عرفان عملی (1): آداب - آداب مريد نسبت به شيخ

 آداب مريد نسبت به شيخ

وجود انبياء و اولياء و شاگردان آن‌ها براي همين است كه انسان را از گرايش به زمين و متعلقات آن باز دارند، به خوبي‌ها امر كنند و از بدي‌ها نهي نمايند. در صورت عدم حضور نبي و ولي، اين لطف به دست عالمان رباني انجام مي‌پذيرد كه در وادي سلوك، بدان‌ها شيخ گويند. به‌خاطر اهميت كار شيخ و نقش منحصر به فرد او در تربيت و هدايت سالك، بايد آدابي را كه زمينه حداكثر برخورداري از لطف و توجه او را فراهم سازد، مراعات نمود كه مهم‌ترين آن‌ها بدين قرار است.

 

1ـ اعتقاد به تفرّد شيخ

اعتقاد به تفرّد شيخ به تربيت و ارشاد و تأديب و تهذيب مريدان.[92]

مريد بايد شيخ و مرشد خود را در امر تربيت و ارشاد خود از همه برتر و يگانه داند، زيرا اگر ديگري را در مقابل او و برابر با او داند يا كامل‌تر از او داند، رابطة محبت و الفت ضعيف شود و سست گردد و بدين خاطر، اقوال و احوال شيخ در وي تأثير لازم را نداشته باشد، زيرا مهم‌ترين سبب تأثير و نفوذ اقوال و احوال شيخ در مريد، محبت به شيخ است.

هرچه محبت كامل‌تر باشد، استعداد مريد در پذيرش تربيت شيخ بيشتر مي‌شود و تأثير شيخ بر وي زيادتر گردد. تا محبت نباشد، متابعت نيست. از اين‌روست كه متابعت نشان محبت دانسته شده است، چنان‌كه حق تعالي فرمود: «قل إن كنتم تحبّون الله فاتبعوني».[93]

بدون محبت، تبعيت ممكن نيست، مگر براي رسيدن به سودي يا پرهيز از زياني باشد كه محبت به رسيدن به همان سود و پرهيز از زيان، عامل انجام كاري يا تبعيت از كسي است.

سر و رمز سخن اين است كه تا نفس آدمي با چيزي شباهت و همانندي نداشته باشد، بدان مايل نشود، زيرا غيريت، سبب دوري و نفرت است، همان‌گونه كه شباهت، سبب نزديكي و محبت است. نفس انسان به حكم حب ذاتي به خود، هرچه را مانند خويش بيند يا سبب و وسيله تكميل ذات و حب به ذات داند، مي‌طلبد و چون طلبيد، بدان نزديك شود و پيروي و اسباب دست‌يابي بدان را فراهم سازد.

پس تا محبت نباشد، پيروي نشايد؛ از اين‌رو محبت شيخ در اطاعت از گفته‌هاي او و همانندي به احوال و صفات او، عامل بي‌همتايي است، بدين خاطر «بايد كه او را نگراني نباشد به شيخي ديگر تا اثر ولايت شيخ به اندرون او تواند رسيد و به يقين داند كه شيخ او يگانه و متفرّد است كه محبت و ارادت است كه واسطة تألّف شيخ است».[94]

البته لازم به يادآوري نيست كه يگانه دانستن شيخ به معني معصوم دانستن او نيست، بلكه از آن‌جا كه هيچ سخني بي‌محبت مؤثر نباشد، شرط تأثير، محبت است و شرط محبت، كمال محبوب. اگر محب، محبوب را كامل نداند، بدو نگرود و از او تأثير نپذيرد و اين به عصمت شيخ ارتباطي ندارد. به همين خاطر است كه گفته‌اند: نبايد كه مريد اعتقاد دارد كه پيران معصوم باشند، بلكه واجب است كه ايشان را باز احوال ايشان گذارد و بديشان ظن نيكو برد.[95]

 

2ـ ثبات عزيمت بر ملازمت شيخ

سالك پس از دست‌يابي به شيخ و اهتداي به باب او، بايد كه با خود پيمان بندد و «مقرر دارد كه فتح الباب من از ملازمت صحبت و خدمت شيخ است و بس. يا بر عتبة او جان تسليم كنم يا به مقصود رسم.»[96]

اگر در سلوك طريق و وصول به مرشد و راهنما، دل از هر غرضي دنيايي يا اخروي تهي ساخته باشد، لطف خدا چنان وي را در بر گيرد كه در يافتن شيخ، به خطا نيفتد و دست بيعت در دست ولي نهد كه او را در حد توان و شايستگي از بهترين راه‌ها به مقصد و مقصود رساند و چون چنين باشد، جز قصد بر ملازمت شيخ نمي‌توان داشته باشد، چه در غير اين‌صورت، نيت و انگيزة وي از سلوك، آلوده به هوي و غرايز گردد. آن‌كه از آغاز ورود در حضور شيخ، قصد اقامه ندارد، يا به جهت استطلاع آمده است يا استخبار و يا عملي بيهوده انجام داده است كه هيچ يك در شأن سالك نيست. سالك بايد همراهي پيوسته شيخ را در دل داشته باشد.

نشان ثبات عزم بر ملازمت اين است كه اگر شيخ وي را نپذيرفت و يا در پذيرش تعجيل روا نداشت، از قصد خويش منصرف نگردد و از درگاه وي دور نشود، «چه مشايخ را در تفحص از احوال مريدان امتحانات مختلفه بسيار افتد.»[97]

ابوعثمان گفت: به صحبت ابوحفص رسيدم و جوان بودم. با من گفت كه اي پسر! ديگر نزديك من مياي. بر وفق اشارت شيخ از آن موضع برخاستم و روي در شيخ كردم و به قفا باز مي‌رفتم تا از چشم شيخ غايب شدم و با خود نذري كردم كه اگر شيخ مرا نزديك خود نگرداند، نزديك خانقاه چاهي بكنم و در آن‌جا مي‌باشم، بيرون نيايم الا به اجازت شيخ. چون دل بر اين عزيمت نهادم، شيخ مرا بخواند و بنواخت و مرا از جملة خواص خود گردانيد.[98]

حتي اگر خطايي يا سهو و گناهي از سالك سر زند كه سبب عقاب شيخ گردد، اگرچه بايد همت كند تا تكرار نشود، ولي هرگز نگويد كه اين آخرين خطاي من خواهد بود و هرگز نگويد كه اگر ديگر بار به خطا رفتم، مرا از خويش بران.

قصة موسي و خضر ‡ را به ياد داشته باشد و از آن عبرت بگيرد. موسي † در بي‌تابي دوم گفت: «قال إن سألتك عن شئ بعدها فلاتصاحبني قد بلغت من لدني عذراً»؛[99] اگر پس از اين از چيزي پرسيدمت، ديگر مرا همراهت نگير.

اگرچه موسي † صاحب شريعت بود و اقتضاي ابلاغ شريعت ممكن است ترك همراهي پير طريقت باشد و اگرچه ممكن است عهد و پيمان موسي † كه فعل پيامبر معصوم دلايل و مؤيداتي داشته باشد، ولي چنين عهد و پيماني از سالك روا نيست.

پس حتي اگر از نزد شيخ رانده شد، هرگز نگويد اين آخرين خطاي من است، چون آخرين نخواهد بود، پس پيشاپيش تبعيد خويش از حضور شيخ را قطعي نسازد.

نه‌تنها سالك بايد تا حد توان از قبول عهد و پيمان با شيخ بپرهيزد و كار را بر خود دشوار نسازد، بلكه چون وفاي به عهد واجب بزرگي است و عهدشكني گناهي بس بزرگ‌تر و چون آدمي اغلب اطمينان به عدم تكرار خطا ندارد، پس از عهد و پيمان بستن با هركس و حتي با خداي خويش بپرهيزد و با خداي خويش هرگز نگويد كه اگر دوباره خطا كردم و بلغزيدم، چنين و چنانم كن يا چنين و چنان مي‌كنم.

مريد بايد بر هيچ چيز عهد نكند با خداي تعالي به اختيار خويش، چندانك تواند، زيرا كه در لوازم شرع، خود چنداني مجاهدت هست كه وسع او در آن نرسد[100] تا چه رسد به عهد و پيمان‌هاي جديد.

اگر سالك بتواند به همان پيمان‌هايي كه از ازل با خداي خويش بسته است و خداي متعال آن را بدو گوشزد كرده است وفادار بماند، بسي همت كرده است، ديگر نياز به پيمان نو نيست.

 

3ـ تسليم تصرّفات شيخ شدن

سالك بايد پيروي و تبعيت خود از شيخ را به غايت رساند و محبت و ارادت خويش به وي را آشكار سازد. نشان ارادت و محبت به شيخ اين است كه تسليم وي باشد، نه مال خويش را از تصرف شيخ دريغ دارد، نه جان خويش را. بايد «بر هرچه او فرمايد منقاد و راضي باشد، زيرا گوهر ارادت و محبت او جز به اين طريق روشن نگردد و عيار صدق او جز بدين معيار معلوم نشود.»[101]

علاوه بر اين، از آن‌جا كه شيخ مسير سلوك را پيش از اين طي كرده است، به گردنه‌ها و كتل‌ها و گذارهاي آن آگاه است و سالك ناآگاه و نيز شرح هريك از آن‌ها گاهي ممكن نباشد، گاهي سبب نااميدي سالك گردد. گاهي خودِِ انقياد موضوعيت دارد، از اين‌رو بايد تسليم او گردد. به بيان قرآن كريم، «فلا و ربّك لايؤمنون حتي يحكّموك فيما شجر بينهم ثم لايجدوا في انفسهم حرجاً مما قضيت و يسلموا تسليماً».[102]ً

تا به داوري و حكم تو (اي رسول) تن ندهند و تا چاره را در داوري تو نبينند و تسليم محض تو نگردند، ايمان نياورده‌اند. نشان ايمان اين است كه نخست رسول خدا … را به داوري برگزينند، آن‌گاه داوري او را ماية سختي ندانند و بالاخره بطور كامل تسليم او باشند.

اين حكم شريعت است، در طريقت نيز چنين است. با اين تفاوت كه در شريعت پيروي از نبي معصوم شرط است، ولي در طريقت عصمت شرط نيست.

مريد چون به فرمان شيخ رود، در حركات و سكنات رجوع با حضرت شيخ كند تا به بركت اين مطاوعت، دارالملك دلش سلطان وحدت را مسلّم شود و قبلة دل او يكتا گردد و تفرقة تفاريق برهد و اگر اشارت شيخ نگاه ندارد، ديو و ديو بردگان او را به اسيري برند و خذلان ازلي تاختن آرد و او را در چاه ضلالت اندازد و وي را گرفتار و محبوس هوي و هوس و زرق و تلبيس گرداند.[103]

 

4ـ ترك اعتراض، خواه در ظاهر و خواه در باطن

با توجه به آن‌چه گفته شد كه شرط اول پيروي از شيخ، اعتقاد به تفرّد او، سلامت ظاهر و باطن او، آگاهي او به منازل سلوك و احكام آن است، سالك بايد توجه داشته باشد كه هرگاه بر وي چيزي از احوال شيخ مشكل آيد و وجه صحت آن بر او مكشوف نگردد، قصه موسي و خضر ‡ را ياد كند. موسي † با وجود نبوت و وفور علم و شفقت بر ملازمت حضرت خضر † چگونه برخي از تصرفات او را انكار نمود و پس از كشف اسرار و بيان حكمت آن، از انكار به اقرار بازگشت.»[104]

از قصه ياد شده عبرت گيرد و در اعتراض شتاب نكند. به ياد دارد كه اعتراض موسي † پيش از كشف اسرار بود، نه پس از آن. پس از بيان اسرار آن، موسي † ديگر اعتراضي بر او نداشت و نيز توجه داشته باشد كه «اعتراض و انكار موسي † سبب حرمان او گشت از صحبت وي.»[105] بنابراين اگر شيخ اشارت كند به چيزي كه مريد آن را فهم نتواند كرد، اعتراض نكند. نه به زبان اعتراض كند، نه به دل.

علاوه بر اين، ترديد در كار شيخ حتي اگر همراه با اعتراض ظاهري هم نباشد، سبب نقصان محبت مي‌شود و نقصان محبت سبب نقصان تأثير مي‌گردد و پيداست كه با نقصان تأثير، سلوك به كمال انجام نگردد و به غايت نرسد.

 

5ـ سلب اختيار

سالك كه به شيخ خويش اعتماد دارد و به همين خاطر تسليم تصرفات اوست و ترك اعتراض كرده است، بايد از خويش سلب اختيار كند و آن‌چه را شيخ بدان نپرداخته است، از او باز جويد. آن‌گاه كه شيخ را واداشتي يا نهي و بازداشتي داشته باشد، ادب سالك مقتضي آن است كه تسليم باشد و از اعتراض بپرهيزد و آن‌گاه كه شيخ امر و نهي ندارد، سالك بايد به او مراجعه كند و از او بپرسد و امر و نهي خواهد.» بايد در هيچ امري از امور ديني و دنيوي، كلي و جزيي بي‌مراجعت به اراده و اختيار شيخ وارد نشود؛ نخورد و نياشامد و نپوشد و نبخشد ونخسبد و نگيرد و ندهد الاّ به اجازت شيخ.»[106]

سالك در انجام هر كاري بايد نخست نظر شيخ را جويا باشد، مگر آن‌كه انجام واجبي باشد يا ترك حرامي. در انجام واجب و ترك حرام، از آن‌جا كه شيخ در اين‌گونه امور جز به ظاهر شريعت حكم نمي‌كند، رجوع به او نه لازم و نه پسنديده است، ولي در غير اين دو امر، حتي انجام عبادات و نوافل و تلاوت قرآن و ذكر بايد به اختيار شيخ باشد نه به اختيار خود.»

زيرا «با وجود مقتدا، به رأي خود مستبد بودن روا نيست، اگرچه رأيي صحيح باشد»؛[107] بدين خاطر كه رأي سالك كه در ظاهر صحيح است، ممكن است در واقع چنين نباشد و نيز سالك به همة آثار و برآيندهاي انتخاب‌هاي خود آگاه نيست. بسا آن‌چه به نظر وي پسنديده است، به‌خاطر رعايت نكردن شرايط و زمينه‌ها و متمم‌هاي آن، آثار پسنديده نداشته باشد، يا آثار آن بر سلوك او تأثيري گذارد كه سبب تفرقه و تشتت باطن وي گردد.

نه‌تنها سالك بايد اختيار را به شيخ واگذارد، بلكه حتي در مواردي كه شيخ اختيار كاري را به او وامي‌گذارد، از اين اختيار پرهيز كند، مگر آن‌كه شيخ به آن امر كند و نيز اگر شيخ از او چيزي پرسد يا مشورتي نمايد، سالك توجه داشته باشد كه بايد كار را به او واگذارد و از اظهار نظر و انتخاب بپرهيزد، مگر آن‌كه به امر شيخ باشد.

 

6ـ مراعات خطرات شيخ

از آن‌جا كه شيخ در حد توان از فضايل اخلاقي برخوردار است و حسن خلق زينت اوست، چه‌بسا اين ويژگي‌ها مخصوصاً حسن خلق، عفو و گذشت شيخ، دامي براي سالك باشد.» بايد كه هر حركتي كه خاطر شيخ آن را كاره بود، بر آن اقدام ننمايد و سبب اعتماد بر حسن اخلاق و كمال حلم و مدارات و عفو شيخ، آن را حقير نشمارد و چون خطرات ضمير مشايخ، به كراهيت و رضا، در نفوس مريدان اثري تمام دارد.»[108]

سالك از حلم و عفو شيخ خود بهره جويد و در نزديك گشتن به او و برخورداري از عنايات و بركات و معنوي او كمال استفاده را از آن نمايد و در عين حال، از كمترين چيزي كه مورد رضايت او نباشد، به‌طور جدي بپرهيزد.

تأكيد دوباره اين نكته خالي از لطف نيست كه سالك نبايد با اعتماد به حسن خلق و گذشت شيخ، به كاري بپردازد كه شيخ او را عفو كند و از او درگذرد؛ چه اين‌كه هرچند از او درگذرد، ولي مخالفت با او و يا بي‌توجهي به رضايت او، اگرچه با بخشش همراه باشد، اثري بر باطن سالك باقي مي‌گذارد كه به آساني از بين رفتني نيست.

سالكي كه در رعايت اين ادب كوتاهي كرده است و سبب كراهت شيخ خود گشته است، ظرف استعداد خود را شكانده است و اگرچه عفو شيخ آن ظرف را بند مي‌زند و ظرف به سلامت پيشين خود باز مي‌گردد، ولي اين ظرف بند زده شده ديگر آن ظرف پيشين نيست. خوب به صداي آن گوش دهيد تا تفاوت آن را بيابيد. بدين خاطر بزرگان صوفيه سالكان را بدين ادب توجه داده‌اند.

به گفته سهروردي، مريد بايد كه دست ارادت در فتراك دولت شيخ زند و از حضرت شيخ همچنان ترسان باشد همچون كه كسي كه نزديك دريا اوميدوار مي‌باشد و منتظر جواهر و درّ است و از موج‌ها و موذيات درياها هراسان مي‌باشد، او نيز مترصد كلمات شيخ مي‌باشد كه بر مثال درر و لئالي از قعر درياي خاطر بر مي‌دارد و بر جيد وجود مريد مي‌افشاند و از مخالفت و نافرماني وي احتراز كند و اشارت شيخ، پاس نيك باز دارد و چون سخني بشنود كه فهم نتوان كرد، به انكار در پيش نيايد بل كه به اندرون از حضرت شيخ استكشاف آن كند[109].

 

7ـ اصغاي سمع به كلام شيخ

چنان‌كه گفته شد، سالك خواست خود را در خواست و ارادة شيخ فاني ساخته است و از غير، قطع نظر كرده است، بنابراين تنها توجه‌اش به شيخ است كه واسطة در نزول رحمت خاص الهي بر اوست، بدين خاطر نبايد يك لحظه در غفلت به سر برد و توجه‌اش از او منصرف گردد، بلكه «بايد پيوسته منتظر و مترصّد باشد كه بر لفظ شيخ چه مي‌رود و زبان او را واسطة كلام حق داند و يقين شناسد كه او به خدا گوياست، نه به هوا و به مرتبة «بي ينطق»[110] رسيده است.[111]

به حكم تفرّد شيخ، او براي سالك همه‌چيز است؛ خود دريايي است كه عنايات حق تعالي در او تمثل يافته است و سالك چون غوّاصي و دست‌كم چون صيّادي است و اگرنه چون تماشاگر نيازمندي است كه چشم به درياي خروشان دوخته است، از اين‌رو بايد «دل او را چون درياي مواج بيند كه انباشته از مرواريدهاي علوم و گوهرهاي معارف است كه هرگاه از نسيم عنايت ازلي امواجي پديد آيد، از آن مرواريدها و گوهرها به ساحل زبان برون ريزد.

پس پيوسته بايد منتظر و مترصد باشد تا از فوايد و عوايد كلام او محروم و بي‌نصيب نباشد.[112] «خود را نيازمند گوهرهاي معارف درياي وجود او بيند و غير را چيزي نداند و در او چيزي نجويد. با همه وجود مراقب امواج گوهرافشان او باشد. گوش خويش تنها به شنيدن كلام او موظف دارد.

در حضور او سخن نگويد جز به سؤال، از گفتن لغو و بيهوده بپرهيزد، از تعارفات و مجاملات دوري گزيند، تنها بشنود و اگر شيخ به سكوت درآمد و درياي وجودش آرام يافت، او را با پرسش‌هاي عميق و راه‌گشا به سخن درآورد و به تموج وادارد.»

به پرسش ديگران از شيخ پاسخ ندهد، ميان كلام او نرود، براي يافتن پاسخ ندود، براي ترك حضور شيخ شتاب نكند، مگر آن‌گاه كه بدو امر كند. حاصل آن‌كه هيچ گمان ناپسندي دربارة  شيخ روا ندارد و برخي از نشانه‌هاي آن نكاتي است كه يادآور شد.

چه كسي كه در حضور شيخ به پرسش‌هاي ديگران از شيخ پاسخ مي‌دهد، يا گمان مي‌برد كه شيخ به پرسش توجه نيافت، يا بر پاسخ‌ها احاطه نداشت يا بيانش كفايت نداشت؛ اين‌ها جز گمان‌هاي باطل و ناروا چيزي نيست.

دست‌كم ممكن است حالات دروني شيخ به هنگام پاسخ‌هاي به‌ظاهر تكراري، متفاوت باشد و در نتيجه اثربخشي آن نيز متفاوت باشد. بنابراين درست و دقيق شنيدن گفته‌هاي شيخ از آدابي است كه نتايج و آثار بسياري براي سالك در پي دارد كه هر كدام از آن‌ها در سلوك وي تأثير به‌سزايي دارد.

 

8ـ غضّ صوت

در حضور شيخ بلند سخن نگويد، چه به آواز بلند سخن گفتن يا كسي را ندا دادن، ترك ادب و نفي وقار است.[113] «يا أيها الذين آمنوا لاتُقدّموا بين يدي الله و رسوله و اتقو الله إن الله سميع عليم».[114] گفته شده است كه سبب نزول كريمه ياد شده اين بود كه ابوبكر و عمر دربارة مسأله‌اي اختلاف كردند، «ابوبكر گفت: تو خلاف من مي‌جويي. عمر گفت: بلكه تو خلاف من مي‌جويي و در نزد رسول … اين سخن مكرر مي‌كردند و آواز بلند مي‌كردند. حق تعالي تأديب ايشان را اين آيت فرستاد كه در خدمت رسول … آواز بلند نكنيد و سخن به ادب گوييد و به قول و فعل تقدم بر رسول … مجوييد[115].

به‌طور كلي در محضر شيخ بگو مگو كردن، سخن از اغيار نمودن و در برابر او نقل اقوال كردن و اظهار نظر نمودن خلاف ادب است، تا چه رسد به درشت گفتن و بلند آواز دادن. بدين خاطر كه اين‌گونه رفتارها سبب نفي حرمت و وقار شيخ است و ناديده انگاشتن حضور اوست و حرمت و وقار سبب كاستن از محبت است و نقصان محبت، سبب نقصان تأثير شيخ بر سالك است و اين به نوبة خود سبب ركود و توقف سالك و در نتيجه عدم وصول به مقصد است.

از اين گذشته، اين‌گونه رفتارها نشان اين است كه سالك حضور شيخ را نمي‌فهمد و بين محضر شيخ با ديگر مجالس فرقي نمي‌گذارد. ناتواني از درك تفاوت بين محضر وي و ديگران نشان ضعف استعداد سالك در همراهي با شيخ و پيروي از او در طي مسير و وصول به مقصد است، از اين‌رو مي‌توان سبب تغيير نظر شيخ دربارة سالك گردد و در نتيجه او را از فيض اله كه شيخ واسطة آن است، محروم گرداند. بدين خاطر رعايت ادب غض صوت و ترك مشاجره و لوازم آن اهميت بسيار دارد.

 

9ـ منع نفس از تبسط

چنان‌كه گفته شد، حلم و عفو و درگذشت شيخ سبب نشود كه سالك مقام او را ناديده گيرد. آرامش دريا نبايد سبب شود كه امواج خروشان آن را از ياد ببريم. هر اندازه شيخ بردبار و باگذشت باشد، بازهم شيخ است و منبع الطاف الهي كه سالك بدان سخت نيازمند است. غناي او و نياز سالك هميشه بايد در نظر باشد و از اين‌رو، سخن با شيخ عاميانه نباشد و رفتار با او موجب دريدن حجاب احتشام و وقار نگردد، چه از اين رهگذر طريق فيض مسدود شود.

در خطاب با وي تعظيم و احترام نگهدارد؛[116] با احترام او را خطاب كند؛ نام او را به زبان نياورد؛ در حضور او با ديگران سخن نگويد؛ رفتار او در حضور شيخ همراه با وقار باشد؛ در حضور او بلند نخندد؛ با او و در حضور او مجادله نكند.

سالك كه خدمت شيخ را نعمت بزرگي مي‌داند، بايد قدر اين نعمت بداند و از آن كمال بهره را ببرد و آن را ضايع نسازد. رفتارهاي ياد شده در منع تبسط نفس، ضايع كردن نعمت و هدر دادن آن مؤثر است. اظهار وجود و فضل را در غير محضر شيخ نيز مي‌توان نمود، پس چه ضرورت است كه در حضور وي چنان كند.

علاوه بر اين‌كه اظهار فضل در هر كجا كه باشد، بر خلاف نشان سالك است و بايد پيوسته از آن پرهيز نمايد. بايد زمان حضور شيخ را كه نه چندان بسيار است، به پرسش از شيخ و استفاده از او اختصاص داد. پس از اين زمان مي‌توان با ديگران سخن گفت و بحث كرد و خنديد، اگرچه اين‌گونه امور اگر به لغو آلوده گردد، ناپسند است و سبب آلودگي سالك و فرو ماندن يا فرو افتادن وي در تيه ضلالت شود كه با سلوك سخت در تعارض است.

 

10ـ معرفت اوقات كلام

قصد و انگيزة سالك از حضور در محضر شيخ، برخورداري از طهارت نفس او و عنايات و بركات كلام و نگاه اوست، از اين‌رو بايد موقعيت‌شناس باشد و همان‌گونه كه هر امري خواه طبيعي و خواه غير طبيعي، مقدر به اوقات ويژة خود است، كلام شيخ نيز چنين است و برخورداري از او نيز همين‌گونه است.

بنابراين «پيش از سخن گفتن با او، نخست معلوم كند كه شيخ فراغت سخن دارد يا نه؛ با عجله و بدون اطلاع و اجازة پيشين به سخن با او اقدام نكند.»[117] بلكه نخست وضع روحي و جسمي و رفتاري شيخ را بسنجد، آن‌گاه خود را آماده سازد تا در فرصت به دست آمده بيشترين بهره را ببرد، پس «مريد بايد كه ناگاه در نزد شيخ نرود، بلكه دعاي استخاره بر خواند و آن‌گاه در پيش شيخ رود كه (داند كه) شيخ مستمع كلام او خواهد بود و همچنان‌كه دعا را وقتي و ادبي و شرطي معين است،[118] مخاطبه و مكالمه با شيخ را وقت معين است.»

هرچه دل سالك آماده‌تر باشد، زمينة استفاده بيشتر از شيخ فراهم‌تر خواهد بود، از اين‌رو «پيش از سخن گفتن با او، به حضرت حق تعالي انابت نمايد و در طلب توفيق ادب مكالمت با شيخ، از آن حضرت استمداد نمايد،[119] پس اگر از آن حضرت استمداد طلبيد و عنايت او شامل حال وي گرديد و دل خود را از هر همّ و انگيزه‌اي جز استفاده از طهارت شيخ نفي‌ نمود و شيخ را آماده اظهار لطف يافت، آن‌گاه به ديدار شيخ بشتابد و از گوهرهاي معارف وي توشه بردارد.

 

11ـ حد مرتبة‌ خويش حفظ نمودن

سالك بايد بداند كه سالك است و جز استعداد و قوه‌اي به فعليت نرسيده، چيزي ندارد؛ به فعليت در آمدن قوه و استعدادهاي وي به دست شيخ است. خام است، پختگي وي مرهون عنايت شيخ است، از اين‌رو اگرچه به حضور شيخ بار يافته است، بداند كه به لطف و منت وي است، نه به استحقاق خويش و بداند كه تا پايان سلوك و ورود در كوي يار، همين‌گونه خواهد بود.

پس لطف و عنايت شيخ را به حساب شايستگي خود نگذارد و اگر در محضر بزرگان وارد شده است، گمان نبرد كه بزرگ شده است، پس بزرگي نكند. بايد در هرگونه ارتباط با شيخ، مرتبة خويش نگاه دارد،[120] در پرسيدن، سخن گفتن، نشستن، راه رفتن و ... بداند كه در حضور شيخ است.

به گفتن آن‌چه لازم نيست اقدام نكند؛ از چيزي كه مربوط به او نيست، سخن نگويد؛ جز به ضرورت، نپرسد. اين كريمه را در نظر داشته باشد كه: «لاتسألوا عن أشياء إن تبدَ لكم تَسؤكم».[121] بپرسد و بسيار بپرسد و پرسش او از امور لازم و ضروري باشد كه در سير و سلوك بدان نيازمند است، نه آن‌چه وي را در اين مسير فايدتي نرساند.

مهم‌ترين عاملي كه سالك را از گزافه‌گويي و پرگويي باز مي‌دارد و به گزيده‌گويي وا ‌مي‌دارد، وقار و بزرگ‌داشت شيخ است، پس «چون در پيش او سخن گويد، ... سخن مختصر گويد ... و به حرمت و تعظيم بر شيخ سلام كند و در وي تيز ننگرد و سر در پيش افكند از وقار و تعظيمْ‌داشت شيخ.

شيخ ـ رحمه الله ـ گفت: مرا تب گرفتي، در آرزوي آن بودمي كه عرق كنم، تا باشد كه حرارت تب كمتر شود. چون شيخ ما ضياء الدين ابوالنجيب ـ رحمه الله ـ در پيش من آمدي، از هيبت شيخ، بر مثال قطرات باران، عرق از من چكيدن گرفتي و به يمن حضور شيخ، آن تب زايل شدي.»[122] سالك اگر حد خويش شناسد و از آن تجاوز نكند، به آن دست يابد كه در آرزوي آن است.

 

12ـ كتمان اسرار شيخ

سالك بايد پرده‌پوش شيخ باشد و آن‌چه را وي پنهان داشته است، آشكار نكند؛ آن‌چه را به او گفته، به غير نگويد،[123] «زيرا همة آن‌چه كه شيخ بر سالك مي‌گويد، شايستة همگان نيست؛ نه‌تنها ممكن است براي ديگران سودمند نباشد، بلكه ممكن است زيان‌آور نيز باشد.

از اين گذشته ممكن است در آشكار ساختن اسرار شيخ، رضايت او منظور نشده باشد و اگر نفس او از سالك كاره و خشمگين باشد، ديگر هدايت وي او را سودمند نباشد. علاوه بر اين‌، بسا بيان اسرار براي سالك، آزمون و سنجش باشد. بنابراين از افشاي اسرار مي‌بايد به‌شدت پرهيز نمايد، به‌گونه‌اي كه وصف حالش چنين باشد:

و فتيان صدق لست مطلع بعضهم  

علي سر بعض غير اني جماعها

لكل امري شعب من القلب فارغ  

و موضع نجوي لايرام اطلاعها

چه بسيار اسراري از دوستان دارم و به غير ننهادم كه ديگران به برخي از آن هم آگاه نيستند. هركس در دل خويش جايي خالي براي اسرار دارد كه هيچ‌كس بدان آگاه نمي‌‌گردد.

سالك همان‌گونه كه نبايد اسرار شيخ را بر ديگران آشكار سازد، نبايد اسرار خود را نيز بر ديگران آشكار نمايد. اگر كرامتي، عنايتي از سوي خداي متعال بر او نازل گرديد، مشاهده‌اي، مكاشفه‌اي نصيب وي شد، خواه در خواب باشد خواه در بيداري، در حفظ آن بايد بكوشد، همان‌گونه كه در حفظ جان خود مي‌كوشد،

البته بايد هيچ چيزي را از شيخ پوشيده و پنهان ندارد. «واجب بود بر او كه سر خويش نگاه دارد، مثلاً از انگلة[124] گريبان خويش، مگر از پير خويش كه نگاه نبايد داشت و اگر نفسي از نفس‌هاي خويش از پير پنهان دارد، او را خيانت كرده باشد.»[125]

دليل اين امر اين است كه آن‌چه بر سالك مي‌گذرد، در سلوك او تأثير دارد، از اين‌رو بايد با شيخ در ميان گذارد تا از آن بهترين بهره را ببرد و از پيامدهاي ناخوشايند آن پرهيز كند. پوشيدن آن‌چه بر سالك رخ مي‌دهد، مانع در تربيت و هدايت او به‌وسيلة شيخ است، از اين‌رو خيانت به اوست.

به همين خاطر «هيچ واقعه‌اي از وقايع خود، از شيخ پوشيده ندارد. اگر آن واقعه الهامي باشد از حضرت عزت، شيخ به كمال علم و وفور معرفت بيان آن بكند و در امضا و اجراي آن كوشد و اگر در آن شبهتي باشد، زود از اندرون او زايل كند و ببايد دانست كه بسي واقعه آن باشد كه مريد را روي نمايد كه هواي نفس بدان آميخته باشد و مريد بر آن واقف نتواند شد، چون در حضرت شيخ، آن واقعه به محل عرض رساند، شيخ به قوت حال آن مادة هوي از اندرون وي مستأصل كند تا ساحت واقعات مصفي و مزكي بماند و از ريبت و شبهت خالي شود و اين حال دست ندهد الا به نور حضرت شيخ كامل.»[126]