا تسلسل و هر دو محال است. اگر مرجح او غير او باشد و مرجح آن غير نیز نورالانوار باشد، دور است و اگر مرجح او غير او باشد و آن غير هم مرجح ديگری داشته باشد و همينطور ادامه داشته باشد، لازمه آن تسلسل است و اگر مرجح نورالانوار، ذات او باشد، لازمهاش تقدم ذات بر خودش است كه اين هم محال است. پس نفي وجوب وجود از نورالانوار يا مستلزم دور است يا تسلسل يا تقدم الشئ علي نفسه و چون هر سه لازم محال است پس ملزوم (ممكن بودن او) نيز محال است، پس او واجبالوجود است.
دليل دوم: اگر عدم بر نورالانوار روا باشد يا عدم 1- بهخاطر ذات نورالانوار است يا 2- بهخاطر اموري كه وجودشان در ذات او مؤثّر هستند مانند شروط يا 3- بهخاطر اموري است كه عدمشان در وجوب نورالانوار مؤثّر است مانند موانع. به تعبير ديگر، اگر نورالانوار ممكن الوجود باشد، امكان كه همان عدمپذيري است: 1ـ يا اقتضاي ذات اوست 2ـ يا شرايط ذات اوست 3ـ يا موانع وجودي اوست. و چون فرضهاي سهگانه محال است، پس نورالانوار، واجبالوجود است و امكان آن (امكان خاص) محال است.
بطلان فرض هاي سه گانه
بطلان فرض نخست: اگر ذات نورالانوار ممكنالوجود باشد یعنی عدم آن روا باشد و اين عدمپذيري نيز مربوط به ذات او باشد، لازمهاش آن است كه هرگز موجود نشود، زيرا عدمپذيري از لوازم ذات است و اگر وجود يابد، برخلاف لوازم ذات اوست، و اين امري محال است.
در حكمتهاي ديگر به تفصيل بحث شده است كه اگر ذات چيزي مستلزم كثرت باشد، لازمهاش اين است كه هيچگاه كثرتي پديد نياید، زيرا اين بدين معني است كه هرگاه پديد آيد، بايد كثير باشد و حال آنكه كثير عبارت است از مجموعه واحدها. پس تا واحد نباشد، كثير نخواهد بود و حال آنكه ذات چيزي با وحدت سازگاري ندارد و حتماً بايد كثير باشد. چنين موجود كثيري هيچگاه پديد نخواهد آمد. مسأله مورد بحث نيز همينگونه است. اگر عدم از لوازم ذاتي چيزي باشد از آنجا كه لوازم ذاتي از ذات انفكاك ناپذيرند، پس ممكن نيست چنين چيزي پديد آيد يا به وجود متصف شود و حال آنكه وجود دارد.
بطلان فرض دوم: این فرض نيز نادرست است، زيرا لازمه آن اين است كه ذات نورالانوار مشروط به امور ديگري باشد و از آنجا كه اگر چيزي مشروط به امر ديگري باشد، فاقد غناي ذاتي است و به تعبير ديگر نيازمند است و نيازمندي با ذات نورالانوار سازگار نيست، (نياز نشانه معلول بودن است و حال آنكه نورالانوار علت است) پس وجود نورالانوار مشروط به هيچ امري نيست و ممكنالوجود يا ممكنالعدم نيست بلكه واجبالوجود است.
بطلان فرض سوم: این فرض هم محال است، زيرا همانطور كه واقعيت و وجود نورالانوار مشروط به امري نيست، مانعي نيز ندارد. به تعبير ديگر، وجود نورالانوار هيچ مخالف و ضد و مانند آن ندارد تا آن امور متقابل مانع از وجود او شوند، زيرا آن امور بيرون از ذات، يا نورالانوار ديگري است و يا معلول و مخلوق همين نورالانوار است. هردو فرض محال است، زيرا اين فرض كه نورالانوار ديگري وجود داشته باشد، محال است، چون وحدت نورالانوار مدلّل و برهاني است، پس نورالانوار ديگري نيست تا مانع از وجود و ضرورت نورالانوار واحد باشد، پس اگر مانعي وجود داشته باشد، منحصر در ممكنات يعني مخلوقات نورالانوار خواهد شد و اين هم به دلايل متعدد و مختلف محال است:
1ـ اگر مانع وجوب وجود نورالانوار، يكي از ممكنات باشد، لازمهاش تأثير موجود ممكن اخسّ بر موجود واجب اشرف است و اين محال است.
2ـ اگر ممكنات يا هر چيز ديگري مانع باشند، لازمهاش اين است كه ذات نورالانوار تأثيرپذير باشد. تأثيرپذيري نشان امكان و فقر است، پس فرض موانع وجود براي نورالانوار، با ممكنالوجود بودن او برابر است. اين هم خلاف فرض و مستلزم تناقض است.
3ـ اگر موانع ياد شده، بتوانند مانع از وجوب وجود نورالانوار شوند، تأثير اين موانع يا قبل از وجود نورالانوار است يا بعد از آن. اگر قبل از آن باشد، محال است و اگر بعد از آن باشد لازمهاش تأثير متأخّر در متقدّم و درنتيجه لازمه آن تأثير معدوم بر موجود است و محال است چيزي در حال عدم، مؤثّر باشد. اگر ممكنات قبل از وجود در نورالانوار مؤثّر باشند، لازمهاش اين است كه ممكنات تقدم وجودي بر نورالانوار داشته باشند كه محال است، زيرا اين پرسش مطرح ميشود كه مرجِّح و علت خروج چنين ممكني از حدّ استواي وجود و عدم چه بوده است؟