تناکح اسماء

عبارت است از اجتماع اسماي الهي به واسطه توجه ذاتي به ابراز و اظهار عالم كه بر چهار قسم است و منظور از چهار قسم بودن آن، اقسام كلي آن است، زيرا نكاح جزيي، ‌نامتناهي است.
نكاح كه نتيجه‌اش تولد يا تكون يا ظهور است، از سه چيز پديد مي‌آيد. مثلاً در نكاح حسي، حاصل نكاح كه عبارت است از زن و مرد و اجتماع به شرط مخصوص، فرزند خواهد بود و نيز بارش آسمان و پذيرش زمين به وجه مخصوص، ‌سبب پيدايش گياه مي‌شود.
در نكاح معنوي نيز تركيب اصغر و اكبر به وساطت اوسط، سبب پيدايش فرزند (نتيجه) مي‌شود. همين‌گونه است در عوالم هستي كه تولدي، تكّوني يا ظهوري حاصل مي‌شود، ‌حصول آن‌ها متوقف بر اجتماع دو كس يا دو چيز يا دو اسم به نحو مخصوص است.

اقسام نكاح كلي
1ـ اجتماع مفاتيح غيب كه سبب تحصّل اسماي كليه و ائمّه سبعه مي‌شود.
2ـ اجتماع حقايق اسمايي و اعيان ثابته كه نتيجه‌اش ظهور عالم ارواح مجرد است.
اسماي الهيه طالب ظهور و اعيان ثابته طالب مظهرند، ‌التقاء و اجتماع آنان نكاحي است كه سبب پيدايش فرزندي بنام ارواح مجرد مي‌گردد.
3ـ نكاح طبيعي ملكوتي كه عبارت است از اجتماع ارواح ملكوتي كه نتيجه‌اش پيدايش نفوس و جسم مطلق است.
4ـ نكاح عنصري در اجسام بسيطه كه نتيجه آن حقايق جسماني است. شرح بيشتر آن را مي‌توان در كتب مفصل مربوط به آن يافت. پيش از ورود در بحث ولايت، ‌اشاره نمايم كه هر كدام از عوالم ياد شده داراي مراتب متعددي است كه در مجموع چنان‌كه گفتيم، مجموع عوالم هستي هم در سير نزولي و هم در سير صعودي نامتناهي است.

تعدد عوالم در روايات
روايات مربوط به پيدايش خلق، آفرينش آدم، معراج حضرت ختمي مرتبت و بالاخره تعداد آسمان‌ها، به‌نوعي از اين امر حكايت مي‌كند. به عنوان نمونه، در روايات مربوط به تعداد آسمان‌ها و ساكنان آن، به‌نوعي كثرت مراتب عالم مثال را مي‌رساند.
در برخي از اين روايات،‌ جايگاه آدم (علیه السلام) را آسمان اول، جايگاه يحيي (علیه السلام) و عيسي (علیه السلام) را آسمان دوم، يوسف (علیه السلام) را آسمان سوم، ادريس (علیه السلام) را آسمان چهارم، ‌هارون (علیه السلام) را آسمان پنجم، ‌موسي (علیه السلام) را آسمان ششم و ابراهيم (علیه السلام) را آسمان هفتم بيان كرده است . [1]

ولايت
اسم الله، جامع جميع اسماء و صفات است و به همين خاطر در همه اسماء تجلي دارد و ديگر اسماء، ظهور و صورت اين اسم هستند و اين اسم باطن و غيب آن‌هاست. از اين‌رو اولين حقيقتي كه از تجلي فيض اقدس در عالم ربوبي تعيين پيدا مي‌كند، ‌اسم اعظم الله است و از ظهور اين است كه ساير اسماء ظاهر مي‌شوند.
اگرچه ظهورات و تجليات اين اسم كه اعظم اسماي حق تعالي است، هم از نظر كميت و هم از نظر كيفيت نامتناهي است و در هر مظهري به اندازه قابليت و استعداد آن كه در عين ثابت آن منطوي و كامل است، تجلي و ظهور نموده است و از اين جهت ساير اسماء از جهت سعه و ضيق با يك‌ديگر متفاوتند، به يقين در اين ظهورات نامتناهي، ظهوري تام كه جامع جميع ظهورات مي‌باشد، وجود دارد. از اين رو، مظهري تام نيز كه جامع همه مظاهر باشد، وجود دارد كه از نظر عرفان «حقيقت انسان كه مظهر تام جميع اسماء و صفات حق است، ناچار مظهر اسم اعظم است».  [2]
به تعبير دقيق‌تر، همه حقايق عالم، اعم از حقايق علمي و حقايق عيني، مظاهر حقيقت انسان است و انسان مظهر اسم الله است. به همين خاطر، ارواح عالم هستي، ظهور روح اعظم انساني است، بلكه جزييات روح اعظم انساني كه مستند به «نفحتُ فيه من روحي» (حجر/ 29) و ياي متكلم است، مي‌باشد. به تعبير قيصري:
ان العالم هو صورة الحقيقة الانسانية و قد مرّ أن الاسم الهي مشتمل علي جميع الاسماء ... ان حقايق العالم في العلم و العين كلها مظاهر للحقيقة الانسانية التي هي مظهر للاسم الله فارواحها ايضاً كلها جزئيات الروح الاعظم الانساني.[3]

جايگاه انسان از ديدگاه عرفان
در بينش عرفاني بلكه به‌طور كلي در تفكر اسلامي و ديني، مقام انسان بالاتر از همه موجودات ديگر است كه به‌صورت رمزي سجده ملايكه بر انسان بيان شده است.
از منظر عرفان، انسان صورت الهي[4] است؛  شريف المنزله و رفيع الدرجه است؛[5]  عالم اصغر است كه روح عالم اكبر و علت و سبب آن است؛[6]  اكمل موجودات است؛ هم خلق است و هم حق است؛  مختصر الشريف است كه جميع معاني عالم كبير موجود در آن است؛ نسخه جامعه است كه آن‌چه در عالم كبير است از اشياء و نيز آن‌چه در حضرت علميه است از اسماء، مجموع در آن است؛[7]  كون جامع است؛ [8] هرچه در عالم اكوان است، مسخّر آن است و خلاصه، هرچه در اين عالم است خلاصه‌وار موجود در آن است...؛ اكمل مجالي حق است كه حق تعالي كه در جميع صور عالم تجلي دارد، تجلي‌اش در انسان به نحو اعلا و اكمل است؛ مجمع جميع حقايق و مراتب وجود انسان كه در مراتب وجودش همه كمالات عالم اكبر با جميع كمالات حضرت الهي اسمايي و صفاتي منعكس است، در قصد اول در ايجاد آخر، به‌صورت، ظاهر، به سورت، (منزلت) باطن، نسبت به الله، عبد و نسبت به عالم، رب است.[9]
عبادت و كرنشي بزرگ‌تر از سجده نيست كه ملكوتيان و هر كه در حد و اندازه آنان است مأمور به آن بوده و هستند و اگر ديگران بدان مأمور نشدند، شايستگي تعلق خطاب را نداشتند. مقصود از آفرينش عالم هستي، گستردن فيض و لطف و رحمت و نعمت، وجود انسان است.
به تعبير دقيق‌تر، هدف از كثرت عالم هستي، با همه مراتب آن‌ها اين است كه حق تعالي خود را در وجود انسان تماشا كند و به تعبير ابن عربي، لمّا شاء الحق سبحانه من حيث اسمائه الحسني التي لايبلغها الاحصاء ان يري اعيانها و ان شئت قلت ان يري عينه في كون جامع يحصر الامر كله ...، فاقتضي الامر جلاء مرآة العالم فكان آدم عين جلاء تلك المرآة و روح تلك الصورة. [10]
انسان كامل مظهر اسم اعظم است «و اسم اعظم همان فيض اقدس است كه معرّا از شوايب كثرت و ظهور است؛ [11] حق مخلوق به است كه عالم به سبب او آفريده شده است [12] و به تعبير امير كائنات صلوات الله عليه، «نحن صنايع ربنا و الناس بعد صنايع لنا». [13] در مقابل ملايكه مقدس كه خدا را به حمد تسبيح و تقديس كنند،[14]   انسان كامل «خدا را با جميع تسبيحات عالم، تسبيح گويد.» [15] مظهر رحمت تام و تمام حق تعالي است، به‌گونه‌اي كه با حضور او در هر عالمي، به‌خاطر گسترش رحمت حق به‌وسيله او، تجليات حق در آن عالم به كامل‌ترين صورت، ظهور و تحقيق مي‌يابد. خروج او از هر عالمي در مسير صعود سبب انعدام و هلاكت آن عالم مي‌شود و چون اين عالم را ترك كند و به عالم آخرت سفر نمايد، عالم تباه و از كمالات تهي مي‌گردد.[16]
مشاهده او در حكم مشاهده حق تعالي است، چنان‌كه حضرت ختمي مرتبت فرمود: «من رآني فقد رأي الحق» [17] و كسي كه بخواهد حق را مشاهده كند از طريق مشاهده انسان كامل به اين مقصود واصل شود. [18]

حقيقت محمديه
مصداق اتم انسان كامل، حقيقت محمديه است كه به اعتبار باطن خود، واسطه فيض است و به اعتبار جنبه خلقي و وجود مادي حادث، عبد مربوب و مرزوق است. «به اعتبار اول «و ما رميت اذ رميت ولكن الله رمي»،() و به اعتبار دوم، [19] «أنا بشر مثلكم يوحي اليّ». ()
حقيقت محمديه به اعتبار جهت نبوت، مظهر رحمان است و به اعتبار جهت ولايت، مظهر اسم رحيم است و به اعتبار وحدت و جهت جامعيت مقام ولايت و نبوت، مظهر اسم الله است.[20]
لازم به يادآوري است كه «رحمن اسم حق است، به اعتبار آن‌كه مفيض اصل وجود است و رحيم اسم حق است، به اعتبار آن‌كه مفيض كمالات و شؤونات معنوي بر حقيقت انسان است.» [21]
مظهر كامل اسم اعظم در انبياء، حقيقت خاتميت و در اولياء حقيقت ولويّت حضرت علي مرتضي و شاه اولياء و ائمه بعد از اوست.[22]
و نيز معلوم است كه تماميت انسان و نيابت و خلافت او از حضرت حق تعالي و مظهريت او براي همه اسماء و صفات او، مربوط به حقيقت و صورت الهي اوست، نه جنبة‌ مادي و صورت حيوانيت او. به همين خاطر است كه اولاً، همه انسان‌ها خليفه الهي نيستند، چه اگر ملاك خلافت و تماميت فيض، صورت مادي انسان بود، بايد همه خليفه او باشند، از اين‌رو مردي و زني، ذكوريت و انوثيت در خلافت الهي تأثيري ندارد.
به تعبير ابن عربي، إن الانسانيه لما كانت حقيقه جامعه للرجل و المرأه، لم‌يكن للرجال علي النساء درجه من حيث الانسانية. [23]
گفتيم كه انسان مظهر اسم اعظم است كه مصداق آن حقيقت محمدي است كه فتح عالم امكان بدو و به خاندان پاك وي انجام شده است، چنان‌كه فرمودند: «بكم فتح الله و بكم يختم»؛ [24] هم آغاز ظهور حق تعالي و پيدايش تعيّنات با اوست و هم پايان آن؛ بدين خاطر كه او اولين موجود و مبدأ ظهور عالم است.[25]  چنان‌كه خود فرمود: «أول ما خلق الله روحي».  [26]
بايد توجه داشت كه «مراد از حقيقت محمديه، حضرت محمد بن عبدالله (علیه السلام) و سلم و بلكه هيچ شخص خاصي نيست، زيرا كه سعه و اطلاق آن، مجالي براي اشخاص باقي نمي‌گذارد. [27]
منظور از او، موجودي است كه نه‌تنها محيط بر عالم طبيعت، بلكه محيط بر عالم امكان است كه در روايات به عقل يا به روح پيامبر (علیه السلام) تعبير شده است كه همه انبياء و از آدم صفي تا عيساي مسيح (علیه السلام) همه مظاهر آن حقيقت و ورثه او هستند.»
از آدم تا خاتم (علیه السلام) ورثه و هر شرعي كه در هر زماني ظاهر مي‌شود و هر علمي كه در نبي و وليي ظهور مي‌يابد، آن ميراث محمدي است كه «جوامع كلم» [28] به او اعطا شده و كلمات الله هم پايان نمي‌يابند. [29] با اين‌كه همه انبياء و اولياء، ورثه او هستند، ولي نزديك‌ترين كس به وي، علي ابن ابيطالب (علیه السلام) است. اين مسأله با تفصيل بيشتر در «انسان‌شناسي» آمده است.

وحدت وجود
نويسنده به مسأله وحدت وجود به‌طور جداگانه پرداخته است و از تكرار آن خودداري مي‌كند.



[1]  ـ بحار الانوار، ج18، ص382.
[2]  ـ شرح مقدمه قيصري، همان، ص651.
[3]  ـ شرح فصوص الحكم، همان، ص37-38.
[4] ـ فتوحات مكيه، ج1، ص216.
[5] ـ همان، ص379.
[6] ـ همان، ص118.
[7] ـ همان، ج2، ص396.
[8] ـ رسائل ابن عربي، ج2، كتاب التجليات، ص11.
[9] ـ فصوص الحكم، فص آدمي، ص48.
[10] ـ جهانگيري، همان، صص437-9.
[11] - شرح فصوص الحكم، همان،
[12] ـ شرح مقدمه قيصري، همان، ص651.
[13] ـ فتوحات مكيه، ج2، ص396.
[14] ـ نهج البلاغه
[15] - فتوحات مكيه، ج3، ص77.
[16] ـ نقش الفصوص، ص2
[17] ـ بحار الانوار، ج61، ص235.
[18] ـ فتوحات، ج4، ص132.
[19] ـ شرح مقدمه قيصري، ص708.
[20] ـ شرح مقدمه قيصري، ص716.
[21] ـ همان، ص699.
[22] ـ همان، ص717.
[23] - فتوحات مكيه، ج3، ص87.
[24] ـ زيارت جامعه كبيره.
[25] ـ اليواقيت و الجواهر، ج2، ص20.
[26] ـ بحار الانوار، ج57، ص309.
[27] ـ تحرير تمهيد القواعد، همان، ص426.
[28] ـ اشاره به حديث شريف: اوتيت جوامع الكلم، دارد.
[29] ـ جهانگيري، همان، ص449، به نقل از فتوحات مكيه، ج3، ص457.