فصل دوم: تعریف - تعريف‌ناپذيري دين

تعريف‌ناپذيري دين

 به‌خاطر مشكل يادشده، برخي دين را قابل تعريف نمي‌دانند. به‌عنوان نمونه، به تعبير «دائرة المعارف بارن و نوبل»،[22] هيچ تعريف واحدي كه شامل مجموعه‌هاي متفاوت سنت‌ها، اعمال و عقايدي شود كه اديان مختلف را مي‌سازند، وجود ندارد.

از سويي برخي نيز نه‌تنها تعريف دين را پيچيده نمي‌دانند، بلكه به‌خاطر وضوح و بداهت، آن را بي‌نياز از تعريف مي‌دانند. به‌عنوان نمونه، برخي[23] در پاسخ اين‌كه دين چيست، با مراجعه به عرف پاسخ مي‌دهند و مي‌گويند: امروزه كاملاً روشن است كه اديان، كليساها، فرقه‌ها و گروه‌هاي متفاوتي وجود دارد. اينك بياييد از خود بپرسيم دين چيست؟ در حالي كه همه اديان خداي همانندي (يكتايي) را نمي‌پرستند. آن‌گاه كه مي‌گوييم كسي دين‌دار است، به چه معني است؟

كسي مي‌تواند بگويد: اين‌كه دين چيست، روشن است. روي هم رفته من مذهبي هستم، به چيزهايي عقيده دارم و رفتارهايي را انجام مي‌دهم، بنابراين اين همان چيزي است كه مي‌توان آن را دين ناميد و بسا دين هم همين‌گونه باشد. آيا ممكن نيست كه تجربه خود را در حالي كه آن را به بنيادهاي اصلي خودش تحويل مي‌برد، اخذ و لحاظ كند و كاربرد آن بنيادها در مورد اديان ديگر را نيز مورد لحاظ قرار دهد و يك تعريف كاربردي از دين را بتواند از خودش به‌دست آورد؟

بسياري همين ديدگاه را مي‌آزمايند و به پاسخي از اين قبيل دست مي‌يابند كه «دين، پرستش خدا يا خدايان است» و به‌طور گسترده‌تر، «دين پاسخ انساني به چيزي است كه مقدس لحاظ شده است.»

ولي اگر اندكي ژرف‌تر به اديان مختلف جهان بنگريم، با مشكلات متعددي روبرو خواهيم شد. اجازه دهيد نخست از برخي از عقايد به‌طور جدي بحث كنيم. مثلاً مسيحيت، اسلام و يهوديت و بسياري ديگر كه همگي مدعي‌اند كه به خداي يگانه‌اي عقيده دارند كه جهان و هرچه در آن است را آفريده است، ولي به شدت با يك‌ديگر ناسازگارند و دربارة جزئيات اين موجود و اين‌كه از انسان چه مي‌خواهد، در ميان خود بسي اختلاف دارند.

هندو پاسخ مي‌دهد كه قدم‌هاي توحيدي بس است ... در تحليل نهايي ممكن است برخي از آن‌ها با بوداييان موافق باشند كه حقيقت نهايي واقعيت، از شخصيت تهي است و اگر چنين موجودي وجود داشته باشد، آغاز و انجام او در غبار زبان گم شده است و بر طبق نقل، حكيم چيني، «كنفوسيوس»[24] به تمام اين گفتگو چنين پاسخ داده است؛ «شما هنوز نمي‌دانيد چگونه به مردم خدمت كنيد، پس چرا نگران خدمت‌گذاري به خدا هستيد؟»

ولي اگر عقايد بنيادين دربارة جهان و مبدأ آن، براي دست‌يابي به معني دين به ما كمك نمي‌كند، بسا بتوانيم چيز ديگري بيابيم كه همه اديان به‌طور مشترك دارند. مقصود من از آن، اعمالي مانند عبادت، شمع روشن كردن يا سجده كردن نيست‌، ـ زيرا تفاوت‌هاي موجود در ميان آن‌ها كاملاً روشن است ـ بلكه مقصود چيزي كاملاً ديني دربارة اخلاق است. بالاخره، آيا همه اديان تعليم نمي‌دهند كه هم‌ديگر را نكشيد، تجاوز نكنيد و دزدي نكنيد؟

آن‌ها به يك معني چنين مي‌كنند، ولي به شيوه‌هاي كاملاً گزينشي. به مسيحيان گفته شده است كه اگر كسي به يك طرف صورتتان سيلي زد، طرف ديگر را براي سيلي خوردن بگردانيد، ولي اسلام به ديدگاهي متفاوت از آن بها مي‌دهد. بوداييان دست‌كم به لحاظ نظري، آزار نرساندن به هيچ موجود زنده‌اي را پذيرفته‌اند؛ بنابراين به زياده‌روي كردن در گفتگوهاي بي‌پايان در ميان خودشان كه آيا اين به معني گياه‌خواري[25] اجباري است، گرفتار شده‌اند.

به نظر برخي نيز، در حالي كه اطلاعات و پديدارهاي فراوان بهت‌آوري دربارة تجربه‌ها و تعبيرهاي انسان وجود دارد كه ممكن است در برخي فرهنگ‌ها و با برخي معيارها به‌عنوان دين توصيف شود، هيچ‌گونه اطلاعاتي دربارة دين وجود ندارد. دين صرفاً ساخته مطالعه دانشمندان است. دين به‌وسيلة فعاليت‌هاي خيالي و مقايسه و تعميم ذهن دانشمندان به‌منظور مقاصد تحليلي آن‌ها پديد آمده است. دين هيچ‌گونه وجودي جداي از فرهنگستان ندارد[26] و بنابراين، تعريف هم ندارد.

به نظر برخي نيز، تا آن‌جا كه دستگاه قضايي آمريكا بدون تعريفي رسمي از دين بيش از دو قرن دوام يافته است، مي‌توان اميدوار بود كه هيچ دادگاه يا قوه‌اي از قواي دولتي هرگز نسبت به يك تعريف احساس ضرورت نخواهد كرد. زيرا اين تعريف به ايجاد فشار بر هر دين جديد التأسيس به‌منظور تحميل خواسته‌هاي خود بر آن تمايل خواهد داشت.

واژه دين در اولين متمم قانون اساسي نياز به تعريف نداشت، زيرا همگان مي‌دانستند كه دين به چه چيزي اشاره دارد. حتي امروزه نيز در 95% از موارد، پيچيدگي اندكي در مورد آن وجود دارد.

به گفته برخي،[27] در حالي كه بسياري از اديان از نقاط مشترك برخوردارند، هيچ تعريفي كه بتوان شامل چيزي غير از دين نشود، وجود ندارد.

نظام‌هاي عقيدتي‌اي وجود دارد كه آشكارا ديني‌اند، ولي به امور فراطبيعي عقيده ندارند، مانند بودايي و نيز خودِ الحاد. آيا عقيدة به اين‌كه خدايي وجود ندارد، يك دين نيست.[28]