حکمت متعالیه صدرایی
چنانچه بر حسب ظاهر ، نگاهى متعارف به حكمت متعالیه شود،مباحثی از حكمت اشراق و مشاء ،كلام وعرفان در آن دیده می شود ؛يعنى تأليف وتركيب مجموعه اجزاء به ظاهر نا سازگار . در اين صورت این مجموعه، حكمت متعاليه نخواهد بود . يعنى به خاطرهمین نگاه سطحى و متعارف به حكمت متعاليه ،جمعى آن را كلام ،گروهی آنرا عرفان و جمعى ديگر با توجه به مبانى و مهمترين اصول و موضوعاتی كه از علوم ديگر گرفته است، آنرا حكمت نو افلاطونى دانسته اند ؛ چنانکه غالباً مسائلی مانند مباحث هستى شناسى ، مسايل مربوط به عليت ،قضاوقدر،وحدت وكثرت ،پيدايش كثرت،مسأله نفس غير از معاد . به صراحت در حكمت نوافلاطونى وجود دارد
حکمت متعاليه ، فلسفه ناب نيست اما علم است
مجموعه آنچه كه درباره حكمت متعاليه گفته شده،چه آنها كه آنراحكمت اشراق ونوافلاطونى وعرفان دانسته اند وچه آنها كه آنرا كلام پنداشته اند دريك جهت همه شان مشتركند وگويى همگان تصريح دارند كه اين مجموعه، فلسفه ناب نيست ؛بلکه می توان آنراكلام عقلى وفلسفى ،يا حكمت نوافلاطونى اسلامى ،يا عرفان فلسفى ناميد . آنها كه از عبارت هاى افلوطين ، در حكمت متعاليه شواهدى پيدا كرده اند،كسانى هستندكه گمانشان بر اين است كه اين فلسفه همان فلسفه هاى يونان است وفلسفه اسلامى وجود ندارد .آن فلسفه قبلى ،فلسفه مشائى و ارسطويى بود و اين ، فلسفه افلاطونى وافلوطينى است ؛ نه فلسفه اسلامى .
شاهد ديگرى كه بر ناب نبودن حكمت متعاليه ارائه نموده اند اين است كه در حكمت متعاليه از مضامين دينى واز نصوص وروايات مذهبى استفاده شده است . معناى اين سخن اين است كه صدر المتألهين مانند هر یک از فيلسوفان مسلمان، پيشاپيش ديدگاه ها ومبانى دينی را پذيرفته و با استناد به اين مبانى ومعارف ، با استفاده از فلسفه ها و مكاتب حكمى شرقى وغربى آن پيش فرض ها را درقالب های عقلی اثبات كند .اگرعلمى اين گونه مقيد به پيش فرض هاى ايمانی باشد ، علم متعهد است و علم متعهد فلسفه نیست ؛ بلکه كلام است .
نظرات خاص ملا صدرا به خوبي فهم نشده است
علت چنين ديدگاه ها وچنين تفسيرهايى درباره حكمت متعاليه اين است كه اولاً تنها به ظاهر حكمت متعاليه وقلم روان صدر المتألهين نظر كردند وچون عبارت را روان يافته اند ،گمانشان اين است كه معانى ومحتواى اين زبان نيز روان است وحال آنكه اينگونه نيست . به تعبير ديگر فيلسوفان ومتعلمان ودانشجويان فلسفه با متن هاى فلسفى مانند حكمت اشراق يا متن هايى مانند اشارات ونوشته هاى ابن سينا يا نوشته هاى فارابى يا نوشته هاى ابن رشد و كندى آشنا بودند ،اين متون به گونه اى است كه به خاطر پيچيدگى آن ها كسى بدون معلم وراهنما نمى تواند مطلب را بفهمد . يعنى متن فلسفه قبل از صدرالتألهين نسل فلسفى وسبك فلسفى است ،يعنى در پيچيدگى تام است ؛ ولى صدرالمتألهين قلمى دارد كه هر عربى وهر آشناى به زبان عربى ولو مبتدى ،وقتى به نوشته های ملاصدرا نگاه مى كند ،نه در عبارات ونه در معانى عبارات هيچ ابهامى وجود ندارد .
پس يك جهت اين قضاوت ها اين است كه غالباًداورها كسانى هستند كه به مغز ومحتواى حكمت متعاليه دست پيدا نكردند بلكه به نكات كوتاه ولى دقيقى كه به عنوان اشارت هاى عميق به سبك فكرى وفلسفى خويش ارائه كرده است، هم توجه نكرده اند؛به عنوان نمونه ،در ابتداى كتاب «الشواهد الربوبيه» دربحث وجود مى آورد: «الثانى فى وجدانه » نه فى معرفته ،نه فى العلم به ،نه فى تصوره،تخيله،توهمه ؛«فى وجدانه».
آنگاه می آورد:«لايمكن تصوره بالحد ولا بالرسم ولابصورة مساوية»؛ اين نکته از نكات كليدى حكمت متعاليه است. .اواولين سخن را با آن آغاز نموده است.يعنى دائم توجه داشته باشيد كه با اين گونه فلسفه سر وكار داريد .
بسيارى از شارحان حكمت متعاليه در بحث وجودشناسى به معنای موردنظر ملاصدرا دست نيافته اند؛ چنانكه ميان برخى از عباراتى كه نشان دهنده وحدت وجود است وعباراتى كه درباره تشكيك وجود است ،نتوانسته اند جمع كنند و دچار تناقض شده اند ؛ چنانكه در بحث عليت ،جعل، نفس ومعاد همين گونه است . كسى مي تواند آراء دقيق يا وزاويه نگاه حكمت متعاليه را متوجه شود كه تمام مباحث حكمت متعاليه گفته شده را به دقت نگاه كرده وبه خصوص سخنانى كه بر خلاف حكمت مشاء يا اشراق يا عرفان يا هر علم ديگرى هست ، را دقيقتر نگاه كند.آنگاه اگر از سخنان سرنوشت ساز وكليدى بود، بقيه عبارت ها وديگر متون حكمت متعاليه را كنار هم قراردهدتااز مجموعه مطالب ، به نظريه مورد نظر ملاصدرا دست يابد .
علت ديگر قضاوت ناتمام درباره حكمت متعاليه وتوصيف آن به عنوان فلسفه مخلوط وآميخته به علوم ديگر ، كه اهميتش از اولى بيشتر است وبه يك بحث مبنايى باز مى گردد ، عبارت است از خلط دو تعبير يا خلط ميان گزاره هاى يقينى خطا ناپذير وگزاره هاى بيانگر اعتباريات .به تعبير ديگرخلط ميان علم وصناعت .اين دو تعبير جداگانه است وهركدام معناى خاص خودش را دارد .توضيح تعبير دوم اين است كه :
جمعى نتوانستندفرق بين علم وصناعت رابفهمند وچون نتوانستند اين رامتوچه شوند در خيلى از موارد به نظرشان رسيده است كه حكمت متعاليه همان كلام است.(ر.ک.ج9-6 اسفار)اين به خاطر عدم توجه به تفاوت علم وصناعت است .
تفاوت علم وصناعت
تعريف علم:مجموعه گزاره هاى منسجم وپيوسته اى كه درباره موضوع واحد مطرح مى شود وقصدش اخبار وبيان واقع است ، خواه با گزاره ها وعقايد معينى سازگارى داشته باشد يا نداشته باشد .
به عبارتى علم مجموعه اى از داده هاى منطبق بر واقع وكاشف واقع است؛ خواه فيزيك و شيمى باشديا فلسفه و عرفان.
تعريف صناعت:صناعت عبارت است از شيوه بيان محتوای عقل ، ايمان ،طبيعت ومانند آن .يا چگونگى انتقال محتواى يك علم.
فلسفه علم است يعنى در پى كشف واقع وحقايق است .به همين خاطر است كه تقريباً همه مكتب هاى فلسفى وفكرى در شرق وغرب بحث خود را از معرفت شناسى وراه هاى پرهيز از خطا در كشف واقع شروع می کنند.به اعتقاد شارح، كلام صناعت است يعنى در پى كشف حقيقت يا واقع نيست؛به همين خاطر است كه به عنوان وسيله وابزار اثبات ديدگاه هاى متضاد و بلكه متناقض قرار مى گيرد .علم كلام گاهى كلام شيعى گاهى كلام معتزلی ،گاهی اشعری و حتی کلام مسيحی ويهودی است .همين علم در خدمت بودايي،هندوئيسم ،توريسم ،شنتوئسيم؛ بلكه ذرخدمت ملحد نيز قرار مى گيرد .يعنى ملحد نيز براى اثبات انديشه ها وعقائد الحادی اش از مبانى و اصول وراه هاى كلامى بهره مى برد .اين نشان دهنده اين است كه كلام علم نيست؛ اگر علم باشد آنگاه که در خدمت يك ديدگاه قرار بگيرد ،در خدمت ديدگاه متضاد ومقابل آن قرار نخواهد گرفت.خصوصاً آنکه کلام برجدلی بودن نيز شهرت پيدا كرده است. جدل ويژگى اش اين است كه طرفين دعوا هر دو مى توانند مجادل باشند ولى طرفين دعوا نمى توانند هر دو اراده كننده يك برهان باشند،به عبارتی فقط يك طرف برهان دارد.همچنين طرفين دعوا مى توانند مغالط باشند ،چنانكه هردو مى توانند مشاعر يا شاعر باشند.پس بنابراين براى اين مطلب که حكمت متعاليه كلام است يا كلام نيست ،بايد به تفاوت ميان صناعت و علم توجه نمود.
کلام ، صناعتى است كه به منظور اثبات ،بلکه اقناع مخاطب در مورد مبانى ايمانى و باورهای دينی پيش پذيرفته شده. مراداز دين - در عرف - مجموعه نظام هاى منسجم است .از اين منظر ماركسيسم وليبراليسم به عنوان دين معرفى شده اند.اما فلسفه در پی اثبات مبانى پذيرفته شده پيشين نيست .به عنوان نمونه اصل عليت به معناى صدور، فيضان ويا به معناى تجلي لوازمی دارد که باآنچه مردم از دين مى فهمند،متفاوت است. از اين رو قرن هاعالمان دين با فلسفه به خاطر برآيند های آن مخالفت کرده اند.ولى هيچ گاه فيلسوفى با توجه به اينکه مسلمان بوده ،اصل عليت را معنا نکرده است تا آن لوازم وبرآيند ها ی خاص را نداشته باشد ؛بلكه فلسفه يك مبانى معرفت شناسانه وسيستميك دارد.که هيچ كس نمى تواند ازآن کم كند يا بر آن بيفزايد ؛بدين خاطر كه قدم مبنايى است .
البته هر فردی ،ممكن است به خاطر استعدادها يا تعليم و تربيت ويژه اش چيزى بفهمد که ديگرى از فهم آن عاجزباشد . يعنى در بخش واقع نمايى با يکديگر مخالفت داشته باشند. به عبارتی نحوه های فهم اختيارى نيست يعنى اينگونه نيست كه فردی تصميم بگيردنحوه خاصی بفهمد.
علت پيدايش مكاتب فلسفي
علت پيدايش مكاتب فلسفى گوناگون چند وجه است :
1- وجه اول اين است که بنيان گذاران ، شارحان آن دين خاصی داشته اند .
2- وجه دوم اين است كه با توجه به اينكه فلسفه، اگر چه در پى كشف واقع است ولى در عين حال اين فلسفه ، فلسفه انسانى است و به هيچ وجه نمى تواند از مبادى ايمانى و باورهاى قبلى خويش جدا شود .اگر كسى توانست اين جهت دا شتگى را از فلسفه بستاند اين فلسفه نه مسيحى است ، نه مسلمان و نه يهودي. «فلسفه» است ؛ مثلا اگر كسى بتواند مثل ويت كنشتاين بينديشد يعنى از اول تراكتاتوس( رساله ) گزاره ها را بيان کرده ، نقدمی کند و اثبات كرده و نفى می كندودر پايان مى گويد:« خواننده محترم رساله من و مجموع مطالب فلسفى را خواندي، حالا وقت آن است كه تمام مطالب را بيرون بريزي.» اگر كسى توانست اين جورى فلسفه بگويد اين فلسفه جهت دار نيست يااگر كسى مانند فيلسوفان تحليلى توانست هدف و غايت و مقصد فلسفه را تحليل زبان و بيان شيوه هاى كاركرد زبان به منظور پرهيز از اشتباهات و خطاهاى زباني بداند؛چنين کسی اساساً قصدش پالايش زبان است. به تعبير خودشان اين مى تواند فلسفه بدون جهت باشد،يعنی نه فلسفه مسيحى است و نه مسلمان. ولى اگر فلسفه اى به بيان هستى ومبدأ ومنتهاى هستى بپردازد كه اصل فلسفه هم همين است يك فيلسوف درطى بحث ها وتأملات خويش به نتيجه اى برسد كه با تفكرات دين اسلام سازگار باشد، فلسفه اسلامى است واگر با دين ديگرى سازگار باشد، فلسفه همان دين است ،البته نه مانند كلام ،بلكه در مسير معرفت وتأملات عقلى وفلسفى ومنطقى ويژه خودش كه ارتباط با دين خاصى ندارد، به مقصدى رسيده كه با دين خاصى سازگارى دارد.به عنوان نمونه ابن رشد مى گويد:« ابن سينا در تفسير ارسطو خطا كرده است ،چرا كه او را دينى تفسير كرده است وحال آنكه ارسطو فيلسوف دينى نيست .»به تعبير دقيقتر ارسطو فيلسوفى است كه هم با الحاد سازگار است هم با توحيد.يعنى هردو تفكر را مى شود از نوشته هايش به دست آورد .به عنوان نمونه برهان محرك اول ارسطو را وقتي پرورش مى دهيم می شود برهانی بر اثبات وجود خدا.ولى اينكه او به دنبال اثبات هاى مشخص نيست .خدايى كه او اثبات مى كند دقيقاً همان خدای بودا و هندوئسم است.
ابن رشد از اين تعبير كه ابن سينا ،ارسطو را دينى تفسير كرده،مى تواند دو معنا را اراده كرده باشد .يك معنايش اين است كه ابن سينا از همان اول عقايد كلامى خويش را مسلم فرض كرده و در پی فلسفه اى بوده است كه اين فلسفه را در خدمت استنباط عقايد خويش قرار دهد.روشن است که هيچ كس درباره ابن سينا چنين سخنی نمى گويد وهيچ نوشته وگفته اش نيزحكايت از اين مطلب ندارد .نشان وشاهدش اين است كه ابن سينا مباحث كلامى ندارد .به گونه ای که حتى يك بحث كوتاه در مورد امامت ،نبوت خاص، معجزه، قرآن ،تفسير وتحليل وتأويل قرآن ،كميت وكيفيت و چگونگى وريزه كارى هاى معاد ،در مباحث او مطرح نشده است . تعبير دوم - که منظور ابن رشد هم همين تعبير است - اين است که ابن سينا فلسفه ارسطو را به گونه اى تفسير كرده است كه در پايان به نقطه اشتراك دينى رسيده است . يعنى ابن سينا بحث درباره الهيات به معنى الاخص و صفات خدا را طبق مبانی فکری و براهين فلسفه ارسطوئی اثبات نموده است؛آنگاه که ناظر آگاه به دين اسلام رجوع می کند وبراهين ابن سينا را مورد بررسی قرار می دهد ،متوجه می شود که اطن دو دقيقاً به يک نقطه رسيده اند.درستی يا نادرستی اين مطلب اختلاف بين حكماءو پيشينيان است و در اينجا ابن رشد داور است وموضوع مورد داورى هم تفسير ابن سينا است.
3- جهت ديگر به وجود آمدن مکاتب مختلف فلسفی اين است كه فيلسوفان گزاره هاى دينى را به عنوان مقدمات قياس به كار برده اند.
آيا وجو گزاره هاى دينى ومثلاًآيات قرآن وروايات واحاديث ومانند اينها در يك علم نشان دهنده دينى شدن آن علم است و از واقع نمايى وکاشفيت آن علم می کاهد يا خير ؟
براى اينكه پاسخ اين سؤال روشن شود بايديك قدم به عقب بر گشت .
گفته شد ، فلسفه علم است وعلم ،كاشف واقع است .- واقع شك وترديد ،احتمال ،امكان قوى احتمال ضعيف ومانند آن نمى شناسد. - بنابراين در فلسفه بايداز برهان بهره جست چرا که ديگر صناعات خمس به خاطر عدم واقع نمايى ،مورد استفاده فلسفه قرارنمی گيرد.
برهان چيست؟
برهان آن است که قضاياى واجب القبول دارد .منظور از واجب القبول ها ،قضايای يقينی است .يعنى نسبت به آشكار كردن ونمايش دادن واقع ترديد نداشته باشد .
در تعريف يقين آمده است :«اعتقاد جازم مطابق با واقع .»اگر جزم نباشد و مطابقت تنها باشد ،اصلاً علم نيست ودرباره اش چيزى نمى توان کفت ؛چرا که قطعيت وجود ندارد .اگر اعتقاد جازم باشد ولى مطابقت نباشد ، جهل مركب هم مي تواند همين گونه است .بنابر اين يقين هم بايد جازم باشد وهم مطابق با واقع .کدام گزاره ها چنين ويژگی هايی دارد؟ اگر گفته شود بديهيات واوليات .بايد پرسيد مگر مى شود از اوليات وبديهيات ،يك عالم ساخت وهمه هستی را با آن تبيين نمود ؟ امكان ندارد .
نکته قابل توجه آناست که ،ممکن است بى واسطه و با واسطه ماده يا صورت برهان ايرادى داشته باشد ؛در نتيجه در حوزه فكر وفهم بشر دستيابى به گزارهاى دست دوم - غير از بديهيات واوليات - که خطا ناپذير باشد ،امكان پذير نيست.
يقينى ترين گزاره ها در ميان همه گزاره هاى ممكن ـ از آغاز تا انتهاى تاريخ هستى ـ گزاره هايى است كه مربوط به فهم خطا ناپذير باشد.يعنى گزاره هاى معصومين كه قرآن وسنت انبياء است. بنابراين فيلسوف اگر زيرك باشد ،با توجه به اينكه درقياس وبرهنش می خواهد گزاره هاى يقينى بياورد ،بهترين ومطمئن ترين وقطعى ترين گزاره ها،گزاره هاى نصوص دينى است.
به سؤال نخست باز گرديم اگر كسى نصوص دينى را در مقدمات برهان به كار برد،علم او تبديل به كلام شده است؟ نه،مخصوصاًحكمت متعاليه .صدر المتألهين به خاطر ظرافت وفطانتى كه در مشاهدات ويژه خودش بدست آورده، مى بينداگر بخواهد يك گزاره يقينى بدست بياورد و به وسيله آن كبري يا صغرى و قياس وبرهانى بسازد ، يقينى ترين آن هاگزاره هاى دينى است .بنابر اين از گزاره هاى دينى به عنوان يقينيات ،اوليات وبديهيات وبه عنوان امورى كه خطاناپذيري آن ضرورت دارد يا به تعبير ديگر خطا نا پذيرى آن امتناع ازلی دارد، استفاده مى كند.كذب آيات قرآن و احاديث انبياءواولياءخدا وخاندان پيامبر عليهم الصلوةوالسلام امتناع ضرورى دارد ،آن هم ضرورت ازلى ،نه ضرورت ذاتى ،وصفى ،وقتى وشرطى ومانند اين ها.بااين وصف اگر بتوانيم فلسفه اى بيابيم كه گزاره هايش به قطعيت نزديك تر باشد،حكمت متعاليه است كه به وفور از آيات قرآن ونصوص دينى وروايات پيامبر وخاندان پيامبرعليهم الصلاةوالسلام استفاده كرده است .البته ممکن است علم ديگرى باشد كه از حكمت متعاليه برتر باشداما در حوزه فلسفه وناب بودن وقطعى بودن وپيراسته بودن آن در ميان مكاتب فلسفى ،پيراسته تر از اين فلسفه وجود ندارد.
سلسله درسهاى حكمت متعاليه،كتاب الشواهد الربوبية،درس دوم ،دانشگاه علوم رضوي،1383