عرفان عملی (1): آداب - آداب صحبت

آداب صحبت

1ـ تخليص نيت از شوايب علل فانيه و حظوظ عاجله

بايد هدف و انگيزة از دوستي و مصاحبت با ديگران، رضاي خداي متعال باشد و حد و اندازه آن نيز به امر و فرمان او معين شده باشد. دوستي كه رضاي خدا در آن نباشد، ترك آن بهتر است و عزلت گزيدن پسنديده‌تر.

حق تعالي به داود † فرمود: «اي داود! بيدار باش و طالب رفيقان و برادران و دوستان باش و هر رفيقي كه طالب رضاي من نباشد، از او حذر كن.»[174]  اگر سبب دوستي، رضاي خدا باشد، اين دوستي به غايت و تمام رسد، چون سبب دوستي خدا و شمول محبت الهي مي‌شود و خداي متعال، كساني را كه به‌خاطر خدا با يك‌ديگر دوستي ورزند، دوست مي‌دارد.

چنان‌كه حبيب خدا … فرمود: «حق تعالي فرمود كه: محبت من واجب شد بر قومي كه زيارت كردن ايشان با يك‌ديگر از بهر من باشد و تودّد و تلطّف نمودن ايشان با يك‌ديگر از بهر رضاي من بود.»[175]

اگر ملاك و هدف دوستي لذت‌هاي زودگذر باشد، با از بين رفتن آن لذت‌ها، دوستي نيز از بين برود و اگر در لذت‌ها به تزاحم برسند، دوستي به دشمني تبديل شود و بنابراين، دوستي پايدار نباشد، اما اگر دوستي با هدفي پاك باشد، نه‌تنها دوام خواهد داشت كه از حد و حدود دنيا نيز خواهد گذشت.

چنان‌كه رسول خدا … فرمودند: «سبعة يظلهم الله يوم القيمه ... و رجلان كانا في طاعة الله فاجتمعنا علي ذلك و تفرقا»؛[176] هرگاه آمد و شد بندگان خدا در طاعت و رضاي او باشد، در قيامت نيز در ظل عنايت او خواهند بود. پس شرط آن است كه «مبدأ اختيار صحبت، نيت خداي را كند جل جلاله و در حين خاتمت و عاقبت سعي كنند.»[177]

 

2ـ طلب جنسيت

همان‌گونه كه سالك بايد دوستان و همراهاني داشته باشد كه در مسير سلوك او را ياري دهند و غفلت از او بزدايند، بايد كه در انتخاب دوستان دقت كند و كساني را به دوستي برگزيند كه حق‌طلب باشند و چون سالك، در طريق سلوك الي‌الله قدم بردارند‌.

چنان‌كه خداي متعال فرمود: «فأعرض عمن تولّي عن ذكرنا و لم‌يرد الا الحيوة الدنيا»؛[178] از كسي كه روي‌گردان از ياد ماست و جز دنيا نطلبد، دوري گزين. دوستي با دنياطلبان شايسته خودشان است، نه شايستة سالك كه طالب آخرت است، پس سالك «اختيار صحبت نكند مگر با طالبان حق و قاصدان آخرت.»[179]

بهترين دوستان، صاحبان معرفت و هدايت و پيران طريقتند كه دوستي با آنان و در خدمت آنان بودن، راه سلوك را بر سالك هموار سازد، تجربه‌هاي ارزشمند آنان را به غنيمت برد و بالاخره فرزانگي و مردانگي از آنان بياموزد.

خواهي كه تو در زمانه فردي گردي

يا در ره دين صاحب دردي گردي

اين ره به جز از خدمت مردان مطلب 

مردي گردي، چو گرد مردي گردي

پس از صاحبان معرفت و پيران طريقت، سالكان و طالبان حق و محبان خداي، بهترين يار سفر باشند. اما دوستي با دشمنان خدا، غافلان از ياد خدا و افتادگان در ورطة بازي و بيهودگي، براي سالك مانند زهر كشنده است و سبب هلاكت وي شود. دوستي با نااهلان چندان زيان‌آور است كه حتي انبيا را نيز از آن باز داشته‌اند.

چنان‌كه به گفته محمد بن نضر الحارثي، «خداوند به موسي † وحي فرستاد كه اي موسي! بيدار باش و دوستان بسيار كن و هر دوست كه فرا تو رسد و با تو نسازد، از وي دور باش و با وي صحبت مكن كه دلت سخت شود.»[180]

«دوستي، همراهي و همگويي دارد و دوستان هم به جهت استفاده و هم به جهت يادآوري و تربيت، ناگفته‌ها به هم گويند. از اين‌رو بايد دوستاني برگزيد كه شايستة ناگفته‌ها باشند و سبب ايجاد درويي و ظاهرسازي نشوند. بتوان حرف دل را بر او گفت و نيز آن را در دل نگه دارد و بر اغيار نگويد.»

«يوسف ابن الحسين گويد: وقتي فرا ذو النون گفتم: صحبت با كه كنم؟ گفت: با آن‌كه هرچه خداي عزوجل از تو داند، از وي پنهان نداري.»[181]

 

3ـ استواي سِرّ و علانيت

دوستي جز به صفا و صميميت نشايد و اين صفا كه به ظاهر در ميان دوستان هست، بايد كه در باطن نيز باشد. چه اگر صميميت تنها در ظاهر باشد، سبب رياء و نفاق گردد و چنين دوستي جز زيان، چيزي در پي نخواهد داشت. دوستي براي رشد و كمال و دوري از ضرر و زيان است، پس بايد در باطن همان‌گونه باشد كه در ظاهر است.

دوستان بايد چون اهل بهشت باشند كه حق تعالي دربارة آنان فرمود: «و نزعنا ما في صدورهم من غل اخواناً علي سُرر مُتقابلين»؛[182] كينه‌ها از دل‌هاي آن‌ها برافكنديم و چون برادران بر تخت‌هايي رو به روي نشسته‌اند، چون دل‌هايشان از هرگونه غل و غش پاك است. برادراني هستند با ظاهر و باطني همگون. چنان‌كه اهل ايمان از خدا طلب مي‌كنند كه: «لاتجعل في قلوبنا غلاً للذين آمنوا»؛[183] پروردگارا! در دل‌هاي ما كينه‌اي از مؤمنان قرار نده.

يادآوري اين نكته به‌جاست كه مهم‌ترين عامل پيدايش كينه و غل در دل دوستان، محبت دنيا و لذت‌هاي زودگذر آن است. هرگاه محبت دنيا در دلي جاي گيرد و با دوستان با آن شريك باشند و تزاحم پديد آيد، كينه به وجود خواهد آمد. پس بايد دل از دنيا و لذت‌هاي آن تهي نمود و دست‌كم در كسب لذت‌هاي دنيا، با ديگران به‌ويژه دوستان به مزاحمت و رقابت برنخاست.

البته با بودن محبت دنيا در دل، رقابت و مزاحمت، امري حتمي خواهد بود، پس بايد ريشه را قطع نمود كه ريشة هم گناهان است، چنان‌كه رسول خدا … فرمود: «حب الدنيا رأس كل خطيئة»؛[184] دوستي دنيا بزرگ‌ترين گناهان است، چون ريشه همه گناهان است.

 

4ـ تنفيذ تصرفات الا ما حرم الله

دوست بايد كه دست تصرف دوست را در هر آن‌چه متعلق به اوست و ظاهر شريعت آن را روا مي‌داند، باز گذارد و چيزي را از او دريغ ندارد. چه «حق صحبت آن است كه آن‌چه تو را باشد، ملك هم‌صحبت داني و طمع مال و ملك او نكني.»[185] ملاك منع تصرف بايد ظاهر شريعت باشد و بس، نه اميال مشترك و غير مشترك؛ از اين‌رو دوست نبايد چيزي را به خود اختصاص دهد و از خود بداند و حتي در لفظ و گفتار نيز «فلان من و بهمان من نگويد.»[186]

ابو احمد قلانسي كه از جمله استادان جنيد است گويد: با گروهي صحبت كردم به بصره، مرا گرامي همي‌داشتند. يك‌بار گفتم: ازار من كجاست؟ از چشم ايشان بيفتادم.»[187]

ابراهيم شيباني گفت: «ما صحبت نكرديم با كسي كه گفتي: نعلين من.»[188]

 

5ـ ترك تكلّف

دوستي بدون همنشيني نخواهد بود و هريك از دوستان بر ديگري وارد شود و ديگري از او پذيرايي كند. شرط دوستي در اين خصوص اين است كه «در ضيافت ترك تكلف كند.»[189] چه تكلف، نه‌تنها نشان نيكان امت حبيب خدا … نيست، بلكه آن حضرت فرمودند كه من و پارسايان از امتم از تكلف بيزاريم؛ «أنا و أتقياء امتي برآء من التكلّف».[190]

امير پارسايان سالك و مولاي موحدان واصل صلوات الله عليه فرمودند: «شرّ الاصدقاء من أحوجك الي مداراة و ألجأك الي اعتذار او تكلفت له»؛[191] بدترين دوستان كسي است كه وجودش زحمت باشد، خواه دوست را وادار به مدارا و مداهنه كند يا وادار به پوزش‌خواهي نمايد يا فرا توان وي، برايش فراهم سازد.

امام صادق صلوات ‌الله عليه فرمود: «أثقل اخواني عليّ من يتكلف لي في الصحبة و أتحفظ منه و أخفهم علي من أكون معه كما أكون وحدي»؛[192] گران‌بارترين برادران من كسي است كه در مصاحبت مرا به تكلف وا دارد و من از او پرهيز كنم و سبك‌بارترين آنان كسي است كه با او همان‌گونه باشم كه در تنهايي هستم.

 

6ـ تغافل از لغزش دوستان

دوست بايد چشم بر لغزش دوستان خويش فرو بندد و آن را ناديده گيرد و اگر چنان آشكار بود كه ناديده گرفتن آن نشايد، بايد كه براي وي عذر آورد و او را در اين لغزش معذور دارد و اگر نتواند آن را توجيه و تأويل كند و اگر نتوانست خود را ملامت كند و اگر نتوانست و لغزش آشكار بود، عذر او را بپذيرد.

لغزش دوستان ديدن، هم سبب كوچك شدن دوست لغزان شود و هم سبب سستي دوستي و صداقت؛ از اين‌رو پس از آن‌كه معيارهاي دوستي به‌كار بسته شد و دوستي تحقق پذيرفت، بايد در استحكام آن از هيچ كوششي فروگذار نكرد و اگر ممكن است بايد كه لغزش دوست را لغزش ندانيم، بلكه در فهم خود كه آن را لغزش پنداشته‌ايم، ترديد نماييم.

قشيري گويد «از استاد ابوعلي دقاق شنيدم كه گفت: ابن ابي الحواري گفت: ابوسليمان را گفتم: فلان را در دل من هيچ قبول نيست. ابوسليمان نيز گفت: اندر دل من نيز همچنان است و ليكن يا احمد! مگر خلل از ماست كه نه از جملة صالحانيم كه ايشان را دوست نداريم.»[193] تا ممكن است دوست بايد نقص خويش را بپذيرد و لغزش دوست را بر كوتاهي خويش حمل كند.

 

7ـ اظهار جميل و ستر قبيح

نخست يادآور شوم كه هرگاه دوستي بين دو نفر استوار گردد، ناپسندي ديده نشود، زيرا محب از محبوب جز نيكي و زيبايي نبيند. چشم زشتي‌بين، چشم نقاد است، نه چشم دوست. به همين خاطر است كه در كتاب‌هاي اخلاقي[194] سفارش كرده‌اند كه براي يافتن عيب‌هاي خود به دشمنان و گفته‌هاي آنان رجوع كنيد. چون دوست به‌خاطر چشم دوستي، عيب دوست نمي‌بيند.

و عين الرضا عن كل عيب كليلة

و لكن عين السخط تبدي المساويا

هر عيب ز چشم دوستي پنهان است، هرچند به چشم دشمني آسان است.

حضرت عيسي † از ياران خود پرسيد: اگر عورت برادر خفتة شما مكشوف گردد، چه مي‌كنيد؟ گفتند: بپوشانيم. گفت: چنين نكنيد بلكه مكشوف‌تر كنيد! گفتند: چگونه؟ گفت: چون غيبت كنيد.[195]

مردي با ابراهيم ادهم صحبت كرد. چون مفارقت خواستند كرد، گفت: اگر عيبي مي‌بيني به من گوي. گفت: من اندر تو هيچ عيبي نمي‌بينم زيرا كه من تو را به چشم دوستي و شفقت مي‌بينم. هرچه از تو ديدم، همه نيكو ديدم. از عيب خويش كسي ديگر را پرس.[196]

دوست بايد در پوشيدن خطا و عيب دوست از خداي متعال آموزد كه ستارالعيوب است و كسي كه به ياد «من أظهر الجميل و ستر القبيح»[197] مترنّم است، بايد كه گفتار و رفتارش ظهوري و جلوه‌اي از او داشته باشد، پس خوبي‌هاي دوستان را كه نعمتي از جانب خداست، به حكم «فاما بنعمة ربك فحدّث»[198] آشكار سازد؛ بدي‌ها و خطاهاي آنان را پرده‌پوشي كند، شايد كه خداي متعال نيز با او همان كند كه وي با دوستان كرده است.

 

8ـ تحمل و مدارا

اگرچه دوستي كه دوست را به مدارا وا دارد، بدترين دوستان است، ولي دوست است. از اين‌رو بايد وي را تحمل نمود و با او آن‌گونه رفتار كني كه خواهي با تو آن‌گونه رفتار كند و نگذاري رنجش‌هاي كوچك به مفارقت انجامد و چون از او با تو چيزي گويند، زود با او در ميان نهي تا از پيش خاطر برخيزد و نگذاري كه آن خاطر در اندرون تو بيخ و شاخ زند كه آن به وحشت و قطعت انجامد و چون از تو عذر خواهد، عذر او قبول كني.[199]

و بايد به ياد داشت كه رنجيدن از دوست و تحمل نكردن او، همه از نقص دوست نيست. بلكه پاره‌اي از آن و شايد كه همه آن به‌خاطر ضعف و نقص كسي است كه تحمل دوست را ندارد، چه اگر دوست به كمال نيست، تو كه به كمال و تمام هستي، چرا او را تحمل نكني.

جنيد گفته است: چون دوستي از دوست برنجد، آن رنجيدن از خوي بد تولد كند كه در اندرون او پنهان باشد، از بهر آن‌كه محبت از بهر حق تعالي را باشد، صافي‌تر باشد از آب زلال كه هيچ كدورت بر نتابد.[200]

 

9ـ نصيحت در خلوت

دوستي پارسايان به‌خاطر دنيا و آباداني آن نيست و يا دست‌كم تنها براي آن نيست، بلكه يا تنها براي وصول به قرب حق است يا بيشتر چنين است. از اين‌رو بايد آن‌چه از نقص و خطاي دوست به نظر رسد، بدو يادآور شد كه به ياد آوردن عيب دوست هديه‌اي براي اوست. «رحم الله امرء أهدي اليّ عيوبي»؛[201] رحمت خدا بر كسي كه عيب مرا براي من هديه آورد.

نصحيت كردن و خيرخواه بودن براي همه پسنديده است، به‌ويژه براي دوست كه اين حق اوست، ولي بايد توجه داشت كه نصيحت در خلوتْ نصيحت است و در غير اين صورت، فضيحت است، نه نصيحت. چنان‌كه اميرمؤمنان صلوات الله عليه فرمود: «النصح بين الملأ تقريع»[202] و همان‌گونه كه نصيحت حق دوست مي‌باشد، قبول نصيحت نيز حق اوست.

 

10ـ دلسوزي و از خودگذشتگي

ادب ديگر در دوستي اين است كه دوستان از حقوق خويش درگذرند و دوستان را در هر راحت و نعمت و لذتي بر خود مقدم دارند و «در بذل و ايثار با يك‌ديگر يد بيضا نمايند»[203] و هر كدام ديگري را «بر تن و به جاه و به مال، بر حقوق خود تقديم كنند»[204] و پيوسته اين آيت برخوانند كه «و يؤثرون علي أنفسهم و لو كان بهم خصاصة».[205]ـ[206]

آورده‌اند كه ابراهيم ادهم به روز، روزه بودي و پاسباني باغات كردي و آن‌چه به اجرت بستدي بر ياران ايثار كردي. وقتي با جمعي صحبت داشت و ايشان به روز، به روزه بودند. در وقت افطار، ابراهيم دير وقت پيش ايشان رفت. ايشان افطار كردند و بخفتند. در وقت غلبه خواب، ابراهيم باز آمد. ايشان را خفته يافت. گفت: بيچارگان از غايت گرسنگي بخفتند. آرد پاره‌اي با خود داشت. خمير كرد و بپخت طعامي از بهر ايشان و ترتيب داد و ايشان را بيدار كرد و گفت: مگر خفتن شما به سبب نايافت طعام بود؟ ايشان با خود گفتند: نيك بينيد كه ما به چه چيز با او معاملت مي‌كنيم و او به چه نيت با ما معاملت مي‌كند.

بايد كه غم و شادي دوست را، غم و شادي خود دانيم و رنج و زحمت وي را از خويشتن پنداريم و در رفع آن بدو ياري رسانيم و اگر كاري از ما ساخته نبود، دست‌كم در غم وي شريك گرديم و در بهترين اوقات دعا بر وي دعا كنيم كه اين كمترين ادب دوستي است.

رها كردن دوست در رنج و بلا و به خوشي و خرمي پرداختن بدون ياد دوست، نشان دوستي نيست، بلكه نشان بيگانگي نيز نباشد. مگر دشمني چگونه است؟ اگر رفيقي به امتحاني مبتلا شود، او از بهر او غمناك شود و به تضرّع از حضرت عزت در مي‌خواهد تا حق تعالي او را نجات دهد»[207] و اگر تواند براي رهايي او از رنج، از ديگران چيزي به وام ستاند و اگر نان و آبي نداشت تا بدو وانهد، از آبروي خويش مايه گذارد.

 

11ـ قضاي حقوق

دوست بايد كه در انجام و اداي حقوق دوست بكوشد، در سختي‌ها ياور وي باشد، در تنگناها كمك وي نمايد، در غم‌ها شريك او باشد و در گشايش مشكلات همراه وي باشد.

چنان‌كه از رسول خدا … نقل شده است كه: «إذا أحببت أحداً فسله عن اسمه و اسم ابيه و عن منزله فاذا كان مريضاً عِدتَه و ان كان مشغولاً أعنته»؛[208] چون با كسي دوستي و برادري افكني، پس نام او و نام پدرش بپرس و از منزل او با خبر باش تا اگر بيمار شود به عيادت وي روي و اگر از تو ياري خواهد، ياري وي بتواني دادن[209].

 

12ـ رعايت اعتدال در صحبت

دوستي بايد به اندازه باشد و اندازة آن اين است كه در تربيت و كمال يك‌ديگر مؤثر باشند، نه زياده و نه كم؛ كه هريك از زياده و كم، به هدف ياد شده زيان رساند. «در انبساط و فراخ به جايي نرساند كه سبب طغيان نفس و استجلاب قرناء السوء شود.»[210]

دوستي در مزاح و بذله‌گويي و سورچراني به اندازه‌اي نباشد كه هم سبب تجاوز به حدود اخلاقي گردد و هم مايه اجتماع شكم‌بارگان و پرگويان و بي‌ادبان شود «و در انقباض و جدّ به‌حدي نرساند كه موجب ملال نفس و تنفير جلساء الخير شود»[211] كه اگر چنين گشت، لغو و بيهوده بلكه زيان‌آور خواهد بود.

چنان‌كه پيش از اين گفته شد، انسان نيازهايي اساسي دارد كه تنها از طريق جمع دوستان برآورده مي‌شود، از اين‌رو هرگاه دوستي سبب آسايش روح نباشد، ملال‌آور خواهد بود و سبب پراكندگي ياران خواهد شد. پس دوستي بايد ضمن رعايت حدود، از نشاط و خرمي برخوردار باشد و اگر مزاحي صورت پذيرفت، جز صدق و راستي نباشد كه رسول خدا … فرمودند: «أما أنا لامزح و لاأقول الاّ حقاً»؛[212] مزاح و سخن فرح‌بخش شايد، ولي نادرست نشايد.

 

13ـ حرص بر ملازمت و پرهيز از مفارقت

دوستان بايد تمام تلاش خود را در جهت بقاء و استحكام دوستي به‌كار گيرند. از اين‌رو اگر نقصي يا لغزشي به نظر رسيد يا ديگران چيزي از دوست خبر دادند، بايد كه «با او در ميان نهي تا از پيش خاطر برخيزد»[213] و از اين‌كه گفتاري يا رفتاري سبب سستي رابطة دوستي گردد، جلوگيري نمايي، به‌ويژه اگر حق تعليم و تعلم در ميان باشد كه در اين صورت هيچ امري نبايد به دوام و استواري دوستي زيان رساند.

«ابراهيم نخعي گفت: به سبب گناهي يا خطايي كه از دوست پيدا شود، هجران وي اختيار مكن كه اگر امروز ارتكاب آن مناهي كرد، فردا آن را ترك كند.»[214]

 

14ـ ترك آن‌كه نااميد از خلاص وي شده‌ايم.

با همه سفارش و تأكيدي كه در استواري دوستي شده است، بايد توجه نمود كه اگر دوست از راه صلاح و سداد بيرون شد و اميد به بازگشت وي نبود و دوستي با او براي هدف و مقصد دوستي زيان‌آور شد، بايد به اين آيت نگريم كه خداي متعال به رسول خويش فرمود: «واخفض جناحك لمن اتّبعك من المؤمنين * فان عصوك فقل إني برئ مما تعملون»؛[215] بر مؤمناني كه تو را پيروي كنند فروتن باش، پس اگر نافرماني‌ات كردند، بگو من از آن‌چه مي‌كنيد، بيزارم.

ريشه و مايه دوستي، چنان‌كه گفته شد، رضاي خداست كه سبب رشد و كمال آدمي مي‌گردد و اگر اين مقصود حاصل نگرديد، به همان دليل بايد از آن چشم‌پوشي نمود.

به گفتة ابوذر رحمة الله عليه، أذا انقلب عما كان عليه أبغضه من حيث أحببته؛[216] هرگاه دوست از حدود دوستي تجاوز كرد، به همان دليل كه دوستش داشتي، وي را دشمن بدار. علت دوستي جلب رضاي خداي متعال، استكمال به او و رفع نياز به‌وسيله هم‌نشيني با او و تربيت و تأثير پسنديده بر او بود و اينك كه هيچ‌يك از اين مقاصد دست يافتني نيست، بايد از او چشم پوشيد.

 

15ـ رعايت انصاف در دوستي

رعايت انصاف در دوستي، ادب است و حق انصاف اين است كه مال خود بر برادران عرضه كني، به مال آنان طمع نكني و به عجز خويش اعتراف كني[217].

و نيز با او مراء نكني و در مزاح با وي از مرز نگذري و در وعدة با وي تخلف نكني كه رسول خدا … فرمود: «لاتُمار اخاك و لاتمازحه و لاتعده موعداً فتخلفه».[218]

و نيز بزرگان از دوستان را ارج بيشتر نهي و عالمان و معلمان را بر ديگران تقديم داري و آخر اين‌كه، بر خردسالان و نوجوانان و كم‌تجربگان، شفقت و دلسوزي كني و به خدمت آنان طمع نكني. اين بود مختصري از آداب صحبت كه چشم‌پوشي از آن، به رابطة دوستي زيان مي‌رساند.



[1]ـ انشقاق، 6.

[2]ـ علق، 8.

[3]ـ بحار الانوار، ج16، ص210.

[4]ـ نجم، 17.

[5]ـ ترجمه رساله قشيري، ص477.

[6]ـ احزاب، 21.

[7]ـ عزالدين كاشاني، مصباح الهدايۀ، ص204.

[8]ـ ترجمه رساله قشيريه، همان، ص478.

[9]ـ فخرالدين، طريحي، مجمع البحرين، ج2، ص5.

[10]ـ همان.

[11]ـ همان.

[12]ـ ترجمه رساله قشيريه، همان، ص477-478.

[13]ـ تحريم، 6.

[14]ـ ترجمه رساله قشيريه، همان، ص487.

[15]ـ همان، ص479-480.

[16]ـ همان، ص480.

[17]ـ همان، ص482.

[18]ـ همان.

[19]ـ دعائم الاسلام، ج1، ص174.

[20]ـ مصباح الهدايۀ، همان، ص207.

[21]ـ همان، ص207-208.

[22]ـ بحار الانوار، ج16، ص210.

[23]ـ اعراف، 199.

[24]ـ مصباح الهدايۀ، همان، ص208.

[25]ـ شرح نهج البلاغه، 19، 341؛ معدن الجواهر، 31.

[26]ـ طه، 14.

[27]ـ رعد، 28.

[28]ـ نجم، 9.

[29]ـ قصص، 26.

[30]ـ جهانگيري، همان، ص446.

[31]ـ فتوحات مكيۀ، ج1، ص190.

[32]ـ بحار الانوار، ج84، ص64.

[33]ـ مصباح الهدايۀ، ص209.

[34]ـ نهج البلاغۀ، فيض الاسلام، خ184.

[35]ـ بحار الانوار، ج84، ص241.

[36]ـ نجم، 17.

[37]ـ اعراف، 139.

[38]ـ همان.

[39]ـ كلمات مكنونۀ، ص7.

[40]ـ مصباح الهدايۀ1، ص210.

[41]ـ بحار الانوار، ج51، ص250.

[42]ـ فاطر، 15.

[43]ـ اعراف، 203.

[44]ـ طه، 14.

[45]ـ ابراهيم، 36.

[46]ـ مائده، 118.

[47]ـ انبياء، 83.

[48]ـ همان، 84.

[49]ـ مائده، 116.

[50]ــ همان

[51]ـ قصص، 77.

[52]ـ قصص، 78.

[53]ـ جوامع الجامع، ج3، ص117.

[54]ـ خواجه نصير طوسي، اوصاف الاشراف، ص3.

[55]ـ مستدرک الوسايل، ج9، ص37.

[56]ـ مصباح الهدايۀ، ص212.

[57]ـ بحار الانوار، ج71، ص217.

[58]ـ همان، ج78، ص217.

[59]ـ همان، ج71، ص341.

[60]ـ مصباح الهدايۀ، ص212.

[61]ـ همان، 213.

[62]ـ همان.

[63]ـ قصص، 24.

[64]ـ مصباح الهدايۀ، همان.

[65]ـ همان، ص214.

[66]ـ ترجمه رساله قشيري، ص483.

[67]ـ همان.

[68]ـ همان، ص484.

[69]ـ همان.

[70]ـ همان، ص482.

[71]ـ همان.

[72]ـ توبه، 105.

[73]ـ نجم، 7-9.

[74]ـ احزاب، 46.

[75]ـ همان،45.

[76]ـ همان، 46.

[77]ـ انبيا، 107.

[78]ـ انفال، 33.

[79]ــ آل عمران، 31

[80]ـ مصباح الهدايۀ، ص217.

[81]ـ همان.

[82]ـ نجم، 9.

[83]ـ مزمل، 20.

[84]ـ بحار الانوار، ج87، ص31.

[85]ـ شوري، 23.

[86]ـ بحار الانوار، ج2، ص92.

[87]ـ فتح، 8-9.

[88]ـ نساء، 82.

[89]ـ فتح، 10.

[90]ـ اسراء، 61ـ64.

[91]ـ اعراف، 175-176.

[92]ـ مصباح الهدايۀ، ص219.

[93]ـ آل عمران، 31.

[94]ـ شهاب الدين سهروردي، عوارف المعارف، ص165.

[95]ـ ترجمه رساله قشيريه، همان، ص740.

[96]ـ مصباح الهدايۀ، همان، ص219.

[97]ـ همان.

[98]ـ عوارف المعارف، همان، ص165.

[99]ـ كهف، 75.

[100]ـ ترجمه رساله قشيريه، همان، ص747.

[101]ـ مصباح الهدايۀ، همان، ص220.

[102]ـ نساء، 68.

[103]ـ عوارف المعارف، همان.

[104]ـ مصباح الهدايۀ، همان، 221.

[105]ـ عوارف المعارف،همان.

[106]ـ مصباح الهدايۀ، همان، ص221.

[107]ـ همان.

[108]ـ همان.

[109]ـ عوارف المعارف، همان، ص164.

[110]ـ روضۀ المتقين، ج5، ص277.

[111]ـ مصباح الهدايۀ، همان، ص322.

[112]ـ همان.

[113]ـ مصباح الهدايۀ، همان، ص223.

[114]ـ حجرات، 1.

[115]ـ عوارف المعارف، همان.

[116]ـ مصباح الهدايۀ، همان.

[117]ـ مصباح الهدايۀ، همان، ص224.

[118]ـ عوارف المعارف، همان، ص165.

[119]ـ مصباح الهدايۀ، همان.

[120]ـ همان، ص225.

[121]ـ مائده، 101.

[122]ـ عوارف المعارف، همان، ص164.

[123]ـ مصباح الهدايۀ، همان، ص225، مضمون.

[124]ـ دکمه

[125]ـ ترجمه رساله قشيريه، همان، ص731-732.

[126]ـ عوارف المعارف، همان، ص165.

[127]ـ مصباح الهدايۀ، همان، ص226.

[128]ـ بحار الانوار، ج2، ص24.

[129]ـ اثر نويسنده.

[130]ـ عوارف المعارف، همان، ص166.

[131]ـ مصباح الهدايۀ، همان، ص227.

[132]ـ عوارف المعارف، همان.

[133]ـ بحار الانوار، ج6، ص65.

[134]ـ مصباح الهدايۀ، همان. ص228.

[135]ـ رعد، 17.

[136]ـ عوارف المعارف، همان.

[137]ـ مصباح الهدايۀ، همان.

[138]ـ عوارف المعارف، همان، ص167.

[139]ـ مصباح الهدايۀ، همان.

[140]ـ همان.

[141]ـ عوارف المعارف، همان.

[142]ـ عوارف المعارف، همان.

[143]ـ مصباح الهدايۀ، همان، ص229.

[144]ـ همان، ص230.

[145]ـ همان.

[146]ـ قصص، 56.

[147]ـ مصباح الهدايۀ، همان.

[148]ـ همان، ص2231.

[149]ـ عوارف المعارف، همان، ص167.

[150]ـ همان، ص168.

[151]ـ عوارف المعارف، همان، ص167-168.

[152]ـ مصباح الهدايۀ، همان، ص223.

[153]ـ همان.

[154]ـ عوارف المعارف، همان، ص16.

[155]ـ عوارف المعارف، همان.

[156]ـ اسراء، 79.

[157]ـ مزمل، 20.

[158]ـ مصباح الهدايۀ، همان، ص235.

[159]ـ مشكاۀ الانوار، ص192.

[160]ـ آل عمران، 146.

[161]ـ مشكاۀ الانوار، همان.

[162]ـ بحار الانوار، ج77، ص149.

[163]ـ المحجۀ البيضاء، ج3، ص285.

[164]ـ همان، ج4، ص20.

[165]ـ الانوار النعمانيۀ، ج2، ص154.

[166]ـ مصباح الهدايۀ، همان، ص235.

[167]ـ مصباح الهدايۀ، همان.

[168]ـ عوارف المعارف، هما، ص168.

[169]ـ مصباح الهدايۀ، همان.

[170]ـ مصباح الهدايۀ، همان.ص237.

[171]ـ مصباح الشريعۀ، ص156.

[172]ـ عوارف المعارف، همان، ص168.

[173]ـ همان، ص169.

[174]ـ همان.

[175]ـ همان.

[176]ـ بحار الانوار، ج26، ص261.

[177]ـ عوارف المعارف، همان، ص170.

[178]ـ نجم، 30.

[179]ـ مصباح الهدايۀ، همان، ص239.

[180]ـ ترجمه رساله قشيريه، همان، ص509.

[181]ـ همان، 507.

[182]ـ حجر، 47.

[183]ـ حشر، 10.

[184]ـ بحار الانوار، ج51، ص258.

[185]ـ عوارف المعارف، ص172.

[186]ـ مصباح الهدايۀ، همان، ص240.

[187]ـ ترجمه رساله قشيريه، همان، ص504.

[188]ـ همان.

[189]ـ عوارف المعارف، همان.

[190]ـ مصباح الهدايۀ، ص241.

[191]ـ غرر الحكم، ج4، ص167.

[192]ـ مستدرك الوسائل، ج9، ص155.

[193]ـ ترجمه رساله قشيريه، ص503.

[194]ـ جامع السعادات.

[195]ـ مصباح الهدايۀ، همان، ص241.

[196]ـ ترجمه رساله قشيريه، همان، ص503-504.

[197]ـ بحار الانوار، ج6، ص7.

[198]ـ ضحي، 11.

[199]ـ عوارف المعارف، همان، ص171.

[200]ـ همان، ص170.

[201]ـ محجه البيضاء، ج5، ص113.

[202]ـ شرح علي الماۀ كلمۀ، ص150.

[203]ـ عوارف المعارف، همان، ص170.

[204]ـ همان، ص171.

[205]ــ حشر، 9.

[206]ـ همان، ص172.

[207]ـ عوارف المعارف، همان.

[208]ـ محجۀ البيضاء، ج3، ص322.

[209]ـ عوارف المعارف، همان، ص171.

[210]ـ مصباح الهدايۀ، همان، ص246.

[211]ـ همان.

[212]ـ مكارم الاخلاق، ص21.

[213]ـ عوارف المعارف، همان، ص171.

[214]ـ همان، ص170.

[215]ـ شعراء، 215-216.

[216]ـ مصباح الهدايۀ، همان، ص247.

[217]ـ همان، ص244.

[218]ـ تحف العقول، ص49.