بخش یکم: عرفان نظری - حقيقت وجود
حقيقت وجود
حقيقت وجود، وجود حق تعالي است كه «لا بشرط مقسمي» و مطلق عاري از هر قيدي حتي قيد اطلاق است. «ذات واجب تعالي، همان هويّت مطلقي است كه اطلاق براي او عنوان مشير است، نه وصف و قيد و اين «لا بشرط مقسمي» كه مبدأ تعينات متعدد ميباشد، به اعتباري ظاهر و به اعتباري باطن است، چنانكه به اعتباري اول و به اعتباري آخر ميباشد.»[5] براي توضيح بيشتر، اشارهاي به اعتبارات وجود و تفاوت نظر حكيم با نظر عارف در مورد ذات واجب تعالي خواهم نمود.
اعتبارات وجود
وجود داراي سه اعتبار است: «بشرط شئ، بشرط لا، لا بشرط»
و لا بشرط بر دو قسم است:
1ـ لابشرط مقسمي كه هيچ تعيين و نام و وصف در آن لحاظ نميشود و هيچ نامي ندارد، حتي كلمة ذات، وجود و مانند آن نيز، نام آن مقام نيست.
2ـ لا بشرط قسمي كه از آن به نفس رحماني و فيض منبسط ياد ميشود.
در اينكه واجب تعالي لا بشرط قسمي نيست، هيچ ترديدي در آن نيست. هم فيلسوف بدان باور دارد و هم عارف آن را خلاف برهان و عرفان ميداند. اشكالات فلسفي و عرفاني متعددي كه متوجه آن است، به هيچرو قابل پاسخ نيست، از اينرو كسي بدان تفوّه هم نكرده است.
همچنين واجب تعالي، وجود بشرط شئ هم نيست، زيرا وجود بشرط شئ، وجودي مقيد و محدود است و واجب تعالي مطلق و نامحدود است، از اينرو بشرط شئ بودن واجب تعالي نيز نادرستي آشكار دارد و به تعبير ديگر، وجود بشرط شئ، وجود امكاني است و به هيچ رو قابل انتساب به واجب تعالي نيست. هم حكيم واجب تعالي را لا بشرط قسمي و بشرط شئ نميداند و هم عارف.
آنچه كه مورد اختلاف آراي حكيمان و عارفان قرار گرفته است، اين است كه واجب تعالي، وجود «بشرط لا» است، چنانكه حكيم ميگويد، يا وجود «لا بشرط مقسمي» است، چنانكه عارف بيان ميكند. حكيم بهويژه حكيم متأله، بر اساس اصول پذيرفته شده خود و نيز بر اساس تشكيك در وجود، واجب تعالي را «بشرط لا» ميداند، «ولي عارف بر اساس وحدت شخصي وجود، مرتبة بشرط لا را مقام احديت ميداند، نه مقام ذات و مقام ذات را لا بشرط مقسمي ميداند كه احدي را به آن مقام منيع راه نيست، حتي انبياء و اولياء در آن حيرانند»[6] و همه به ناتواني خويش از شناخت او معترفند.
به گفته قيصري[7]: اما الذات الالهية فحار فيها جميع الانبياء و الاولياء كما قال ما عرفناك حق معرفتك[8] و ما عبدناك حق عبادتك[9] و ملايكة مجرد نيز بدان اقرار و اعتراف نمودهاند كه «سبحانك لا علم لنا الا ما علّمتَنا انّك انت العليم الحكيم».[10]
وجود بشرطلا در حكمت متعاليه
در حكمت متعاليه، واجب تعالي، وجود بشرط لا است و وجود بشرط اطلاق، فعل او و وجود مقيد و بشرط شئ، اثر اوست، ولي از نظر عرفان، واجب تعالي لا بشرط مقسمي است و باقي وجودها كه در واقع ظهورها و نمودهاي وجود است، فعل اوست و بهخاطر همين بينش است كه شناخت واجب تعالي بهوسيلة وجودهاي مقيد و آثار و افعال او، چون شناختن خورشيد بهوسيله سايه است.
محقق را كه وحدت در شهود است |
نخستين نظره بر نور وجود است |
دلي كز معرفت نور و صفا ديد |
به هر چيزي كه ديد اول خدا ديد |
همه عالم ز نور اوست پيدا |
كجا او گردد از عالم هويدا |
زهي نادان كه آن خورشيد تابان |
به نور شمع جويد در بيابان |
ديدگاه عارفان
به اعتقاد عارفان، ممكنات وجودات ظلّيه و نسب اعتباريهاند و از حقيقت وجود نيستند. حقيقت وجود همان ذات اقدس حق تعالي است و بس. غير او هرچه باشد، اگرچه ما آن را موجود ميناميم، نمود وجود و ظهور و عكس آن است، نه خود آن. ذات اقدس حق تعالي به وجود خويش تابيده است تا عالم و لوازم آن پديد آمده است.
در واقع، وي خود را در مظاهر كه عالم نام دارد، نمايانده است، اگرچه مظاهر او بدان آگاه نباشند و خود و ديگران را غير او پندارند. چنانكه امير مؤمنان صلوات الله عليه فرمودند: «إن الله تعالي تجلّي لعباده من غير أن رأوه و أراهم نفسه من غير أن يتجلّي لهم»[11] و خود فرمود: «و أشرقت الارض بنور ربّها.»[12]
چو آدم را فرستاديم بيرون |
جمال خويش در صحرا نهاديم |
از اين ديدگاه، وجود اقدس حق تعالي كه همان لا بشرط مقسمي است، به هيچرو قابل شناخت نيست، اگرچه هرچه هست، نمود و جلوه و عكس رخ اوست. به گفته فرزانه توس:
جهان را بلندي و پستي تويي |
ندانم چهاي، هرچه هستي تويي |
و به تعبير ملاي رومي:
اي صفاتت آفتاب معرفت |
و آفتاب چرخ بنده يك صفت |
گاه خورشيد و گهي دريا شوي |
گاه كوه قاف و گه عنقا شوي |
تو نه اين باشي نه آن در ذات خوي |
اي فزون از وهمها و از بيش بيش |
يادآوري اين نكته لازم است كه واجب تعالي همچون كلي طبيعي نيست، (و اگر برخي چنين گمان ناروايي بردهاند، سخن متضلّعان در عرفان نيست) وجود مطلق كه از هرگونه كثرت و تركّب، متعالي و از هر نوع صفت و نعت و اسم و رسم و حكم و نسبت عاري است، نه كلي است نه جزيي؛ نه خاص و نه عام؛ بلكه از همه قيود مطلق است حتي از قيد اطلاق، به گفته ارباب عقول در كلي طبيعي،[13] حق تعالي را مانند كلي طبيعي دانستن نادرست است، به گفته ملا صدرا، سخن جهّال صوفيه است كه نتيجه آن سلب وجود از حق تعالي است؛ «و هذا القول منهم يؤول في الحقيقة الي أنّ الواجب غير موجود ... لان الوجود المطلق، مفهوم كلي من المعقولات الثانوية لاتحقّق لها في الخارج.»[14]
در هر صورت از نظر عرفان، وجود حقيقتي عيني است كه تعدّد ندارد. به همين خاطر، مفهوم وجود، مشترك نيست؛ نه لفظي و نه معنوي و نيز تشكيك ندارد؛ چه تشكيك بر تعدّد افراد و اشتراك معنوي وجود استوار است و بالاخره حقيقت وجود كه همان وجود لا بشرط مقسمي است و عاري از هر قيدي، حتي قيد اطلاق، حق تعالي است كه از تجلي و ظهور چنين حقيقتي، مظاهر، وجودات اعتباري، بلكه مفاهيم و ماهيات پديد ميآيند و او در هر موطني مناسب با آن ظاهر ميشود.
به همين خاطر محيط بر همه چيز، كه چيزي غير از تجليات وي نيست، ميباشد؛ «ألا انّه بكل شئ محيط»[15] و با همه، كه جز ظهور خويش نيست، معيت دارد؛ «هو معكم أينما كنتم».[16] البته اين معيت و همراهي، از نوع زماني و مكاني و مادي و معنوي نيست؛ بلكه معيت قيّومي است. عرفا بر باورهاي خود كه نتيجه مشاهدات و مكاشفات آنهاست، به روش فلسفي براهين متعددي اقامه نمودهاند و از اشكالات و شبهات مربوط به آن به تفصيل پاسخ دادهاند كه در نوشتههاي آنان بهطور كامل آمده است.
ديدگاههاي عارفان درباره هستي
1ـ گفتههاي عرفا در مسأله وجود را ميتوان به چند دسته تقسيم نمود:
الفـ انكار كثرت و موهوم دانستن همه موجودات؛ وحدت وجود و موجود.
بـ حقيقت وجود را كلي طبيعي دانستن و در نتيجه نفي آن؛ چنانكه وجود كلي طبيعي غير از وجود افرادش نيست.
جـ وحدت وجود و كثرت مظاهر و حقيقي بودن مظاهر از يك جهت و اعتباري بودن آنها از جهت ديگر. مظاهر با توجه به خودشان و في انفسها، حقيقياند، ولي نسبت به حقيقت وجود، اعتبارياند. تفصيل آن را در «خرابات نشينان»[17] آوردهايم.
2ـ عارفان در تبيين نظرات خود علاوه بر مشاهدات و مكاشفات، توجه ويژهاي به قرآن و سنت دارند. آياتي مانند:
و أشرقت الارض بنور ربها.[18]
نحن اقرب إليه من حبل الوريد.[19]
هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن.[20]
ألا انّهم في مرية من لقاء ربهم ألا انه بكل شئ محيط.[21]
ألم تر الي ربك كيف مدّ الظّل و لو شاء لجعله ساكناً.[22]
هو معكم اينما كنتم.[23]
أو لميكف بربك انه علي كل شئ شهيد.[24]
قل أيّ شئ اكبر شهادة قل الله.[25]
اين آيات و مانند آن نهتنها مورد توجه ويژة آنان است، بلكه سبب تصديق مشاهدات بسياري براي آنان است. اما اخبار و رواياتي كه مورد توجه بيشتر آنان است، فراوانتر از آن است كه حتي اشاره به آنها در اين نوشته گنجانيده شود.
3ـ ما به ذات و نفس خود علم حضوري داريم. علم حضوري نفس به خود، مورد اتفاق همگان است، خواه حكيم باشند و خواه عارف. اگرچه در اين نكته كه علم حضوري مصاديق ديگر هم داشته باشد، كم و بيش اختلافي در بين ارباب برهان و عرفان هست، ولي در اين مورد ياد شده، اختلاف نظري نيست. از اينرو ميتوان بخشي از نكتهاي باشد كه يادآوري ميكنم. پس ما به خود علم حضوري داريم. حق تعالي به حكم احاطه علت بر معلول و به حكم وجود ربطي بودن معلول و جداييناپذير بودن معلول، كه عين ربط است، از علت خود و به صراحت كريمة «هو معكم اينما كنتم»،[26] با ماست؛ از ما به خود ما نزديكتر است، چنانكه خود فرمود: «و نحن اقرب اليه من حبل الوريد».[27] نتيجه اينكه، علم حضوري ما به حق تعالي قويتر و شديدتر از علم حضوري ما به خودمان است.
4ـ حقيقت وجود به اعتبار تجلي خود در اعيان، عين موجودات است و به اعتبار انبساط او، شامل همه موجودات است و با قيد وحدت و صرافت، غير موجودات، ولي محيط بر آنهاست. با اين قيد است كه نه كسي زو نام دارد نه نشان؛ نه اشاره ميپذيرد و نه عيان. توجه به اين نكته در فهم نتايج وحدت شخصي وجود بسيار تأثيرگذار است.