نشانههاي محبت (1)
يادآوري اين نكته بيمناسبت نيست كه اگر محبت تحقق يافت و كسي بدان متصف گرديد و لباس محبت به تن نمود، هر ذره از وجود محب، شاهد عدلي است بر صدق محبت وي «و هر حركتي، علامتي و هر سكوني، امارتي»[1] بر محبت وي است «و ليكن مشاهده آن جز به ديده محبت نتوان كرد»[2] و اينك نشانهها:
1ـ تخليه دل از محبت اغيار
سالك يك دل دارد و در هر دل يك محبوب بيش نگنجد، پس اگر دل وي به چيزي خواه از دنيا باشد و خواه از آخرت مشغول باشد، جايي براي محبت خداي متعال نخواهد بود، پس نشان محبت الهي اين است «كه در دل او محبت به دنيا و آخرت نبود».[3] گويند: محبت، ايثار محبوب بود بر همه چيزها[4]و واگذاردن همه هستي خويش كه جز دل نباشد به وي و تهي ساختن از اغيار.
در خبر است كه فرمود: «يا عيسي! إني اذا اطلعت علي قلب عبد فلماجد فيه حبّ الدنيا و الآخرة ملأته حبي».[5]شبلي گويد: محبت را نام از آن محبت كردند كه هرچه در دل بود جز محبوب، همه محو كند[6]
و ديگري گويد: محبت سقوط همه محبتهاست از دل، مگر محبت حبيب.[7]خالي بودن دل محب براي محبوب بدين خاطر است كه محبوب براي او همه چيز است؛ كمترين و بيشترين خواسته و نياز و لذت او، محبوب است. «فالمقربون من المحبين انما نعيمهم بالله و روحهم و راحتهم اليه من حيث كان بلاؤهم منه.»[8]هم دردشان اوست و هم دوايشان؛ هم خوشيشان و هم ناخوشيشان؛ هم راحتشان اوست و هم زحمتشان.
تهي ساختن دل از اغيار ناممكن است، مگر آنكه سالك همه چيزش را از او داند و اگر اندك تعلقي در آن ميبيند، واگذار كند. معاملهاي با حق تعالي كند كه برايش هيچ نماند تا بتواند به او دل ببندد. چيزي نداشته باشد تا آن را بخواهد. خداي متعال بندهاش را در اين امر ياري ميرساند و خود اعلام ميكند كه من خريدارم، خريدار همهچيز بندهام هستم. چنان از او خريداري كنم كه هيچ برايش نماند.
چنانكه فرمود: «إن الله اشتري من المؤمنين أنفسهم و أموالهم»[9] و مگر مؤمن جز جان و مال دارد كه فروشد؟ لذتهاي فاني و بهرههاي اندك را از آنان ميخرد تا كه پاك كردند و دلشان تهي شود تا آمادة محبت وي شوند.
در خبر است كه خداي متعال فرمود: «يا داود! اني حرمت علي القلوب ان يدخلها حبّي و حبّ غيري»؛[10] اي داود! من حرام بكردهام بر دلها كه دوستي من و آن ديگري در وي شود.[11]
و من المحبة الخروج الي الحبيب من المال بالزهد في الدنيا و الخروج اليه من النفس بايثار الحق علي جميع الاهواء.[12]
2ـ اشتغال به حبيب
چونكه دل از اغيار تهي ساخته است، پس بكوشد كه بدان باز نگردد. تنها به محبت حبيب، اشتغال ورزد و «هر حسن كه بر او عرض كنند بدان التفات ننمايد و نظر از حسن محبوب بنگرداند.»[13] آنكه به حسن حبيب دلخوش است، ولي در نظر يا خاطر به غير ميانديشد، بازيگر است و نه دوست. آنكه با ديدن نشاني از حسن و جمال، بدن و مال باشد يا جاه و شهرت و لذت باشد، بدان توجه كند، ولگرد است نه محب.
حكايتي مشهور است كه وقتي شخصي به زني جميله رسيد و اظهار محبت كرد، زن امتحان را گفت: ان ورايي من هي احسن مني وجهاً و اتم جمالاً، هي اختي. شخص باز نگريست. زن به تقريع و توبيخ او زبان كشيد كه يا بطال اذا نظرتك من بعيد، ظننت انك عارف و اذا قربت و تكلمت، ظننت انك عاشق، فالآن لست بعارف و لا عاشق.[14]
سالك محب نهتنها بايد از نظر به غير باز ماند و چشم و دل به غير نيفكند و آرزوي غير نداشته باشد و تنها از افتادن چشم اغيار بر حبيب خود رشك برد، بلكه بايد از نگاه خود به محبوب نيز دريغ دارد و محبوب را برتر و بالاتر از آن داند كه وي او را دوست داشته باشد. چه زيبا گفته است شبلي كه گفت: محبت رشك بردن بود بر محبوب كه مانند تويي او را دوست دارد.
اگر اين نشود، دستكم ترك نگاه به غير و آرامش نيافتن به غير ميشود و اين نشان محبت است «و من المحبة ترك السكون الي غير محبوبه، اذ هو السكن»[15]و گفتهاند كه گناهي بزرگتر از نگاه به غير در حضور يار نباشد، بلكه اين نه گناه است كه خيانت محب است به محبوب «و خيانة المحب عند الله اشد من معصية العامة و هو ان يسكن الي غير الله و يستأنس بسواه.»[16]
3ـ محبت به لوازم محبت محبوب
بهخاطر وصول به محبوب، لوازم آن و اسباب دسترسي به آن و تحقق و استواري بر آن را دوست داشته باشد. هرچه وي را به محبوب نزديك ميسازد، پذيرا باشد «و مطيع مستسلم باشد زيرا محبت آن، عين محبت محبوب است.»[17] «قل ان كنتم تحبون الله فاتبعوني».[18]
محبت خدا جز با اقتداي به وسايل رحمت او كه حبل متصل بين زمين و آسمانند، نشايد و محبت و پيروي از آنان با محبت خداي متعال سازگار باشد، زيرا كه پيروي از آنان پيروي از خداي متعال است، چنانكه فرمود: «من يطع الرسول فقد أطاع الله»[19]
محبت به هر چيزي، محبت به لوازم آن را به همراه دارد، در غير اين صورت محبت نيست، بلكه خودخواهي است. دوست داشتن آنچه به محبوب نسبتي يا شباهتي دارد، نشان دوست داشتن محبوب است.
أحب لحبك السودان حتي أحب لحبك سود الكلاب
و در شرح آن ميتوان گفت:
چنان به تو دل بستهام يار من اي نگار من كه سختي و بلاي تو، همي شده بهار من
هر كه تـو را نمود اندكي به تـار مـوي اشكم بريخت، ذكرم نمودهاي و هوي
هر كه تـو را نمود اندكي به تـار مـوي اشكم بريخت، ذكرم نمودهاي و هوي
و نيز سرودهاند:
اذل لآل ليلي من هويها و احتمل الاصاغر و الكبارا
و در شرح آن ميتوان گفت:
به عشق تو اي محبوب نازم همه هستي خود بر تو ببازم
بدان خاطر، ز تـو ديـدم نشاني هميكردم برايت جانفشاني
به خلقـت چـون فتـاده يك نگاهم همه شامم شده صبح و پگاهم
همه ريز و درشت بر سر گذارم كـه دارنـد جلوهاي از تـو نگـارم
بدان خاطر، ز تـو ديـدم نشاني هميكردم برايت جانفشاني
به خلقـت چـون فتـاده يك نگاهم همه شامم شده صبح و پگاهم
همه ريز و درشت بر سر گذارم كـه دارنـد جلوهاي از تـو نگـارم