گفتارهایی درباره بیانیه گام دوم انقلاب اسلامی

مبانی معرفتی بیانیه گام دوم انقلاب اسلامی
گفتارهایی از استاد حسینی شاهرودی درباره بیانیه گام دوم انقلاب اسلامی
پیام جامع و فراگیری که مقام معظم رهبری به مناسبت چهل سالگی پیروزی انقلاب اسلامی و تأسیس جمهوری اسلامی منتشر کردند، مطالب بسیار دقیق، عمیق و آیندهنگرانهای در آن هست که به برخی از نکاتی که زمینهساز یا مبنا و بستر چنین تعالیم و اعلامیههایی قرار میگیرد، اشاره میکنیم.
1
مبانی معرفتی بیانیه گام دوم انقلاب اسلامی
پیام جامع و فراگیری که مقام معظم رهبری به مناسبت چهل سالگی پیروزی انقلاب اسلامی و تأسیس جمهوری اسلامی منتشر کردند، مطالب بسیار دقیق، عمیق و آیندهنگرانهای در آن هست که به برخی از نکاتی که زمینهساز یا مبنا و بستر چنین تعالیم و اعلامیههایی قرار میگیرد، اشاره میکنیم.
1ـ از بدو آفرینشِ خدای متعال که همان تجلی او در اسماء جزئی، کلی و تفصیلی هست، همه موجودات پیوسته رو به انبساط و گسترش میروند و این اصل اولی و اساسی آفرینش است. یعنی خدای متعال پیوسته عالم آفرینش را گسترش میدهد. عالم آفرینش هم شامل خلقت تکوینیات مانند کرات، سیارات، کهکشانها، منظومهها و مانند آن و هم شامل عوالم مجرد مانند عالم فرشتگان و نیمه مجرد مانند عالم نفوس و هم بسط کمالات ثانوی مانند علم، حیات، قدرت و سایر صفاتِ کمالیِ ثانوی است. تمام اینها در حال بسط و گسترش است و بر اساس اقتضائاتی که اسماء و صفات خدای متعال دارد، بهطور طبیعی و قانونمند انتظار این میرود که پیوسته خلق خدا بیشتر شوند.
سرّ و دلیل آن هم این است که صفات و اسماء خدای متعال تمام این کمالات را دارند. اینکه چیزی کمال وجودی باشد که اسماء و صفات خدای متعال فاقد آن باشد، محال است، به دلایل متعددی که در جای خود گفته شده است.
2ـ به اقتضاء وجود این کمالات در اسماء و صفات خدای متعال، برخی از محدودیتها یا صفات منفی مانند بخل، امساک و مانند آنها، نه در ذات خدای متعال هست و نه در صفات و اسماء او. یعنی ضمن اینکه پیوسته اقتضاء اسماء و صفات خدای متعال این است که تجلیات و الطاف خود و رحمت رحمانیه و رحیمیه را بگستراند، هیچ مانعی هم از ناحیه ذات، صفات و اسماء برای محدود کردن اینها وجود ندارد. بنابراین بهطور طبیعی اینگونه است که هم اصل وجود و هم کمالات وجود انسانها پیوسته باید گسترش داشته باشد و اگر چنین اتفاقی نیفتد، حداقل از جانب خدای متعال و اسماء و صفات او و قوانین حاکم بر عالم هستی نیست. بلکه اگر مانعی وجود داشته باشد، بهخاطر معدّات، زمینهها و تغییرات و تحولاتی است که در جهان طبیعت از جمله در حوزه انسانی رخ میدهد.
بنابراین اگر فرمود «ان الله لایغیّر ما بقوم حتی یغیّروا ما بانفسهم» (رعد،11)، نه اینکه تغییر در انفس علت باشد برای اینکه خدای متعال تغییر ایجاد کند و نسبت به تغییرات و مغیِرات الهی فاعلیت داشته باشد. خدای متعال مقلب القلوب و محول الاحوال است، از ناحیه او چیزی کم گذاشته نشده و پیوسته در حال ایجاد تغییر و تحول است. ولی گاهی الطاف، عنایات و رحمتی که از جانب خدای متعال برای بسط و گسترش عوالم هستی میآید، این عوالم برای دریافت آن باید زمینه، استعداد و قابلیت داشته باشند. گاهی قابلیتها کم است و الا اگر قابلیت باشد، آن لطفی که از جانب خدای متعال میآید، باید تمام موجوداتی که در معرض آن لطف قرار میگیرند، حیِّ ناطق، عالم، قادر و حکیم، مؤمن، شجاع و سایر صفات کمالی را دارا باشند. گاهی قابلیتها اقتضاء نمیکند و گرنه از ناحیه خدای متعال در این جهت تمامیت وجود دارد و هیچگونه نقصان و محدودیتی نیست.
نتیجه این نکته این است که عالم آفرینش و آفرینش خدای متعال پیوسته در حال بسط و گسترش است. علاوه بر این که عالم در حال گسترش، در حال ارتقاء، افزایش و اشتداد وجودی هم هست، یعنی غیر از اینکه خلق باید از جانب خدای متعال کثرت و افزایش پیدا کند، ـ افزایش تفصیلیِ جزئی از لوازم تجلی، جود و رحمت خدای متعال است ـ هر موجودی از موجودات چه انسان، چه حیوان، چه گیاه و امور دیگر، در حال استکمال هستند که در این مورد هم علت از ناحیه خدای متعال تام است و تمامیت از آن ناحیه وجود دارد و هیچگونه امساک، محدودیت و بخلی وجود ندارد.
بنابراین همچنانکه خدای متعال تک یاخته را دو نیم میکند و دو یاخته و سلول ایجاد میکند و هر کدام دوباره تقسیم و بیشتر و بیشتر میشوند و از آن تک یاختهها موجودات مرکب پدید میآید، علاوه بر این، هریک از این موجودات نیز در حال ارتقاء هستند. بهگونهای که جز در موارد استثناء، همینطور که تکامل طبیعت یا آفرینش تدریجی طبیعت، اتفاق میافتد، انسانها هم رو به ارتقاء هستند و به این سمت میروند که ایمان آنها افزوده شود. نهفقط علم بهطور کلی گسترش پیدا میکند، بلکه این قابلیت و زمینه ایجاد میشود که علم هر فرد، نوع و جنسی پیوسته در حال افزایش و اشتداد است.
این از قوانین عالم هستی است. هم اسماء و صفات خدای متعال اقتضاء میکند، هم قوانین آفرینش و هم خودِ آفرینش که محصول آن قوانین و محصول تجلیات خدای متعال است، این اقتضاء را دارد. بهگونهای که اگر این استعداد و قابلیت 1400 سال پیش در خلق بود، باید در امت پیامبر کسان بسیاری ظهور میکردند که برای همگان عیان و آشکار باشد که اینان از انبیاء بنی اسرائیل افضل هستند. اگرچه مانند پیامبر و اهل بیت او بالاصاله ممکن نیست اما بالتبع ممکن است. یعنی اگر مانع و فقدان استعداد و معدّات اتفاق نیفتاده بود، چنانکه از ناحیه فاعلیت فاعل اقتضاء میکرد، قطعاً و یقیناً هرگز نباید بعثت پیامبر منقطع میشد و باید ادامه میداشت. نه اینکه نبی جدید بیاید، بلکه تعالیم پیامبر در عصرهای بعدی بهگونهای تفسیر میشد که اگر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم حضور داشت، همانگونه تفسیر میکردند. باید خلق خدا بهوسیله تعالیم پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از طریق علم و عمل به درجات و کمالاتی میرسیدند که اگر پیامبر خود میخواست مستقیماً و با فاعلیت تمام آنها را تربیت کند، آنگونه تربیت میشدند.
یعنی اکثریت خلق باید اولاً امت میشدند و اکثریت امت باید یا در رتبه و یا تالی تلو رتبه انبیا قرار میگرفتند. ولی متأسفانه در حوزه قابلیت و زمینههای اعدادی و استعدادی این اتفاق نیفتاده است و موانع بسیاری برای تحقق آن وجود داشت یا بهوجود آمد، یعنی مردم به غرائز طبیعی، حیوانی و گیاهی خود و به میل خوردن و خوابیدن و لذائذ دیگر، قوه شهویه، قوه غضبیه، قوه شیطانیه و وهمیه بیش از اندازه لازم توجه کردند، در حالیکه یکی از دلائل بعثت انبیا همین است که از توجه به غرائز و تمایلات کاسته شود.
علیرغم اینکه خدای متعال اراده کرده بود ولی چون اراده باید در جهان طبیعت تحقق پیدا کند که آنهم متوقف بر معدّات و قابلیتهاست که وجود نداشته یا از میان رفته است، خدای متعال مکرر و مکرر برای قطع این تعلقات و امیال طبیعی و دنیوی و غرایز زمینه را فراهم کرد اما این زمینهها بعد از مدت کوتاهی خودبهخود از بین رفت و مردم دلزده شدند. مثلاً نمونههای قرآنی را ملاحظه بفرمایید که در عصر حضرت موسی صلوات الله و سلامه علیه مردم دچار سختی و مشکلات مادی و مشکل تنوّع در غذا شدند تا جایی که در مدت کوتاهی دوام نیاوردند و گفتند یا موسی از خدا بخواه که برای ما نخود، لوبیا، سیر و پیاز بفرستد.
خدای متعال اینها را تحت فشار قرار داده یا اینکه اقتضای طبیعت این بوده که تحت فشار قرار بگیرند بلکه تعلق آنها از غرائز قطع یا حداقل کاسته شود و در نتیجه عقل آنها حاکم شود. اگر عقل حاکم شود، تعالیم نبوی مورد توجه قرار میگیرد و این یعنی انسانها به سرعتی به سوی درجات استکمالی و قرب خدای متعال حرکت میکنند که اصلاً قابل تصور نیست؛ حتی نمیشود گفت به سرعت نور. نور در هر ثانیه سیصد هزار کیلومتر طی میکند اما اگر انسانها با قطع تعلق از دنیا و متعلقات آن و از خودگذشتگی و توجه و روی آوردن به خدای متعال چنین مسیری را انتخاب کنند و موانع را از بین ببرند، سرعت آنها برای رسیدن به خدای متعال یعنی اتصاف به صفات و تخلق به اخلاق و تقرب به خدای متعال سرعتی است که نور نسبت به آن سرعت ایستایی و توقف به حساب میآید.
خواسته هر یک از انبیاء همین بود و برای همین هم خدای متعال کمک کرد و بالاخره سختیها و بلاهای حسن ـ یعنی سختی که انسان به نتیجه آن راضی باشد و نتیجه آن مطلوب، مرغوب و معشوق آنها باشد ـ در دوره همه انبیا بوده ولی پیروان انبیا آن را تحمل نکردند. نهایتِ تحمل پیروان انبیا ده ساله است. در میان پیروان حضرت موسی علیه السلام حتی کمتر از ده سال است. پس از 6-7 سال تقاضای آنها بالا گرفته که پس نخود و لوبیا کجاست؟ ما انقلاب کردیم و پیرو تو شدیم برای چه؟ برای آنکه ما میخواستیم به آن غذاهای چرب و شیرین که فرعون و ملأ فرعون، اغنیا، پولداران و سرمایهداران و اشراف میخوردند برسیم و الا با حضرت موسی چهکار داشتیم! ما در دست فرعون و فرعونیان تحت فشار قرار گرفتیم و موسی را برای این میخواستیم که ما را نجات بدهد. حال میبینیم که از فشار او فرار کردیم ولی بسیاری از محرومیتهای دیگر آمده که باید بر سر سفره نان خالی بخوریم. چهار، پنج ساله کوتاه آمدند. برخی از امتها که به اندازه 4-5 سال هم دوام نیاوردند. برخی هم تا ایمان بیاورند، دهها و صدها سال طول کشیده است.
در امت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هم که امت وسط یعنی بهترین امت بودند و خودِ پیامبر ختم انبیا یعنی بهترین پیامبر است و تعالیم او ادقّ تعالیم است و تمام آنچه انسانها نیاز داشتند که به آن انبساط عرضی و تفصیلی آفرینش در وجود خود و همچنین به اشتداد و استکمال وجودی برسند، تمام اینها از ناحیه خدای متعال برای آنها نازل شده و هیچ چیز کم نداشته و ندارند، اما همینکه پیامبر از دنیا رفت، به عقب بازگشتند.
روایاتی که با مضمون «ارتدّ الناس» داریم، روایات صحیح یا موثق و در هر صورت معتبر است و مقصود از ارتداد هم ارتداد فقهی نیست و به این معنا نیست که حکم اینها اعدام است. ارتداد در اینجا یعنی آن چیزی که به آن ایمان آورده بودند، قول داده بودند و تعهد کرده بودند را رها کردند و به نقطه قبل بازگشتند. نقطه قبل این بود که مثلاً رییس من باشم، نه تو. پولها و خوشیها دست این گروه باشد، نه گروه دیگر. قبلاً آن گروه خورده بودند، حال گروه دیگر. اینها مربوط به قبل از نبوت و بعثت است. ده سال بعد از هجرت پیامبر و در زمان رحلت آن حضرت دقیقاً به همان نقطهای رسیدند که رئیس از ما باشد نه از شما؛ امکانات از ما باشد، نه از شما و ثروت، قدرت و مکنت را دست بهدست بین خودمان بچرخانیم.
شاید[1] ـ تا آنجا که ما تاریخ را میشناسیم ـ در تاریخ انبیا و اولیا و بندگان خاص خدای متعال که از جانب او آمدهاند تا در وجود انسانها تغییر، انبساط و اشتداد همهجانبه ایجاد کنند، برای اولین بار است که یک ملت چهل سال استقامت ورزیده است. چهل سال سر به هوا بودن و در تیه و سرگردانی بودن در میان خیلی از امتها وجود داشته، اما یک ملت چهل سال به آنچه پیامبر یا امام یا رهبر آنها گفته است، وفادار باشند، نداریم.
با توجه به آنچه درباره عدد چهل میتوان گفت، چهل سالگی یعنی دوران بلوغ. دوران بلوغ به این معنا نیست که انسانها نمیتوانند از مسیر خود برگردند؛ میتوانند برگردند ولی بهسختی برمیگردند. احتمال اینکه بعد از چهل سالگی میل و اشتیاق به دوران کودکی و قبل از آن داشته باشند، وجود دارد ولی احتمال بسیار ضعیفی است. این احتمال که انسانها به دوران بچگی، سفاهت و بلاهت و به تعبیر دیگر به دوران جاهلیت و عبادت طاغوت برگردند، این احتمال هست ولی کم است و اگر این احتمالِ کم تحقق پیدا کند، همراه با توبه و پشیمانی است. در حالی که در دوران پنج سالهها و دهسالهها وقتی برگشتند، حقیقتاً ارتداد اتفاق افتاده و به جای اول بازگشتند و یک نفس راحت هم کشیدند و اظهار شادمانی کردند و گفتند راحت شدیم.
دوران انبیاء سلف و عالمان گذشته و دورههای تاریخی را باید بررسی کرد که آیا چنین اتفاقی افتاده که یک ملت ادعایی کنند که «قالوا ربنا الله» و بر اساس آن شرق و غرب را نفی کنند؟ به تعبیر دیگر، نه بر اساس قوت و امکانات مادی شهر خود را گسترش داده و کم کم کشور آنها بزرگ شده که مربوط به این عصر و زمان نیست، بلکه بر اساس تعالیم الهی و معنوی بنیانی اساسی را ایجاد کردند که آن نظامهای حاکم بر جهان را پشت سر گذاشتند و به تعبیر دیگر آنچه که در این جهان، قدرتمندان و مستکبران و سلطهگران به عنوان خط قرمز داشتند، آن را شکستند که در انقلاب اسلامی این اتفاق افتاد. عبور از خط قرمز قدرتهای استکباری شرق و غرب که دنیا را میان خود تقسیم کرده بودند، اتفاق افتاده است و البته نباید انتظار تسلیم شدن آنها را را به این زودی و راحتی داشت. اما اینکه این مردم تا چه اندازه میتوانند صبر کنند، الان چهل سال شده است.
اتفاقی که در اینجا افتاده دقیقاً مطابق آن چیزی است که در آغاز به عنوان دو مبنا گفته شد. یکم: اقتضای اسماء، صفات و کمالات الهی این است که آفرینش گسترش پیدا کند. دوم اینکه این آفرینش گسترش پیدا کرده، اشتداد وجودی بیابد.
نتیجه این اصول این است که آیا انسانها میتوانند در این مسیر قرار گیرند؟ شاید باید ده هزار سال پیش و در زمان حضرت ابراهیم، حضرت موسی و حضرت عیسی علیهم السلام قرار میگرفتند ولی نشده است. چرا؟ چون قابلیت نبوده. چرا قابلیت نبوده؟ زیرا آن مسیر اشتداد وجودی قابل توجه و دیده شدن، همراه با سختیها، گرفتاریها و مشکلاتی است که کمتر کسان و اقوام و ملل و امتهایی تاب مقاومت آن را دارند، چنانچه نشان دادند که مقاومت نکردند.
بعد از رحلت پیامبر چنان جذب چرب و شیرین شدند که یکی از خلفا وقتی دید همهچیز از بین میرود ـ البته متوجه نبود که پیشتر خود این کار را کرده است ـ گفت صحابه پیامبر حق خارج شدن از شهر را ندارند، یعنی اینکه رجعت و بازگشت به گذشته امر طبیعی است، بهخاطر نبودن زمینه همراهی و همکاری با انبیا و اولیا و وجود زمینههای غریزی و امیال طبیعی، بشری و حیوانی برای اینکه انسان همراهی با شیاطین را انتخاب کند. این اتفاق یک بار نقض شده است و آنهم در انقلاب اسلامی است.
انقلاب اسلامی هم نتیجه اصول اصلی، فلسفی و متافیزیکی است و هم ثمره استعداد و قابلیتی طبیعی است که این مردم داشته و دارند.
امتهای پیشین و عصرهای گذشته این استعداد و قابلیت را داشتند ولی از آن استفاده نکردند که اینهم عوامل متعدد دیگری دارد که آنهایی که باید میگفتند و باید الگو و اسوه باشند و کسانی که میخواستند پیروی کنند، شرایطی لازم بوده که در گذشته تحقق پیدا نکرده و اینک تحقق پیدا کرده است. با این اتفاقی که افتاده یعنی کاری که ملت ایران انجام دادند و کوهها و قلههای بسیار بلند و سخت را با بارهای بسیار سنگین طی کردند و به گردنهها و آخرین نقاط کوه رسیدند ـ البته آخرین نقطه اصلاً معنا ندارد، اینکه انسان به جایی برسد که بیمه و تضمین شده بهگونهای که به گذشته برنگردد و پس نزند، اصلاً نیست ـ اما در عین حال، گاهی بهگونهای است که انسان آماده است که به گذشتهاش برگردد و گاهی این آمادگی وجود ندارد. مردم ایران که خداوند آنها را حفظ کند و همچنین کسانی که به مردم ایران اقتدا کردند، مثل برخی از کشورهایی که اصطلاحاً جبهه مقاومت نامیده میشوند که البته مقاومت هم صرفاً در برابر اسرائیل نیست. اسرائیل عددی نیست که همه ملتها جمع بشوند و در مقابل آن مقاومت کنند. اصل مقاومت عبارت از مقاوت در برابر ابلیس است. اسرائیل، آمریکا، کشورهای اروپایی و بالاخره کسانی که کبر و تکبر در وجود آنها نهادینه شده و استکبارورزی میکنند و میخواهند همه دنیا را چه با زور و قدرت و چه با لبخند و لطافت تسلیم خود کنند، وجهی از وجوه ابلیس هستند نه تمام او.
بنابراین وضعیتی که در آن هستیم، موافق با قوانین آفرینش است. آن اتفاقی که در گذشته رخ نداده است، زمینهسازی آن الان اتفاق افتاده است و ما در حال ورود به یک دوره جدید هستیم. با توجه به اصول عقلی، دوره دوم از دوره اول آسانتر است. دوره اول مانند از شیرگرفتن بچه میماند و دوره دوم مانند آشنا شدن و انس گرفتن آرام آرام با غذاهای جدید.
اتفاقاتی که الان میافتد مانند گرانی و مشکلات دیگر، اگرچه قبول داریم که نباید اتفاق بیفتد و بد است، اما در واقع اینها بلاهای حسن است برای اینکه غرائز یک ملت را کنترل کند که بین یافتن کمالات معنوی و وجودی و کمالات مادی، توانایی تصمیمگیری عاقلانه داشته باشد؛ بین انتخاب استقلال ولی همراه با فقر و وابستگی همراه با غنا، توانایی تصمیمگیری داشته باشد. کسی که بخواهد به اینجا برسد، البته سختی دارد. «قالوا ربنا الله ثم استقاموا»؛ این استقامت باید همیشگی باشد اما در عین حال گردنههای بزرگ و پرخطر را در این چهل سال پشت سر گذاشته شده است.
این تعبیر که مقام معظم رهبری میفرمایند و مکرراً هم پس از بیانیه گام دوم همچنان میفرمایند که دشمنان ما نسبت به گذشتهی چهل ساله ضعیفترند و ما نسبت به گذشته در اوج قدرت قرار داریم، سخن حقی است و در این چهل سال نهفقط مؤمنین درجه یک و کسانی که در کوره سختیها رفتند، جان و مال و شهید دادند که استثناء هستند پخته و ساخته شدند، بلکه در عموم مردم هم تحولاتی ایجاد شده که با توجه به اینکه این تحولات موافق و مطابق با قوانین هستی است و چهل سال هم تجربه شده است، بنابراین ان شاء الله در مسیری قرار گرفتهایم که این مسیر روز به روز آسانتر خواهد شد.
2
انقلاب اسلامی، زمینهساز ظهور خورشید ولایت عظمی
حوادث و رخدادهایی که در عالم اتفاق میافتد که به چشم هر نابینایی هم میرسد و ایام الله یا تجلیات خدای متعال نام دارد، دقیقاً موافق با قوانین تکوینی است، یعنی اینگونه نیست که بر اساس اتفاق، پیامبری مبعوث شده یا مثلاً اتفاقاً ولیی از اولیای الهی در رأس کار آمده، بلکه اینها امور خلاف تکوین نیست و قوانین تکوین نیز دقیقاً کپی برابر با اقتضائات کمالات و اسماء و صفات خدای متعال است. یعنی اصلاً اقتضای وجود خدای متعال و کمالات و صفات او این است که پیامبر مبعوث شود، کتاب نازل شود و انسانها ارتقاء یابند.
بنابراین آنچه که در آینده امید و آرزوی همه انسانها و امتهای پیشین بوده ولی میخواستند بدون زحمت و تغییر و تحول در وجود و صفات و اعمال خود بهدست آورند، این است که عالمی را تصور میکردند که در اوج عدالت، حقانیت و آسودگی باشد. این مورد تقاضای همگان بوده و همه انبیا هم برای همین آمدند، یعنی هر پیامبری که از ناحیه خدای متعال مبعوث شده، برای همین بوده و از ناحیه خدای متعال چیزی کم گذاشته نشده و این میتوانست در وجود مبارک حضرت موسی یا حضرت زکریا علیهما السلام و یا هر پیامبری اتفاق بیفتد.
لکن آن نقطه ضعفی که وجود دارد این است که وقتی انبیا مبعوث شدند، انسانها به انبیا برای این متمایل شدند که به آن چیزی که اینجا و اکنون میخواهند برسند. اینکه بیشترین پیروان انبیا فقرا و مستضعفین و کسانی هستند که جزء طبقات فرودست جامعه و زجرکشیده و گرسنگی و بدبختی کشیدهاند و اصلاً آدم حساب نشدهاند و مورد وهن و توهین قرار گرفتهاند، بهخاطر این است که آن چیزی که در وجود انبیا میطلبند، عبارت است از جامعهای که عدالت، حقانیت و آرامش، اطمینان یا آسودگی در آن باشد.
وقتی ایمان آوردند دیدند که این اولِ زحمت، گرفتاری و مشکلات است. فکر میکردند که قرار است یک نفر از بیرون همچنانکه خودِ پیامبر آمده، عدالت، حقیقت و حقانیت، آسودگی و رفاه را هم خودِ پیامبر بیاورد و آنها فقط نوشِ جان و مصرف کنند و خودشان زحمت نکشند. ولی این اتفاق نیفتاد. سال اول به جنگ رفتند و مشکلات را تحمل کردند که ان شاء الله پایان سال، مشکلات به پایان برسد ولی دیدند سال دوم از سال اول سختتر است و به همین صورت هر سال از سال قبلتر سختتر است.
در تاریخ اسلام در آن ده سالی که پیامبر حضور دارند، میبینیم که پیوسته سختتر و سختتر میشود. در سال نهم مقداری زمینه راحتی فراهم شده و مخصوصاً بعد از فتح مکه ظاهراً راحتی ایجاد شده ولی حق مطلب این است که شما تازه خانه خود و اطراف آن را اصلاح و زمینه عدالت را در کوچه و محله خود فراهم کردید، هنوز تا گسترش آن در دنیای به این بزرگی فاصله است.
وقتی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برای سران قدرتهای آن عصر و زمان نامه مینویسد، در واقع، آن درگیری که با مستکبران مکه داشتند را گسترش میدهند. درافتادن با سران آن عصر و زمان یعنی چه؟ یعنی آغاز مشکلات از اول و تشدید دوباره آن. تا به حال با این قبیله درگیر بودید و برای شما سخت بود، ولی از حالا قرار است با قدرتهای بزرگ دنیا روبرو شوید و طبعاً سختیها بسیار بیشتر خواهد شد.
پس اولاً ظهور حجت الهی که حق، عدل و آسودگی را به همراه بیاورد، مطابق با قوانین تکوین است و امر استثنائی نیست یعنی اینگونه نیست که قرار باشد اتفاقی بیفتد و همهچیز تمام شود، بلکه از ابتدا خدای متعال این را میطلبید لکن مردم هزینه نمیکردند. در بعثت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم همینگونه است. یعنی اگر آنگونه که ملتها باید برای استقرار عدالت و حقانیت هزینه کنند و مایه بگذارند، در زمان امیرالمؤمنین اگر چنین کاری را انجام داده بودند، به همان چیزی که قرار بوده صدها سال آینده دست پیدا کنند، میتوانستند دست پیدا کنند.
نکته دوم این است که آن چیزی که در تعالیم انبیا و در متن و روح بعثت انبیا وجود دارد که عبارت است از جامعهای که این سه ویژگی را داشته باشد، اینگونه نیست که در یک شهر کوچک انجام بشود و بگویند «و نرید ان نمن علی الذین استضعفوا فی الارض» (قصص،5)، این را ما در این شهر یا روستا انجام دادیم. یا اینکه در کل دنیا پیاده شد و طی ده سال همه آن را دیدند و ما به قول خود عمل کردیم. خیر، اگر یک امر استثنائی و خلاف طبیعت و قوانین تکوین باشد، یک سال بلکه یک روز آن هم نعمت بزرگی است تا چه رسد به اینکه چند سال باشد. بلکه با توجه به اقتضای قوانین عالم هستی و اسماء و صفات و اراده تکوینی و ذاتی خدای متعال، آنگاه که چنین حکومتی تحقق پیدا کند، در مدت پنجاه سال و صد سال به پایان نمیرسد.
برخلاف تفاسیر متعارفی که ارائه شده، گمان بنده بر این است آنگاه که آخرین حجتِ معصومِ منصوص ظهور کند که ولایت تامه تفصیلی خدای متعال در کره زمین اتفاق میافتد، آغاز زمان انتقال نسل انسانی به کرات دیگری است که در گرداگرد ما وجود دارد ولی هنوز آنها به مرتبه کمال خود نرسیدند؛ یا موجود زنده ندارند و یا اگر دارند، موجود انسانی ندارند. یعنی قرار بر این نیست که مثلاً در عصر امام زمان هم بروند کره ماه یا مریخ را تماشا کنند و برگردند. بلکه قرار است از انسانهایی که در اینجا با 124 هزار پیامبر، یک میلیون ولی و میلیونها عالم ربانی تربیت شدهاند و به این درجه از کمال و اشتداد وجودی رسیدهاند، در جاهای مختلف پخش شوند و پخش خواهند شد.
گمان بنده بر این است ـ البته حدس است ـ که کراتی که در کهکشان راه شیری قابلیت حیات دارد و موجودات زنده بالفعل و قابل در آنها وجود ندارد، بسیار بیشتر از آن است که به تصور افراد یا عالمان میرسد. قرار است نسل انسان از اینجا به بسیاری از سیارات دیگر منتشر شود. چنین تصوری را داشته باشید که این تمدن [با این وسعت] مدّ نظر است. نه اینکه یک تمدن ایرانی و اسلامی [به این معنا] که تا بهحال دشمنان موشک میفرستادند ولی از این پس ما هم موشک بفرستیم؛ تا به حال آنها ماهواره و سایر تجهیزات داشتند، از این پس ما هم ماهواره و ... داشته باشیم! این اگرچه مهم است و برای ملتی که چند قرن توان یا اجازه تصمیمگیری برای خود را نداشتند و پیوسته بیگانگان برای آنها تصمیم میگرفتند، کار بسیار زیادی نیست ولی اقتضاء اسماء و صفات حق تعالی و قوانین تکوین بسیار بیشتر از این است.
رکن اساسی تمدن عبارت از اعتلای انسان و ظهور کرامت انسانی است، یعنی کرامت انسان بهگونهای ظاهر شود که پس از اینکه دنیا را آباد کردند، آبادی دنیا در خدمت انسان باشد، نه انسان در خدمت آن. انسان نباید در خدمت صنعت، تمدن و پیشرفت باشد، بلکه اینها باید در خدمت انسان باشند، بهگونهای که کرامت، عظمت، ولایت و خلافت انسانی آشکار باشد که تاکنون اتفاق نیفتاده است، بهخاطر اینکه زمینهها و اعدادهای آن وجود نداشته است.
آنچه که به اعتقاد ما قرار است در عصر حضور و ظهورِ تامِ تمام اسماء و صفات الهی در وجود دوازدهمین امام از ائمه معصوم علیهم الصلات و السلام اتفاق بیفتد، این است که اولاً تمدن و مدنیّت یعنی همانند آدم بودن و زندگی کردن، به دیگران تعرض نکردن و اذیت نکردن، دیگران را بهوحشت نینداختن و نگران نکردن، یعنی حقانیت، عدالت و آسودگی محقق شود. اگر انقلاب اسلامی تحقق پیدا نکرده بود، ما هیچ نشانهای نداشتیم که این حکومت چه زمانی محقق خواهد شد.
باید زمینه این تمدن فراهم شود تا حجت الهی ظهور کند، نه اینکه حجت الهی بیاید زمینه را فراهم کند و خانه را آب و جارو کند تا ما شب استراحت کنیم، بلکه باید همهچیز فراهم باشد تا حجت الهی بیاید. اما چه کسانی میتوانند بنیانگذار این تمدن باشند و این زمینه را فراهم میکنند؟ ملت، امت و قومی میتوانند زمینهساز باشند که چند ویژگی داشته باشند:
1ـ در علم سرآمد باشند یعنی بهسوی علم چنان بدَوند که گویی بهدنبال بزرگترین معشوق و محبوب خود میدوند و در پی یافتن معشوق خود هستند که یک چشمهی آن در کشور ما اتفاق افتاده، بهگونهای که نیمی از جمعیت کشور تحصیلات عالیه دارند. هرچند درست است که تحصیلکرده زیاد است و کار کم است و این خیلی بد است و باید کار فراوان باشد، اما درس خواندن قطع نظر از اینکه به کار آبادی دنیا بیاید یا نیاید، کمال است. بسیاری از علوم اینگونه است که نمیتواند دنیا را آباد کند، فنی و مهندسی نیست، اما در عین حال علم سبب عمران و آبادی نفس و جان و ارتقاء وجود انسان است.
اینکه گفته میشود مثلاً در چین این تعداد دانشگاه هست و در کشور ما بیشتر از آن وجود دارد، البته از یک جهت که این سرمایهای که برای تأسیس دانشگاههای متعدد خصوصی و غیرخصوصی خرج شده است، اگر سبب شود که مردم بهخاطر نداشتن رفاه از آن پشیمان بشوند، این بد است؛ اما اگر چنین نتیجهای را نداشته باشد، تعداد دانشگاه امتیاز است، تعداد کلاس، تعداد تحصیلکرده حوزوی و دانشگاهی همه اینها امتیاز است هر چند پس از اینکه فارغ التحصیل شدند، شغل نداشته باشند. الحمد لله نشانههایی از این ویژگی را در کشور خودمان میبینیم.
2ـ عمق و ژرفای ایمان. برخلاف آنچه گفته میشود که قبلاً دزدی و اختلاس نبوده و حالا چنین شده و بنابراین ایمان مردم تضعیف شده است، اما معیار ایمان این است که جمع قابل توجهی از یک ملت[2] حاضرند جان خود را برای ایمان، انقلاب و مملکت خود بگذارند ولو این جان فدا کردن در مرزهای خودشان نیست و چند هزار کیلومتر دورتر بروند. وقتی ملتی چنین ایمانی دارد که حاضر است برای حفظ یافتههای خود در هزاران کیلومتر دورتر از خانه و مملکت خود، جانش را فدای ایمانش کند، این نشانه دوم است. این در هیچ کجای دنیا وجود ندارد. اگر در گوشه و کنار هم پیدا میشود، الگوی آنها ملت و کشور و جمهوری اسلامی ایران است، انقلاب اسلامی الگوی آنهاست. در عراق، یمن، بحرین، فلسطین الان جمعی پیدا شدند که هرچند جمعیتشان کم است، ولی اسوه و مقتدای آنها انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی است.
3ـ عقلانیت در همه حوزهها
یکی از نشانههای عقلانیت آن است که انسانها تاب تحمل همدیگر را داشته باشند. اینکه «کل حزب بما لدیهم فرحون» (مؤمنون، 23)، هر کسی فکر میکند خودش حق را فهمیده و دیگران نفهمیدند، اما کسانی که به گمان خود حق را فهمیدند و تمام حق را پیدا کردند، نباید در تحمل دیگران ضعیف باشند. یعنی یک امت و ملت با سلیقهها، افکار و اندیشهها و اخلاق مختلف باید همدیگر را تحمل کنند. این نشان عقلانیت است. نشانه دوری از عقلانیت این است که هر کس که فکرش مثل ما نیست، به او سلام هم نکنیم و با او بجنگیم؛ اگر دولتی با ما همفکر نبود، سعی کنیم زیر پای آن را خالی کنیم.
نشان عقلانیت این است که به عنوان نمونه اگر مثلاً الف روی کار باشد، 20 درصد به انقلاب کمک میکند، اما اگر ب باشد، 10 درصد کمک میکند، شما آن 10 درصد را هدر ندهید و از دست ندهید. البته بهصورت عقلایی زمینه را فراهم کنید که آن 20 درصدی که برای انقلاب منفعت دارد، روی کار بیاید اما هرکسی که روی کار آمد باید نهایت کمک به او را داشته باشیم، بهگونهای که اگر یک درصد میتواند خدمت کند، آن یک درصد هدر نرود؛ آن یک درصد لطف و عنایت خدای متعال است که در یک وجودی قرار داده که بیشتر از این نه قابلیت دارد نه توفیق.
پس آن خورشید ولایت یا آن تمدنی که ما به دنبال آن هستیم، اولاً اقتضای همه انبیا و اولیا بوده و خدا هم آن را میخواهد و این اتفاق هم خواهد افتاد. ثانیاً یک ملتی باید با این ویژگیها بهوجود بیایند که معشوق آنها علم، عقل و ایمان باشد و حاضر باشند برای علم هزینه کنند، برای ایمان، جان بدهند و برای عقلانیت دردِ دل خود را تحمل کنند. آنگاه که این ویژگیها جمع شد، زمینه طلوع آن تمدن الهی و اسلامی و خورشید ولایت فراهم میشود.
حال آیا حداقل این زمینهها فراهم شده یا نه؟ در چهل سال دوران انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی نشانههای آن ظاهر شده است. به لحاظ علمی کسانی که دنبال علم نمیروند، واقعاً نمیتوانند و آن کسانی هم که میروند، نه برای این است که درآمد آنها بیشتر شود. این یکی از نشانههاست. برای ایمان هم که کاملاً روشن است. عقلانیت هم ان شاء الله تحقق پیدا کند که انسانها محترمانه با هم برخورد کنند و همدیگر را تحمل کنند. بهخاطر اینکه هر یک از اقوام و قبایلی که ما میشناسیم، ضمن اینکه ضرر و زیان دارند، منافع بسیار هم دارند و منافع آنها از ضرر و زیانشان بیشتر است.
آنچه در این چهل سال اتفاق افتاده، انگار مقدمه الجیش است؛ مقدمه چهل سال بعدی و چهل سالهای بعدی. البته نباید این انتظار را ایجاد کنیم که حتماً در چهل سال دوم به طلوع خورشید ولایت بینجامد. چنانکه چلهها در چلهها ممکن است اتفاق بیفتد. آنچه مهم است این است که ما یک چله خطرناک را پشت سر گذاشتیم، چله بعدی آسانتر است.
سرّ آسان بودن هم این است که اولاً ملتی که در اوج ضعف بودند، به قوت رسیدند و دشمنی که در اوج قوت بوده به ضعف رسیده است. ثانیاً مردم مزه نتایج حاصل از اقتدار و تحمل سختیهای چهل ساله را چشیدند و استقلال را فهمیدند. مردم دیدند و شنیدند که خیلی از کشورها هستند که در سفره آنها نان هست ولی آدم حساب نمیشوند. کوچکترین تصمیم را بخواهند بگیرند، باید از ده نفر بیگانه بپرسند و از گردنکلفتهای دنیا سؤال کنند. کشورهای جنوب شرق آسیا ـ البته کشورهای غربی و اروپایی هم همینطور هستند ـ هنوز اگر بخواهند یک اسلحه شخصی و انفرادی داشته باشند، باید اجازه بگیرند و به آنها اجازه هم نمیدهند. اگر بخواهند در اقتصادشان تصمیمی بگیرند، اینگونه نیست که بتوانند خودشان تصمیم بگیرند. مثلاً کرهایها نان و آب آنها زیاد شده است ولی کرامت انسانی که در نان و آب نیست. خودشان هم میدانند و رنج میبرند.
ملت ایران و همچنین کسانی که انقلاب اسلامی را اسوه خود قرار دادهاند، مزه استقلال و آزادی را فهمیدند. ضمن اینکه برخی زبانشان دراز است و میگویند آزادی نیست؛ همه فحشهای عالم را میدهند، هر چیزی را که نباید بگویند میگویند و به همه توهین میکنند، آنگاه میگویند آزادی نیست که الحمد لله عامه مردم هم اینها را متوجه میشوند.
بنابراین در این وضعیت که ملت این چهل سال را بهسلامت پشت سر گذاشته است، مزه انقلاب اسلامی، حکومت الهی و جمهوری اسلامی، عزت، سربلندی، استقلال و زمام کار خود را در دست داشتن را چشیده و فهمیده است، البته نقص هم بسیار وجود دارد که بیشترین آن در دو حوزه است.
1ـ یکی از نقصها که خطر جدی است، کم بودن نظارت و حسابرسی است. همیشه به جایی میرسد که کار از دست رفته، بعد گفته میشود حال چه کنیم. نظارت باید بهگونهای باشد که به تخلف نیانجامد. اگر به تخلف انجامید، به تخلفهای نجومی نیانجامد. اگر به آنجا انجامید، به اعدام نینجامد. یعنی باید جلوی آن را گرفت. باید چنان نظارتی وجود داشته باشد که متخلف بالقوه وحشتزده باشد و میل به تخلف او به فعلیت نرسد.
2ـ کم کاری. یکی از معیارهای ارزش و ارزشمندی در دین، قرآن و سنت و تعالیم اهل بیت علیهم الصلات و السلام، جهاد و کار کردن در راه خداست، یعنی انسان زحمت بکشد و عرق بریزد که خرج زندگی را درآورد. متأسفانه این مورد کمتوجهی قرار گرفته و نقطه ضعف و خطرناک هم هست.
اما در عین حال مسیری را که ملت در پیش گرفته است، با توجه به آن مقدمات و نکاتی که درباره ظهور و تکوینی بودن ظهور بیان شد، قطعاً اگر موانعی که گاه و بیگاه پیش میآید را همچنان که در این چهل سال مراقبت شده است، مراقبت بیشتر بشود، قطعاً و یقیناً در یکی از چلههای بعدی ظهورِ خورشیدِ ولایتِ تامِ الهی بهگونهای که حقانیت، عدالت و آسودگی، اطمینان خاطر و آرامش همه عالم را فرا بگیرد، ان شاء الله در انتظار خواهد بود.
3
راهکارهای تحقق گام دوم
1ـ دولت
یک بخش مهم از زمینهها و مقدمات اجرایی شدن توصیهها و راهکارهای هفتگانه به عهده حکومت و دولت در همه حوزههاست؛ در حوزه اخلاق، علم، کار، دانش و حوزههای مختلف نقش دولت بیشتر از بقیه است. نه اینکه دولت همه کارها را انجام دهد، بلکه زمینه کار را برای دیگران فراهم کند، دیگران را به کار بگیرد و برای کار کردن راهنمایی کند.
به این دلیل که این یک امر تکوینی و حداقل غریزی است که همه آدمیان به قدرتمندان اقتدا میکنند. اگر در جایی کسی به عالم اقتدا کرد به این خاطر است که دیده علم او منشأ قدرت است و الا اگر علم عالمی منشأ قدرت نباشد، مردم با او کار ندارند. اما اگر علم عالم تولید قدرت کند، همه به طرف او میروند.
قدرت دست همه مردمی است که حکومت و دولت را انتخاب میکنند. نقش اساسی دولت در اینجا بیبدیل است. هیچکس نمیتواند جایگزین نقش دولت بشود. علاوه بر اینکه مثلاً گفته میشود: همه کار و فعالیت کنید و شغل ایجاد کنید و اشتغالزایی را به دولت واگذار نکنید؛ این قبول است اما دولت راهنمایی کند و بگوید شما از کجا شروع کنید و باید به کجا برسید. اگر چه مردم هستند که هم کشاورزی میکنند و هم تولید و صادر میکنند ولی این دولت است که باید بگوید چه چیزی را تولید کنید که برای کشور سازگاری داشته باشد و سودمند باشد، به آب کم احتیاج داشته باشد، قابلیت صادرات داشته باشد. اینگونه نباشد که یک سال همه سیب و یک سال همه پیاز تولید کنند.
نقش هدایتگری دولت در همه زمینهها، حتی زمینههای اخلاقی نقشی بیبدیل است. بنابراین چون در جمهوری اسلامی دولت با ویژگیهای الهی و بهوسیله مردم انتخاب میشود، اولین و مهمترین نقش مردم این است که دولتی انتخاب کنند که با این چارچوبهای فکری سازگار باشد. دولتی انتخاب کنند که پای کار ایستاده باشد و مهمتر اینکه این الگو را قبول داشته باشد. در این صورت اگر دولتی که موافق با این طرح و دستور العمل باشد، روی کار باشد، دولت فقط باید راهنمایی کند که مردم، تجار، کشاورزان، معلمان، دانشجویان و دانشآموزان هر کدام کار خود را از کجا شروع کنند و جهت کار آنها را نشان بدهد. اما دولت باید مقتدر و مؤمن به این تعالیم باشد و نیروهای زبده و درجه یک را برای کار انتخاب کند.
وظیفه مردم این است که دولتی را بر سر کار بیاورند که به مبانی نظام جمهوری اسلامی که در مقدمه قانون اساسی آمده است، اعتقاد داشته باشد، به قانون اساسی و ولایت الهی اعتقاد داشته باشد. به اینکه همه ما وظیفه و تکلیف داریم که به اندازه خود تلاش کنیم تا مسیر ظهور ولایت الهی را فراهم کنیم، معتقد باشد. این کار اصلی مردم است. آنگاه که این کار اصلی را انجام دادند، بعد از آن باید گوششان به دولت و حکومت و در رأس آنها به رهبرشان باشد که چه کاری را باید انجام بدهند و در مسیر آن حرکت کنند.
مردم باید در انتخابهایشان هرچند انتخاب شورای ده باشد، دقت کنند و بر اساس عقل و عقلانیت و مصالحشان انتخاب کنند تا چه رسد به مجلس و رئیس جمهور. از آنجا که در مملکت ما مردم باید تصمیم نهایی را بگیرند، وظیفه اصلی مردم تصمیم گرفتن بر اساس علم، عقل، حکمت و مصلحت و تقرب به خدای متعال است و توجه داشته باشند که بزرگترین عبادت را انجام میدهند. البته گاهی ممکن است عبادت نباشد بلکه طغیان باشد، زیرا در همین طغیانهاست که ممکن است بسیاری از زحماتی که قرنها ملتها متحمل شدند، از بین برود. بنابراین انتخابها سرنوشتساز است.
2ـ عالمان
قدم دوم این است که تمام بخشهای مردم مخصوصاً بخشهای علمی و عالمان ـ اعم از عالم دینی، عالم فیزیک، سیاست و ... ـ باید توجه داشته باشند که در کجای نظام هستی و نظام سیاسی و این فرایند استکمالی قرار گرفتهاند. عالمان کار خود را درست انجام دهند، یعنی پیوسته چنان به فهمهای مربوط به گذشتگان و علوم مربوط به عصرهای گذشته چنگ نزنند که نتوانند از آن فاصله بگیرند. نباید بهگونهای باشد که وقتی عالمان صحبت میکنند، مخاطب گمان کند که در سیصد سال پیش زندگی میکند.
وظیفه عالمان این است که فرزند زمان خود باشند و نسلی که تربیت میکنند برای آینده تربیت کنند.
3ـ سرمایهداران
پس از دولت و عالمان، وظیفه ثروتمندان و سرمایهداران این است که ضمن اینکه منافع و سود عقلایی و معقول برای خود در نظر داشته باشند، به منفعتی برای خود راضی باشند که اگر همه به همین نحو رفتار کنند و به همین اندازه سود ببرند، خیر و صلاحشان را تأمین کند، نه آنکه منفعتی را طلب کنند که اگر دیگران آن را بخواهند، مکروه و منفور بدانند. در پی این باشند که اشتغال ایجاد کنند؛ نهفقط آحاد مردم که توانایی کار دارند و میخواهند کار کنند، شغل داشته باشند، بلکه آنقدر شغل ایجاد شود که مملکت نیاز به نیروی کار داشته باشد و نیروی کار وارد کند.
ضمن اینکه این امر بخشی مربوط به عالمان و بخشی مربوط به دولت است، یک بخش مهم آن سرمایه است. سرمایه نه الزاماً به دست دولت است و نه الزاماً به دست عالمان. سرمایهداران رکنی از ارکان جامعه هستند که سرمایه خود را برای اشتغال و بالا بردن سطح تولید بهگونهای که مقرون به صرفه، سودمند و دارای قابلیت رقابت با دنیا باشد، بهکار میگیرند. ما نباید مرزهایمان را ببندیم تا تولیداتمان ارزش داشته باشد یا مردم از سر ناچاری آن را طلب کنند.
قدرت خرید مردم به قدری پایین آمده که اگر مرزها هم باز باشد، اغلب مردم توانایی خرید صنعتهای پیشرفته را از جاهای دیگر دنیا ندارند. سرمایهداران و ثروتمندان باید اولاً ایجاد اشتغال کنند، ثانیاً باید بهگونهای همه جهات فنی در اشتغال و تولید باشد که قابلیت رقابت با جاهای دیگر داشته باشد. اگر کشور صنعت قابل رقابت نداشته باشد، اگر اشتغالزایی نداشته باشد، بهگونهای که بخش قابل توجهی از نیروی کار از کشورهای دیگر بیاید، نمیتوان چله دوم را به آسانی طی کرد.
4ـ مردم
گروه دیگر اکثریت مردم هستند که یا برای دولت کار میکنند و یا برای سرمایهداران. خود نه دولت هستند و نه توانایی ایجاد اشتغال دارند و برای دیگران کار میکنند. کارگران باید به این سفارش پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم توجه داشته باشند که اگر خواستند یک قبر هم بسازند محکم بسازند. ضرر کارِ غیر مستحکم به همه بازمیگردد. بنابراین طبقهای که چه برای دولت و چه برای بخش خصوصی کار میکنند، باید کار را بهگونهای انجام دهند که خدا را حاضر و ناظر بدانند و بتوانند بگویند: خدایا این کار را برای تو انجام میدهیم، چه دیگران حق ما را بدهند و چه کار خود را درست انجام ندهند.
[1]ـ از این جهت شاید میگوییم که نیاز به تحقیق تاریخی دارد
[2]ـ ولو درصدی از آنها هم باشد؛ وقتی میگوییم ملتی اهل جهاد در راه خدا هستند، به این معنا نیست که صد درصد آنها در راه خدا جهاد کنند. چنین اتفاقی هیچوقت رخ نمیدهد