آثار
اراده از ديدگاه متكلمان و حكماء مسلمان - نظريه صدرالمتألهين(ره)
3ـ نظريه صدرالمتألهين(ره)
وي در كتاب قيّم اسفار بدون تفسير روايات ياد شده كه به ظاهر با عينيت اراده با علم مخالف است، بياني همانند نظريه ابن سينا را مطرح ميكند و يادآور ميشود كه اراده واجب تعالي با اراده ممكنات متفاوت است و اگر زايد بر ذات او باشد، لوازم خردناپذيري دارد. در همين زمينه [72] نظريه ابن سينا و خواجه طوسي را به عنوان تأييد بر سخن خود ميآورد و در بخش ديگر رواياتي را نقل ميكند كه دلالت ميكند بر اينكه بين اراده واجب تعالي و اراده انسان تفاوت است. ولي از تفسير روايات به ظاهر متعارضِ با اين نظر خودداري ميكند. تفسير وي را از روايات ياد شده در شرح اصول كافي پي ميگيريم:
حديث اول: قلت لابي عبدالله (علیه السلام): لم يزل الله مريداً؟ قال ان المريد لايكون الاّ المراد معه، لم يزل الله عالماً قادراً ثم اراد. وي در آغاز هم زائد بودن اراده بر ذات را نفي ميكند و هم دو نوع اراده داشتن را ميگويد: هذا الحديث يدلّ بظاهره علي ان ارادته تعالي حادثة كما رآه قوم و ذهبوا الي انّها مع حدوثها، من صفات الذات و ان ذاته تعالي محل للارادات الحادثه و ذهب قوم آخر الي ان لله ارادتين احديهما قديمة هي عين ذاته و اخري حادثة هي متجددة متكثرة زائدة علي ذاته و ان ذاته محلّ هذه الحوادث و الكل باطل [73] ...
وي اراده را به دو قسم تقسيم ميكند:
1ـ اراده به همان معناي عرفي كه در مقابل كراهت است يعني آن چيزي كه پس از تصور و تصديق و شوق مؤكد، در نفس ما پديد ميآيد، به گونهاي كه ترديد نسبت به وقوع فعل را از بين ميبرد و وقوع فعل را حتمي ميسازد. پيداست كه اين اراده از كيفيات نفساني است كه نميتوان به واجب تعالي نسبت داد و او را با چنين ارادهاي توصيف نمود.
اگر بخواهيم او را به اراده متصف نماييم، بايد اراده او را همان صدور فعل حَسَن از جهت علم او به جهت خير بودن آن، از او بدانيم و مقابل آن را كراهت. ميگويد: والتحقيق ان الارادة تطلق بالاشتراك الصناعي علي معنين، احدهما ما يفهمه الجمهور و هو الذي ضد الكراهة و هي التي تحصل فينا عقيب تصور الشي الملائم و عقيب التردد حتي يترجح عندنا الامر الداعي الي الفعل او الترك [74] ... پيداست كه نسبت دادن چنين ارادهاي به واجب تعالي، تغييرپذيري او را به دنبال دارد و چون تغيير مربوط به جسم و امور جسماني است، توصيف او به چنين ارادهاي، جسماني بودن او را به دنبال دارد. علاوه بر اين كه تأثيرپذيري از غير، نيازمندي و امكان، چنانكه پيشتر گفته شد، از لوازم آن است.
2ـ اراده همان علم ذاتي واجب تعالي به نظام خير و احسن باشد، به گونهاي كه اشياء به تناسب همان علم و هرگونه كه در علم تحقق يافته است، به ترتيب پديد آيد. همين معنا در مورد اراده واجب تعالي درست است، بدين خاطر كه اراده واجب تعالي امري برخاسته از ظن و وهم نيست بلكه ريشه در علم ذاتي او دارد. از اينرو به ارادهاي كه به علم او بر ميگردد، اشياء را ميآفريند. او از اين آفرينش غرضي ندارد يا غرض وي زائد بر ذات او نيست. ميگويد: ثانيها كون ذاته يصدر عنه الاشياء لاجل علمه بنظام الخير فيها التابع لعلمه بذاته ... و قدتحققت ان قيوم الكل انما يفعل الكل عن علم هو نفس ذاته العليم الذي هو اتم العلوم فاذن هو سبحانه فاعل للاشياء كلها بارادة ترجع الي علمه [75] ...
در رفع تعارض ظاهري بين اين ارادهی يگانه با علم و روايات، بر اين باور است كه از آنجا كه مردم از چنين ارادهاي درك درستي ندارند و آنچه كه از اراده ميفهمند، همان معناي نخست است كه در انسان و حيوان مشترك است، آنرا از صفات فعل معرفي نمودهاند. بهخاطر پرهيز از تغييرپذيري ذات واجب تعالي، گويي امامان معصوم (علیهم السلام) در پاسخ به اراده، به آن ارادهاي كه در ذهن مردم بود، پاسخ دادهاند و چون آن اراده، شايسته انتساب به واجب تعالي نيست، آن را از ذات او سلب كردهاند، چنانكه در روايات ديگر، چنين رضا و غضبي را از او نفي كردهاند. [76] ميگويد: و لما كان فهم الجمهور لايصل الي الارادة بهذا المعني بل الي النحو الذي في الحيوان و ضده الكراهة، و يكون حادثاً عند حدوث المراد جعلها من صفات الافعال و من الصفات الاضافيه المتجددة كخالقية زيد و رازقيتة، حذراً عن كونه تعالي محلاً للحوادث لو كانت الارادة الحادثة من صفات الذات. [77]
حديث دوم: قلت لابي عبدالله علیه السلام لم الله و مشيته هما مختلفان او متفقان؟ فقال العلم ليس المشية الا تري تقول سافعل كذا ان شاء الله و لا تقول سافعل كذا ان علم الله، فقولك ان شاء الله دليل علي انّه لم يشأ الله فاذا شاء كان الذي شاء كما شاء و علم الله السابق المشية.
در شرح اين حديث ميگويد كه امام علیه السلام بين علم و مشيت دو فرق نهاده است. يكي اينكه ميتوان گفت اگر خدا بخواهد، چنين ميكنم ولي نميتوان گفت اگر خدا بداند، چنين ميكنم. ديگر اينكه اين سخن كه «اگر خدا بخواهد»، دلالت دارد بر اينكه او نخواسته است يا ما به خواست او علم نداريم، در حالي كه ميدانيم كه او ميداند. پس علم و مشيت با هم متفاوت است. در حل تعارض بين حديث شريف و نظريه خود ميگويد: تفاوتي كه امام بين علم و مشيت نهاده است، بين وجود ازلي علم و مشيت نيست بلكه تفاوت بين مفهوم علم و مشيت يا برخي از متعلقات آن دو و يا مراتب آن دو است و هذا الفرق الذي ذكره بين العلم و المشية ليس في وجودهما السابق الازلي بل في مفهومهما او في بعض متعلقهما او اكوانهما التفصيلية و الله اعلم. [78]
حاصل آنكه بهخاطر محال بودن لوازم اتصاف واجب تعالي به اراده زائد بر ذات، روايات را بهگونهاي كه به ناسازگاري دروني نيانجامد، بايد تفسير نمود. روايات ديگري نيز به دنباله حديث دوم در مورد تفاوت اراده واجب تعالي و اراده انسان در اصول كافي آمده است.